آزاده ای از دیار هرند:
زمانی که مردم شهر عراق به طرف ما سنگ پرتاب کردند به یاد اسرای کربلا افتادم
غضنفر رجایی هرندی ورزشکار آزاده گفت: جوانان تابع ولایت فقیه باشند و دل حضرت آقا را نرنجانند که رهبر فرزانه کشورمان خون دلها برای آبادی این مملکت خورده اند.
آرام و با حیا بدونه هیچ چشم داشتی از این همه دوری و رنجی که در طول 10 سال کشیده بود، به گذشته خود که بر می گردد پشیمان نیست. از حضور در جبه ها با کوله باری از خاطره همیشه ما را به پشتیبانیی از ولایت فقیه دعوت می کند. هیچ گاه فکر نمی کرد در اوج آرزو های جوانی خود می بایست در بند انسانهایی پست گرفتار گردد ولی با همان آرامش همیشگی خود به دنبال تقدیر خود رفت و بعد از این همه رنج و عذاب و شکنجه دست از آرمانهای مقدس خود بر نداشت.
انسانهای افسانه ای همیشه در تخیلات ما نباید باشد در کنار ما نیز جاودان افرادی هستند که به راحتی از آنان می گذریم. افرادی که رسیدن به اهداف انقلابی خود را بزرگترین خواسته خود می داند.
آری طرف صحبت ما حاج غضنفر رجای از آزادگان شهر هرند می باشد که به عنوانی پیشکسوت اسرا ست و بالاترین سال اسارت را به تنهایی و در درد و رنج خود کشیده بوده است. در کناری نشست و لب به سخن گفت، از نامهربانی ها اسارت در طول 10 سال از خاطرات تلخ و شیرینی که در اردوگاه های عراق برای او گذاشته بود.
او ورزشکار امروز بود و آزاده دیروز،
ما هم با او هم کلام شدیم تا شاید بتوانیم ادای دینی نسبت به این عزیزان کرده باشیم.
غضنفر رجایی هرندی
فرزند غلامحسین
تاریخ تولد :1/2/1339
تاریخ اسارت 1/7/59
تاریخ بازگشت 1/6/69
محل اسارت: سومار
محل زندان: 3 سال رمادیه
7 سال عنبر
اصفهان شرق- از زمان حضور خود در جبه ها بگویید؟ اصلا چی اتفاقی افتاد که شما وارد جنگ شدید؟
سال 1358 برای گذارندن دوران خدمت وظیفه وارد نیرو های مسلح شدم که 14 ماه در پادگان شیر گاه در شهرساری مشغول به آموزش های نظامی بودم. در سال 1359 و پس از حمله عراق به کشور ماموریت پیدا کردیم برای حضور در جبه های غرب کشور و در قصر شیرین تا به عنوان نیروهای کمکی به این محل اعزام شدیم. در قصر شیرین بودیم که رژیم بعثی با حمله به مرزهای کشور در 1/7/57 و حمله سراسری تقریبا تمام مرزهی غربی را به تصرف در آورد.
نیمه های شب 1/7/59 برای نگهبانی از مرزها در حال پاسداری بودم که مشاهده کردم نیروهای عراقی به سمت ما در حرکتند، پس از مراجعه به افسر نگهبان و دادن گزارش به وی او گفت که بروید سر پستتان اینها نیروهای خودی هستند. ظاهر امر این را نشان می داد که افسر نگهبان که کرد هم بود از نیروهای دشمن به حساب می آمد. صبحگاه هنگامی که آفتاب طلوع کرد دیدم که نیروهای عراقی دور شهر قصر شیرین و سومار را محاصره کردند و ما تا آخرین لحظه دفاع کردیم ولی با نبود تجهیزات در ساعت 11 یک سری از کردها با تکان دادن دستمال چپیه ما را به سمت خود کشیده ودر یک غافلگیری 125 نفر از افسران و سربازان که با هم بودیم را اسیر کردند.
در بیرون از شهر قصر شیرین ما را به صورت بسیار بدی نگهداری کردند و تا 4 روز در همان مکان بودیم که فقط جلوی ما خرما و آب می گذاشتند. تا اینکه ما را به بغداد بردند. ما را در بین مردم و در شهر گذراندند و تا مردم شروع به هلهله کردن و شادی کردن نمودند به یاد مظلومیت حضرت زینب و اسرا کربلا افتادیم که این مردم پست با امامان ما چه کردند. خدا را شکر که با دخالت ارتش عراق ما از مرگ حتمی بین مردم که به سمت ما حمله ور شده بودند و با آشغال و …. از ما پذیرایی کردند نجات پیدا کردیم. مردم بغداد ما را به عنوان جانی می دیدند و مرگ ما را حق خود می دانستند. بعد از دوره گردی، ما به اردوگاه رومادیه منتقل شدیم.
خاطره جالبی که برای من در اولین روز در اردوگاه رومادیه پیش آمد این بود که در اردوگاه سه دسته از ما از شهرهای تهران، شمال و اصفهان حضور داشتند. سربازان عراقی و افسران انان که انسان های به ظاهر بی سوادی هم بودند از دو گروه تهرانی و شمالی سوال کردند که از اینجا تا تهران چقدر راه است که آنان می گفتند 10 تا 12 ساعت که افسران عراقی ناراحت می شدند و به کتک زدن آنان می پرداختند.
اما از ما اصفهانی ها که متوجه شده بودیم اینان اطلاعات ضعیفی دارند، وقتی پرسیدند، گفتیم تهران 1 ساعت راه است و راحت پشت همینجا است و افسران عراقی با خوشحالی از کنار ما گذشتند. نکته این امر این است که مغز اینها طوری شستشو داده شده بود که فکر می کردند به راحتی به تهران رسیده و ایران را در تصرف کامل خود در خواهند اورد.
در اردوگاه هر کس که دارای ریش ومحاسن بود را به عنوان خمینی می دانستند و معلوم نبود آنان را به کجا منتقل کرده و چه بلا هایی سر آنان آوردند.
اصفهان شرق- اوضاع اردوگاه از دید شما که اسارت را تجربه کردید به چه صورت بود؟
حرف ها و شکنجه هایی که فیلم آن موجود است کاملا درست است و بزرگنمایی نشده است. شما ببینید ما که نه ظرف غذایی داشتیم نه از لحاظ بهداشتی اوضاع مناسبی، به طور مثال می توانم به این نکته اشاره کنم که ما پوست هندوانه هم غذا می خوردیم. واقعا وضعیت بهداشت بسیار وحشتناک بود چه بیماری هایی که اسرا کشیدند و چه درد هایی که به جان خریدند.
اصفهان شرق- بر می گردیم به عقب زمانی که خبر رحلت امام عزیزمان را شنیدید در اردوگاه چه اتفاقی افتاد و اصلا چطور مطلع شده بودید.؟
خوب رحلت حضرت امام عزیز بعد از پذیرفتن قطعنامه بود و اوضاع اردوگاه بعد از پذیرفتن قطعنامه کمی بهتر شده بود و افسران و سربازان نیز رفتارمناسبتری نسبت به قبل داشتند. یادم هست سر میز صبحانه نشسته بودیم که از بلند گوی اردوگاه قران پخش شد که برای ما جای تعجب بود چون همیشه از بلندگو اردوگاه آهنگ پخش می شد. بعد از خواندن قران یکی از افسران پیام رحلت امام عزیز را خواند. اردوگاه به ماتم خانه تبدیل شد حتی تا جایی که خود عراقی ها هم به گریه در آمدند. به ما اجازه دادند تا سه روز به عزا بپردازیم که بچه های اردوگاه توانستند مراسم های خوبی را بگیرند.
اصفهان شرق- گفتید بعد از پذیرفتن قطعنامه رفتار عراقی ها مناسب تر شده، این قطعنامه جام زهری برای امام بود، رفتار بعثی ها به چه گونه ای بود وقتی امام ما جام زهر را نوشیدند؟
بله! کمی رفتارشان فرق کرد و از وقتی که ما را در لیست سازمان ملل وارد کردند دیگر به زنده ماندنمان امیدوار شدیم پس از پذیرفتن قطعنامه ما را برای زیارت به کربلا و نجف بردند که در ان دوران واقعا این زیارت کمی آرامش بخش بود.
اصفهان شرق- از دوران اسارت در اردوگاه عنبر چه خبر؟
در اردوگاه عنبر یادم هست معاون مسعود رجوی مردی بود به نام ابریشمچی که برای سخنرانی به اردوگاه امده بود که بچه ها تا متوجه حضور او شدند با کفش به او حمله ور شدند و او در اردوگاه می دوید فرار کرد. در اردوگاه عنبر 1400 اسیر حضور داشتند که متاسفانه بعضی از این اسرا به خاطر سستی عقاید خود و نداشتن تاب شکنجه به منافقین پیوستند.
اصفهان شرق- هنوز با اسرا هم بند خود ارتباطی دارید ؟
بله- با پنج شش نفر هنوز در ارتباطم از جمله حبیب اله دهقان نصیری از نایئن و حمید زمانی از اصفهان و به تازگی هم با یکی از این هم بندان که در شمال کشور بود وصلت کرده ایم و پسرم به دامادی آقای حاج مهدیی قهقهه در امده است.
اصفهان شرق- بعد از شنیدن خبر بازگشت به ایران چه احساسی در شما تداعی شد؟
بعد از نماز مغرب و عشا بود که به ما گفتند کسانی که می خواهند به ایران باز گردند خود را معرفی کنند تا صبح راهی کشورتان گردید ما باورمان نمی شد ولی واقعیت داشت. همه از خوشحالی نمی دانستیم چه بکنیم واقعا خاطره شیرینی بود و خدا را شکر صبح همان شب، ما را با اتوبوس به مرزهای ایران آوردند و تحویل مرزبانان ایران دادند.
اصفهان شرق- اولین کسی که از هرند به دیدارتان امد چه کسی بود ؟
آقای امیر ناظمی اولین کسی بود که به استقبال من آمد البته من را نمی شناخت ولی بعد که پسوندم را دید و خودش را معرفی کرد همدیگر را شناختیم.
اصفهان شرق- از حال روز آن روزها بگویید از استقبال مردم تغییرو تحول در شهر ؟
باورتان نمی شود واقعا شهر تغییر کرده بود من اگر همراه نداشتم نمی دانستم کجای هرند قرار دارم در مورد استقبال مردم اگر بگویم، دستان تمامی مردم کشورمان را می بوسم که در بدو ورود ما به مرزهای کشور استقبال خوبی از ما کردند و درود می فرستم به مردم ولایتی و شریف شهر هرند که در بدو ورودم به هرند با استقبال بی سابقه خود رنج این اسارت را از تنم درآوردند. یک هفته مردم به دیدارم می آمدند و من از خاطرات انجا می گفتم بعد از یک هفته تازه متوجه فوت پدرم شدم و از این بابت ناراحت شدم . 2 ماه بعد از اسارتم و در سن 32 سالگی ازدواج کردم که حاصل آن 1 فرزند پسر که دانشجوی رشته داروسازی است و دو دختر می باشد و خدا را شاکرم که فرزندان صالح تحویل این نظام داده ام.
اصفهان شرق- پشیمان نیستید از اینکه بهترین دوران جوانی خود را در اسارت بودی و اگر زمان به عقب برگردد دوباره به جنگ می روی ؟
اصلا در آن زمان می بایست از جان وناموس و مملکتمان دفاع می کردیم و امر ولایت فقیه را گوش می دادیم. اگر صدبار زمان به عقب برگردد باز هم برای خدا و دفاع از کشور به امر ولایت فقیه به جبهه می روم و به این امر می بالم .
پشتیبانی از ولایت فقیه می کنم و تابع امر ولی امرد مسلمین هم هستم به چشم دیده ام که با جوانان ما چه کرده اند و باید ادای دین می کردم. به جوانان هم نصیحت می کنم تابع ولایت فقیه باشند و دل حضرت آقا را نرنجانند به خدا امام عزیز و رهبر فرزانه کشورمان خون دلها برای آبادی این مملکت خورده اند با رفتارشان باعث رنجش حضرت آقا نشوند. تابع فرامین امام خامنه ای باشند تا از گزند دشمنان به دور باشند.
اصفهان شرق- بعد از اسارت میزان رسیدگی به شما به چه میزان بود تا گوشه ای از رنجهایتان جبران گردد؟
بله خدا را شکر من بعد از اسارت وارد اموزش و پرورش شدم و بعد از بازنشستگی چند سالی نیز در دانشگاه جامع علمی کاربردی هرند بصورت پاره وقت مشغول به کار شدم والان هم دوران بازنشستگی خود را سپری می کنم .
بنیاد ایثارگران و جانبازان نیز در حد وسع به وظایف خود پاسخگوی ما بوده ولی ما برای این مسایل به دفاع از مملکتمان نپرداختیم ما برای حفظ کشور عزیزملن این کار را کردیم و دینی هم بر سر کسی نداریم چون خودمان خواستیم .
حرف آخر
جوانان عزیز من، به خدا خونهای زیاد ریخته و رنجهای بسیار برای نگاه داشتن نظام اسلامی کشیده شده است تا شما به راحتی و آسودگی زندگی کنید پس وفادار به این کشور باشید و خود را برای سربلندی مملکتمکان آماده کنید.
دردل دلی با شما از زبان خبرنگار گروه ورزش
گوشه ای از صحبتهای آزاده سر افراز حاج غضنفر رجایی هرندی را شنیدیم آیا واقعا ما حاضریم یک لحظه از این همه رنج و عذابی را که اینان کشیده اند را تحمل کنیم تا بعد ها به ما امکانات بدهند.
آیا دادن امتیاز به این عزیزان جبران این همه رنج و سختی می گردد.
10 سال از بهترین دوران عمر خود را در کنج زندانهای بعثی بگذراند و از تمام لذتهای زندگی به دور باشد ایا حق اینان بیشتر از این چیزهای که خود ما گاهی حسرت آن را می خوریم نیست؟
به واقع تامل و تفکر در این موضع زیاد می بایست انجام داده شود، در انتخابات سال 88 و اتفاقات بعد از آن متوجه خواهیم شد که همان احساس مسئولیتی که برای این اسرای عزیز در زمان جنگ به وجود امد و انان لبیک گفتند و رفتند برای ما هم پیش امد، فکر کنیم و تفکر نماییم ما چه کردیم؟ ما با رهبر عزیزمان چه کردیم آیا به آرامشی که او گفت لبیک گفتیم یا نه به دنبال تفرات غرب زده مان رفتیم.
ببینید که امثال حاج غضنفر ها زیاد هستند هنوز بعد از گذشت این همه رنج و سختی ها می گوید اگر صد بار به عقب باز گردم باز هم خواهم رفت پس فکر کنیم ببینیم ارزش واقعی اینگونه انسانها چقدر است ………………
در هر حال وظیفه خود دانستم که با یکی از این درد کشیده ها و آزاده های پر افتخار عزیزمان گپ و گفتی بزنیم تا احساس سالهای 60 را به 93 تقدیم کنیم.