زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسر صبورش؛
پرچم سبز«لبیک یا رقیه» آخرین هدیه شهید مجیری به همسرش/ امضایی که به کلمه محب المهدی متبرک بود
عبدالرضا مجیری، شهید مدافع حرم اصفهانی در آخرین مصاحبه خود گفت: خدا را در زندگی در نظر بگیرید که اگر خدا باشد همه چیز هست.
به گزارش اصفهان شرق، در ادامه تدوین خاطرات شهدای مدافع حرم آل الله، برآن شدیم تا خاطرات شهدای مدافع حرم را بر صفحه سایت به ثبت برسانیم. در ادامه مصمم شدیم تا خاطرات سردار شهید عبدالرضا مجیری را از زبان همسر صبورش بازگو کنیم.
گفتنی است، چندی قبل از همین رسانه به بیان ویژگی های شاخص این شهید از زبان همرزمانش پرداختیم.
چند نکته از زندگی زیبای ایشان( از زبان همسر )
شهید عبدالرضا مجیری در تاریخ ۲۲/۵/۵۳ در خانوادهای مذهبی در خمینی شهر به دنیا آمد. (طبق آنچه خود برایم تعریف کرده)ایشان از همان دوران کودکی به همراه مادر توفیق شرکت در راهپیماییها علیه شاه را داشته و ۵ ساله بوده که مادرش او را به همراه خود به کلاس اسلحهشناسی میبرد و در سن ۹ سالگی، شاهد شهادت دایی خود که ۱۷ سال بیشتر نداشته در جنگ تحمیلی میشود و مفهوم شهادت در ذهن او شکل میگیرد. اینچنین از ابتدا با روحیه مذهبی انقلابی تربیت میشود.
در دوران دبیرستان در کنار تحصیل به فعالیتهای قرآنی میپردازد و هم خود، قرآن را یاد می گیرد و هم به دیگران یاد می دهد، و در بسیج محل نیز شروع به فعالیت می کند.
پس از گذراندن دوران دبیرستان در رشته تکنسین اتاق عمل در دانشگاه اصفهان پذیرفته می شود اما پس از طی یک سال چون این رشته خواستههای ایشان را برآورده نمیکند و به علت علاقه شدیدی که به مسائل مذهبی و ولایت فقیه پیدا کرده بوده تصمیم میگیرد که تغییر رشته داده و وارد دانشکده افسری سپاه میشود.
در همان اوایل جوانی با عشق به شهدا و شهادت به صورت داوطلبانه و به اصرار خودش ، وارد گروه تفحص میشود.
این زمان فرصت خوبی برای اصلاح نفس و خودسازی پیدا میکند و به پیروی از شهدا و به عشق شهادت با تمام توان به انجام واجبات و ترک محرمات میپردازد و مستحباتی همچون خدمت به خلق، نماز اول وقت، دائم الوضو بودن، نماز شب، قرائت قرآن، احترام به والدین و… را در خود رشد میدهد.
زمانی که میشنود مقام معظم رهبری از آیه الله مظاهری خواستهاند به اصفهان بیاید، سعی میکند هر شب جمعه در سخنرانی که ایشان در مسجد حکیم ایراد داشتند، شرکت کند و مباحث اخلاقی ایشان را با جان و دل میشنوند و روح خود را با نصایح ایشان رشد میدهد.
در همین زمان برای اولین بار در مراسم اعتکاف شرکت می کند، روح او آنچنان با این مراسم با شکوه انس می گیرد که هیچ سالی توفیق شرکت در اعتکاف را از دست نمی دهد.(معمولا در ماه رجب در مسجد حکیم اصفهان معتکف می شد ولی اگر ماه رجب ماموریت بود در ماه رمضان این کار را انجام می داد.)
ازجمله برنامههایی که در دانشکده افسری داشتند: پیادهروی نمادین از اصفهان تا مرقد امام خمینی(ره) در خردادماه به مناسبت رحلت امام خمینی(ره) بود که ایشان برای تجدید عهد با مقام معظم رهبری و نظام و عشقی که از امام خمینی(ره) در دل داشت این حرکت را هر سال ادامه می داد و با ذوق و شوق هر ساله ثبت نام میکرد و به همراه دانشجویان دانشکده افسری این راه عشق را طی میکرد.
یکی از خاطرات مهم ایشان زمانی است که در دانشکده افسری تحصیلاتش به پایان میرسد و آنها را برای جشن فارغ التحصیلی و اجرای مراسم به خدمت مقام معظم رهبری میبرند، اجازه گرفته، از جا بلند میشود و با تمام عشق و علاقه به رهبر و شهادت میگوید: «آقا برایم دعا کنید شهید شوم».
پس از گذراندن دوره کارشناسی مدیریت نظامی در پادگان مورچه خورت شروع به کار می کند. در این زمان برای ادامه راه در زندگی تصمیم به انتخاب یک هم راه و هم بال میگیرد و برای ازدواج اقدام میکند اما هدف را گم نمیکند و به گونهای عمل میکند که مبادا لذات دنیایی او را از خدا غافل کند و در زندگی اصل را خدا قرار میدهد.
از همان ابتدا در صحبت های قبل از ازدواج، زمانی که بین صحبت صدای اذان شنیده میشود سریع صحبت را تمام کرده و خود را به نماز اول وقت در مسجد میرساند.
ساعتی پس از عقد از ترس اینکه مبادا عشق به همسر، عشق به خدا را تحت الشعاع قرار دهد با حال عجیبی مناجات امیرالمؤمنین در مسجد کوفه را خوانده و اینچنین ندا سر میدهد که: مولایَ یا مولای، انت المولی و اَنَا العبد و هل یرحم العبد الی المولی و…»
و حتی هدیههایی که میدهد رنگ و بوی معنوی دارد، اولین هدیه پارچه سبزی است که در مجالس امام حسین با آن اشکهایش را پاک کرده و دومین هدیه، سربند شهیدی است که از تفحص یادگاری آورده و قطره خون شهید به آن نمایان است. که به قول خودش عزیزترین چیزش را به عزیزترین فرد زندگیاش هدیه میدهد. ( آخرین هدیه ایشان نیز پرچم سبز « لبیک یا رقیه» است که به سفارش خودش یکی از دوستانش تهیه کرده و با کیف و وسایلش برایم آوردند.)
ایشان حتی در مورد کارت عروسی هم تصمیم میگیرد با آن کار فرهنگی انجام شود، لذا عکس امام خمینی (ره)و مقام معظم رهبری و جملاتی زیبا و آموزنده از نصایح رهبر عزیز به جوانها در ازدواج دانشجویی و حدیثی از پیامبر در مورد ازدواج و برچسب «یامهدی» این کارت را زینت میدهد و تمام تلاشش را میکند تا مجلس عروسی بدون گناه برپا شود.
در مورد جهزیه هم می گفت فقط وسایل مورد نیاز را تهیه کنید و وسیله تزیینی و نمایشی نباشد ، خیلی روی ساده زیستی تأکید داشت .
زندگی مان را در خانه اجاره ای شروع کردیم از همان ابتدا در فکر تهیه منزل برای ما بود ولی حاضر نبود وامهای بهره دار بگیرد و قرض کردن را هم دوست نداشت (حتی برای خرید یک لباس) و می گفت :چند سال دیرتر خانه دار شویم بهتر از این است که بخواهم به هر دری بزنم تا زودتر خانه دار شوم ( زیر بار منت نمی رفت تا مجبور باشد درمقابل کسی جز برای خدا تواضع کند و به هیچ کس رو نمی زد و توکلش به خدا بود .)
چند سالی اجاره نشین بودیم تا توانست با فروختن مهریه و گرفتن وام قرض الحسنه منزل 80 متری تهیه کند و تأکید داشت منزلی که تهیه می کند، حجاب داشته باشد و در ساده بودن منزل امام خمینی را الگو قرار داده بود.
شش ماه بعد از ازدواج وارد آموزش تکاوری سپاه میشود و با دیدن آموزشهای سخت خود را آماده مبارزه با هر گونه حملاتی از سوی دشمن میکند که ایشان نزدیک به ۱2 سال در گردان صابرین با تمام توان کار کرد و در مرزها ، هر جا ناامنی وجود داشت با شجاعت تمام وارد شد و به همراه همرزمانش به دفاع از این مرز و بوم پرداخت تا جایی که در سختترین شرائط جنگی با درایت و ذکاوتی که از خود نشان می داد موفق و پیروز به منزل باز میگشت.
شهید مجیری در سال92برای گذراندن دوره دافوس به همراه خانواده راهی دانشگاه امام حسین علیه السلام تهران می شود.( آن جا فرصت خوبی بود تا بیشتر کنار همدیگر باشیم و از وجودشان فیض ببرم.)
در سال 93 شهید مجیری پس از فارغ التحصیلی به عنوان فرمانده گردان 123 تیران و کرون انتخاب می شود. معتقد بود باید با نیروها رفت و آمد خانوادگی داشته باشیم تا بیشتر از مشکلات آنان مطلع باشد وطبق گفته نیروهایش، از هیچ تلاشی برای انس هرچه بیشتر با کارکنان کوتاهی نمی کند. با اخلاق و رفتار عالی و متواضعانه آنچنان در دل بچه ها جا باز می کند که اشکهای آنان پس از شهادت او ،گواه این معناست. چند روز قبل از شهادتشان ، مشکلی برایم پیش آمده بود با ایشان در میان گذاشتم ؛ گفتند کارت را برای خدا انجام بده ،کاری به حرفهای دیگران نداشته باش؛ من هم به این نتیجه رسیده ام که باید کارهام را فقط برای خدا انجام دهم نه برای گزارش دهی و تعریف و تمجید دیگران ؛ این اواخر تا دیر وقت کار میکرد بدون اینکه برای ساعات اضافه حق الزحمه ای داشته باشند.
شهید مجیری زیاد به مأموریت می رفت ،و هر بار که خود را برای مأموریت آماده میکرد، امید به شهادت داشت و از خدا شهادت خود را آرزو میکرد. اما خدا تقدیر دیگری برای او رقم زده بود، انگار او قرار بود از این مأموریتها سالم برگردد تا خود را فدائی حضرت زینب سلام الله علیها کند ، حتی یک بار ، تیر نزدیک پای او خورده بود ولی به او اصابت نکرده بود آری او لیاقت بالاتری داشت که باید در سوریه به نمایش می گذاشت تا فدایی خانم حضرت زینب و حضرت رقیه سلام الله علیهما شود.
گویی خدا میخواست او برای رسیدن به آرزویش سالها تلاش کند و هر روز بیشتر نورانیت بگیرد و در تاریخ ۲/۹/۹۴ با درجه معنوی بالاتری به شهادت برسد. وگرنه سالها قبل برای او خواب شهادتش را دیده بودند اما گویا تقدیر این بود که از او ۳ فرزند گل (به نام فاطمه خانم ۱۳ ساله، زهرا خانم ۶ ساله و محمد حسین ۴ ساله) به یادگار بماند تا راه پدر را ادامه دهند و پرچم عباس بر زمین نماند.
آری این چنین شد که سالها کار و زحمت و تلاش شهید عزیز عبدالرضا مجیری به ثمر نشست و با عنایت خداوند و حضرت زهرا چنان جایزه بزرگی (اجراً عظیما) دریافت کرد که به قول قرآن (و لکن لا یشعرون) ما از درک آن عاجزیم.
حقاٌ که ایشان لایق چنین اجری بود که تمام دوستان و آشنایان به این گواهی دادند که:
*اگر این مرد شهید نمیشد ما تعجب میکردیم.*
من در دو جای زندگی از ته دل خدا را شکر کردم یکی وقتی شهید مجیری برای خواستگاریم آمده بودند و از پشت در خصوصیات ایشان را می شنیدم و این معجزه را می دیدم و خدا را شکر می کردم و یکی وقتی همسرم را در لباس شهادت دیدم ، می دانستم مرگ حق است وعمر هر کسی مشخص است و تقدیر من این بوده که تا این زمان در کنار همسرم زندگی کنم ولی از این که خداوند منت گذاشته و مرگ همسرم را شهادت قرار داده و او برای همیشه جاودانه شده و در راه حضرت زینب سلام الله علیهاو رهبر عزیزمان فدایی شده خدا را شکر می کردم و تازه معنای جمله آخر زیارت عاشورا را درک می کردم که چرا خدا را بر این مصیبت سنگین شکر می کنیم وچرا حضرت زینب می گوید چیزی جز زیبایی ندیدم واینجا بود که با همه وجود گفتم :
اللهم لک الحمد حمد شاکرین لک علی مصابهم
برخی ازخصوصیات شهید مجیری
۱. انجام کار برای خدا ، اول رضایت خدا در زندگی بعد رضایت مردم
شهید مجیری سعی میکرد در همهی تصمیماتش خدا را در رأس قرار دهد و معیارش خشنودی خدا باشد برای گرفتن هرتصمیمی میگفت ببین خدا خوشش میآید یا مردم ،اگر خدا خوشش میآید آن کار را انجام بده و اگر برای خشنودی مردم است این کار به درد نمیخورد (حتی در خرید وسائل منزل وغیره ملاکشان ۳ چیز بود اول اینکه چیزی برداریم که اصراف و زیادهروی نشود (خشنودی خدا) دوم به اقتصاد کشور کمک شود و ساخت ایران باشد (خصوصاً از زمانی که رهبر فرموده بودند اجناس ایرانی تهیه کنید) (اطاعت از رهبر) سوم زیبا باشد و نظر خانواده را بپوشاند.(رضایت خانواده)
2 . توکل به خدا
او هیچ وقت امیدش را از دست نمیداد و همیشه معتقد بود خدا روزی رسان است . هیچ وقت به مردم رو نمیزد وآخر ماه که گاهی حقوقش تمام میشد میگفت خدا میرساند و همین طور هم میشد.
3 . وابسته نبودن به دنیا
برای داشتن خانه ماشین و وسایل مورد نیاز تلاش می کرد ولی هیچ دلبستگی به دنیا نداشت بود ونبود دنیا برایش مهم نبود ؛ یک روز صبح وقتی از مسجد به خانه آمد می خندید گفت کلاغ پر گنجشک پر ماشین پر گفتم چی ماشین را بردند خندید و سرش را تکان داد. آری دنیا برایش بازیچه ای بیش نبود فقط گذری بود برای رسیدن به معشوقش.
4. پایبندی به اعتقاداتش در هر شرایطی
تحت هیچ شرایطی از آنچه به آن اعتقاد مذهبی و سیاسی داشت دست برنمیداشت ، مگر آنچه رضایت خدا را در آن نمیدید.
5. عمل کردن به آنچه یاد میگرفت و استمرار در آن
آنچه را از مستحبات و… یاد میگرفت به طور مستمر و با همت عالی انجام میداد و اگر ترک میشد حتماً قضای آن را بعداً به جا میآورد.
6. انجام واجبات
شهید مجیری واجبات را به بهترین شکل انجام میداد ؛ایشان نماز را میخواند اما نه برای رفع تکلیف بلکه به بهترین شکل ممکن یعنی نماز اول وقت و به جماعت. نماز جماعت آنقدر برایش مهم بود که حتی در سفر یا تفریح دغدغه نمازجمعه و جماعت را داشت، طوری برنامه ریزی می کرد که بتواند نماز جماعت بر پا کند.
گاهی که به نماز جماعت صبح نمی رسیدیم و وقت نداشت مسجد دیگری برود برای اینکه ثواب جماعت را از دست ندهد آخر مسجد می ایستاد و به من اجازه داده بود از پشت پرده به او اقتدا کنم و دو نفره نماز جماعت می خواندیم . البته وقتی برای نام گذاری محمد حسین پیش آیت الله مظاهری رفتیم شهید مجیری از ایشان کسب اجازه کردند که در مأموریتها همکاران از من می خواهند امام جماعتشان باشم چه کنم؟ فرمودند این کار را بکن؛ از آن به بعد راحت تر برای بقیه نماز جماعت می خواندند.
شهید مجیری چون توکلش زیاد بود معمولا آرامش داشت مگر زمانی که ممکن بود نمازش از اول وقت بگذرد.اینقدر که دغدغه نماز اول وقت را داشت نگران چیز دیگری نبود با اینکه نماز پشت سر علما را دوست داشت ولی اگر می دید ترافیک است و نمازش دیر می شود وقتی اذان می شد اولین مسجدی که تو راه بود می ایستاد نماز را اول وقت به جماعت می خواند.
از دیگر واجبات لذت بخش برای او خمس بود. برای خودش سال خمسی قرار داده بود و از چند روز قبل از اینکه سال خمسی برسد منتظر رسیدن آن بود ، بیشتر خمس میداد که کمتر نشود. هر سال با نشاط و ذوق خاصی این کار را انجام می داد.
روی صله ارحام هم تأکید داشت و معمولا در دید و بازدید ها خود شروع کننده بود .
یکی دیگر از واجبات جهاد بود که با خون خود عشقش را به اثبات رسانید و…
7. ترک محرمات
شهید مجیری همیشه بر ترک گناه دقت داشت ولی نسبت به بعضی دقیق تر بود مواظبت از زبان داشت ؛ میتوانم قسم بخورم ایشان هیچ وقت دروغ نگفت و حتی دروغ مصلحتی هم از ترس اینکه عادت شود؛ نمی گفت. نسبت به غیبت هم خیلی حساس بود و اگر در مجلسی غیبت میشد به شدت اعتراض کرده به دفاع از شخص غیبت شونده میپرداخت و می گفت شما کاری به مردم نداشته باش ، حرف خودمان را بزن.
گناه دیگری که ایشان نسبت به ترک آن بسیار دقیق بودند مواظبت از چشم بودکه چون نگاه به نامحرم را تیری از جانب شیطان میدانست حتی سعی میکرد چشم به چشم با نامحرم هم نشود. اگر جائی چشمش به نامحرم میافتاد فوری سرش را پایین میانداخت و ذکری میگفت تا این نگاه اثری بر قلب پاک او نگذارد و دیگر مواظبت از گوش بود که ایشان در هر مجلسی که نوار ترانه و موسیقی حرام بود شرکت نمیکرد و در ماشین هم اگر راننده نوار میگذاشت تذکر میداد و حتی یک بار به راننده گفته بود خاموش کند راننده گفته بود اگر نمی خواهید بشنوید پیاده شوید، و ایشان بین راه پیاده میشودو یک بار هم که با هم بودیم و امکان پیاده شدن نبود و راننده هم کار خودش را میکرد از پنبه در گوش خود گذاشت و خود را مشغول کار دیگری کرد و نگذاشت قلبش با شنیدن این صداها ذره ای آلوده شود و ناخودآگاه بر ضمیر پاکش اثری بگذارد.
خیلی دقت روی حق الناس داشت به عنوان مثال برای خرید میوه، وقتی می خواست میوه جدا کند حواسش بود اگر ناخنش به میوه ای می خورد همان را بر می داشت که نکند به اندازه ذره ای حق الناس شده باشد.
8. انجام مستحبات
از جمله مستحباتی که ایشان انجام میداد نماز شب بود که شهید مجیری آنچنان بر نماز شب مقید بود که اگر شبی به علت خستگی و… خوابش میبرد بر خود لازم میدانست که تا قبل از اذان مغرب حتماً قضای نماز شبش را بخواندو اگر در مسافرت بودیم برای اینکه از فیض نماز شب محروم نباشد؛ بطری آب همراه خود می آورد ،چفیه را روی پاهایش پهن می کرد و با کمی آب وضو می گرفت و همان جا داخل اتوبوس نشسته وبا حرکت سر نماز شبش را می خواند.(و آن را بارها همسفران و هم رزمانش دیده بودند.)
همچنین ایشان در هر موقعیتی قرآن می خواندند وبه غیر از خواندن سوره واقعه و سور مسبحات که هر شب می خواندند خصوصا سوره واقعه ، برای خود سهم روزانه گذاشته بودند.
روزه مستحبی را هم خیلی دوست داشت و روزهایی که فضیلت بیشتری داشت روزه می گرفت ولی چون مسیر کارش دور بود و طبق فتوای امام خمینی نمازش شکسته می شد ، برای اینکه توفیق روزه را از دست ندهد روزه نذری می گرفت.
و از جمله مستحبات دیگری که ایشان مقید به انجام آن بود:
گفتن اذان صبح با صدای بلند در خانه ،دائم الوضو بودن ، دادن صدقه هر روز صبح ،خواندن زیارت آل یاسین و دعای بعد از آن عصر جمعه، خواندن زیارت ایام هفته و دعای آن، دعای عهد هر روز ، خواندن زیارت عاشورا ، خواندن صد صلوات صد بار سوره قدر عصرهای جمعه، خوردن انار صبح جمعه، مسواک قبل از نماز و خواندن قرآن ، انگشر عقیق در دست داشت و همیشه عطر می زد.
9. ترک مکروهات
مکروهات هم تا جایی که میتوانست ترک میکرد مثل اینکه در شب هیچ وقت ایستاده آب نخورد و… .
10. خدمت به خلق
برای هر شخصی هر کاری (خدماتی ،مالی و …) میتوانست انجام می داد و ذرهای کوتاهی نمیکرد از فامیل گرفته تا همکاران و دوستان و از کار کردن و خدمت کردن خجالت نمیکشید و منیت نداشت و خیرش به همه می رسید.
و در خانه نیز گاهی که کار من زیاد بود شب وقتی برای نماز شب بیدار می شد اول ظرفها را می شست و بعد نماز شبش را می خواند.(واز دوستانش هم شنیدم که در ماموریت ها با این که فرمانده بوده حتی دستشویی ها را هم تمیز می کرده)
گاهی از کنار خیابان که میگذشت پیرمردی ایستاده بود میگفت ما که جا داریم سوارش کنیم و بعضاًمجبور میشد مسیری را دور بزند ولی راضی نمیشد پیرمردی دم خیابان بایستد و اذیت شود و اینکار را با خوشحالی انجام می داد.
11. احترام و علاقه به مادر
هیچگاه راضی نشد خم به ابروی مادرش بیاید و همهی تلاشش راضی نگه داشتن مادرش بود و اگر حس می کرد چیزی مادرش را ناراحت کرده تلاش می کرد او را شاد کند ، و حتما هر روز به مادر سر می زد حتی زمانی که فرمانده بود و گاهی تا 9 شب پادگان بود ولی هنوز لباسش را در نیاورده بود می گفت :سریع یه سربه مادرم می زنم و می یام خسته ام یه وقت بعد از شام خوابم می بره مادرم منتظره.
ناگفته نماند ایشان برای پدر و مادر همسر نیز احترام زیادی قائل بود. و هر کاری می توانست برایشان انجام می داد.
12. داشتن عشق و علاقه به خانواده و فرزندان
خود ایشان بارها به آن اشاره کرده بود ونامه های پر مهر و محبتی که به مناسبت روز زن یا قبل از مأموریتها می نوشت گویای این مطلب بود و درآخرین نامه اش برایم نوشت : ان شاء الله هم در این دنیا با هم باشیم هم در آن دنیا ؛ هیچ وقت دلش نمی آمد تنها چیزی بخورد هر جا می رفت و به او غذا تعارف می کردند( اگر امکان داشت )می آورد خانه با هم بخوریم وحتی در مأموریت که بود غذاهای بسته بندی شده و تنقلاتی که به آنها می دادند را نمی خورد تا برای ما بیاورد . هر کوه یا چشمه ای هم با بسیج می رفت اگر خیلی خوب و زیبا بود ، بعداً ما را می برد (حتی چشمه تخته سلیمون با آن مسیر دشوار را در حالیکه فرزندان 1 ساله و 3ساله داشتیم ما را برد )
در صحبت با بچهها لحن شیرینی داشت و با آنان بازی می کرد، یکی از بازیهایش با بچهها این بود که اسب بچهها میشد شیحه میکشید و بچهها میخندیدند و فضای کاملاً شادی برای بچهها ایجاد میکرد ویا با آنها توپ بازی یا آب بازی میکرد .
13. اخلاق خوب و مهربان، شوخ طبع، مردمی، اهل مسافرت بود ( در راس مسافرتها زیارت ائمه وامامزاده ها ) و اهل تفریح (خصوصاً رفتن به کوه ، چشمه ،دریا ) بود.
۱4. متواضع و فروتن
به طوری که بعد از شهادتشان همه میگفتند آنقدر این مرد تواضع داشت که ما اصلاً فکر نمیکردیم درجهای داشته باشد دیگر چه برسد فرمانده باشد.
15 . منظم و دقیق
همیشه منظم بود و سر ساعتی که قرار می گذاشت خود را می رساند،خوش قول و دقیق بود .
قانون مملکتی وقوانین رانندگی را رعایت می کرد ،هر موقعی به چراغ قرمز می رسیدیم به شوخی به بچه ها می گفت: بچه ها آب بیارید بریزید پاش تا سبز بشه و حتی سحرهای ماه رمضان که برای دعای ابوحمزه می رفت و خیابانها خیلی خلوت بود، از چراغ قرمز عبور نمی کرد.
16.علاقه مندی به علماء و روحانیت
شهید مجیری به علماء و روحانیون علاقه زیادی داشت و برای آنها احترام زیادی قائل بود ولی به آیت الله مظاهری علاقه خاصی داشت .
در جلسات هفتگی آیت الله مظاهری شرکت می کرد و برای نام گذاری هر 3 فرزندمان پیش آیت الله مظاهری رفتیم. ولی وقتی از ایشان می خواستم به طور خصوصی آیت الله مظاهری را ببینیم؛ می گفتند : من حاضر نیستم وقت ایشان را به خاطر خودم بگیرم.
شهید مجیری برای لباس روحانیت نیز احترام زیادی قائل بودند وبه طلبه هایی که معمم نشده بودند، سفارش می کردند ملبس به این لباس مقدس شوند؛یک بار در یکی از مأموریتها عبائی را روحانی گردان به او هدیه داده بود ،آن را دوست داشت و با آن نماز شب می خواند.
علاقه شهید به روحانیت به حدی بود که دوست داشت فرزندمان نیز درآینده طلبه امام زمان عج الله تعالی شود.
۱7. اعتقاد به اسلام، ولایت فقیه، رهبری و امام
آنچنان علاقهای به رهبر و نظام و امام(ره) داشت که همهی تلاشش را میکرد تا ساده زیستی و راه و منش امام و رهبر را الگوی خود قرار دهد و سعی می کردصحبتهای مقام معظم رهبری را مو به مو اجرا کند تا حدی که ایشان خود را فدایی رهبر می دانست روز ۱۶/۹/۹۴ (17روز قبل از شهادتش) مینویسد : اگرخدا به من ناقابل توفیق شهادت داد و شهید شدم روی مزارم بنویسید :
سرباز اسلام و مدافع ولایت فقیه
۱8. مبارزه با آمریکا و اسرائیل
این شهید عزیز یکی از اهداف اصلی خود را از رفتن به سوریه مبارزه با آمریکا و اسرائیل خصوصاً اسرائیل میداند.و همیشه آرزوی نابودی استکبار را داشت. و در راهپیماییها حتما حضور داشت و حتی در صحبت کردن نیز از کلماتی همچون مرسی که یک کلمه خارجی بود اصلا استفاده نمی کرد.
۱9. توسل به اهل بیت علیهم السلام
توسل به اهل بیت علیهم السلام در چند جای زندگی این شهید بیشتر به چشم میخورد: ۱- هر روز بعد نماز به ائمه سلام می داد ،سپس می آمد بیرون مسجد زیر آسمان به سمت راست آسمان و بعد به سمت چپ نگاهی میکرد ، به سمت کربلا اشاره میکرد و به امام حسین علیه السلام سلام می داد و بعد 3بار می گفت صل الله علیک یا ابا عبدالله 2- همیشه روز خود را با دعای عهد ، دعا وزیارت ایام هفته شروع میکرد و تا شب خود را بیمه ائمه علیه السلام مینمود.
3- همیشه در امضایش کلمه محب المهدی را مینوشت. 4 – سال خمسیاش را نیمه شعبان قرار داده بود. 5 – خواندن دو رکعت نماز برای سلامتی و فرج امام زمان عج الله تعالی و صدقه برای سلامتی ایشان هر روز 6- یک سال بود هر روز زیارت عاشورا میخواند تا اربعین کربلا باشد (که در اربعین به سمت کربلا پرواز کرد).7 – در مجالس امام حسین علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها خالصانه کمک می کرد و با شنیدن روضه اهل بیت (حتی از تلوزیون) سریع اشکش جاری می شد.8- عصرهای جمعه با توسل به امام زمان خانواده را جمع می کرد بچه ها را در بغل می گرفت و آل یس میخواند .(یکی از اساتیدشان این گونه به آنها گفته بود و از آن به بعد همیشه این کار را انجام میداد.)
8- در وصیتنامهاش از خدا میخواهد که اثری از پهلوی شکسته حضرت زهرا علیها السلام داشته باشد که خدا هم که تلاش خالصانه او را می دید به واسطه حضرت زهرا و رحمت واسعه خود با تیری که به پهلویش خورد او را پذیرفت و خوشا به حالش…
و اما حرف آخر…….
آخرین جملات مصاحبه شهید مجیری عزیز تقدیم به همه رهروان راه شهدا:
وقتی با شهید مجیری 16 روز قبل از شهادتش مصاحبه کرده می پرسند: توصیه ای، پیامی ،برای ما ندارید؟ ایشان به 3 اصل مهم که در زندگی شهید موج میزند اشاره میکند و می فرماید:
«شما هم ان شاء الله سعی کنید، بیشتر فرهنگ شهدا را ترویج بدید *به اصلاح خودتون بپردازید * با خدا باشید، تو زندگی، خدا را در نظر بگیرید اگه خدا باشه همه چیز هست، اگه زندگی، خدا توش نباشه هیچی نیست ؛اصلا به درد نمی خوره این زندگی ؛نبودنش بهتراز بودنشه.»…. راهش پر رهرو