سرویس: اخبار شهرستان » براآن جنوبی 22:02 - یکشنبه 15 آذر 1394

مادر شهید احراز هویت شده شیدانی:

زائر کربلایم را پس از 32 سال در آغوش خواهم گرفت

مادر شهید علی یوسفی شیدانی می گوید: پیاده روی اربعین قسمتم نشد چرا که احساسم به من می گفت، پسر 20 ساله ام پس از سالها فراغ از کربلا به آغوش خانواده باز می گردد.

به گزارش اصفهان شرق، محرم سال 93 با آمدن شهدای گمنام به شرق اصفهان، حال و هوای معنوی خاصی در کلیه روستاها و شهرهای منطقه پیچید. آخرین تشییع جنازه شهدا در برخی روستاهای منطقه براان جنوبی گاها به دهه 70 برمی گشت و مسلما ورود شهدا، برای ساکنان یادآور روزهای ایثار و حماسه بود.
فرصتی شد تا در مراسم تشییع دو شهید گمنام شرکت کنم، باران طراوت خاصی به محیط می داد و علم ها و دسته های عزای روستای شیدان از توابع بخش مرکزی نوعی استقبال معنوی را به محیط داده بود. از یکی از کوچه های روستا شهدا را عبور دادند، به درستی به خاطر دارم، گریه های مادر شهیدی که از شهدا درخواست، رساندن سلام مادر به فرزند مفقودالاثرش را داشت. مادر شهید علی یوسفی با شهدای گمنام درد و دل می کرد و گفت: شاید یکی از شما فرزند من باشید و شاید نه؛ در هر صورت به فرزندم بگویید مادرت چشم به راهت مانده است…….

77

مادر شهید روستای شیدان هیچ گاه از ذهنم بیرون نرفت…

یک سال از تشییع شهدا گذشت. روز شنبه 14آذر 94 به بررسی صفحه های سایت های خبری، تیتر یکی از اخبار توجه من را به خود جلب کرد، « 7 شهید اصفهانی احراز هویت شدند»
پس از خواندن خبر، نامی آشنا به چشمم خورد، شهید علی یوسفی شیدانی…
طی تماس با مسئول ایثارگران سپاه ناحیه شرق اصفهان، مطمئن شدم که شهید مذکور، فرزند مادری است که یک سال قبل به شهدای گمنام گفت که سلامش را به علی 20 ساله اش برسانند…

آدرس منزل شهید را تا حدودی می دانستم، تصمیم گرفتم به منزل شهید بروم تا بتوانم با دیدن رخ مادری ایثارگر و صبور، بهره ای از معنویت خانواده شهید ببرم.
هوا بارانی بود، انگار باران هم می دانست، این روستا تا روزهای آینده با ورود فرزندی از خانواده یوسفی، به معرفت و شهامت شهدا متبرک می شود. سهم من چند قطره باران شد که به کمک بعض فروخورده ام بیاید و به ناگاه قطراتی اشک بر گونه خطاکارم جاری شود.

بوی نم دیوارهای کاه گلی ورودی روستا، صدای گنجشک های لابه لای درختان کاج در قسمت ورودی شیدان، چهره ی متبسم مردمان ایثارگری که در ورودی خانه شهید ایستاده بودند و حتی پارچه سیاه رنگ منقش به نام امام حسین(ع)، همه و همه انرژی مثبتی بود که در ابتدای ورود به خانه شهید به سراغ من آمد.

87878787

از شهید کمک خواستم تا به من قوت دهد تا در مقابل مادری صبور، بایستم و بر دستان پر چین و چروک مادر بوسه ای از سر تشکر بزنم. در ابتدای ورودی خانه شهید، عکس علی یوسفی قرار داده شده بود تا مشخص شود همه این طراوت به خاطر ورود جوان 20 ساله سال 63 خانواده است.
مادر، صبورتر از هر زمان دیگر با چهره ای متبسم به استقبال ما آمد. روحیه مادر به قدری محکم بود که بدون مقدمه از ایشان خواستم از علی شهیدش بگوید.
محترم شعبانی که شکر خدا لحظه ای از کلامش قطع نمی شد، گفت: چند روز قبل که قرار بود زائران به کربلا بروند، انگار عشق امدن پسرم، من را از رفتن باز داشت ولی نمی دانستم با امدن زوار، پسرم بعد از 32 سال به آغوشم باز می گردد.

او روز عملیات را به خاطر آورد و از همرزمان فرزندش سخن به میان آورد: عملیات بدر سال 63، علی با شهید دیگر از روستا، حضور داشتند و هر دو نفر به شهادت رسیدند، سید عبدالله را زودتر آوردند ولی قسمت این بود که همسرم حاج حبیب الله 32 سال چشم انتظاری جوان رشیدش را بکشد.

مادر از مکان دفن پسر، خبر نداشت و از فرزند شهیدش درخواست کرد تا طی این دو سه روز به خواب یکی از اعضای خانواده بیاید و خودش مکان دفنش را انتخاب کند زیرا پدر روستا را برای حضور همیشگی فرزند می پسندید و سنگ یادبود قبر شهید در گلزار شهدای پیله وران بود و همین امر عاملی شد که مادر به فرزند برای مکان یابی، قبر مطهرش متوسل شود.

حاج محترم از دلتنگی چند روزه اش این گونه به ما گفت: انگار دلم شور میزد، مثل کسی که کسی را گم کرده و یا برعکس گم کرده ای پیدا می کند، دلم تنگ زیارت ائمه بود و حضور در منزل برایم کمی سخت بود. امروز دلیل دل تنگی را فهمیدم زیرا پسر عزیزم که سال 63 کیف جبهه اش را برایم اوردند، امروز به خانه خواهد آمد.

*علی دلش می خواست مفقودالاثر بماند

7878787872121

زهرا خواهرش می گفت: 32 سال پیش علی میگفت، دوست دارم جنازه ام مفقود شود ولی امروز علی اکبر حسین دعای من را مستجاب کرد زیرا یک شب پس از اربعین روضه ای را به نیت علی گرفتم، روضه خوان برای علی اکبر روضه خواند و من امام حسین را به علی اکبرش قسم دادم تا پدر و مادر پیرم از چشم انتظاری درآیند.
فاطمه خواهر دیگر شهید که کمی صبورتر صحبت می کرد، از انتظار برادر از خواهرانش صحبت کرد و افزود: علی تاکید بسیار به چادر سر کردن می کرد و می گفت چادر سنت فاطمه زهراست. او به عزت و احترام به پدر و مادر تاکید داشت و از ما می خواست تا هیچ گاه درشتی به روی والدین نکنیم.

سکینه خواهر بزرگتر از خواب چند شب قبل از خبر احراز هویت برادر می گفت و دائم اشک می ریخت. انگار سکینه دلش به دل مادر گره خورده بود و خاطرات با برادر بودن را در ذهنش مرور می کرد.

خواب خواهر: خواب دیدم یک نفر در خانه را زد و سبد گلی برایم هدیه آورد، صورتش پشت گل مخفی شده بود و از آستین لباسش متوجه شدم، سرباز است. امروز فهمیدم گل سر سبد خانه می آید و خوابم به زیباترین شکل تعبیر شد.

علی یوسفی از 16 سالگی به جبهه می رفت و درکنار پدر و برادرش برای سربلندی اسلام می جنگید. سال 63 درست سه سال پس از رفت و امدها به جبهه و چند بار مجروحیت، حدود 40 روز مانده به پایان سربازیش به آرزوی دیرینش رسید و شهد شیرین شهادت را نوشید.

*نماز شب های طولانی علی الگویی برای جوانان خانواده

8787878787

حتی همسر برادر شهید هم خاطرات بسیار از علی داشت و مرتبط از نماز های طولانی شهید سخن می گفت و در بین سخنانش خاطره ای شیرین را بازگو کرد: علی نمازش بسیار طولانی بود، یک شب برای آبیاری به صحرا رفت و آب را بر روی یکی از کرت های زمین کشاورزی گذاشته بود و به نماز ایستاده بود، نمازش به قدری طولانی شده بود که آب کل زمین را فرا گرفته و از کرت سرریز کرد.

وی ادامه داد: سعی ما بر این است که اخلاق برجسته جوان شهید خانواده را در بین بچه ها نهادینه کنیم و از خدا می خواهیم بتوانیم در اخرت شرمنده علی شهید نشویم.

از نگاه مادر فهمیدم که حرفی دارد و دو دل بود که بگوید یا نه!

بنا به درخواست من از مادر، با گریه بسیار از روزهای بیماری پسر و خوب شدندش گفت: علی یک ساله بود که مریضی سختی گرفت و دو مرتبه رو به قبله اش کردند ولی شفا گرفت و از دستش ندادم تا 19 سال بعد، جوان رشیدی شود و برای دفاع از اسلام، به فیض شهادت برسد. وقتی به مصلحت خداوند فکر می کنم، می بینم باید در انتظارش، 32 سال صبوری می کردم تا امروز، علی اکبر سال 63 را در روزهای اخر ماه صفر، همزمان با ورود زائران به میهن در آغوش بگیرم.

هر سه مردم خانواده یوسفی در جبهه بودند و مادر مرد خانه بود…

خانواده شهید یوسفی با ایثار دست دوستی داده بودند و در ایام جنگ و دفاع، پدر در بخش تدارکات و عباس و علی در میادین جنگ بودند و مادر دست تنها، مرد کار در مزرعه بود و مادر خانواده، ولی همه این موارد باعث نشد که لحظه ای مانع رفتن اولاد و همسرش به جبهه رود.

این بود حکایت خانواده چشم انتظار شرق اصفهانی…….

1

اخرین لحظات در منزل شهید یوسفی، همراه پدر شدیم ولی پدر خسته و بیمار بود و یک جمله تبرک مصاحبه امروز ما با پدر شد، حاج حبیب الله گفت: خدایا شکرت که از چشم به راهی درامدم و امروز با دیدن علی خوشحال می شوم.
گفته های اخر خانواده، شفاعت علی از آنها، دعا برای ثابت قدم ماندن در راه ایمان و اعتقاد و طول عمر برای رهبر عزیز کشور، بود.

دوشنبه 16 آذر روز دیدار خانواده شهید پس از 32 سال فراق با فرزند شهیدشان است.

همچنین بخوانید:

دیدگاهتان را بنویسید

توجه: از انتشار نظرات توهین آمیز معذوریم.