شهید محمود بالایی
دانش آموز شهیدی که سرمشق درسش شهادت بود
خواهر شهید گفت: محمود آرزویش این بود که مفقودالاثر شود تا نکند در تشییع جنازه اش گریه ی ما را دشمن مشاهده کند.
شهید دانش آموز محمود بالایی
صدای انقلاب می آید، انقلاب دومی که نقش آفرینانش لانه های عنکبوتی دشمنان را تسخیر کردند. این بار صدای پای نوجوانی را میشنویم که از همه برای رسیدن به آسمان و هدف متعالی گذشت. تصویر قابهای عکس شهدا توجه من را به شهیدی جلب کرد که کوله پشتی مدرسه اش را با کوله ی جبهه های نبرد عوض کرد. این بار کتاب و سرمشق درسش را امامش به او هدیه کرد. دیکته ی شبی با موضوع شهادت.
خانه ی شهید محمود بالایی بوی یاس می داد، احساس مادر در برخورد با ما به راحتی هویدا می شد. پدر و مادر در کنار قاب عکس محمودشان کادر زیبایی را از عشق ساخته بودند.
حاج احمد بالایی پدر شهید آغازگر مصاحبه من شد. او از دانش آموز شهیدش گفت.
محمود سال 1345 در روستای چیریان از توابع بخش کراج به دنيا آمد. پسر اول خانواده ما بود جثه اش نوجوان و عقلش مثابه ی جوانی برومند بود.
جنگ از پسرم شیرمرد ساخت. لرزش صدای پدر گواه زنده شدن خاطرات فرزندش بود، وی ادامه داد: در سنین راهنمایی شجاعتش الگوی جوانان روستا بود زمان حکومت نظامی که میشد از مدرسه که می آمد جوانان روستا را جمع میکرد و در خیابان شعار مرگ برشاه سر میدادند. یک شب يادم میاید که چند نفری دنبالش کرده بودند و می خواستند او را کتک بزنند.
پدر ادامه داد: روزی از مدرسه آمد عکس بنی صدر در روزنامه گوشه ی اتاق گذاشته بود، عکس بنی صدر را پاره پاره کرد و گفت: این مورد قبول نیست و نباید در خانه ی ما عکس او باشد.
خاطرات مادر شهید
مادر از ذکر این خاطره خنده اش گرفت و ادامه گفتگو با حاجیه خانم سپری شد.
مادر گفت: محمودم یک بار در ادامه رفتارهای انقلابیش یک روز به اصفهان رفت و وقتی آمد گفت: مامان من به همراه دانشجویان و دانش آموزان کفش را به طرف بنی صدر پرتاب کردم، به اومی گفتم مامان این کار را نکن خطر داره ولی گوشش شنوای حرفهای من را نداشت و ازهمان اول دنبال ندایی بود که او را آسمانی کرد.
ادامه خاطرات مادر از جابه جایی کوله پشتی محمود بود. وقتی نقل جنگ شد یک روز محمود با در دست داشتن کارت اعزام به خانه آمد من گریه می کردم و او عزم خود را جزم رفتن کرده بود. وقتی خوابش برد کارت را از دستش گرفتم به خیال اینکه کمی آرام بنشیند ولی چند روز بعد کارت دیگری جور کرده بود.
مادر افزود: دوست داشتم در درسش موفق شود و حال اینکه پدرش هم دوست داشت او طلبه شود. حاجیه خانم از مرخصی محمود گفت: وقتی از جنگ بر گشت زیاد نمی ماند و میگفت نمی خواهم به من وابسته شوی. يادم است بار اخر که می خواست برود درنمازشب زمزمه هايش حال و هوایی دیگر داشت. خواهرش دیده بود که از خدا با گریه حاجت میخواست و بهش گفته بود مامان مریض است نگزار ناراحت بشه.
خودم هم وقتی بهش میگفتم با این کارهای جسورانه من آز قلب درد میمیرم می گفت اگر برای سربلندی کشور بمیریم انشاالله پیش خدا شهید حساب میشویم، بعد هم مگه ما بهتر از امام حسین هستیم .
مادر با چشمان خیس افزود: یکی از جمله های پسرم که همیشه در خاطر مانده این بود که میگفت: نهال انقلاب به خون ما نیاز دارد و ما باید به گفته رهبرمان به جبهه برویم و درس ما امروز دفاع از ناموس و کشور است.
خواهر شهید
خواهر طاقت نياورد انگار خاطرات در گلوی او به تپش افتاده بود از او خواستم تا در این گفتگو ما را همراهی کند، خواهر افزود: برادرم از خدا می خواست مفقود الاثر شود و دلیلش این بود که صدای گريه ما را خدایی نکرده دشمن نشنود که بتواند سوء استفاده کند.
خاطرات تمامی نداشت، موقیعت 13 آبان و روز دانش آموز به گفته ها انرژی می بخشید.
همرزم شهید
در ادامه انگار قسمت بود گفتگوی امشب ما کامل شود و آن زمانی بود که حاج علی عشوری همرز و فرمانده شهید بالایی به منزل آنها آمد: او مرد جنگ بود و خاطره اش بی ربط با حال وهوای امروز جامعه نبود.
حاج علی گفت در کردستان زمانی که برای انتقال شهدا رفتم محمود را در پادگان گذاشتم در مسیر راه جاده را گم کردم پشت بی سیم به محمود گفتم دو تا تیر بزن تا راه را پیدا کنم دشمن زودتر از محمود شنید و از سه طرف من شش تا تیر زد تا راه را گم کنم و به طرف قلب دشمن بروم.
ولی نمی دانست ایرانی مغز متفکر است، رمز ما این بود که محمود یک تیر عمودی بزنه و یک تیر هوایی و این رمز تلاش دشمن را در اسیر کردن من بی نتیجه گذاشت.
حاج علی این را گفت و من را به یاد رفتار جاسوسانه امروز آمریکا ضعف همیشگی دشمن انداخت.
شهادت
بعد از ذکر خاطرات دانش آموز شهید از نحوه شهادتش پرسيدم: حاج احمد گفت: در مقدماتی خیبر زمانی که به جلو رفته بود از ناحیه سینه به شهادت رسيد و مفقودالاثری شد.
بی قراری مادر در بی نشانی پسرش با وساطت حضرت زهرا(س) به پایان رسید.
مادر با ذکر این خاطره گفتگوی ما را پایان بخشید.
به هم محلی خودمان که عازم حج بود گفتم از حضرت زهرا بخواهد محمودم پیدا شود و من از چشم انتظاری درآیم حضرت زهرا حاجتم را برآورده کرد و بعد از 12 سال دوری از محمودم پیکر پاک پسرم را برایم آوردند.