حجتالاسلام ملکپور:
آیا همه اسرای کربلا سفر اسارت را به پایان بردند/کودکی که مانند امام حسین(ع) شهید شد
محقق دانشنامه اهلبیت(ع) گفت: ملاقات اهل بیت(ع) با جابر در روز اربعین در منابع تاریخی قدیمی بیان شده که اهل بیت(ع) در راه بازگشت از شام به کربلا رفتند، بنابراین در آمدن جابر در بیستم صفر سال 61 به کربلا شائبهای وجود ندارد.
به گزارش اصفهان شرق؛ بار دیگر اربعین حسینی از راه رسید، چهل روزی که یادآور مصایب و سختیهای بیشمار کاروان اسرای عاشورا است، به همین منظور با حجتالاسلام امیرحسین ملکپور از محققان دانشنامه اهلبیت(ع) درباره سرانجام کاروان اسرا و اینکه آیا تمام آنها در کاروان بازگشت حضور داشتند، گفتوگو کردیم که مشروح آن در ادامه میآید:
ملاقات اهل بیت(ع) با جابر بن عبدالله در کربلا در روز اربعین
*آیا کاروان اسرا در اربعین اول به کربلا رسیدند؟
-ملاقات اهل بیت(ع) با جابر بن عبدالله در روز اربعین در منابع تاریخی قدیمی بیان شده، در این منابع ذکر شده که اهل بیت(ع) در راه بازگشت از شام به کربلا رفتند، در آمدن جابر ابن عبدالله در بیستم صفر سال 61 به کربلا هم شائبهای وجود ندارد، در اربعین امام حسین(ع) چند مطلب مسلم وجود دارد، گرچه از منابع تاریخی کمتر میشود حرف مسلم بیان کرد، اما از اعتبار متون تاریخی که از قدمت متن و اعتبار مؤلف و اینکه با مسلمات تاریخ سازگار باشد، میتوان چند مطلب را در این باب به دست آورد، یکی از مسلمات موجود در این کتب، آمدن اهل بیت(ع) به کربلا در راه بازگشت از شام است، دیگری آمدن جابر بن عبدالله در بیستم صفر سال 61 به کربلا است، سومین مطلب مسلم، هم ملاقات اهل بیت(ع) با جابر بن عبدالله در کربلا است.
طبیعی است از این ملاقات برخی تصور کردهاند چون جابر بن عبدالله بیستم ماه صفر به کربلا رسیده است، ملاقات اهل بیت(ع) با وی دقیقاً در روز بیستم صفر که روز اربعین حسینی است بوده و حال آنکه شیخ مفید در کتاب مسار الشیعه ص 46 گفته است، اهل بیت(ع) روز بیستم صفر از شام حرکت کردهاند و این مطلب در کتاب مصباح المتهجد ص 787 هم آمده، لذا بر اساس این دو کتاب و مسلم بودن آمدن اهل بیت(ع) به کربلا و مسلم بودن ملاقات اهل بیت(ع) با جابر میتوان قائل به این شد که جابر ابن عبدالله 20 صفر رسیده و مدتی مانده بعد اهل بیت(ع) با وی ملاقات کردهاند و این ملاقات در روز بیستم صفر نبوده است .
البته ما مدارک قدیمی و قابل اعتناء دیگری داریم که احتمال ملاقات اهل بیت(ع) با جابر در بیست صفر 61 را تقویت میکند، البته باید اذعان داشت، این مدارک فقط احتمال را تقویت میکند و آن را از صرف یک احتمال فراتر نمیبرد، گر چه این مدارک از قدمت کافی برخوردار است، قبل از ارائه مدارک این نکته قابل ذکر است که ملاقات اهل بیت(ع) با جابر در سال 61 هجری بوده نه سال بعد از آن، تنها مدرکی که گفته این ملاقات در سال 62 هجری بوده است کتاب «متأخر» قمقام زخام ص 586 است، صاحب این کتاب به تصور بُعد مسافت بین شام و کربلا گمان کرده است که این ملاقات در سال 61 صورت نگرفته و سال بعد بوده است و حال آنکه یزید ابن معاویه بعد از آنکه دستش در شام رو شد، نمیتوانست مدت طولانی اهل بیت(ع) را در شام نگه دارد.
یکی از این مدارک کتاب مصباح کفعمی ص 676 است که ورود سر امام را اول صفر بیان میکند و کتاب «اجائب المخلوقات» که در حاشیه کتاب حیات الحیوان – متعلق به قرن هفتم- و از قدمت کافی برخوردار است، در جلد اول صفحه 115 بیان کردهاند که اهل بیت(ع) در اول صفر به شام رسیدند، پس میبینیم مسافت کوفه تا شام را در 16 یا 17 روز طی کردهاند، چون روز 11 محرم به کوفه رفتند و پس از چند روز اقامت در آن مسیر کوفه تا شام را در 16 یا 17 روز طی کردند، پس همین طور که میشود رفتن این مسیر را در 16 یا 17 روز طی کرد، میشود مسیر بازگشت را هم در همین مدت طی کرده باشند، خصوصاً که مسیر بازگشت سختیهای مسیر رفت را نداشته است، زیرا در این مسیر نعمان ابن بشیر موظف بوده وسایل رفاه و راحتی را برای اهل بیت(ع) فراهم کند.
همین کتاب اجائب المخلوقات بیان میکند، سر مبارک امام حسین(ع) در اول صفر به دمشق آورده شده و در 20 صفر به بدن امام حسین(ع) در کربلا ملحق شده و مسلم است که این کار را اهل بیت(ع) انجام دادند، پس میشود گفت بیست صفر اهل بیت(ع) در کربلا حضور داشتند.
کتاب بعدی که این مدعا را اثبات میکند کتاب «آثارالباقیه» ابوریحان بیرونی است که متوفی سال 440 هجری است و این کتاب از قدمت کافی برخوردار است، در این کتاب تصریح شده است که 20 صفر سر حضرت اباعبدالله(ع) به بدن مطهرشان ملحق شده است و 40 نفر از اهل بیت(ع) هم در این زمان در کربلا امام حسین(ع) را زیارت کردند، ابوریحان بیرونی در این کتاب اذعان کرده است که علت اینکه این روز را اربعین نامیدند، به این دلیل بود که 40 نفراز اهل بیت(ع)، در این روز سر امام حسین(ع) را به بدن ملحق کرده و ایشان را زیارت کردند، گرچه اثبات این حرف مقداری مشکل است، چون حداکثر تعداد اسرای مرد اهل بیت(ع) 12 نفر و تعداد اسرای زن 20 نفر در کتب معتبر سیره نگاری گزارش شده است، البته شاید بتوان گفت برای تکمیل تعداد 40 نفر غلامان و کنیزان نیز شمرده شدهاند.
در هر صورت علت نامگذاری 20 صفر به اربعین را صاحب کتاب آثارالباقیه زیارت 40 نفر از اهل بیت(ع) میداند والا بر حسب ظاهر اگر اربعین را بخواهیم از روز دفن امام حسین(ع) حساب کنیم، روز 22 صفر میشود، مگر اینکه اربعین را از روز شهادت اباعبدالله(ع) محاسبه کنیم.
مدرک دیگر کتاب ترجمه مقتل «فتوح ابن اعثم» توسط مستوفی هروی است که در قرن ششم نگاشته شده است؛ در صفحه 916 این کتاب بیان شده است که سر امام حسین(ع) و دیگر شهدای کربلا در 20 صفر به کربلا رسیده و به بدنهای مطهر ایشان ملحق شده است، در این کتاب بازگشت اسرا هم در 20 صفر اعلام شده است.
با توجه به این مدارک قدیمی و معتبر میتوان گفت احتمال اینکه اهل بیت(ع) در بیستم صفر به کربلا رسیده و با جابر بن عبدالله ملاقات کردهاند باشند، یک احتمال ضعیف و بی مدرک نیست، بلکه یک احتمال قابل اعتنا و مستند به بعضی از مدارک قدیمی است، علاقهمندان برای کسب اطلاعات بیشتر میتوانند به دانشنامه امام حسین(ع) که توسط آیتالله ری شهری نگاشته شده است مراجعه کنند.
سه نفری که با کاروان اسرا بازنگشتند
*آیا همه اسراء از اهل بیت(ع) توانستند سفر سخت اسارات را به پایان ببرند و در اربعین به زیارت امام حسین(ع) برسند؟
-طبق منابع قدیمی تا قرن 7 و 8 تعدادی از اسرا اهل بیت(ع) در این سفر جان به جان آفرین تسلیم کردند، نام و ماجرای شهادت سه تن از آنها در این متون موجود است و تعدادی هم فقط گزارش شهادت و کشته شدنشان آمده است.
کتاب «الامامة والسیاسة» که مال قرن سوم است، در جلد 2 صفحه 12 وقتی نام شهدا کربلا را میشمرد، بیان میکند: «فقتل یومئذ الحسین بن علیِ(ع) و … ونساء من نساءهم»؛ پس کشته شد در آن روز حسین بن علی(ع) و… زنانی از بانوان بنی هاشم، البته احتمال افتادگی در این متن هست.
و همچنین کتاب «المحن» که متوفی 333، در صفحه 148 وقتی شهداء کربلاء را نام میبرد، دارد: «وست من نسائهم»، شش زن از بانوان اهل البیت(ع) هم کشته شدند، بنابراین طبق این دو مدرک خصوصاً کتاب «المحن» میتوان گفت: شش زن از اهل بیت(ع) به شهادت رسیدند، البته این حرف – تا امروز – در منابع دیگری پیدا نشده و با توجه به اینکه در روز عاشوری تنها در مقاتل فقط نام یک زن، به نام اموهب به چشم میخورد که از بانوان اهل بیت(ع) نبوده و اختلاف است، آیا مادر وهب نصرانی است یا همسر عبدالله بن عمیر کلبی، پس قبول این حرف یک مقداری مشکل است، مگر اینکه بگوییم این بانوان در جریان کربلا و مسیر اسارت به شهادت رسیدهاند، توضیح بیشتر این دو نقل را در موکول به مقتل نازدانه آقا اباعبدالله(ع) خانم رقیه(س) میکنیم.
*آن سه نفری که هم نامشان آمده است، چه کسانی هستند؟
-در مقاتل صحبت از دو نوجوان وجود دارد که از زندان ابن زیاد گریختهاند و به وضع فجیعی به شهادت رسیدند، اکثر کتابها همچون «تاریخ الطبری» ج 5 ص 393 و «انساب الاشراف» ج 3 ص 424 و «طبقات» ابن سعد ج 1 ص 478 و کتاب «بغیة الطلب» ج 6 ص 2639 و «مقتل الحسین» خوارزمی ج 2 ص 49 این دو کودک را به عبدالله بن جعفر نسبت میدهند، گر چه خوارزمی بیان میکند بچههای جعفر طیار اما از آنجایی که جعفر طیار سالها قبل از واقعه کربلا در جنگ موته که در زمان پیامبر(ص) بوده، شهید شده، پس میتوان گفت مرادش نوه جعفر طیار است که میشود بچه عبدالله بن جعفر طیار.
اما در این بین تنها شیخ صدوق در کتاب امالیش ص 143 این دو کودک را به مسلم بن عقیل نسبت میدهد و قول وی هم مشهور میشود و بر سر زبانها میافتد، پس در زمان ما این مصیبت معروف است به مصیبت، طفلان مسلم و مرقد این دو هم در شهر مسیب عراق به این نام مشهور شده است، به نظر بنده این بیدقتی در تاریخ زیاد مهم نیست، خصوصاً در مورد این دو عزیز، بلکه عمده جنایتی است که در حق این دو کودک رخ داده و به وضع فجیعی این دو کودک ذبح شده و به شهادت رسیدهاند.
ماجرای شهادت این دو کودک را شیخ صدوق و خوارزمی به طور کامل آوردهاند، خوارزمی نام این دو کودک را ابراهیم و محمد بیان میکند و در این دو کتاب نام قاتل را نبردهاند، هر دو گفتهاند «شیخ»! صدوق این شیخ را داماد زنی میداند که به این دو کودک پناه داده و خوارزمی شوهر آن زن، اما طبری و بلاذری میگویند: مردی از قبیله طی و ابن سعد در طبقاتش نام وی را عبدالله بن قطبة الطائ ثم النبهانی معرفی میکند، لذا اینکه بعض گفتهاند نامش حارث بن زیاد است و بعضاً میگویند برادر کمیل بن زیاد است، حرفی بی مدرک و یا برگرفته از کتابهای متأخر است که خود این کتابها متنشان را با لفظ قیل – قول ضعیف – شروع میکنند، لذا قابل اعتنا نیستند.
شیخ صدوق و خوارزمی، ماجرای این دو کودک را این گونه آغاز میکنند: ابن زیاد دو کودک که از لشکر امام حسین(ع) را که اسیر شده بودن زندانی میکند؛ یعنی اینان را از بین اسراء جدا میکند و نمیگذارد همراه آنان به شام روند، هدف او از این کار را طبقات ابن سعد این گونه بیان میکند که میخواسته آنها را به عبدالله بن جعفر تحویل دهد و با این کار بر او منت بگذارد، زیرا وقتی قاتل سر این دو عزیز را میآورد، عبیدالله میگوید «وددت انه کان جاءنی بهما حیین فمننت بهما علی ابی جعفر» عبدالله بن جعفر، دوست داشتم که آن دو را برای من زنده میآوردی تا با آن دو بر عبدالله بن جعفر منت مینهادم.
در همین کتاب است که وقتی این حرف به عبدالله بن جعفر میرسد، میگوید: «وددت انه کان جاءنی بهما فاعطیته الفی الف»؛ دوست داشتم که آن دو را برایم میآورد و دو هزار هزار (دو ملیون) به او میدادم و به زندانبان سفارش میکند، غذای گوارا و آب خنک به آنان ندهد و در زندان بر آنان سخت بگیرد، او هم چنین میکند.
دو برادری که مظلومانه به شهادت رسیدند
شیخ صدوق دارد که این دو کودک روزها روزه میگرفتند و وقتی شب میشد زندانبان دو قرص نان جو و کوزهای آب برای آنان میآورد، وقتی زندانی آنها طولانی میشود، خود را به زندانبان معرفی میکنند تا شاید در غذا و آب کمی به آنان ملاطفت کند و غذای بیشتری به آنها بدهد، وقتی زندانبان آنها را میشناسد، روی پای آنان میافتد و آنان را میبوسد و شبانه آنها را از زندان آزاد میکند، در سیر شبانه به خانه زنی میرسند که به آنان پناه میدهد، برایشان غذا میآورد اما خوارزمی دارد: این دو کودک گفتند: ما غذا نمیخواهیم، برایمان جانماز بیاور تا نمازهای مستحبی خود را بخوانیم، آن شب هر دو در آغوش هم خوابیدند، چون طبق نقل خوارزمی به یکی از آنها الهام شده بود که امشب شب آخرشان است و آن شب با گریه خوابیدند، بعد از گذشت پاسی از شب قاتل که داماد یا شوهر آن زن بود، خسته از جستجویی که به خاطر این دو کودک متحمل شده بود و به خاطر جایزهای که ابن زیاد تعیین کرده بود، از راه میرسد.
از صدای آنان متوجه حضورشان میشود، با سر و صدایی وحشیانه و با دست کشیدن بر در و دیوار آن دو را پیدا میکند، از آنان میپرسد، آن دو کودک که از خواب ناز بیدار شده بودند، گفتند: اگر راستش را بگوییم در امانیم؟! گفت: آری! گفتند: در امان خدا و پیامبرش و در ذمه خدا و پیامبرش؟! گفت: آری! باز اطمینان نکردند، گفتند: محمد بن عبدالله شاهد این امان است؟ گفت: آری! خداوند بر آنچه میگوییم شاهد و وکیل است؟ گفت: آری! اینجا یک مقداری اطمینان پیدا کردند و خود را معرفی کردند، اما آن نامرد دستان آنان را از کتف به هم بست و در اتاق رها کرد، خدا میاند به این دو کودک آن شب تا صبح با دستان بسته چه گذشت!
فردای آن روز غلام خود را برای قتل این دو کودک میفرستد، اما غلام وقتی آنان خود را معرفی میکنند و میفهمد که اینان از ذریه پیغمبرند، سرباز میزند و فرار میکند، فرزندش را صدا میزند و از او میخواهد این کار را بکند، او هم همچون غلام وقتی انتساب این دو کودک را به پیغمبر(ص) میفهمد فرار میکند، خود نامردش جلو میآید، شیخ صدوق دارد، وقتی این دو کودک شمشیر از غلاف بیرون کشیده را بر دستان او میبینند، چشمانشان پر از اشک میشود «اغرورغت اعینهما»، این دو کودک با چشم گریان شروع به التماس میکنند: ای شیخ! ما را ببر بازار به عنوان عبد به فروش و از پولش استفاده کن، کاری نکن که پیغمبر(ص) در قیامت با تو دشمن شود، گغت: نه شما را میکشم و سرتان را برای عبیدالله میبرم و جایزه میگیرم!
در اینجا خوارزمی یک حقیقتی را آشکار میکند و آن حقیقت بغضی بود که این فرد نسبت به اهل بیت(ع) داشت و این بغض بود که او را وادار به این جنایت کرد، خوارزمی دارد این فرد قسم خورد «فو الله لا اقتلکما للحاجة، ولکنی اقتلکما بغضا لابیکما و لاهل بیت محمد»؛ به خدا قسم! من شما را به خاطر احتیاج مالی نمیکشم بلکه به خاطر بغض پدرتان و بغض به خاندان پیغمبر میکشم، گفتند: ای شیخ! آیا قرابت ما را با رسول خدا(ص) مراعات نمیکنی؟ گفت: شما با رسول خدا قرابتی ندارید! گفتند: پس ما را زنده ببر پیش ابن زیاد بگذار او خودش حکم کند، قبول نکرد، گفتند: ای شیخ! آیا به کوچکی ما رحم نمیکنی؟ گفت: خدا رحمی در دل من قرار نداده است، گفتند: پس اجازه بده چند رکعت نماز بخوانیم؟ این اجازه را داد و آنان شروع به نماز خواندن کردند، بعد از نماز سرهایشان را به طرف آسمان بلند کردند و به خداوند، گفتند: «یا حی یا حلیم! یا احکم الحاکمین! احکم بیننا وبینه بالحق»، ای زنده و ای بردبار! ای حاکمترین حاکمان! میان ما و او به حق حکم کن، خداوند هم زود دعایشان را مستجاب کرد و خوب، حکم کرد، وقتی این نامرد سر این دو عزیز را برای ابن زیاد برد، ابن زیاد با آن قساوتش تا چشمش به سر این دو عزیز افتاد، چند بار از جایش بلند شد و نشست، ماجرا را پرسید، وقتی از بیرحمی این نامرد خبردار شد، دستور داد او را ببرند، همان جایی که این دو عزیز را ذبح کرده، سر از بدنش جدا کنند و مواظب باشند که خون این نامرد با خون آن دو کودک مخلوط نشود.
کودکی که مانند امام حسین(ع) شهید شد
*مگر چه تعریف کرده بود که ابن زیاد با این سرعت دستور قتل او را میدهد؟
آخر این دو کتاب – امالی صدوق و مقتل الحسین خوارزمی – دارد: این نامرد سر برادر بزرگتر را جلوی چشمان برادر کوچکتر از بدن جدا میکند و حال آنکه در احکام شرعی داریم، نباید همنوع را جلوی همنوعانش ذبح کرد! این عمل موجب اذیت و وحشت فرد میشود، اما این جنایتکار با کمال بیرحمی این کار را کرد، خدا میداند چه بر این عزیز گذشت، هر دو کتاب دارد این کودک –کوچکتر- جلو آمد و خود را به خون برادرش آغشته کرد و گفت: میخواهم این گونه با رسول خدا(ص) ملاقات کنم، در حالتی که به خون برادرم آغشته هستم!
به نظر من از آنجایی که این دو کودک در کربلا بودن میتوان گفت: این کار – رنگین کردن خودش با خون و ملاقات این گونه با پیامبر(ص)– را از امام حسین(ع) یاد گرفته، زیرا ایشان هم با همین استدلال خودش را به خون خود آغشته کردند.
در مقتل الحسین خوارزمی ج 2 ص 34 دارد: امام حسین(ع) آمد کمی استراحت کند، کسی سنگی بر پیشانیش زد، خون جاری شد، آمد با لباسش خون پیشانی را پاک کند، یک نانجیبی با تیر سه شعبه مسموم سینه حضرت را هدف قرار داد، حضرت تیر را از پشت کمر بیرون کشید، خون مثل ناودان جاری شد، دستش را زیر این خونها گرفت و وقتی پر زخون شد به طرف آسمان پاشید که در همین مقتل دارد یک قطره هم باز نگشت، دوباره دست خود را زیر خونها گرفت و این بار سر و محاسنش را با این خون آغشته کرد و فرمود: «هکذا والله اکون حتی القی جدی محمدا وانا مخضوب بدمی»، به خدا سوگند این گونه خواهم بود تا جدم محمد(ص) را با خضاب خون دیدار کنم.
آری! این کودک از امامش درس گرفته و به او اقتدا کرده، اما آیا این عمل در دل بیرحم این نامرد اثر کرد؟ خیر! بلکه باعث شد با کمال بیرحمی این عزیز را که به امامش اقتداء کرده بود، مانند امامش، حسین(ع)، از قفاء ذبح کند، چون لهوف ص 180 و مقتل الحسین خوارزمی ج 2 ص 39 راجع به امام حسین(ع) دارد که حضرت زینب (ع) هنگام حرکت از کربلا، وقتی با کشته برادر روبرو میشود در جملاتش خطاب به پیامبر(ص) دارد: « هذا حسین … محزوز الراس من القفا»، این همان حسینی است که … سرش را از قفا بریدند.
خوارزمی دارد پس از آنکه او خود را با خون برادرش آغشته کرد قاتل به سراغ او آمد: «فوضع السیف علی قفاه وذبحه من القفا»، شمشیرش را از پشت سر، بر گردنش گذاشت واو را از قفا ذبح کرد، آری! این جنایتی بود که ابن زیاد را هم متأثر کرد و هر کسی که بویی از انسانیت برده باشد و ذرهای وجدان داشته باشد، از این مصیبت متأثر میشود، البته بنده، به طور خلاصه این ماجرا را بیان کردم و دوستان میتوانند مفصل این بحث را در کتاب دانشنامه امام حسین(ع) ج 8 ص 186 که توسط آیتالله ری شهری تدوین شده، مطالعه کنند.
نفر سومی که نتوانست اسارت را به پایان برساند/هر آنچه درباره حضرت رقیه(س) آمده است
*درباره دختر خردسال امام حسین(ع) که در دمشق به شهادت رسید، توضیح میدهید؟
نفر سوم از اهل ابیت(ع) که نتوانست سفر اسارت را به پایان ببرد و موفق نشد در اربعین امام حسین(ع) به زیارت وی برسد، نازدانه اباعبدالله(ع)، خانم رقیه(ع) بود.
متأسفانه مصیبت این نازدانه در طول زمان مواجه با افراط و تفریطهایی شده، بعضی به طور کامل داشتن دختری با این نام را برای امام حسین(ع ) منکر میشوند و بعضی هم، همه حرفها و شنیدهها را مسلم میدانند و اصلاً به تنها مدرک معتبر این مصیبت که کتاب کامل بهایی است و مال قرن هفتم است، رجوع نمیکنند و اکتفا به شنیدهها و گفتار دیگران میکنند، زیرا تنها مدرک سن این خانم در دو جا، چهار سال بیان میکند، اما همه میگویند: 3 سال!.
تنها مدرک این اتفاق را در خانه و کاخ یزید ترسیم میکند، اما همه میگویند در خرابه! و جالب هم این است که همه – اعم از نویسندگان و گویندگان – گفتار خود را به کامل بهائی نسبت میدهند! انگار این کتاب را اصلاً ندیدهاند!. در اینجا برای جلب توجه خوانندگان متن این کتاب را که فارسی هم هست بیان میکنم تا خود قضاوت کنند تا چه حد در مقتل این عزیز بیدقتی شده:
کامل بهائی مال عماد الدین طبری ج 2 ص 179 دارد: در حاویه آمده که زنان خاندان نبوت در حالت اسیرى، حال مردان که در کربلا شهید شده بودند، بر پسران و دختران ایشان پوشیده مىداشتند و هر کودکى را وعدهها مىدادند که پدر تو به فلان سفر رفته است [و] باز مىآید تا ایشان را به خانه یزید آوردند، دخترکى چهارساله بود، شبى از خواب بیدار شد و گفت : «پدر من حسین کجاست؟ این ساعت او را به خواب دیدم سخت پریشان!، زنان و کودکان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست، یزید خفته بود، از خواب بیدار شد و حال تفحص کرد، خبر بردند که حال چنین است.
آن لعین در حال گفت که بروند و سر پدر او را بیاورند و در کنار او نهند، مَلاعین، سر بیاورد و در کنار آن دختر چهارساله نهاد، پرسید: این چیست؟ مَلاعین گفت: سرِ پدر توست، آن دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسلیم کرد.
همین طور که ملاحظه کردید، چهار ساله بودن این نازدانه در دو جای این متن آمده و به وضوح پیداست که این اتفاق در خانه یزید بوده نه خرابه، البته باید گفت در ابتدا ورود اسرا به شام آنها را در خرابه بردند، خرابهای که امام صادق(ع) در روایتی که از ایشان کتاب خرائج ج 2 ص 753 نقل میکند، آن قدر سست بود که میخواست بر سرآنان فرو بریزد و کتاب امالی شیخ صدوق ص 231 از فاطمه بنت الحسین(ع) متنی به این مضمون نقل میکند، آنها را در جایی زندانی کردند که نه از سرما در امان بودند، نه از گرما، به حدی که صورتهایشان آسیب دیده بود، شاید همین نقلها بعضیها را به اشتباه انداخته و خیال کردهاند این مصیبت در خرابه بوده! به هر حال تنها مدرک این مصیبت است.
کم لطفی دیگری که دوستان در این رابطه مرتکب شدند، اضافه کردن مطالبی است که با عقل جور در نمیآید و این خود دستاویزی برای منکران این مصیبت شده است، عدهای هم دقتهایی که در فقه و اصول به کار میرود، در منابع تاریخی این مصیبت به کار بردند! لذا مرتکب اشتباه شدند و این مصیبت را رد کردند، به اینان باید گفت: اگر این دقتهای فقهی را در منابع تاریخی بکار بریم، چیزی از تاریخ اسلام دیگر باقی نمیماند!
در اثبات این مصیبت باید گفت: اولاً کتاب کامل بهائی اثر قرن هفتم است و اصول یک کتاب واسطه را رعایت کرده، زیرا حدوداً تا اواخر قرن شش منابع اصلی هستند و مستقیماً از راوی نقل میکنند و تقریباً از همین زمان منابع واسطه شروع میشود، قاعده در منابع واسطه این است که مدرکی را که از آن نقل میکنند بیان کنند، اما بعضاً دیده میشود که نه تنها مدرک را نمیآورند، بلکه متنشان را با لفظ، قیل «قول ضعیف» و وری «راوی مجهول» شروع میکنند، لذا متن و مصیبتی که بیان میکنند تا پیدا شدن مدرک قدیمی میشود ضعیف، اما کامل بهائی همانطور که ملاحظه میکنید، این قاعده را رعایت کرده و متنش را از کتابی به نام «حاویة» نقل میکند که جزو کتابهای مفقوده است، ما در مقتل کتابهای زیادی داریم که مفقود شدهاند، مانند مقتل اصبغ بن نباته که اثر قرن اول است، مقتل جابر بن یزید جعفی که اثر قرن دوم است، مقتل عمار دهنی که از امام باقر(ع) نقل میکند که اثر قرن دوم است و بخشی از آن در تاریخ طبری آمده، مقتل ابی مخنف که اثر قرن دوم است که شیخ مفید و طبری این مقتل را داشتهاند و خیلی از نقلهایشان را به آن مستند کرده اند، ولی در حال حاضر در دسترس نیست، مقتل هشام که اثر قرن سوم است و دهها مقتل دیگر که در جلد 1 دانشنامه امام حسین(ع) از آن بحث شده، دوستان برای کسب اطلاعات بیشتر میتوانند به آنجا رجوع کنند.
لذا با توجه به این همه مقتل گمشده دیگر جایی برای کذب خواندن و رد کردن مصائب سید الشهدا(ع) باقی نمیماند، بله! اگر متنی و یا روضهای با شئون ائمه(ع)، اعتقادات شیعه و مسلمات تاریخ سازگار نبود، میتوان آن را کنار گذاشت، اما مقتل این نازدانه نه با شئون اهل بیت(ع) مخالف است و نه با اعتقادات شیعه ونه با مسلمات تاریخ.
ما در جایی نداریم که به طور مسلم بیان کند، حضرت فقط دو دختر داشته باشد و باعث شود این متن با مسلمات تاریخ مخالف باشد! باید گفت: در متون قدیمی صحبت از چهار دختر به میان آمده که به زودی مدارکش را ارائه خواهم داد، حتی حضرت دختری با نام رقیه(س) دارد که مدرک قدیمیش را خواهم گفت، بنابراین متن کامل بهائی هیچ یک از این ایرادها را ندارد و برای اثبات این مصیبت کافی است.
ثانیاً مطالب مخدوش و ضعیف از قرن نهم شروع میشود، از زمان کاشفی که کتاب روضة الشهداء را نوشته و مطالب زیادی را بدون ارائه مدرک بیان کرده و داستانسرایی در آن به وضوح پیداست، مصیبت این نازدانه تقریباً همانطور که گفته میشود و شنیدهاید، در قرن هفتم مطرح بوده، لذا قابل اعتنا است و نمیشود آن را به همین راحتی رد کرد.
ثالثاً مدارک دیگری هم موجود است که میتوان آنها را به عنوان مؤید مطرح کرد.
من جمله این مدارک که دلالت بر ظلم عجیب دشمن هم میکند، کتاب «مطالب السؤول» و «تسلیة المجالس» است، این دو کتاب دلیل خوبی است، بر اینکه دشمن سعی در پنهان کردن و از بین بردن مدارک این مصیبت را داشته، با عقل هم جور در میآید، زیرا طبق نقل تنها مدرک این مصیبت این ظلم در خانه یزید اتفاق افتاد، آن هم برای کسی که بر او مهمان بودند، زیرا قبلاً اشاره کردیم که اهل بیت(ع) با بیاناتی که در مجلس یزید داشتند، شام را فتح کردند، همان شامی که در زمان امیرالمؤمنین(ع) مانع از فتح آن شدند و یزید بعد از فتح شام مغلوب شد و نتوانست در مقابل افکار عمومی تاب بیاورد و مجبور شد اهل بیت(ع) را به خانه خود ببرد و اجازه عزاداری به آنهابدهد.
مقتل الحسین خوارزمی ج 2 ص 73 دارد، وقتی به خانه یزید رفتند، سه روز عزاداری کردند و احتمالاً مصیبت این نازدانه در همین ایام اتفاق افتاده، پس یزید صدای گریه او را شنیده، چون در خانه او بوده و با کمال بیرحمی دستور میدهد سر حضرت را برای او ببرند، این واقعه ظلمی ننگین بر یزید شد، لذا دشمنان تلاش کردند حتی نام این خانم را از کتابها پاک کنند و قرنها قبر وی را خراب کنند، باید گفت این عمل طبیعی است، زیرا کدام حاکم ظالمی طاقت دارد که در کنار عمارتی که دلالت بر قدرتش میکند – مسجد اموی – آثار قبری باشد که دلالت بر ظلمش کند!
تلاش یزدیان برای محو یاد مظلومیت حضرت رقیه(س)
این ادعا به راحتی از این دو کتاب نمایان است، زیرا اکثر کتابها تعداد دختران امام حسین(ع) را دو تا بیان کردهاند، فاطمه و سکینه، اما در این بین کتاب دلائل الامامة ص 181 و تاریخ الائمة- که در مجموعه نفیسه چاپ شده – ص 18 و مناقب شهر آشوب ج 4 ص 77 و کشف الغمة ج 2 ص 250 و چند کتاب دیگر دختر سومی را به نام زینب یرای امام حسین(ع) بیان می کنند، اما کتاب مطالب السؤول که اثر محمد بن طلحة است و متعلق به قرن هفتم است، در ص 73 چاپ قدیمش دارد، حضرت چهار دختر داشته و ادعای شهرت هم کرده – یعنی قول چهار دختر مشهور است – با نامهای فاطمه، سکینه، زینب و نامی از دختر چهارم نمیبرد! البته کتاب فصول المهمة ص 196 و کشف الغمة ج 2 ص 250 هم همین مطلب را از کتاب مطالب السؤول نقل میکنند و این دو کتاب هم نامی از دختر چهارم نمیببرند، به نظر میرسد احتمال اینکه نام دختر چهارم را بردهاند و دشمنان این نام را پاک کردهاند احتمال ضعیفی نباشد، کما اینکه احتمال دارد جاهای دیگری هم بوده و پاک شده و یا به ما نرسیده است.
البته ما یک مدرک قرن ششم پیدا کردیم که هم تعداد دختران را چهار تا بیان کرده و هم نام آنان را برده و نام خانم رقیه(س) در بین آنها میدرخشد، این مدرک کتاب لباب الانساب ابن قندوق است که متوفی 565 است و نسبشناسی معروف است که کارش بیان اولاد بزرگان و نسب آنان است، لذا حرفش قابل قبول و معتبر است، وی در جلد 1 صفحه 349 وقتی به شمارش تعداد دختران امام حسین(ع) میرسد، میگوید: «فی ذِکرِ أولادِ الحُسَینِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیهالسلام مِنَ البَنینَ وَالبَناتِ وزَوجاتِهِ ـ :… البَناتُ [ و ] اُمَّهاتُ بَناتِهِ: فاطِمَةُ ، اُمُّها اُمُّ إسحاقَ بِنتُ طَلحَةَ؛ سُکَینَةُ، اُمُّهَا الرَّبابُ بِنتُ امرِئِ القَیسِ بنِ عَدِیٍّ؛ زَینَبُ، ماتَت صَغیرَةً، اُمُّها شَهرَبانو بِنتُ یَزدَجَردَ؛ اُمُّ کُلثومٍ ماتَت صَغیرَةً، اُمُّهاـ أیضا ـ شَهرَبانو بِنتُ یَزدَجَردَ»، در یاد کرد فرزندان حسین بن على بن ابیطالب علیهالسلام از پسر و دختر و همسرانش: … دختران و مادران آنها : فاطمه که مادرش اُمّ اسحاق دختر طلحه بود، سَکینه که مادرش رَباب دختر امرؤ القیس بن عدى بود، زینب که در کودکى درگذشت و مادرش شهربانو دختر یزدگرد بود، اُمّ کلثوم که در کودکى درگذشت و مادر او نیز شهربانو دختر یزدگرد بود.
باید توجه داشت که ام کلثوم در این متن، نام نیست، بلکه کنیه است و میتوان احتمال داد که کنیه خانم رقیه(س) باشد، خصوصاً اینکه میگوید: «ماتت صغیرة»؛ یعنی در کودکی از دنیا رفته، زیرا در همین کتاب دقیقاً شش صفحه بعد یعنی صفحه 355، فرزندانی را که از کربلا باقی ماندهاند را ذکر میکند، در آنجا آمده: «لَم یَبقَ مِن أولادِهِ إلّا زَینُ العابِدینَ علیهالسلام وفاطِمَةُ وسُکَینَةُ ورُقَیَّةُ»، از فرزندان او، جز امام زین العابدین(ع)، فاطمه، سَکینه و رقیه باقى نماند.
البته بعضیها بر این متن ایراد گرفتهاند که مراد از کلمه «لم یبق» یعنی نسل امام حسین(ع) از این افراد بوده و این رقیه که گفته باید صاحب فرزند باشد و نمیتواند رقیه 4 ساله مورد نظر باشد، اولاً این لفظ لزوماً و همه جا به این معنا نیست، ثانیا آیا مدرکی دارید که بیان کند نسل و فرزندی از دختری با این نام یا هر نام دیگری از امام حسین(ع) باقی مانده؟ ثالثاً در کتب تراجم برای دو دختر امام حسین(ع) – فاطمه و سکینه – فصل و باب قرار دادهاند و نام همسرانشان را بیان کردهاند، با تفحصی که در این کتابها و سایر کتب انجام دادیم، به فرزند دیگری برخورد نکردیم که ذکر کرده باشند چه رسد به نام همسر او! تنها مدرک همین کتاب لباب الانساب است که می گوید «ماتت صغیرة»، در کودکی از دنیا رفته است.
ایراد دیگری که بعضی بیان کردهاند، نام مادرش شهربانو دختر یزجرد است که در این متن آمده و حال آنکه شهربانو مادر امام سجاد(ع) بوده که هنگام به دنیا آمدن امام سجاد(ع) از دنیا رفته، لذا این کودک که نامش رقیه و کنیهاش ام کلثوم است، باید سالها قبل از کربلا از دنیا رفته باشد.
در جواب باید گفت طبق منابعی مانند کافی ج 1 ص 466 و کمال الدین ص 307 و دیگر کتب دو دختر از یزجرد در جنگ مسلمانان با ایران اسیر شدند و آنان با وساطت امیرالمؤمنین(ع) آزاد میشوند و همسر انتخاب میکنند، یکی امام حسین(ع) را انتخاب میکند و یکی امام حسن(ع) را – بعضی هم گفتهاند که محمد بن ابی بکر با دختر دوم ازدواج میکند- و به هر دو نفر آنان شهربانو میگفتند و ما جایی پیدا نکردیم که مادر امام سجاد(ع) فرزند دیگری داشته باشد، جز همین کتاب لباب الانساب که آن هم فقط یک احتمال است، به نظر میرسد همان طور که احتمال دارد فرزند شهر بانوی باشد که مادر امام سجاد(ع) بوده، احتمال دارد فرزند شهربانوی دوم باشد، زیرا همان گونه که امام حسین(ع) ام اسحاق همسر، امام حسن(ع) را به سفارش خود ایشان به ازدواج خود در میآورد، احتمال دارد شهر بانوی دوم هم بعد از امام حسن(ع) گرفته باشد و خداوند به ایشان فرزند دختری داده باشد، گر چه تا به حال برای این احتمال مدرک دیگری غیر از همین لباب الانساب پیدا نکردیم.
پس میتوان نتیجه گرفت که طبق کتاب لباب الانساب نام دختر چهارم امام حسین(ع)، رقیه(ع) و کنیه او امکلثوم و مادرش شهربانو دختر یزدگرد باشد که در کودکی از دنیا رفته است.
مدرک دیگری که هم دلالت بر وجود این نازدانه میکند و هم دلالت بر از بین بردن آثار این جنایت میکند، کتاب تسلیة المجالس محمد بن ابیطالب است که در قرن 10 میزیسته و از مصادر علامه مجلسی در کتاب بحارالانوار است، در این کتاب در ج 2 ص 93 و 94 از خود نویسنده متنی آمده که ایشان خود قائل این متن هستند، مضمون کلام ایشان این است: در شام در کنار مسجد اعظم خرابهای بود که قبلاً مسجد بوده و الان در آن مزبله میریختند، معروف بود در آنجا قبر دختری از اهل بیت(ع) است، ما آنجا را تمیز کردیم و تجدید بنا کردیم و آماده برای نماز خواندن کردیم، اما عدهای آمدند و آنجا را از دست ما گرفتند، دوباره تبدیل به محل زبالههایشان کردند و سنگ نوشتهای که دلالت بر دفن ذریهای از اولاد رسول الله(ص) بود را هم نابود کردند و نوشتههایش را توسط یک حجار پاک کردند، اما خود وی این نوشتهها را حفظ کرده و بیان میکند که سنگی آنجا بود که اسم پیغمبر(ص) و دوازده امام(ع) در آن حک شده بود و بعد از نام آنها نوشته شده بود: «هذا قبر السیدة ملکة بنت الحسین علیه السلام بن امیرالمؤمنین»، این قبر سیده خانم ملکه دختر حسین بن امیرالمؤمنین(ع) است، لفظ ملکة در این متن را یا باید گفت نام این دختر بوده، زیرا ما بر سر اسم که دعوا نداریم، کما اینکه در مدرک بعدی نام فاطمه آمده و یا لفظی برای احترام گذاشتن است، مانند: شاه عبدالعظیم ، شاه حمزه، شاهچراغ … و به ایشان هم که دختر بوده ملکة بنت الحسین(ع) میگفتند.
از این متن به وضوح پیداست که دشمن تا چه حد تلاش میکرده تا آثار جنایت خود را پاک کند، لذا طبق این نقل و نقل کتاب مطالب السؤول میتوان گفت، مدارک دیگری هم بوده و دشمنان آنها را از بین بردهاند و به ما نرسیده، تقاضای این حقیر از کسانی که دستشان به کتابخانههای خارج از کشور میرسد، این است که تلاش کنند، بلکه در نسخهای خطی قدیمی تا قرن 8 مطالبی در این باب پیدا کنند.
مدرک دیگر، همان دو مدرک اول یعنی کتاب الامامة والسیاسة و کتاب المحن است که اثر قرنهای 3 و 4 است، در کتاب المحن ص 148 در بیان نام کسانی که در جریان کربلا به شهادت رسیدهاند، آمده: «وست من نسائهم و فیهم فاطمه بنت الحسین بن علی(ع) وهی اکبرهن»، شش نفر از بانوان اهل بیت(ع) به شهادت رسیدند و در بین آنها فاطمه بنت الحسین(ع) بود که او بزرگترین این بانوان بوده، از لفظ «وهی اکبرهن» میتوان استفاده کرد که این شش نفر همه در سن کودکی بوده اند، کتاب الامامة وسیاسة در ج 2 ص 12هم شبیه این متن را دارد، از آنجایی که این هر دو کتاب در صفحات بعدی، جریان مجلس یزید را میآورند و بیان میکنند، در آن مجلس مرد شامی فاطمه بنت الحسین(ع) را به عنوان کنیز طلب میکند و ایشان سالها زنده بوده و صاحب اولاد شده، میتوان گفت: این فاطمه که شهید شده باید غیر از آن فاطمه باشد که زنده مانده و امام حسین(ع ) دو تا فاطمه داشته است.
بعضیها ایراد گرفتهاند، مگر میشود در یک خانه دو دختر با نام فاطمه باشد؟ جواب این است که امام حسین(ع) به خاطر محبت به پدرش نام سه فرزند خود را علی گذاشت، چه عیب دارد به خاطر محبت به مادرش هم نام دو دخترش را فاطمه بگذارد! کما اینکه اماسحاق که همسر امام حسن(ع) بود و به سفارش ایشان همسر امام حسین(ع) هم شده، دو تا فاطمه دارد، یکی فاطمه بنت الحسن(ع) که همسر امام سجاد(ع ) است و یکی فاطمه بنت الحسین(ع) که همسر حسن مثنی است.
بعضی هم ایراد گرفتهاند که این در متن، شهدا روز عاشورا را دارد میشمرد، لذا نمیتوان برای این نازدانه به عنوان مدرک قبول کرد، جواب این است که اولا، لفظ «قتل یومئذ» که در این کتاب است، عنوان کتاب است نه متن و شاید این عنوان جزو متن نباشد، ثانیاً در متن شهداء غیر آن روز هم به حساب آمده چون دارد: «وخمسة من بنی عقیل»، پنج نفر از فرزندان عقیل که شامل مسلم بن عقیل که در کوفه شهید شده هم میشود، مگر اینکه فرزند مسلم بن عقیل – عبدالله بن مسلم بن عقیل – و محمد بن ابی سعید بن عقیل که دو نوه عقیل هستند را هم جزو آنان به حساب بیاوریم، البته در بعضی کتابها هم هنگام شمارش شهدا، افرادی که در غیر آن روز شهید شدهاند را نام میبرند، ثالثاً در مدارک قدیمی تنها یک زن در روز عاشورا شهید شده و آن هم ام وهب است و صحبتی از زنان دیگر نشده، پس میتوان گفت: این دو مدرک در پی شمارش شهدا واقعه کربلا هستند نه صرفا شهدا روز عاشورا.
پس طبق این دو مدرک دختری از امام حسین(ع) با نام فاطمه در جریان کربلا شهید شده و قبلاً اشاره کردم که ما بر سر نام دعوا نداریم، عمده جنایتی است که در حق این نازدانه رخ داده و این جنایت با توجه به قدمت این مدارک و دلالتشان به خوبی ثابت میشود، گر چه پراکنده و کم است .
منبع: فارس