گشتی در بازارهای شهر ما؛
دختران فروشنده؛ سقوط فرهنگی یا صعود اقتصادی؟!
نیازی نیست، ساعتها در بازارهای شهر گشت بزنی؛ هر گوشهی شهر را که بگیری و سه چهار قدمی پیش بروی، آنها را میبینی… چهرههایی جذاب و شاد، که با تمام وجود، تلاش میکنند کالاهایشان را تبلیغ کنند و به فروش برسانند؛ چشمانی خندان که در پسزمینهی آن، فریاد خستگی و نارضایتی، سکوت تاریک شبهای زندگیشان را در هم میشکند… اینجا روایت دخترکان دکاندار را حکایت میکنند…
به گزارش اصفهان شرق: کمی که در بازارهای شهرمان گشتی بزنیم، دختران مغازهداری را میبینیم که شانه به شانهی مشتری در مغازه حرکت میکنند و برای تبلیغ و فروش کالای خود، زبان میریزند؛ از داستانهای ” چقدر بر تنتان نشسته است” و ” خودمان هم از این جنس بردهایم و بسیار راضی بودهایم” برایت تعریف میکنند تا بلکه کالا در دل مشتری جا باز کند و آن را بخرد.
اما خودمانیم؛ این همه دختر مغازه دار در شهر ما چه میکند؟ مگر نه اینکه حرفهی فروشندگی و تبلیغ کالا در کشور اسلامی ما در روزگاران قدیم، مختص مردان شهر ما بود و زنان تنها به خیاطی و فروشندگی اجناس زنانه اقدام میکردند؟ و مگر نه اینکه همواره در آموختههای صرفا تئوری خود، شنیدهایم که استفاده از زنان و دختران در تبلیغات، ویژگی مجامع غربی است که از زیبایی و جذابیت آنان برای بالا بردن سود خود، استفاده میکنند؟
دختران شهر ما، امروز در بحبوحهی مشکلات اقتصادی و ازدواج و کمبود شغل، به گفتهی خودشان، تن به شغلی دادهاند که با وجود خستگی زیاد و تحمل رفتارهای ناخوشایند از سوی برخی مشتریان مرد و نارضایتی از دستمزد، مجبورند خود را شاد نشان دهند تا مبادا مشتری از خرید پشیمان شود و کار آنان کساد!!
ف.ک، دختر ۲۲ سالهی فروشندهای است که با وجود تحصیلات دانشگاهی گردشگری، در شهر توریستی ما، در مغازهی فروش لوازم التحریر کار میکند؛ او که ظاهری شاد دارد از سختیهای کارش حکایت میکند و اینکه با وجود نارضایتی از شغل خود، تنها به خاطر بیکار نبودن و از دست نرفتن روزها و ساعتهای گرانبهای زندگیاش مجبور به قبول این کار شده است.
در گوشهای دیگر از شهر ما، سمیهی ۲۵ ساله را میبینی که در پشت یخچال ویترین مغازهی فست فودی، فیش سفارشات را دریافت میکند و خوراک مورد نظر مشتری را به او تحویل میدهد؛ او نیز پس از یک روز کاری بسیار سخت، پس از تعطیل کردن مغازه به خبرنگار ایمنا میگوید: پس از دریافت مدرک کاردانی رشته مامایی، به دنبال کار میگشتم و پس از اینکه از متر کردن خیابانها و سر زدن به مطبها و بیمارستانها و ورق زدن روزنامه و نیازمندیها خسته شدم، تصمیم گرفتم برای فرار از رخوت، بدون توجه به نوع کار و میزان دستمزد آن، به کار در فستفودی تن بدهم.
وی که صاحب یک فرزند ۹ ماهه است، آهی از نهاد برمیکشد و ادامه میدهد: اصلا فکر نمیکردم، روزی یک زن جوان مجبور باشد و یا اصلا بتواند در اینگونه شغلها فعالیت کند!!
آری! اینها دختران و زنان جوانی هستند که تنها،قانع بودن زنانهشان باعث شده است که با دستمزدی اندک، با بیمه یا بدون بیمه، با آراستن ظاهرشان، تلاش کنند که فروشندهای خوب برای کارفرمای خود باشند تا شاید با افزایش سود مغازه، اندکی پاداش نیز به آنان تعلق گیرد و یا حداقل کارشان را از دست ندهند…
به این سطر از داستان که میرسیم، دیگر نمیدانیم رواج دختران فروشنده در شهر ما، پرچم صعود فرهنگ ما را برافراشته است یا سقوط آن را؟!
اینجا روایت دختران دکاندار شهر ما، رنگ و بوی غربی به خود گرفته است و باید هشدار داد که اگر این روایت به داستان هزار و یک شب تبدیل شود، شاید دیگر راهی برای بازگشت، پیش رویمان نباشد…
منبع: ایمنا