سرویس: دسته‌بندی نشده 14:00 - سه شنبه 08 مهر 1393

ابتدای قسمت دوم

ابتدای قسمت دوم آيـه 58ـ شـان نـزول : در مورد نزول اين آيه كه دنباله آيه قبل است نقل شده كه : جمعى از يهود و بـعـضـى از نصارى صداى مؤذن را كه مى شنيدند و يا قيام مسلمانان را به نماز مى ديدند شروع به مسخره و استهزا مى كردند, قرآن مسلمانان را از […]

ابتدای قسمت دوم
آيـه 58ـ شـان نـزول : در مورد نزول اين آيه كه دنباله آيه قبل است نقل شده كه : جمعى از يهود و بـعـضـى از نصارى صداى مؤذن را كه مى شنيدند و يا قيام مسلمانان را به نماز مى ديدند شروع به مسخره و استهزا مى كردند, قرآن مسلمانان را از طرح دوستى با اين گونه افراد برحذر داشت .
تفسير: در اين آيه در تعقيب بحث گذشته در مورد نهى از دوستى با منافقان و جمعى از اهل كتاب كـه احـكـام اسلام را به باد استهزا مى گرفتند, اشاره به يكى ازاعمال آنها به عنوان شاهد و گواه كرده , مى گويد: ((هنگامى كه (اذان مى گوييد ومسلمانان را) به سوى نماز دعوت مى كنيد, آن را به باد استهزا و بازى مى گيرند))(واذا ناديتم الى الصلوة اتخذوها هزوا ولعبا).
قـابـل ذكـر ايـن كـه هـمـانطور كه درروايات اهل بيت (ع ) وارد شده است اذان ازطريق وحى به پيامبر(ص ) تعليم داده شد.
سـپـس عـلـت عـمـل آنـهـا را چنين بيان مى كند: ((اين به خاطر آن است كه آنهاجمعيت نادانى مى باشند و از درك حقايق بدورند)) (ذلك بانهم قوم لايعقلون ).
آيـه 59ـ شـان نـزول : در مورد نزول اين آيه و آيه بعد از ابن عباس نقل شده كه :جمعى از يهود نزد پيامبر(ص ) آمدند و درخواست كردند عقايد خود را براى آنهاشرح دهد, پيامبر(ص ) فرمود: من به خداى بزرگ و يگانه ايمان دارم و آنچه برابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و موسى و عيسى و همه پيامبران الهى نازل شده حق مى دانم , و در ميان آنها جدايى نمى افكنم , آنها گفتند: ما عيسى رانـمـى شـنـاسـيم و به پيامبرى نمى پذيريم , سپس افزودند: ما هيچ آيينى بدتر از آيين شما سراغ نداريم ! اين دو آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير: در اين آيه , خداوند به پيامبر(ص ) دستور مى دهد كه از اهل كتاب سؤال كن و((بگو: چه كار خـلافـى از ما سر زده كه شما از ما عيب مى گيريد و انتقاد مى كنيد؟ جزاين كه ما به خداى يگانه ايـمان آورده ايم و در برابر آنچه بر ما و بر انبيا پيشين نازل شده تسليم هستيم )) (قل ي اهل الكتاب هل تنقمون من الا ان آمنا باللّه وم انزل الينا وم انزل من قبل ).
و در پـايـان آيـه جمله اى مى بينيم كه در حقيقت بيان علت جمله قبل است ,مى گويد: اگر شما تـوحـيـد خـالـص و تسليم در برابر تمام كتب آسمانى را بر ما ايرادمى گيريد به خاطر آن است كه بيشتر شما فاسق و آلوده به گناه شده ايد)) چون خودشما آلوده و منحرفيد اگر كسانى پاك و بر جاده حق باشند در نظر شما عيب است (وان اكثركم فاسقون ).
(آيـه 60)ـ در ايـن آيه عقايد تحريف شده و اعمال نادرست اهل كتاب وكيفرهايى كه دامنگير آنها گـرديده است با وضع مؤمنان راستين و مسلمان , مقايسه گرديده , تا معلوم شود كداميك از اين دو دسته درخور انتقاد و سرزنش هستند و اين يك پاسخ منطقى است كه براى متوجه ساختن افراد لـجوج ومتعصب به كار مى رود,در اين مقايسه چنين مى گويد: اى پيامبر ! به آنها بگو: آيا ايمان به خـداى يـگـانـه وكـتـب آسـمـانـى داشـتـن درخـور سـرزنـش وايـراد اسـت , يـااعـمال نارواى كـسـانـى كـه گرفتارآن همه مجازات الهى شدند ((به آنها بگو: آيا شما را آگاه كنم از كسانى كه پاداش كارشان درپيشگاه خداازاين بدتراست )) (قل هل انبئكم بشر من ذلك مثوبة عنداللّه ).
سـپـس بـه تـشـريح اين مطلب پرداخته و مى گويد: ((آنها كه بر اثر اعمالشان موردلعن و غضب پـروردگـار واقـع شـدند و آنان را به صورت ((ميمون )) و ((خوك )) مسخ كرد,و آنها كه پرستش طاغوت و بت نمودند, مسلما اين چنين افراد, موقعيتشان در اين دنيا و محل و جايگاهشان در روز قـيـامـت بدتر خواهد بود, و از راه راست و جاده مستقيم گمراهترند)) (من لعنه اللّه وغضب عليه وجعل منهم القردة والخنازير وعبدالطاغوت اولئك شر مكانا واضل عن سوا السبيل ).
(آيـه 61)ـ در اين آيه ـبراى تكميل بحث در باره منافقان اهل كتاب ـ پرده ازروى نفاق درونى آنها بـرداشـتـه و بـه مـسلمانان چنين اعلام مى كند: ((هنگامى كه نزدشما مى آيند مى گويند ايمان آورديـم در حـالـى كـه بـا قـلبى مملو از كفر داخل مى شوندو به همان حال نيز از نزد شما بيرون مى روند و منطق و استدلال و سخنان شما درقلب آنها كمترين اثرى نمى بخشد)) (واذا جؤكم قلوا آمنا وقد دخلوا بالكفر وهم قد خرجوا به ).
و در پـايـان آيـه بـه آنـهـا اخطار مى كند كه ((با تمام اين پرده پوشيها, خداوند ازآنچه آنها كتمان مى كنند, آگاه و باخبر است )) (واللّه اعلم بما كانوا يكتمون ).
(آيـه 62)ـ در ايـن آيـه نشانه هاى ديگرى از نفاق آنها را بازگو مى كند, از جمله اين كه مى گويد: ((بـسـيـارى از آنـهـا را مى بينى كه در مسير گناه و ستم و خوردن اموال حرام بر يكديگر سبقت مى جويند)) (وترى كثيرا منهم يسارعون فى الا ثم والعدوان واكلهم السحت ).
يعنى , آنچنان آنها در راه گناه و ستم گام برمى دارند كه گويا به سوى اهداف افتخارآميزى پيش مى روند, و بدون هيچ گونه شرم و حيا, سعى مى كنند از يكديگرپيشى گيرند.
و درپـايـان آيـه بـراى تـاكـيـد زشـتى اعمال آنها مى گويد: ((چه عمل زشت وننگينى آنها انجام مى دهند)) و بر آن مداومت دارند (لبئس ما كانوا يعملون ).
(آيـه 63)ـ سـپـس در ايـن آيـه , حمله را متوجه دانشمندان آنها كرده كه باسكوت خود آنان را به گـناه , تشويق مى نمودند و مى گويد: ((چرا دانشمندان مسيحى و علماى يهود, آنها را از سخنان گـناه آلود و خوردن اموال نامشروع بازنمى دارند)) (لولا ينهيهم الربانيون والا حبار عن قولهم الا ثم واكلهم السحت ).
يعنى , دانشمندان براى اصلاح يك اجتماع فاسد, نخست بايد افكار واعتقادات نادرست آنها را تغيير دهـنـد, و بـه ايـن تـرتـيـب آيـه , راه اصلاح جامعه فاسد راكه بايد از انقلاب فكرى شروع شود به دانشمندان نشان مى دهد.
و در پـايـان آيـه , قـرآن بـه همان شكل كه گناهكاران اصلى را مذمت نمود,دانشمندان ساكت و تـرك كـنـنـده امر به معروف و نهى از منكر را مورد مذمت قرارداده , مى گويد: ((چه زشت است كارى كه آنها انجام مى دهند)) (لبئس ما كانوايصنعون ).
و به اين ترتيب روشن مى شود كه سرنوشت كسانى كه وظيفه بزرگ امر به معروف ونهى از منكر را تـرك مى كنند ـبخصوص اگر از دانشمندان و علما باشندـ سرنوشت همان گناهكاران است و در حقيقت شريك جرم آنها محسوب مى شوند.
از ابـن عـباس مفسر معروف نقل شده كه مى گفت : اين آيه شديدترين آيه اى است كه دانشمندان وظيفه نشناس و ساكت را توبيخ و مذمت مى كند.
بـديـهى است اين حكم اختصاصى به علماى خاموش و ساكت يهود ونصارى ندارد, و تمام رهبران فكرى و دانشمندانى كه به هنگام آلوده شدن مردم به گناه و سرعت گرفتن در راه ظلم و فساد, خاموش مى نشينند در بر مى گيرد, زيراحكم خدا, در باره همگان يكسان است !.
در حـديـثـى از امـيـر مؤمنان على (ع ) مى خوانيم : كه در خطبه اى فرمود: ((اقوام گذشته به اين جـهـت هلاك و نابود گشتند كه مرتكب گناهان مى شدند ودانشمندانشان سكوت مى كردند, و نـهـى از مـنـكر نمى نمودند, در اين هنگام بلاها وكيفرهاى الهى بر آنها فرود مى آمد, پس شما اى مردم ! امر به معروف كنيد و نهى ازمنكر نماييد, تا به سرنوشت آنها دچار نشويد)).
(آيه 64)ـ در اين آيه يكى از مصداقهاى روشن سخنان ناروا و گفتار گناه آلوديهود كه در آيه قبل بطوركلى به آن اشاره شد, آمده است .
توضيح اين كه : تاريخ نشان مى دهد كه يهود زمانى در اوج قدرت مى زيستند, و بر قسمت مهمى از دنياى آباد آن زمان حكومت داشتند, كه زمان داوود و سليمان بن داوود را به عنوان نمونه مى توان يادآور شد, و در اعصار بعد نيز,قدرت آنها با نوسانهايى ادامه داشت , ولى با ظهور اسلام , مخصوصا در مـحـيـطحـجـاز, سـتـاره قـدرت آنـها افول كرده , مبارزه پيامبر(ص ) با يهود ((بنى النضير)) و((بنى قريظه )) و ((يهودخيبر)) موجب نهايت تضعيف آنها گرديد;Š در اين موقع بعضى ازآنها با در نظر گرفتن قدرت و عظمت پيشين از روى استهزا گفتند: دست خدا به زنجير بسته شده و به ما بخششى نمى كند!.
و از آنـجـا كـه بـقـيـه نـيـز بـه گفتار او راضى بودند, قرآن اين سخن را به همه آنهانسبت داده , مى گويد: ((يهود گفتند: دست خدا به زنجير بسته شده )) ! (وقالت اليهود يداللّه مغلولة ).
خـداوند در پاسخ آنها نخست به عنوان نكوهش و مذمت از اين عقيده ناروامى گويد: ((دست آنها در زنجير باد, و به خاطر اين سخن ناروا از رحمت خدا بدورگردند)) (غلت ايديهم ولعنوا بما قالوا) .
سپس براى ابطال اين عقيده ناروا مى گويد: ((هر دو دست خدا گشاده است ,و هرگونه بخواهد و به هركس بخواهد مى بخشد)) (بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يش).
نه اجبارى در كار او هست , نه محكوم جبر عوامل طبيعى و جبر تاريخ ‌مى باشد, بلكه اراده او بالاتر از هر چيز و نافذ در همه چيز است .
بـعد مى گويد: ((حتى اين آيات كه پرده از روى گفتار و عقايد آنان برمى دارد به جاى اين كه اثر مـثـبـت در آنـها بگذارد و از راه غلط باز گرداند, بسيارى از آنها را روى دنده لجاجت مى افكند و طغيان و كفر آنها بيشتر مى شود)) (وليزيدن كثيرا منهم م انزل اليك من ربك طغيانا وكفرا).
اما در مقابل اين گفته ها و اعتقادات ناروا و لجاجت و يكدندگى در طريق طغيان و كفر, خداوند مـجازات سنگينى در اين جهان براى آنها قائل شده ,مى فرمايد: ((و در ميان آنها عدوات و دشمنى تا روز قيامت افكنديم )) (والقينا بينهم العداوة والبغض الى يوم القيمة ).
و در قـسـمت اخير آيه اشاره به كوششها و تلاشهاى يهود براى برافروختن آتش جنگها و لطف خدا در مـورد رهايى مسلمانان از اين آتشهاى نابودكنند كرده ,مى فرمايد: ((هر زمان آتشى براى جنگ افروختند, خداوند آن را خاموش ساخت وشما را از آن حفظ كرد)) (كلم او قدوا نارا للحرب اطفاها اللّه ).
و اين در حقيقت يكى از نكات اعجازآميز زندگى پيامبر(ص ) است .
قـرآن اضـافـه مـى كـنـد: ((آنها براى پاشيدن بذر فساد در روى زمين تلاش و كوشش پى گير و مداومى دارند)) (ويسعون فى الا رض فسادا).
در حالى كه خداوند مفسدان را دوست نمى دارد)) (واللّه لايحب المفسدين ).
(آيـه 65)ـ بـه دنبال انتقادات گذشته از برنامه و روش اهل كتاب , در اين آيه وآيه بعد آنچنان كه اصـول تربيتى اقتضا مى كند, قرآن براى بازگرداندن منحرفان اهل كتاب به راه راست , و تقدير از اقـلـيـتـى كـه بـا اعمال خلاف آنها همگام نبود, نخست چنين مى گويد: ((اگر اهل كتاب ايمان بياورند و پرهيزكارى پيشه كنند, گناهان گذشته آنها را مى پوشانيم و از آن صرفنظر مى كنيم )) (ولو ان اهل الكتاب آمنوا واتقوالكفرنا عنهم سيئاتهم ) نه تنها گناهان آنها را مى بخشيم ((بلكه در باغهاى بهشت كه كانون انواع نعمتها است آنها را وارد مى كنيم )) (ولا دخلناهم جنات النعيم ).
اين در زمينه نعمتهاى معنوى و اخروى است .
(آيـه 66)ـ سـپس به اثر عميق ايمان و تقوا حتى در زندگى مادى انسانها,اشاره كرده مى گويد: ((اگـر آنها تورات و انجيل را برپا دارند (و آن را به عنوان يك دستورالعمل زندگى در برابر چشم خـود قـرار دهـند) و بطوركلى به همه آنچه از طرف پروردگارشان بر آنها نازل شده اعم از كتب آسـمـانى پيشين و قرآن بدون هيچ گونه تبعيض و تعصب عمل كنند, از آسمان و زمين , نعمتهاى الـهـى آنها را فراخواهدگرفت )) (ولو انهم اقاموا التورية والا نجيل وم انزل اليهم من ربهم لا كلوا من فوقهم ومن تحت ارجلهم ).
شك نيست كه منظور از برپاداشتن تورات و انجيل , آن قسمت از تورات وانجيل واقعى است كه در آن زمان در دست آنها بود.
در حـقيقت آيه فوق يكبار ديگر, اين اصل اساسى را مورد تاكيد قرار مى دهدكه پيروى از تعليمات آسـمانى انبيا تنها براى سر وسامان دادن به زندگى پس ازمرگ نيست , بلكه بازتاب گسترده اى در سـرتـاسـر زنـدگـى مـادى انسانها نيز دارد,جمعيتها را قوى , و صفوف را فشرده , و نيروها را متراكم , و نعمتها را پربركت , وامكانات را وسيع , و زندگى را مرفه , و امن و امان مى سازد.
نـظرى به ثروتهاى عظيم مادى و نيروهاى فراوان انسانى كه امروز در دنياى بشريت بر اثر انحراف از اين تعليمات نابود مى گردد, دليل زنده اين حقيقت است .
امـروز مـغـزهـاى مـتـفـكرى كه براى تكميل و توسعه و توليد سلاحهاى مرگبار وكشمكشهاى اسـتـعـمارى كار مى كند, قسمت مهمى از نيروهاى ارزنده انسانى راتشكيل مى دهد, و چقدر نوع بشر, به اين نوع سرمايه ها و اين مغزهايى كه بيهوده ازبين مى رود, براى رفع نيازمنديهايش محتاج اسـت , و چـقدر چهره دنيا زيبا وخواستنى و جالب بود اگر همه اينها در راه آبادى به كار گرفته مى شدند!.
در پايان آيه , اشاره به اقليت صالح اين جمعيت كرده , مى گويد: ((با اين كه بسيارى از آنها بدكارند ولـى جـمـعـيـتـى معتدل و ميانه رو در ميان آنها وجود دارد)) كه حسابشان با حساب ديگران در پيشگاه خدا و در نظر خلق خدا جداست (منهم امة مقتصدة وكثير منهم س ما يعملون ).
نظير اين تعبير در باره اقليت صالح اهل كتاب , در آيه 159 سوره اعراف و آيه75 آل عمران نيز ديده مى شود.
(آيه 67).
انتخاب جانشين نقطه پايان رسالت !.
در ايـن آيه روى سخن , فقط به پيامبر است , و تنها وظيفه او را بيان مى كند, باخطاب ((اى پيامبر !)) (يـ ايـهـا الـرسـول ) شـروع شـده و بـا صـراحت و تاكيد دستورمى دهد, كه ((آنچه را از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است (به مردم ) برسان ))(بلغ م انزل اليك من ربك ).
سـپـس بـراى تـاكـيد بيشتر به او اخطار مى كند كه : ((اگر از اين كار خوددارى كنى (كه هرگز خوددارى نمى كرد) رسالت خدا را تبليغ نكرده اى )) ! (وان لم تفعل فمابلغت رسالته ).
سپس به پيامبر(ص ) كه گويا از واقعه خاصى اضطراب و نگرانى داشته ,دلدارى و تامين مى دهد و بـه او مـى گـويد: از مردم در اداى اين رسالت وحشتى نداشته باش )) زيرا خداوند تو را از خطرات آنها نگاه خواهد داشت )) (واللّه يعصمك من الناس ).
و در پايان آيه به عنوان يك تهديد و مجازات , به آنهايى كه اين رسالت مخصوص راانكار كنند و در بـرابـر آن از روى لجاجت كفر بورزند, مى گويد: ((خداوند كافران لجوج را هدايت نمى كند)) (ان اللّه لا يهدى القوم الكافرين ).
راسـتـى چه مساله مهمى در اين آخرين ماههاى عمر پيامبر(ص ) مطرح بوده كه در آيه فوق عدم تبليغ آن مساوى با عدم تبليغ رسالت شمرده شده است .
در كـتـابـهـاى مـختلف دانشمندان شيعه و اهل تسنن روايات زيادى ديده مى شود كه با صراحت مـى گويد آيه فوق در باره تعيين جانشين براى پيامبر(ص ) وسرنوشت آينده اسلام و مسلمين در غديرخم نازل شده است .
خلاصه جريان غديرـ.
در آخرين سال عمر پيامبر مراسم حجة الوداع , با شكوه هر چه تمامتر درحضور پيامبر(ص ) به پايان رسيد.
نـه تـنـها مردم مدينه در اين سفر پيامبر(ص ) را همراهى مى كردند بلكه ,مسلمانان نقاط مختلف جزيره عربستان نيز براى كسب يك افتخار تاريخى بزرگ به همراه پيامبر(ص ) بودند.
آفـتـاب حجاز آتش بر كوهها و دره ها مى پاشيد, اما شيرينى اين سفر روحانى بى نظير, همه چيز را آسـان مـى كـرد, ظـهر نزديك شده بود, كم كم سرزمين جحفه وسپس بيابانهاى خشك و سوزان ((غديرخم )) از دور نمايان مى شد.
روز پنج شنبه سال دهم هجرت بود, و درست هشت روز از عيد قربان مى گذشت , ناگهان دستور توقف از طرف پيامبر(ص ) به همراهان داده شد.
مـؤذن پـيـامـبر(ص ) با صداى اللّه اكبر مردم را به نماز ظهر دعوت كرد, مردم بسرعت آماده نماز مـى شدند, اما هوا بقدرى داغ بود كه بعضى مجبور بودند,قسمتى از عباى خود را به زير پا و طرف ديگر آن را به روى سر بيفكنند
نماز ظهر تمام شد, مسلمانان تصميم داشتند فورا به خيمه هاى كوچكى كه باخود حمل مى كردند پـنـاهنده شوند, ولى پيامبر(ص ) به آنها اطلاع داد كه همه بايدبراى شنيدن يك پيام تازه الهى كه در ضـمـن خطبه مفصلى بيان مى شد خود را آماده كنند كسانى كه از پيامبر(ص ) فاصله داشتند قيافه ملكوتى او را در لابلاى جمعيت نمى توانستند مشاهده كنند.
لـذا مـنـبرى از جهاز شتران ترتيب داده شد و پيامبر(ص ) بر فراز آن قرار گرفت ونخست حمد و سـپاس پروردگار بجا آورد و خود را به خدا سپرد, سپس مردم رامخاطب ساخت و چنين فرمود: ((مـن بـه هـمـيـن زودى دعـوت خدا را اجابت كرده , ازميان شما مى روم , من مسؤولم , شما هم مسؤوليد, شما در باره من چگونه شهادت مى دهيد))؟.
مـردم صـدا بـلـنـد كردند و گفتند: نشهد انك قد بلغت ونصحت وجهدت فجزاك اللّه خيرا: ((ما گواهى مى دهيم تو وظيفه رسالت را ابلاغ كردى و شرطخيرخواهى را انجام دادى و آخرين تلاش و كوشش را در راه هدايت ما نمودى ,خداوند تو را جزاى خير دهد)).

سـپـس فرمود: ((آيا شما گواهى به يگانگى خدا و رسالت من و حقانيت روزرستاخيز و برانگيخته شدن مردگان در آن روز نمى دهيد))؟!.
همه گفتند: ((آرى ! گواهى مى دهيم )) فرمود: خداوندا ! گواه باش )) !.
بـار ديـگـر فـرمـود: اى مردم ! آيا صداى مرا مى شنويد؟ گفتند: آرى , و بدنبال آن , سكوت سراسر بيابان را فراگرفت و جز صداى زمزمه باد چيزى شنيده نمى شدپيامبر(ص ) فرمود: اكنون بنگريد با اين دو چيز گرانمايه و گرانقدر كه در ميان شما به يادگار مى گذارم چه خواهيد كرد؟.
يكى از ميان جمعيت صدا زد, كدام دو چيز گرانمايه يا رسول اللّه ؟!.
پـيـامبر(ص ) بلافاصله گفت : اول ثقل اكبر, كتاب خداست كه يك سوى آن به دست پروردگار و سـوى ديگرش در دست شماست , دست از دامن آن برنداريد تاگمراه نشويد, و اما دومين يادگار گـرانـقـدر مـن خـانـدان مـنـند و خداوند لطيف خبير به من خبر داده كه اين دو هرگز از هم جـدانشوند, تا در بهشت به من بپيوندند, از اين دوپيشى نگيريد كه هلاك مى شويد و عقب نيفتيد كه باز هلاك خواهيد شد. نـاگهان مردم ديدند پيامبر(ص ) به اطراف خود نگاه كرد گويا كسى را جستجو مى كند وهمين كه چشمش به على (ع ) افتاد, خم شد و دست او را گرفت و بلند كرد, آنچنان كه سفيدى زير بغل هر دو نمايان شد و همه مردم او را ديدند و شناختند كه او همان افسر شكست ناپذير اسلام على (ع ) است , در اينجا صداى پيامبر(ص ) رساتر و بلندترشد و فرمود: ايها الناس من اولى الناس بالمؤمنين من انفسهم : ((چه كسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است ؟ !)).
گـفتند: خدا و پيامبر(ص ) داناترند, پيامبر(ص ) گفت : خدا, مولى و رهبر من است , و من مولى و رهـبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و اراده من بر اراده آنها مقدم ) سپس فرمود: فـمـن كنت مولاه فعلى مولاه : ((هر كس من مولا ورهبر او هستم على مولا و رهبر اوست )) و اين سخن را سه بار و به گفته بعضى ازراويان حديث , چهار بار تكرار كرد.
و بدنبال آن سر به سوى آسمان برداشت و عرض كرد: اللهم وال من والاه وعاد من عاداه واحب من احـبـه وابـغض من ابغضه وانصر من نصره واخذل من خذله وادر الحق معه حيث دار: ((خداوندا ! دوستان او را دوست بدار و دشمنان اورا دشمن بدار, محبوب بدار آن كس كه او را محبوب دارد, و مـبغوض بدار آن كس كه او را مبغوض دارد, يارانش را يارى كن , و آنها را كه ترك ياريش كنند, از يارى خويش محروم ساز, و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مكن )).
سـپـس فـرمود: الا فليبلغ الشاهد الغائب : ((آگاه باشيد, همه حاضران وظيفه دارند اين خبر را به غايبان برسانند)).
خطبه پيامبر(ص ) به پايان رسيد, عرق از سر و روى پيامبر(ص ) و على (ع ) و مردم فرو مى ريخت , و هنوز صفوف جمعيت از هم متفرق نشده بود كه امين وحى خدانازل شد و اين آيه را بر پيامبر(ص ) خواند: اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتى ((امروز آيين شما را كامل و نعمت خود را بر شـما تمام كردم , پيامبر(ص )فرمود: اللّه اكبر, اللّه اكبر على اكمال الدين واتمام النعمة ورضى الرب بـرسالتى والولاية لعلي من بعدى : ((خداوند بزرگ است , خداوند بزرگ است همان خدايى كه آيين خـود را كـامـل و نعمت خود را بر ما تمام كرد, و از نبوت و رسالت من وولايت على (ع ) پس از من راضى و خشنود گشت )).
در اين هنگام شور و غوغايى در ميان مردم افتاد و به على (ع ) اين موقعيت راتبريك مى گفتند و از افراد سرشناسى كه به او تبريك گفتند, ابوبكر و عمر بودند, كه اين جمله را در حضور جمعيت بر زبـان جارى ساختند: بخ بخ لك يا بن ابى طالب اصبحت وامسيت مولاى ومولا كل مؤمن ومؤمنة : ((آفـريـن بـر تـو باد, آفرين بر تو باد,اى فرزند ابوطالب ! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ايمان شدى )).
اين بود خلاصه اى از حديث معروف غدير كه در كتب دانشمندان اهل تسنن و شيعه آمده است .
آيـه 68ـ شـان نزول : نقل شده كه جمعى از يهود خدمت پيامبر(ص ) آمدند,نخست پرسيدند آيا تو اقرار ندارى كه تورات از طرف خداست ؟.
پيغمبر(ص ) جواب مثبت داد:.
آنـهـا گـفـتـند: ما هم تورات را قبول داريم , ولى به غير آن ايمان نداريم (درحقيقت تورات قدر مـشـترك ميان ما و شماست اما قرآن كتابى است كه تنها شما به آن عقيده داريد پس چه بهتر كه تورات را بپذيريم و غير آن را نفى كنيم !).
آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير: اين آيه به گوشه ديگرى از كارشكنيها و ايرادهاى اهل كتاب (يهود ونصارى ) اشاره مى كند و مـى گـويـد: ((بگو: اى اهل كتاب شما هيچ موقعيتى نخواهيدداشت مگر آن زمانى كه تورات و انـجـيـل و تمام كتب آسمانى را كه بر شما نازل شده بدون تبعيض و تفاوت برپا داريد)) (قل ي اهل الكتاب لستم على شى حتى تقيمواالتورية والا نجيل وم انزل اليكم من ربكم ).
زيـرا ايـن كـتـابها همه از يك مبد صادر شده , و اصول اساسى آنها يكى است اگر چه آخرين كتاب آسمانى , كاملترين و جامع ترين آنهاست و به همين دليل لازم العمل است .
ولى قرآن بار ديگر اشاره به وضع اكثريت آنها كرده , مى گويد: ((بسيارى از آنهانه تنها از اين آيات پـنـد نـمـى گـيـرنـد و هـدايت نمى شوند بلكه به خاطر روح لجاجت برطغيان و كفرشان افزوده مى شود)) (وليزيدن كثيرا منهم م انزل اليك من ربك طغيانا وكفرا).
و در پـايان آيه پيامبر خود را در برابر سرسختى اين اكثريت منحرف , دلدارى مى دهدو مى گويد: ((از مخالفتهاى اين جمعيت كافر غمگين مباش )) (فلا تاس على القوم الكافرين ).
زيـرا زيـان آن مـتوجه خود آنها خواهد شد و به تو ضررى نمى رساند ! بديهى است محتواى اين آيه اختصاص به قوم يهود ندارد, مسلمانان نيز اگر تنها به ادعاى اسلام قناعت كنند, و اصول تعليمات انبيا و مخصوصا كتاب آسمانى خود را بر پاندارند, هيچ گونه موقعيت و ارزشى نه در پيشگاه خدا, و نـه در زنـدگـى فـردى واجتماعى نخواهند داشت , و هميشه زبون و زيردست وشكست خورده خواهندبود.
(آيه 69)ـ در اين آيه موضوع فوق را مورد تاكيد قرار داده , مى گويد: ((تمام اقوام و ملتها و پيروان هـمه مذاهب بدون استثنا اعم از مسلمانان و يهوديان وصابئان و مسيحيان در صورتى اهل نجات خـواهند بود, و از آينده خود وحشتى و ازگذشته غمى نخواهند داشت كه ايمان به خدا و روز جزا داشته باشند و عمل صالح انجام دهند)) (ان الذين آمنوا والذين هادوا والصابئون والنصارى من آمن باللّه واليوم الاخر وعمل صالحا فلا خوف عليهم ولاهم يحزنون ).
ايـن آيـه پـاسخ دندانشكنى است به كسانى كه نجات را در پناه مليت خاصى مى دانند و ميل دارند ميان دستورات انبيا تبعيض قائل شوند, و دعوتهاى مذهبى را با تعصب قومى بياميزند.
(آيـه 70)ـ در سـوره بـقـره و اوايل همين سوره اشاره به پيمان مؤكدى كه خداوند از بنى اسرائيل گرفته بود شده است , در اين آيه بار ديگر اين پيمان رايادآورى كرده مى فرمايد: ((ما پيمان (عمل بـه آنـچه نازل كرديم ) از بنى اسرائيل گرفتيم و پيامبرانى براى هدايت آنها و مطالبه وفاى به اين پيمان , به سوى آنان فرستاديم )) (لقد اخذنا ميثاق بنى اسرآئيل وارسلن اليهم رسلا ).
سـپس اضافه مى كند: آنها نه تنها به اين پيمان عمل نكردند, بلكه ((هر زمان پيامبرى دستورى بر خـلاف تـمـايـلات و هوى و هوسهاى آنها مى آورد (به شديدترين مبارزه بر ضد او دست مى زدند) جـمعى را تكذيب مى كردند و جمعى را كه باتكذيب نمى توانستند از نفوذشان جلوگيرى كنند به قتل مى رساندند)) (كلما جهم رسول بما لا تهوى انفسهم فريقا كذبوا وفريقا يقتلون ).
(آيه 71)ـ در اين آيه اشاره به غرور نابجاى آنها در برابر اين همه طغيان وجنايات كرده مى فرمايد: ((بـا ايـن حـال آنـها گمان مى كردند كه بلا و مجازاتى دامنشان را نخواهد گرفت )) (وحسبوا الا تكون فتنة ).
و هـمـانـطور كه در آيات ديگر تصريح شده , خود را يك نژاد برتر مى پنداشتندو به عنوان فرزندان خـدا از خود ياد مى كردند ! سرانجام اين غرور خطرناك و خودبرتربينى همانند پرده اى بر چشم و گـوش آنـهـا افـتـاد و به خاطر آن ((از ديدن آيات خدانابينا و از شنيدن كلمات حق , كر شدند)) !(فعموا وصموا).
امـا بـه هـنـگامى كه نمونه هايى از مجازاتهاى الهى و سرانجام شوم اعمال خودرا مشاهده كردند, پشيمان گشتند و توبه كردند و متوجه شدند كه تهديدهاى الهى جدى است و آنها هرگز يك نژاد برتر نيستند ((خداوند نيز توبه آنها را پذيرفت )) (ثم تاب اللّه عليهم ).
ولـى ايـن بـيـدارى و ندامت و پشيمانى ديرى نپاييد باز طغيان و سركشى وپشت پا زدن به حق و عـدالـت شروع شد, و ديگر بار پرده هاى غفلت كه از آثارفرورفتن در گناه است بر چشم و گوش آنـهـا افـكـنـده شد ((و باز از ديدن آيات حق نابيناو از شنيدن سخنان حق كر شدند و اين حالت , بسيارى از آنها را فراگرفت )) (ثم عمواوصموا كثير منهم ).
و در پايان آيه , با يك جمله كوتاه و پر معنى مى گويد: ((خداوند هيچ گاه ازاعمال آنها غافل نبوده و تمام كارهايى را كه انجام مى دهند مى بيند)) (واللّه بصير بمايعملون ).
(آيـه 72)ـ در تـعقيب بحثهايى كه در مورد انحرافات يهود, در آيات قبل , گذشت ,اين آيه و آيات بـعـد, از انـحـرافات مسيحيان سخن مى گويد;Š نخست از مهمترين انحراف مسيحيت يعنى مساله ((الوهيت مسيح )) بحث كرده مى گويد: ((بطورمسلم آنها كه گفته اند خدا همان مسيح بن مريم است , كافر شدند)) (لقد كفر الذين قالوا ان اللّه هو المسيح ابن مريم ).
در حـالـى كه خود مسيح با صراحت به بنى اسرائيل گفت : ((خداوند يگانه اى را پرستش كنيد كه پروردگار من و شماست )) (وقال المسيح يا بنى اسرآئيل اعبدوااللّه ربى وربكم ).
و نيز مسيح براى تاكيد اين مطلب و رفع هرگونه ابهام و اشتباه اضافه كرد:((هركس شريكى براى خـدا قـرار دهد خداوند بهشت را بر او حرام كرده و جايگاه اوآتش است )) (انه من يشرك باللّه فقد حرم اللّه عليه الجنة وماويه النار).
و نـيز براى تاكيد بيشتر و اثبات اين حقيقت كه شرك و غلو يكنوع ظلم آشكاراست به آنها گفت : ((بـراى سـتـمـگـران و ظالمان هيچ گونه يار و ياورى وجود نخواهدداشت )) (وما للظالمين من انصار).
آنـچه در آيه فوق در مورد پافشارى مسيح (ع ) روى مساله توحيد ديده مى شود مطلبى است كه با منابع موجود مسيحيت نيز هماهنگ است و از دلايل عظمت قرآن محسوب مى شود.
(آيـه 73)ـ بـايد توجه داشت كه آنچه در آيه قبل آمد مساله غلو و وحدت مسيح با خدا بود, ولى در ايـن آيـه اشـاره بـه مـسـالـه ((تعدد خدايان )) از نظر مسيحيان يعنى ((تثليث در توحيد)) كرده مـى گـويـد: ((آنـهـا كـه گـفته اند خداوند سومين اقنوم ازاقانيم سه گانه است بطورمسلم كافر شده اند)) (لقد كفر الذين قلوا ان اللّه ثالث ثلثة ).
قـرآن بطور قاطع در پاسخ آنها مى گويد: ((هيچ معبودى جز معبود يگانه نيست )) (وما من اله الا اله واحد).
و دگـر بـار بـا لـحـن شديد و مؤكد به آنها اخطار مى كند كه ((اگر دست از اين عقيده بر ندارند عـذاب دردنـاكـى در انـتـظار كسانى كه بر اين كفر باقى بمانند خواهدبود)) (وان لم ينتهوا عما يقولون لـيمسن الذين كفروا منهم عذاب اليم ).
(آيـه 74)ـ در ايـن آيـه از آنـها دعوت مى كند كه از اين عقيده كفرآميز توبه كنندتا خداوند آنها را مـشمول عفو و بخشش خود قرار دهد لذا مى گويد: ((آيا بعد از اين همه , آنها به سوى خداى يگانه باز نمى گردند و از اين شرك و كفر طلب آمرزش نمى كنند با اين كه خداوند غفور و رحيم است )) ؟ (افلا يتوبون الى اللّه ويستغفرونه واللّه غفور رحيم ).
(آيـه 75)ـ در ايـن آيـه با دلايل روشنى در چند جمله كوتاه اعتقاد مسيحيان به الوهيت مسيح را ابـطـال مـى كند, نخست مى گويد: ((چه تفاوتى در ميان مسيح وساير پيامبران بود كه عقيده به الوهيت او پيدا كرده ايد, مسيح پسر مريم نيز فرستاده خدا بود و پيش از آن رسولان و فرستادگان ديگرى از طرف خدا آمدند)) (ما المسيح ابن مريم الا رسول قد خلت من قبله الرسل ).
اگر رسالت از ناحيه خدا دليل بر الوهيت و شرك است پس چرا در باره سايرپيامبران اين مطلب را قائل نمى شويد؟.
سپس براى تاييد اين سخن مى گويد: ((مادر او, زن بسيار راستگويى بود))(وامه صديقة ).
اشاره به اين كه كسى كه داراى مادر است و در رحم زنى پرورش پيدا مى كندچگونه مى تواند خدا باشد؟.
و دوم ايـن كـه اگـر مـادر او محترم است به خاطر اين است كه او هم در مسيررسالت مسيح با او هـمـاهـنـگ بـود و از رسـالتش پشتيبانى مى كرد, و به اين ترتيب بنده خاص خدا بود و نبايد او را هـمـچـون يـك معبود همانطور كه در ميان مسيحيان رايج است كه در برابر مجسمه او تا سر حد پرستش خضوع مى كنند, عبادت كرد.
بـعـد بـه يـكـى ديگر از دلايل نفى ربوبيت مسيح اشاره كرده , مى گويد: ((او ومادرش هر دو غذا مى خوردند)) (كانا ياكلان الطعام ).
و در پـايان آيه اشاره به روشنى اين دلايل از يك طرف و سرسختى و نادانى آنها در برابر اين دلايل آشـكار از طرف ديگر كرده , مى گويد: ((بنگر چگونه دلايل رابه روشنى براى آنها شرح مى دهيم و سپس بنگر چگونه اينها از قبول حق باز گردانده مى شوند)) (انظر كيف نبين لهم الا يات ثم انظر انى يؤفكون ).
(آيه 76)ـ در اين آيه براى تكميل استدلال گذشته مى گويد: شما مى دانيد كه مسيح خود سر تا پا نـيازهاى بشرى داشت و مالك سود و زيان خويش هم نبود تاچه رسد به اين كه مالك سود و زيان شـمـا بـاشد ((بگو: آيا چيزى را پرستش مى كنيدكه نه مالك زيان شماست , و نه مالك سود شما)) (قل اتعبدون من دون اللّه مالايملك لكم ضرا ولا نفعا).
و به همين دليل بارها در دست دشمنان گرفتار شد و يا دوستانش گرفتارشدند و اگر لطف خدا شامل حال او نبود هيچ گامى نمى توانست بردارد.
و در پـايـان به آنها اخطار مى كند كه گمان نكنيد خداوند سخنان نارواى شما رانمى شنود و يا از درون شما آگاه نيست ((خداوند هم شنواست و هم دانا)) (واللّه هوالسميع العليم ).
(آيـه 77)ـ در ايـن آيه به پيامبر(ص ) دستور مى دهد كه به دنبال روشن شدن اشتباه اهل كتاب در زمـيـنـه غـلـو در باره پيامبران الهى با استدلالات روشن از آنهادعوت كند كه از اين راه رسما باز گـردنـد و مـى گـويد: ((بگو: اى اهل كتاب ! در دين خود, غلو و تجاوز از حد نكنيد و غير از حق چيزى مگوييد)) (قل ي اهل الكتاب لاتغلوا فى دينكم غير الحق ).
الـبـتـه غلو نصارى روشن است و اما در مورد غلو يهود كه خطاب ((يااهل الكتاب )) شامل آنها نيز مـى شود بعيد نيست كه اشاره به سخنى باشد كه در باره عزير پيغمبر خدا مى گفتند و او را فرزند خدا مى دانستند.
و از آنـجـا كـه سـرچشمه غلو غالبا پيروى از هوى و هوس گمراهان است , براى تكميل اين سخن مـى گويد: ((از هوسهاى اقوامى كه پيش از شما گمراه شدند وبسيارى را نيز گمراه كردند و از راه مـسـتقيم منحرف گشتند, پيروى نكنيد)) (ولاتتبعوا اهوا قوم قد ضلوا من قبل واضلوا كثيرا وضلوا عن سوا السبيل ).
ايـن جمله اشاره به چيزى است كه در تاريخ مسيحيت نيز منعكس است كه مساله تثليث و غلو در باره مسيح (ع ) در قرون نخستين مسيحيت در ميان آنها وجودنداشت بلكه هنگامى كه بت پرستان هـندى و مانند آنها به آيين مسيح پيوستند,چيزى از بقاياى آيين سابق را كه تثليث و شرك بود به مسيحيت افزودند.
(آيـه 78)ـ در ايـن آيه و دو آيه بعد براى اين كه از تقليدهاى كوركورانه اهل كتاب از پيشينيانشان جـلـوگـيـرى كند اشاره به سرنوشت شوم آنها كرده و مى گويد:((كافران از بنى اسرائيل بر زبان داوود و عـيـسـى بـن مـريم , لعن شدند و اين دو پيامبربزرگ از خدا خواستند كه آنها را از رحمت خويش دور سازد)) (لعن الذين كفروا من بنى اسرائيل على لسان داود وعيسى ابن مريم ).
آيـه فوق اشاره به اين است كه بودن جز نژاد بنى اسرائيل و يا جز اتباع مسيح , مادام كه هماهنگى با برنامه هاى آنها نبوده باشد باعث نجات كسى نخواهدشد, بلكه خود اين پيامبران از اين گونه افراد ابراز تنفر و انزجار كرده اند.
جمله آخر آيه نيز اين مطلب را تاكيد مى كند و مى گويد: ((اين اعلام تنفر وبيزارى به خاطر آن بود كه آنها گناهكار و متجاوز بودند)) (ذلك بما عصوا وكانوايعتدون ).
(آيه 79)ـ به علاوه آنها به هيچ وجه مسؤوليت اجتماعى براى خود قائل نبودند و ((يكديگر را از كار خـلاف نهى نمى كردند, و حتى جمعى از نيكان آنها باسكوت و سازشكارى , افراد گناهكار را عملا تشويق مى كردند)) (كانوا لا يتناهون عن منكر فعلوه ).
و به اين ترتيب ((برنامه اعمال آنها بسيار زشت و ناپسند بود)) (لبئس ما كانوايفعلون ).
(آيـه 80)ـ در ايـن آيه به يكى ديگر از اعمال خلاف آنها اشاره كرده ,مى گويد: ((بسيارى از آنان را مى بينى كه طرح دوستى و محبت با كافران مى ريزند))(ترى كثيرا منهم يتولون الذين كفروا).
بديهى است كه دوستى آنها ساده نبود, بلكه دوستى آميخته با انواع گناه و تشويق آنان به اعمال و افـكـار غـلـط بـود, و لذا در آخر آيه مى فرمايد: ((چه بد اعمالى از پيش براى معاد خود فرستادند, اعـمـالى كه نتيجه آن , خشم و غضب الهى بود و در عذاب الهى جاودانه خواهند ماند)) (لبئس ما قدمت لهم انفسهم ان سخط اللّه عليهم وفى العذاب هم خالدون ).
(آيـه 81)ـ اين آيه راه نجات از اين برنامه غلط و نادرست را به آنها نشان مى دهد كه ((اگر راستى ايـمـان بـه خدا و پيامبر و آنچه بر او نازل شده است مى داشتندهيچ گاه تن به دوستى بيگانگان و دشـمـنـان خـدا در نـمـى دادند و آنان را به عنوان تكيه گاه خود انتخاب نمى كردند)) (ولو كانوا يؤمنون باللّه والنبى وم انزل اليه مااتخذوهم اولي).
ولـى مـتاسفانه در ميان آنها كسانى كه مطيع فرمان الهى باشند كمند ((و بسيارى از آنها از دايره فرمان خدا خارج شده , راه فسق را پيش گرفته اند)) (ولكن كثيرا منهم فاسقون ).
آيه 82 ـ شان نزول :.
نخستين مهاجران اسلام !.
در شـان نـزول سلسله آيات 82 تا 86ـ نقل كرده اند كه اين آيات در باره نجاشى زمامدار حبشه در عصر پيامبر(ص ) و ياران او نازل شده است .
آنـچـه در بـاره اين موضوع نقل شده , چنين است : در سالهاى نخستين بعثت پيامبر(ص ) و دعوت عـمـومـى او, مسلمانان در اقليت شديدى قرار داشتند, قريش به قبائل عرب توصيه كرده بود كه هـركدام , افراد وابسته خود را كه به پيامبر(ص ) ايمان آورده است تحت فشار شديد قرار دهند و به اين ترتيب هر يك از مسلمانان ازطرف قوم و قبيله خود سخت تحت فشار قرار داشت .
آن روز تـعداد مسلمانان براى دست زدن به يك ((جهاد آزاديبخش )) كافى نبود, پيامبر(ص ) براى حفظ اين دسته كوچك , و تهيه پايگاهى براى مسلمانان دربيرون حجاز, به آنها دستور مهاجرت به حبشه داد.
يازده مرد و چهار زن از مسلمانان راه حبشه را پيش گرفتند, و اين در ماه رجب سال پنجم بعثت بود, و اين مهاجرت , مهاجرت اول نام گرفت .
چيزى نگذشت كه ((جعفربن ابوطالب )) و جمعى ديگر از مسلمانان به حبشه رفتند و هسته اصلى يـك جـمـعـيـت متشكل اسلامى را كه از 82 نفر مرد و عده قابل ملاحظه اى زن و كودك تشكيل مى شد بوجود آوردند.
طرح اين مهاجرت براى بت پرستان سخت دردناك بود, و براى به هم زدن اين موقعيت دست به كار شـدنـد, و دو نفر از جوانان با هوش و حيله گر و پشت هم انداز يعنى ((عمروعاص )) و ((عمارة بن ولـيـد)) را انتخاب كردند و با هداياى فراوانى به حبشه فرستادند, اين دو نفر با مقدماتى به حضور نجاشى بار يافتند.
((عـمـروعـاص )) بـا نـجاشى چنين گفت : ((ما فرستادگان بزرگان مكه ايم , تعدادى از جوانان سـبـك مغز در ميان ما پرچم مخالفت برافراشته اند و از آيين نياكان خودبرگشته و به بدگويى از خدايان ما پرداخته و آشوب و فتنه به پا كرده و از موقعيت سرزمين شما سؤاستفاده كرده و به اينجا پناه آوردند, ما از آن مى ترسيم كه در اينجانيز دست به اخلال گرى زنند, بهتر اين است كه آنها را به ما بسپاريدد تا به محل خودباز گردانيم )).
اين را گفتند و هدايايى را كه با خود آورده بودند تقديم داشتند.
نجاشى گفت : تا من با نمايندگان اين پناهندگان به كشورم تماس نگيرم نمى توانم در اين زمينه سخن بگويم !.
روز ديـگـرى در يـك جـلـسـه مـهـم كـه اطـرافـيـان نجاشى و جمعى از دانشمندان مسيحى و جعفربن ابيطالب به عنوان نمايندگى مسلمانان , و نمايندگان قريش ,حضور داشتند, نجاشى پس از اسـتماع سخنان نمايندگان قريش رو به جعفر كرد و ازاو خواست كه نظر خود را در اين زمينه بيان كند.
((جـعـفـر پـس از اداى احـترام چنين گفت : نخست از اينها بپرسيد آيا ما جزبردگان فرارى اين جمعيتيم ؟.
عمرو گفت : نه شما آزاديد.
جعفرـ و نيز سؤال كنيد آيا آنها دينى بر ذمه ما دارند كه آن را از ما مى طلبند؟.
عمروـ نه ما هيچ گونه مطالبه اى از شما نداريم .
جعفرـ آيا خونى از شما ريخته ايم ؟ كه آن را از ما مى طلبيد؟.
عمروـ نه چنين چيزى در كار نيست .
سـپـس جـعـفر رو به نجاشى كرد و گفت : ما جمعى نادان بوديم , بت پرستى مى كرديم ,گوشت مـردار مـى خورديم , انواع كارهاى زشت و ننگين انجام مى داديم , قطع رحم مى كرديم و نسبت به همسايگان خويش بدرفتارى داشتيم , و نيرومندان ما حق ضعيفان را مى خوردند!.
ولـى خداوند پيامبرى در ميان ما مبعوث كرد كه به ما دستور داده است هرگونه شبيه و شريك را از خـدا دور سـازيم و فحشا و منكرات و ظلم و ستم و قماررا ترك گوييم , به ما دستور داده نماز بخوانيم , زكات بدهيم , عدالت و احسان پيشه كنيم و بستگان خود را كمك نماييم .
نجاشى گفت : عيساى مسيح نيز براى همين مبعوث شده بود!.
سپس از جعفر پرسيد: آيا چيزى از آياتى كه بر پيامبر شما نازل شده است حفظ دارى ؟.
جعفر گفت : آرى ! و سپس شروع به خواندن سوره ((مريم )) كرد.
حـسـن انـتـخـاب جـعـفر, در مورد آيات تكان دهنده اين سوره كه مسيح و مادرش را از هرگونه تـهـمـتـهاى ناروا پاك مى سازد, اثر عجيبى گذاشت تا آنجا كه قطره هاى اشك شوق , از ديدگان دانـشـمندان مسيحى سرازير گشت , و نجاشى صدا زد به خداسوگند نشانه هاى حقيقت در اين آيات نمايان است !.
هـنگامى كه ((عمرو)) خواست در اينجا سخنى بگويد و تقاضاى سپردن مسلمانان را به دست وى كـنـد, نـجـاشـى دسـت بـلند كرد, و محكم بر صورت عمروكوبيد و گفت : خاموش باش به خدا سوگند اگر بيش از اين سخنى در مذمت اين جمعيت بگويى تو را مجازات خواهم كرد!.
سـالـهـاگـذشت ,پيامبر(ص ) هجرت كرد وكاراسلام بالاگرفت ,وعهدنامه ((حديبيه ))امضا شد و پـيـامـبـر(ص ) متوجه فتح ((خيبر)) گشت , درآن روزكه مسلمانان ازفرط شادى به خاطر در هم شـكستن بزرگترين كانون خطر يهود در پوست نمى گنجيدند, از دورشاهد حركت دسته جمعى عـده اى بـه سـوى سـپـاه اسـلام بودند, چيزى نگذشت كه معلوم شد اين جمعيت همان مهاجران حبشه اند كه به آغوش وطن باز مى گردند!.
پـيـامبر(ص ) با مشاهده ((جعفر)) و مهاجران حبشه , اين جمله تاريخى را فرمود:لا ادرى انا بفتح خيبر اسر ام بقدوم جعفر؟ !: ((نمى دانم از پيروزى خيبر خوشحالترباشم يا از بازگشت جعفر))؟.
مـى گـويـنـد, عـلاوه بر مسلمانان , هشت نفر از شاميان كه در ميان آنها يك راهب مسيحى بود و تمايل شديد به اسلام پيدا كرده بود, خدمت پيامبر(ص ) رسيدند و پس از شنيدن آيات سوره يس به گريه افتادند و مسلمان شدند و گفتند: چقدر اين آيات به تعليمات راستين مسيح شباهت دارد.
آيات 82 تا 86ـ نازل شد و از اين مؤمنان تجليل كرد.
تفسير:.
كينه توزى يهود و نرمش نصارى !.
در سـلـسـلـه آيـات 82 تـا 86ـ مقايسه اى ميان يهوديان و مسيحيانى كه معاصرپيامبراسلام (ص ) بـوده انـد شـده اسـت , نخست آيه يهود و مشركان را در يك صف ومسيحيان را در صف ديگر قرار داده , مى گويد: ((بطورمسلم سرسخت ترين دشمنان مؤمنان را يهود و مشركان خواهى يافت , و با مـحـبـت تـرين آنها نسبت به مؤمنان مدعيان مسيحيتند)) (لتجدن اشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود والذين اشركواولتجدن اقربهم مودة للذين آمنوا الذين قلوا انا نصارى ).
تاريخ اسلام به خوبى گواه اين حقيقت است , زيرا در بسيارى از صحنه هاى نبرد ضداسلامى , يهود بطور مستقيم يا غيرمستقيم دخالت داشتند.
در حـالى كه در غزوات اسلامى , كمتر مسلمانان را مواجه با مسيحيان مى بينيم , سپس قرآن دليل اين تفاوت روحيه و خطمشى اجتماعى را طى چندجمله بيان كرده , مى گويد: مسيحيان معاصر پـيـامـبـر(ص ) امتيازاتى داشتند كه در يهودنبود نخست اين كه : ((در ميان آنها جمعى دانشمند بـودنـد كـه به اندازه دانشمندان دنياپرست يهود در كتمان حقيقت كوشش نداشتند)) (ذلك بان منهم قسيسين ).
و نـيـز در مـيـان آنـهـا جمعى ((تارك دنيا بودند)) كه درست در نقطه مقابل حريصان يهود گام بـرمى داشتند (ورهبانا) ((و بسيارى از آنها در برابر پذيرش حق خاضع بودند, و تكبرى از خودشان نمى دادند)) (وانهم لا يستكبرون ).
در حـالـى كه اكثريت يهود به خاطر اين كه خود را نژاد برتر مى دانستند, از قبول آيين اسلام كه از نژاد يهود برنخاسته بود سر باز مى زدند.
آغاز جز هفتم قرآن مجيد.
(آيه 83)ـ به علاوه ((جمعى از آنان (همانند همراهان جعفر و جمعى ازمسيحيان حبشه )) هنگامى كـه آيـات قـرآن را مـى شـنيدند, اشك شوق از ديدگانشان به خاطر دست يافتن به حق سرازيرى مى شد)) (واذا سمعوا م انزل الى الرسول ترى اعينهم تفيض من الدمع مما عرفوا من الحق ).
((و بـا صـراحت و شهامت و بى نظرى صدا مى زدند: پروردگارا ! ما ايمان آورديم , ما را از گواهان حق و همراهان محمد(ص ) و ياران او قرار ده )) (يقولون ربن آمنا فاكتبنا مع الشاهدين ).
(آيـه 84)ـ آنـهـا بـقـدرى تـحـت تـاثـير آيات تكان دهنده اين كتاب آسمانى قرارمى گرفتند كه مـى گـفـتـند: ((چگونه ممكن است ما به خداوند يگانه و حقايقى كه ازطرف او آمده است ايمان نـيـاوريم در حالى كه انتظار داريم ما را در زمره جمعيت صالحان قرار دهد)) (وما لنا لا نؤمن باللّه وما جانا من الحق ونطمع ان يدخلنا ربنامع القوم الصالحين ).
(آيـه 85)ـ در ايـن آيه و آيه بعد به سرنوشت اين دو طايفه و پاداش و كيفرآنها اشاره شده , نخست مـى گـويـد: ((آنها كه در برابر افراد با ايمان , محبت نشان دادند, و در مقابل آيات الهى سر تسليم فرود آوردند, و با صراحت ايمان خود رااظهار داشتند, خداوند در برابر اين به آنها باغهاى بهشت را پـاداش مـى دهـد كـه از زيـردرخـتان آن نهرها جارى است و جاودانه در آن مى مانند و اين است جـزاى نـيـكوكاران )) (فاثابهم اللّه بما قالوا جنات تجرى من تحتها الا نهار خالدين فيها وذل ك جزا المحسنين ).
(آيـه 86)ـ و در مـقـابل ((آنها كه راه دشمنى را پيمودند و كافر شدند و آيات خدا راتكذيب كردند اهل دوزخند)) (والذين كفروا وكذبوا بياتنا اولئك اصحاب الجحيم ).
آيـه 87ـ شـان نزول : در مورد نزول اين آيه و دو آيه بعد نقل شده است :روزى پيامبر(ص ) در باره رسـتـاخـيـز و وضع مردم در آن دادگاه بزرگ الهى بياناتى فرمود, اين بيانات مردم را تكان داد و جـمـعـى گـريـستند, به دنبال آن جمعى از ياران پيامبر(ص ) تصميم گرفتند, پاره اى از لذائذ و راحتيها را بر خود تحريم كرده و به جاى آن به عبادت پردازند.
روزى هـمـسـر ((عـثمان بن مظعون )) نزد عايشه آمد, او زن جوان و صاحب جمالى بود, عايشه از وضع او متعجب شد و گفت : چرا به خودت نمى رسى , وزينت نمى كنى ؟!.
در پـاسـخ گـفـت : براى چه كسى زينت كنم ؟ همسرم مدتى است كه مرا ترك گفته و رهبانيت پـيـش گـرفته است , اين سخن به گوش پيامبر(ص ) رسيد, فرمان دادهمه مسلمانان به مسجد آيـنـد, هـنـگـامى كه مردم در مسجد اجتماع كردند, بالاى منبرقرار گرفت , پس از حمد و ثناى پـروردگـار گـفـت : من سنت خود را براى شما بازگومى كنم هركس از آن روى گرداند از من نيست , من قسمتى از شب را مى خوابم و باهمسرانم آميزش دارم و همه روزها را روزه نمى گيرم .
آگـاه بـاشيد ! من هرگز به شما دستور نمى دهم كه مانند كشيشان مسيحى ورهبانها ترك دنيا گوييد زيرا اين گونه مسائل و همچنين ديرنشينى در آيين من نيست ,رهبانيت امت من در جهاد اسـت , آنـها كه سوگند ياد كرده بودند, برخاستند و گفتند:اى پيامبر ! ما در اين راه سوگند ياد كرده ايم وظيفه ما در برابر سوگندمان چيست ؟آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير:.
از حد تجاوز نكنيد!.
در اين آيه و آيات بعد يك سلسله احكام مهم اسلامى مطرح شده است .
نـخست , اشاره به تحريم قسمتى از مواهب الهى به وسيله بعضى از مسلمين شده , وآنها را از تكرار ايـن كـار نهى مى كند, و مى گويد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد((طيبات )) و امور پاكيزه اى را كه خداوند براى شما حلال كرده بر خود حرام مكنيد))(يا ايها الذين آمنوا لاتحرموا طيبات ما احل اللّه لكم ).
با بيان اين حكم , اسلام صريحا بيگانگى خود را از مساله رهبانيت و ترك دنياآن چنان كه مسيحيان و مرتاضان دارند اعلام داشته است .
سپس براى تاكيد اين موضوع مى گويد: ((از حد و مرزها فراتر نرويد, زيراخداوند تجاوزكنندگان را دوست ندارد)) (ولا تعتدوا ان اللّه لايحب المعتدين ).
(آيه 88)ـ در اين آيه نيز مجددا روى مطلب تاكيد كرده , منتها در آيه گذشته نهى از تحريم بود و در ايـن آيـه امر به بهره گرفتن مشروع از مواهب الهى كرده ,مى فرمايد: ((از آنچه خداوند به شما روزى داده است حلال و پاكيزه بخوريد))(وكلوا مما رزقكم اللّه حلالا طيبا).
تـنـهـا شـرط آن اين است كه ((از (مخالفت ) خداوندى كه به او ايمان داريدبپرهيزيد)) (واتقوااللّه الذى انتم به مؤمنون ).
يعنى , ايمان شما به خدا ايجاب مى كند كه همه دستورات او را محترم بشمريد, هم در بهره گرفتن از مواهب الهى و هم رعايت اعتدال و تقوى .
(آيه 89).
سوگند و كفاره سوگند!.
در ايـن آيـه در بـاره سـوگندهايى كه در زمينه تحريم حلال و غير آن خورده مى شود, بطوركلى بحث كرده و قسمها را به دو قسمت تقسيم مى كند:.
نـخـسـت مـى گـويـد: ((خـداوند شما را در برابر قسمهاى لغو مؤاخذه و مجازات نمى كند)) (لا يؤاخذكم اللّه باللغو فى ايمانكم ).
مـنـظـور از سـوگـنـد لـغو چنانكه مفسران و فقها گفته اند, سوگندهايى است كه داراى هدف مشخص نيست و از روى اراده و تصميم سر نمى زند.
قـسـم دوم از سـوگندها, سوگندهايى است كه از روى اراده و تصميم و بطورجدى ياد مى شود, دربـاره ايـن نـوع قـسـمـهـا, قـرآن در ادامـه آيه چنين مى گويد: ((خداوندشما را در برابر چنين سـوگـندهايى كه گره آن را محكم كرده ايد مؤاخذه مى كند وشمارا موظف به عمل كردن به آن مى سازد)) (ولكن يؤاخذكم بما عقدتم الا يمان ).
الـبته جدى بودن سوگند به تنهايى براى صحت آن كافى نيست بلكه بايدمحتواى سوگند لااقل يك امر مباح بوده باشد و بايد دانست كه سوگند جز به نام خدا معتبر نيست .
بـنابراين اگر كسى به نام خدا سوگند ياد كند واجب است به سوگند خودعمل كند و اگر آن را شـكـسـت كـفـاره دارد ((و كفاره چنين سوگندى (يكى از سه چيزاست : نخست ) اطعام ده نفر مسكين )) (فكفارته اطعام عشرة مساكين ).
منتها براى اين كه بعضى از اطلاق اين حكم چنين استفاده نكنند كه مى توان از هر نوع غذاى پست و كـم ارزشى براى كفاره استفاده كرد, تصريح مى كند كه ((اين غذا بايد لااقل يك غذاى حدوسط بوده باشد كه معمولا در خانواده خود از آن تغذيه مى كنيد)) (من اوسط ما تطعمون اهليكم ).
دوم : ((پوشاندن لباس , بر ده نفر نيازمند)) (اوكسوتهم ).
الـبـته ظاهر آيه اين است كه لباسى بوده باشد كه بطور معمول تن را بپوشاند وبر حسب فصول و مكانها و زمانها تفاوت پيدا مى كند.
در ايـن كـه آيـا از نـظـر كيفيت حداقل كافى است و يا در اينجا نيز بايد حدوسطمراعات شود, به مقتضاى اطلاق آيه هرگونه لباس كافى است .
سوم : ((آزاد كردن يك برده )) (او تحرير رقبة ).
امـا مـمـكـن اسـت كـسانى باشند كه قدرت بر هيچ يك از اينها نداشته باشند ولذا بعد از بيان اين دسـتـور مى فرمايد: ((آنهايى كه دسترسى به هيچ يك ندارند بايدسه روز, روزه بگيرند)) (فمن لم يجد فصيام ثلثة ايام ).
سـپـس بـراى تـاكيد مى گويد: ((كفاره سوگندهاى شما اين است كه گفته شد))(ذلك كفارة ايمانكم اذا حلفتم ).
ولـى بـراى ايـن كـه كـسـى تصور نكند با دادن كفاره , شكستن سوگندهاى صحيح حرام نيست مى گويد: ((سوگندهاى خود را حفظ كنيد)) (واحفظوا ايمانكم ).
و در پايان آيه مى فرمايد: ((اين چنين خداوند آياتش را براى شما بيان مى كند, تا شكر او را بگذاريد و در بـرابـر ايـن احـكـام و دستوراتى كه ضامن سعادت وسلامت فرد و اجتماع است , او را سپاس گوييد)) (كذلك يبين اللّه لكم آياته لعلكم تشكرون ).
آيـه 90ـ شـان نـزول : در تفاسير شيعه و اهل تسنن شان نزولهاى مختلفى در باره اين آيه ذكر شده اسـت كـه تقريبا با يكديگر شباهت دارند از جمله اين كه در((مسنداحمد)) و ((سنن ابى داود)) و ((نـسـائى )) و ((تـرمـذى )) چنين نقل شده است كه :عمر (كه طبق تصريح تفسير فى ظلال جلد سـوم , صـفـحـه33 , علاقه شديدى به نوشيدن شراب داشت ) دعا مى كرد, و مى گفت : خدايا بيان روشنى در مورد خمربراى ما بفرما, هنگامى كه آيه 219, سوره بقره (يسئلونك عن الخمر والميسر )نـازل شد پيامبر(ص ) آيه را براى او قرائت كرد ولى او باز به دعاى خود ادامه مى داد, ومى گفت : خـدايـا بـيـان روشنترى در اين زمينه بفرما, تا اين كه آيه 43 سوره نسا (ياايها الذين آمنوا لاتقربوا الصلوة وانتم سكارى ) نازل شد, پيامبر(ص ) آن را نيز بر اوخواند, باز به دعاى خود ادامه مى داد!.
تـا ايـن كه آيه مورد بحث كه صراحت فوق العاده اى در اين موضوع دارد, نازل گرديد, هنگامى كه پـيـامـبـر(ص ) آيـه را بر او خواند, گفت : انتهينا انتهينا ! ((از نوشيدن شراب خوددارى مى كنيم , خوددارى مى كنيم ))!.
تفسير:.
حكم قطعى در باره شراب و مراحل تدريجى آن ـ.
هـمـانـطور كه در ذيل آيه 43 سوره نسا اشاره كرديم , شرابخورى و ميگسارى در زمان جاهليت و قـبـل از ظـهور اسلام فوق العاده رواج داشت و به صورت يك بلاى عمومى درآمده بود, تا آنجا كه بعضى از مورخان مى گويند عشق عرب جاهلى در سه چيز خلاصه مى شد شعر و شراب و جنگ !.
روشـن اسـت كـه اگـر اسلام مى خواست بدون رعايت اصول روانى و اجتماعى با اين بلاى بزرگ عـمومى به مبارزه برخيزد ممكن نبود, و لذا از روش تحريم تدريجى و آماده ساختن افكار و اذهان براى ريشه كن كردن ميگسارى كه به صورت يك عادت ثانوى در رگ و پوست آنها نفوذ كرده بود, استفاده كرد, به اين ترتيب كه نخست در بعضى از سوره هاى مكى اشاراتى به زشتى اين كار نمود, ولى عادت زشت شرابخوارى از آن ريشه دارتر بود, كه با اين اشاره ها ريشه كن شود, لذا هنگامى كه مـسلمانان به مدينه منتقل شدند و نخستين حكومت اسلامى تشكيل شد, دومين دستور ـيه219 , سوره بقره ـ در زمينه منع شرابخوارى به صورت قاطع ترى نازل گشت , آشنايى مسلمانان به احكام اسـلام سـبـب شـد كه دستور نهايى ـهمين آيه موردبحث ـ با صراحت كامل و بيان قاطع كه حتى بهانه جويان نيز نتوانند به آن ايرادگيرند نازل گردد.
در ايـن آيـه بـا تـعـبـيـرات گـونـاگـون ممنوعيت اين كار مورد تاكيد قرار گرفته , تاجايى كه شـرابـخـوارى در رديـف بـت پـرستى و قمار و از لام و از اعمال شيطانى و پليدقلمداد شده است مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد شراب و قمار و بتها واز لام (يكنوع بخت آزمايى ) پليدند و از عمل شيطانند از آنها دورى كنيد تا رستگارشويد)) (يا ايها الذين آمنوا انما الخمر والميسر والا نصاب والا زلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون ).
((انـصاب )) بتهايى كه شكل مخصوصى نداشتند و تنها قطعه سنگى بودند وقرار گرفتن شراب و قـمـار هـم رديـف آن نـشـانـگـر خـطر بسيار زياد شراب و قمار است به همين دليل در روايتى از پيامبر(ص ) مى خوانيم : شارب الخمر كعابد الوثن : ((شرابخورهمانند بت پرست است )).
(آيه 91)ـ در اين آيه به پاره اى از زيانهاى آشكار شراب و قمار پرداخته نخست مى گويد: ((شيطان مى خواهد از طريق شراب و قمار در ميان شما تخم عداوت و دشمنى بپاشد و از نماز و ذكر خدا باز دارد)) (انـما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوة والبغض فى الخمر والميسر ويصدكم عن ذكراللّه وعن الصلوة ).
در پـايـان ايـن آيـه به عنوان يك استفهام تقريرى , مى گويد: ((آيا شما خوددارى خواهيد كرد؟)) (فهل انتم منتهون ).
يـعـنى پس از اين همه تاكيد باز جاى بهانه جويى يا شك و ترديد در مورد ترك اين دو گناه بزرگ باقى مانده است ؟! و لذا مى بينيم كه حتى ((عمر)) كه تعبيرات آيات گذشته را به خاطر علاقه اى كـه (طبق تصريح مفسران عامه ) به شراب داشت وافى نمى دانست پس از نزول اين آيه , گفت كه اين تعبير كافى و قانع كننده است .
(آيـه 92)ـ و در ايـن آيـه به عنوان تاكيد اين حكم نخست به مسلمانان دستورمى دهد كه ((خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد و از مخالفت او بپرهيزيد)) (واطيعواللّه واطيعوا الرسول واحذروا).
و سـپـس مـخالفان را تهديد مى كند كه : ((اگر از اطاعت فرمان پروردگار سر باززنيد, مستحق كـيـفر و مجازات خواهيد بود و پيامبر(ص ) وظيفه اى جز ابلاغ آشكارندارد)) (فان توليتم فاعلموا انما على رسولنا البلاغ المبين ).
آيـه 93ـ شان نزول : در تفاسير چنين آمده است كه , پس از نزول آيه تحريم شراب و قمار, بعضى از يـاران پيامبر(ص ) گفتند: اگر اين دو كار اين همه گناه دارد پس تكليف برادران مسلمان ما كه پـيـش از نزول اين آيه از دنيا رفته اند و هنوز اين دو كار راترك نكرده بودند چه مى شود؟ آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير: در اين آيه در پاسخ كسانى كه نسبت به وضع گذشتگان قبل از نزول تحريم شراب و قمار و يـا نـسـبت به وضع كسانى كه اين حكم هنوز به گوش آنهانرسيده , و در نقاط دوردست زندگى داشـتـند, سؤال مى كردند, مى گويد: ((آنهايى كه ايمان و عمل صالح داشته اند و اين حكم به آنها نـرسـيده بوده , اگر شرابى نوشيده اندو يا از درآمد قمار خورده اند گناهى بر آنها نيست )) (ليس على الذين آمنوا وعملواالصالحات جناح فيما طعموا).
سپس اين حكم را مشروط به اين مى كند كه ((آنها تقوا را پيشه كنند و ايمان بياورند و عمل صالح انجام دهند)) (اذا ما اتقوا وآمنوا وعملوا الصالحات ).
بـار ديـگـر همين موضوع را تكرار كرده , مى گويد: ((سپس تقوا پيشه كنند وايمان بياورند)) (ثم اتقوا وآمنوا).
و براى سومين بار با كمى تفاوت همين موضوع را تكرار نموده , مى گويد:((سپس تقوا پيشه كنند و نيكى نمايند)) (ثم اتقوا واحسنوا).
و در پايان آيه مى فرمايد: ((خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد)) (واللّه يحب المحسنين ).
هريك از اين سه تقوا, اشاره به مرحله اى از احساس مسؤوليت و پرهيزكارى است .
آيه 94ـ شان نزول : نقل شده : هنگامى كه پيامبراسلام (ص ) و مسلمانان درسال حديبيه براى عمره بـا حـال احـرام حـركـت كـردند, در وسط راه با حيوانات وحشى فراوانى روبرو شدند, بطورى كه مى توانستند آنها را با دست و نيزه ها صيدكنند ! اين شكارها بقدرى زياد بودند كه بعضى نوشته اند دوش به دوش مركبها و ازنزديك خيمه ها رفت و آمد مى كردند.
ايـن آيه و دو آيه بعد نازل شد و مسلمانان را از صيد آنها برحذر داشت , و به آنها اخطار كرد كه اين يك نوع امتحان براى آنها محسوب مى شود.
تفسير:.
احكام صيد در حال احرام ـ.
ايـن آيـه و دو آيـه بـعـد نـاظر به يكى از احكام عمره و حج , يعنى مساله شكارحيوانات صحرايى و دريـايـى در حـال احـرام مى باشد نخست اشاره به جريانى كه مسلمانان در سال ((حديبيه )) با آن روبـرو بـودنـد كرده , مى گويد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! خداوند شما را با چيزى از شكار مـى آزمـايد, شكارهايى كه بقدرى به شما نزديك مى شوند كه حتى با نيزه و دست مى توانيد آنها را شكار كنيد)) (ي ايهاالذين آمنوا ليبلونكم اللّه بشى من الصيد تناله ايديكم ورماحكم ).
سـپس به عنوان تاكيد مى فرمايد: ((اين جريان براى آن بوده است كه افرادى كه از خدا با ايمان به غيب مى ترسند, از ديگران شناخته شوند)) (ليعلم اللّه من يخافه بالغيب ).
و در پـايـان آيـه مى فرمايد: ((پس هر كس بعد از آن تجاوز كند مجازات دردناكى خواهد داشت )) (فمن اعتدى بعد ذلك فله عذاب اليم ).
(آيه 95)ـ در اين آيه با صراحت و قاطعيت بيشتر و بطور عموم فرمان تحريم صيد را در حال احرام صـادر كرده , مى گويد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد !در حال احرام شكار نكنيد)) (ي ايها الذين آمنوا لا تقتلوا الصيد وانتم حرم ).
سـپـس بـه كـفـاره صيد در حال احرام اشاره كرده , مى گويد: ((كسى كه عمدا صيدى رابه قتل بـرساند, بايد كفاره اى همانند آن از چهارپايان بدهد)) يعنى , آن را قربانى كرده و گوشت آن را به مستمندان بدهد (ومن قتله منكم متعمدا فجزآ مثل ما قتل من النعم ).
در اينجا منظور از ((مثل )) همانندى در شكل و اندازه حيوان است به اين معنى كه مثلا اگر كسى حيوان وحشى بزرگى را همانند شترمرغ صيد كند, بايد كفاره آن راشتر انتخاب كند و يا اگر آهو صيد كند بايد گوسفند كه تقريبا به اندازه آن است قربانى نمايد.
و از آنـجـا كـه ممكن است مساله همانندى براى بعضى مورد شك و ترديدواقع شود, قرآن در اين زمـينه دستور داده است كه ((بايد اين موضوع زيرنظر دو نفر ازافراد مطلع و عادل انجام پذيرد)) (يحكم به ذوا عدل منكم ).
و در بـاره ايـن كـه ايـن كـفـاره در كـجـا بايد ذبح شود, دستور مى دهد كه به صورت ((قربانى و ((هدى )) اهدا به كعبه شود و به سرزمين كعبه برسد)) (هديا بالغ الكعبة ).
سـپس اضافه مى كند كه , لازم نيست حتما كفاره به صورت قربانى باشد, بلكه دو چيز ديگر نيز هر يـك مى توانند جانشين آن شوند, نخست اين كه ((معادل پول آن را در راه اطعام مساكين مصرف كند)) (او كفارة طعام مساكين ).
((و يا معادل آن روزه بگيرد)) (او عدل ذلك صياما).
((اين كفارات به خاطر آن است كه كيفر كار خلاف خود را ببيند)) (ليذوق وبال امره ).
اما از آنجايى كه هيچ حكمى معمولا شامل گذشته نمى شود, تصريح مى كندكه ((خدا از تخلفاتى كـه در ايـن زمـينه در گذشته انجام داده ايد, عفو فرموده است ))(عفااللّه عما سلف ) ((و هرگاه كـسـى به اين اخطارهاى مكرر و حكم كفاره اعتنا نكند وباز هم مرتكب صيد در حال احرام شود, خداوند از چنين كسى انتقام خواهد گرفت و خداوند تواناست , و به موقع انتقام مى گيرد)) (ومن عاد فينتقم اللّه منه واللّه عزيزذوانتقام ).
(آيه 96)ـ در اين آيه پيرامون صيدهاى دريا سخن به ميان آورده , مى گويد:((صيد دريا و طعام آن براى شما (در حال احرام ) حلال است )) (احل لكم صيد البحروطعامه ).
مـنـظـور از ((طـعـام )) همان خوراكى است كه از ماهيان صيد شده ترتيب داده مى شود, زيرا آيه مى خواهد دو چيز را مجاز كند نخست صيد كردن و ديگر خوردن غذاى صيد شده .
سپس به فلسفه اين حكم اشاره كرده مى گويد: ((اين به خاطر اين است كه شما و مسافران بتوانيد بهره ببريد)) (متاعا لكم وللسيارة ).
يعنى به خاطر اين كه در حال احرام براى تغذيه به زحمت نيفتيد وبتوانيد ازيك نوع صيد بهره مند شويد, اين اجازه در مورد صيد دريا به شما داده شده است .
بـار ديـگـر بـه عـنوان تاكيد به حكم سابق بازگشته , مى گويد: ((مادام كه در حال احرام هستيد صيدهاى صحرايى بر شما حرام است )) (وحرم عليكم صيد البر مادمتم حرما).
و در پـايـان آيـه بـراى تـاكيد تمام احكامى كه ذكر شد مى فرمايد: ((از خداوندى كه در قيامت در پـيـشـگـاه او مـحـشور خواهيد شد بپرهيزيد)) و با فرمان او مخالفت ننماييد (واتقوااللّه الذى اليه تحشرون ).
فلسفه تحريم صيد در حال احرام .
مـى دانـيم , حج و عمره از عباداتى است كه انسان را از جهان ماده جدا كرده ودر محيطى مملو از مـعـنـويـت فـرو مى برد تعينات زندگى مادى , جنگ وجدالها,خصومتها, هوسهاى جنسى , لذات مـادى , در مـراسـم حـج و عـمـره بكلى كنارمى روند وانسان به يك نوع رياضت مشروع الهى دست مى زند, و به نظر مى رسد كه تحريم صيد در حال احرام نيز به همين منظور است .
از ايـن گـذشته اگر صيد كردن براى زوار خانه خدا كار مشروعى بود, با توجه به اين همه رفت و آمـدى كه هر سال در اين سرزمينهاى مقدس مى شود, نسل بسيارى ازحيوانات در آن منطقه كه بـه حـكم خشكى و كم آبى , حيواناتش نيز كم است , برچيده مى شد, مخصوصا باتوجه به اين كه در غير حال احرام نيز صيد حرم , و همچنين كندن درختان و گياهان آن ممنوع است , روشن مى شود كـه ايـن دسـتـور ارتـباطنزديكى با مساله حفظ محيط زيست و نگهدارى گياهان و حيوانات آن منطقه از فنا ونابودى دارد.
(آيـه 97)ـ در تعقيب آيات گذشته كه در زمينه تحريم صيد در حال احرام ,بحث مى كرد, در اين آيـه بـه اهـمـيـت ((مـكـه )) و اثر آن در سازمان زندگى اجتماعى مسلمانها اشاره كرده , نخست مى فرمايد: ((خداوند كعبه , بيت الحرام را وسيله اى براى اقامه امر مردم قرار داده است )) (جعل اللّه الكعبة البيت الحرام قياما للناس ).
و از آنجا كه اين مراسم بايد در محيطى امن و امان از جنگ و كشمكش و نزاع صورت گيرد اشاره به اثر ماههاى حرام (ماههايى كه جنگ مطلقا در آن ممنوع است ) در اين موضوع كرده , مى فرمايد: ((و همچنين ماه حرام )) (والشهر الحرام ).
و نيز نظر به اين كه وجود ((قربانيهاى بى نشان (هدى ) و قربانيهاى نشاندارـقلائدـ كه تغذيه مردم را در ايـامـى كـه اشتغال به مراسم حج و عمره دارند تامين كرده و فكر آنها را از اين جهت آسوده مى كند, تاثيرى در تكميل اين برنامه دارد به آنها نيز اشاره كرده مى گويد: (والهدى والقلائد).
در پايان آيه چنين مى گويد: ((خداوند اين برنامه هاى منظم را به خاطر اين قرارداد تا بدانيد علم او بـه انـدازه اى وسـيـع اسـت كـه آنچه در آسمانها و زمين است مى داند و از همه چيز ـمخصوصا نـيازمنديهاى روحى و جسمى بندگانش ـ باخبراست )) (ذلك لتعلموا ان اللّه يعلم ما فى السموات وما فى الا رض وان اللّه بكل شى عليم ).
(آيه 98)ـ در اين آيه براى تاكيد دستورات گذشته و تشويق مردم به انجام آنها و تهديد مخالفان و معصيت كاران مى فرمايد: ((بدانيد خدا شديدالعقاب و نيزغفور و رحيم است )) (اعلموا ان اللّه شديد العقاب وان اللّه غفور رحيم ).
(آيـه 99)ـ و بـاز بـراى تاكيد بيشتر مى گويد: مسؤول اعمال شما خودتان هستيد و ((پيامبر(ص ) مـسـؤولـيتى جز ابلاغ رسالت و رساندن دستورات خدا ندارد)) (ماعلى الرسول الا البلاغ ) ((و در عين حال خداوند از نيات شما, و از كارهاى آشكار وپنهانى همگى آگاه و باخبر است )) (واللّه يعلم ما تبدون وما تكتمون ).
(آيه 100).
اكثريت دليل ((پاكى )) نيست !.
در آيـات گـذشـتـه سخن از تحريم مشروبات الكلى و قمار و انصاب و ازلام وصيد كردن در حال احرام بود, از آنجا كه بعضى از افراد ممكن است براى ارتكاب اين گونه گناهان عمل اكثريت را در پاره اى از محيطها دستاويز قرار دهند.
خـداونـد يك قاعده كلى و اساسى را در يك عبارت كوتاه بيان كرده ,مى فرمايد: ((بگو اى پيامبر ! هيچ گاه ناپاك و پاك يكسان نخواهد بود, اگرچه فزونى ناپاك و كثرت آلوده ها تو را به شگفتى فرو برد)) ! (قل لا يستوى الخبيث والطيب ولواعجبك كثرة الخبيث ).
بنابراين , خبيث و طيب در آيه به معنى هرگونه موجود پاك و ناپاك اعم ازغذاها و افكار است .
و در پـايـان آيـه , انـديـشـمندان را مخاطب ساخته و مى گويد: ((از (مخالفت )خدا بپرهيزيد اى صاحبان خرد, تا رستگار شويد)) (فاتقوا اللّه ي اولى الا لباب لعلكم تفلحون ).
آيـه 101ـ شـان نـزول : در مـورد نزول اين آيه و آيه بعد, از على بن ابيطالب (ع )نقل شده است كه : ((روزى پـيامبر(ص ) خطبه اى خواند و دستور خدا را در باره حج بيان كرد, شخصى به نام عكاشه ـو به روايتى سراقه ـ گفت : آيا اين دستور براى هرسال است , و همه سال بايد حج به جا بياوريم ؟.
پـيـامـبر(ص ) به سؤال او پاسخ نگفت , ولى او لجاجت كرد, و دو بار, و يا سه بار,سؤال خود را تكرار نـمـود, پيامبر(ص ) فرمود: واى بر تو, چرا اين همه اصرار مى كنى اگر در جواب تو بگويم بلى , حج در هـمـه سـال بـر هـمـه شـما واجب مى شود و اگر درهمه سال واجب باشد توانايى انجام آن را نـخواهيد داشت و اگر با آن مخالفت كنيدگناهكار خواهيد بود, بنابراين , مادام كه چيزى به شما نگفته ام روى آن اصرارنورزيد.
آيه نازل شد و آنها را از اين كار بازداشت .
تفسير:.
سؤالات بيجا!.
شـك نـيست كه سؤال كردن , كليد فهم حقايق است , و در آيات و روايات اسلامى نيز به مسلمانان دسـتـور اكـيـد داده شـده اسـت كه هرچه را نمى دانند بپرسند,ولى از آنجا كه هر قانونى معمولا اسـتـثـنـايى دارد, اين اصل اساسى تعليم و تربيت نيزاستثنايى دارد و آن اين كه گاهى پاره اى از مـسائل پنهان بودنش براى حفظ نظام اجتماع و تامين مصالح افراد بهتر است در اين گونه موارد جـستجوها و پرسشهاى پى درپى , براى پرده برداشتن , از روى واقعيت , نه تنها فضيلتى نيست بلكه مذموم وناپسند نيز مى باشد.
قـرآن در ايـن آيـه به اين موضوع اشاره كرده , صريحا مى گويد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد از امـورى كـه افـشاى آنها باعث ناراحتى و دردسر شما مى شودپرسش نكنيد)) (ي ايها الذين آمنوا لا تسئلوا عن اشي ان تبدلكم تسؤكم ).
ولـى از آنـجـا كـه سؤالات پى درپى از ناحيه افراد و پاسخ نگفتن به آنها ممكن است موجب شك و ترديد براى ديگران گردد و مفاسد بيشترى ببار آورد اضافه مى كند)) اگر در اين گونه موارد زياد اصـرار كنيد به وسيله آيات قرآن بر شما افشامى شود)) و به زحمت خواهيد افتاد (وان تسئلوا عنها حين ينزل القرآن تبدلكم ).
سـپـس اضـافه مى كند: تصور نكنيد اگر خداوند از بيان پاره اى از مسائل سكوت كرده است از آن غفلت داشته , بلكه مى خواسته است شما را در توسعه قراردهد و ((آنها را بخشوده است , و خداوند بخشنده حليم است )) (عفااللّه عنها واللّه غفور حليم ).
در حـديـثـى از عـلى (ع ) مى خوانيم : ((خداوند واجباتى براى شما قرار داده آنهارا ضايع مكنيد, و حـدود و مـرزهايى تعيين كرده از آنها تجاوز ننماييد و از امورى نهى كرده , در برابر آنها پرده درى نـكـنـيد, و از امورى ساكت شده و صلاح در كتمان آن ديده و هيچ گاه اين كتمان از روى نسيان نبوده , در برابر اين گونه امور, اصرارى درافشا نداشته باشيد)).
(آيـه 102)ـ در اين آيه براى تاكيد مطلب مى گويد: ((بعضى از اقوام پيشين ,اين گونه سؤالات را داشتند و به دنبال پاسخ آنها به مخالفت و عصيان برخاستند))(قد سالها قوم من قبلكم ثم اصبحوا بها كافرين ).
و در پايان اين بحث ذكر اين نكته را لازم مى دانيم كه آيه هاى فوق به هيچ وجه راه سؤالات منطقى و آمـوزنـده و سازنده را به روى مردم نمى بندد, بلكه منحصرا مربوط به سؤالات نابجا و جستجو از امورى است كه نه تنها مورد نيازنيست بلكه مكتوم ماندن آن بهتر و حتى گاهى لازم است .
(آيـه 103)ـ در ايـن آيه , اشاره به چهار ((بدعت )) نابجا شده كه در ميان عرب جاهلى معمول بود, آنـهـا بـر پـاره اى از حـيـوانات به جهتى از جهات علامت و نامى گذارده و خوردن گوشت آن را مـمـنـوع مـى سـاخـتـنـد و يـا حتى خوردن شير و چيدن پشم و سوار شدن بر پشت آنها را مجاز نمى شمردند, يعنى عملا حيوان رابلااستفاده و بيهوده رها مى ساختند.
قـرآن مجيد مى گويد: ((خداوند هيچ يك از اين احكام را به رسميت نمى شناسد, نه بحيرة اى قرار داده و نه سائبة و نه وصيلة و نه حام (ما جعل اللّه من بحيرة ولا سئبة ولا وصيلة ولا حام ).
و اما توضيح اين چهار نوع حيوان :.
1ـ بـحـيـره بـه حـيوانى مى گفتند كه پنج بار زاييده بود و پنجمين آنها ماده و به روايتى نر بود, گوش چنين حيوانى را شكاف وسيعى مى دادند و آن را به حال خودآزاد مى گذاشتند و از كشتن آن صرف نظر مى كردند.
2ـ سائبه شترى بوده كه دوازده ـو به روايتى ده ـ بچه مى آورد, آن را آزادمى ساختند و حتى كسى سوار بر آن نمى شد, تنها گاهى از شير آن مى دوشيدند و به ميهمان مى دادند.
3ـ وصـيـلـه بـه گـوسـفندى مى گفتند كه هفت بار فرزند مى آورد و به روايتى به گوسفندى مى گفتند: كه دوقلو مى زاييد, كشتن چنان گوسفندى را نيز حرام مى دانستند.
4ـ حام به حيوان نرى مى گفتند كه ده بار از آن براى تلقيح حيوانات ماده استفاده مى كردند و هر بار فرزندى از نطفه آن به وجود مى آمد.
كـوتاه سخن اين كه منظور حيواناتى بوده كه در واقع خدمات فراوان و مكررى به صاحبان خود از طـريـق ((انـتـاج )) مـى كـردنـد, و آنها هم در مقابل يك نوع احترام وآزادى بر اين حيوانات قائل مى شدند.
سپس مى فرمايد: ((افراد كافر و بت پرست اينها را به خدا نسبت مى دادند ومى گفتند: قانون الهى است )) (ولكن الذين كفروا يفترون على اللّه الكذب ).
((و اكـثر آنها در اين باره كمترين فكر و انديشه اى نمى كردند و عقل خود را به كار نمى گرفتند)) بلكه كوركورانه از ديگران تقليد مى نمودند (واكثرهم لايعقلون ).
(آيـه 104)ـ در ايـن آيـه اشـاره بـه دلـيـل و مـنطق آنها در اين تحريمهاى نابجا وبى مورد كرده , مـى گـويـد: ((هنگامى كه به آنها گفته شود به سوى آنچه خدا نازل كرده و به سوى پيامبر(ص ) بياييد, آنها از اين كار سر باز زده , مى گويند همان رسوم و آداب نياكان ما, ما را بس است )) ! (واذا قيل لهم تعالوا الى م انزل اللّه والى الرسول قالواحسبنا ما وجدنا عليه آبنا).
در حـقـيـقـت خلافكاريها و بت پرستيهاى آنها از يك نوع بت پرستى ديگر يعنى تسليم بدون قيد و شـرط در بـرابـر آداب و رسـوم خـرافـى نـيـاكـان سرچشمه مى گرفت قرآن صريحا به آنها پاسخ مـى گويد: كه ((مگر نه اين است كه پدران آنها دانشى نداشتند و هدايت نيافته بودند)) (او لو كان آباؤهم لايعلمون شيئا ولا يهتدون ).
بنابراين , كار شما مصداق روشن تقليد ((جاهل )) از ((جاهل )) است كه در ميزان عقل و خرد بسيار ناپسند مى باشد؟.
(آيه 105) ـ.
هركس مسؤول كار خويش است !.
در آيـه قبل سخن از تقليد كوركورانه مردم عصر جاهليت ازنياكان گمراه , به ميان آمد و قرآن به آنـهـا صـريحا اخطار كرد كه چنين تقليدى ,با عقل و منطق سازگارنيست , به دنبال اين موضوع طـبـعـا ايـن سؤال در ذهن آنها مى آمد كه اگر ما حسابمان را از نياكانمان در اينگونه مسائل جدا كنيم , پس سرنوشت آنها چه خواهد شد, به علاوه اگر ما دست از چنان تقليدى برداريم سرنوشت بـسـيـارى مـردم كه تحت تاثيرچنين تقاليدى هستند, چه مى شود, آيه شريفه در پاسخ اين گونه سـؤالات مـى گـويـد:((اى كـسـانى كه ايمان آورده ايد شما مسؤول خويشتنيد, اگر شما هدايت يـافـتـيـدگـمـراهـى ديـگـران (اعم از نياكان و يا دوستان و بستگان هم عصر شما) لطمه اى به شمانخواهد زد)) (ي ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لا يضركم من ضل اذا اهتديتم ).
سـپـس اشـاره بـه مـوضـوع رسـتـاخيز و حساب و رسيدگى به اعمال هر كس كرده , مى گويد ((بـازگشت همه شما به سوى خداست , و به حساب هر يك از شماجداگانه رسيدگى مى كند, و شما را از آنچه انجام مى داديد آگاه مى سازد)) (الى اللّه مرجعكم جميعا فينبئكم بما كنتم تعملون ) .
آيـه 106ـ شـان نـزول : در مورد نزول اين آيه و دو آيه بعد نقل شده كه : يك نفر از مسلمانان به نام ((ابن ابى ماريه )) به اتفاق دو نفر از مسيحيان عرب به نام ((تميم )) و ((عدى )) كه دو برادر بودند بـه قـصـد تـجـارت از مـديـنـه خارج شدند در اثناى راه ((ابن ماريه )) كه مسلمان بود بيمار شد, وصـيت نامه اى نوشت و آن را در ميان اثاث خود مخفى كرد, و اموال خويش را به دست دو همسفر نـصـرانـى سـپرد, وصيت كردكه آنها را به خانواده او برسانند, و از دنيا رفت , همسفران متاع او را گشودند وچيزهاى گرانقيمت و جالب آن را برداشتند و بقيه را به ورثه بازگرداندند.
ورثـه هـنـگـامـى كـه متاع را گشودند, قسمتى از اموالى كه ابن ابى ماريه با خودبرده بود در آن نـيـافـتـند, ناگاه چشمان آنها به وصيت نامه افتاد, ديدند, صورت تمام اموال مسروقه در آن ثبت است , مطلب را با آن دو نفر مسيحى همسفر درميان گذاشتند آنها انكار كرده و گفتند: هرچه به مـا داده بـود به شما تحويل داده ايم ! ناچاربه پيامبر(ص ) شكايت كردند, آيه نازل شد و حكم آن را بيان كرد.
تـفـسـير: از مهمترين مسائلى كه اسلام روى آن تكيه مى كند, مساله حفظحقوق و اموال مردم و بطوركلى اجراى عدالت اجتماعى است .
نـخـسـت بـراى ايـن كه حقوق ورثه در اموال ميت از ميان نرود و حق بازماندگان و ايتام و صغار پايمال نشود, به افراد با ايمان دستور مى دهد و مى گويد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! هنگامى كـه مـرگ يـكـى از شـمـا فرا رسد بايد به هنگام وصيت كردن دو نفر از افراد عادل مسلمان را به گـواهى بطلبيد و اموال خود را به عنوان امانت براى تحويل دادن به ورثه به آنها بسپاريد)) (ي ايها الذين آمنوا شهادة بينكم اذاحضر احدكم الموت حين الوصية اثنان ذوا عدل منكم ).
البته شهادت در اينجا توام با وصايت است , يعنى اين دو نفر هم ((وصيند)) وهم ((گواه )), سپس اضافه مى كند: ((اگر در مسافرتى باشيد و مصيبت مرگ براى شمافرا رسد (و از مسلمانان وصى و شـاهـدى پـيـدا نـكنيد) دو نفر از غيرمسلمانها را براى اين منظور انتخاب نماييد)) (او آخران من غيركم ان انتم ضربتم فى الا رض فاصابتكم مصية الموت ).
مـنـظـور از غـيرمسلمانان تنها اهل كتاب يعنى , يهود و نصارى مى باشد زيرااسلام براى مشركان وبت پرستان در هيچ مورد اهميتى قائل نشده است .
سـپـس دسـتور مى دهد كه : ((اگر به هنگام اداى شهادت در صدق آنها شك كرديد آنها را بعد از نماز نگاه مى داريد و وادار كنيد تا سوگند يادكنند (و شهادت دهند) كه ما حاضر نيستيم حق را به چيزى (منافع مادى ) بفروشيم (و به ناحق گواهى دهيم ) اگر چه در مورد خويشاوندان ما باشد)) (تحبسونهما من بعد الصلوة فيقسمان باللّه ان ارتبتم لا نشترى به ثمنا ولو كان ذا قربى ).
((و مـا هيچ گاه شهادت الهى را كتمان نمى كنيم كه در اين صورت از گناهكاران خواهيم بود)) (ولا نكتم شهادة اللّه ان اذا لمن الا ثمين ).
(آيـه 107)ـ در ايـن آيـه سـخـن از مواردى به ميان آمده كه ثابت شود, دوشاهد مرتكب خيانت و گـواهـى بـر ضـد حق شده اند ـهمانطور كه در شان نزول آيه آمده بودـ در چنين موردى دستور مى دهد كه : ((اگر اطلاعاتى حاصل شود كه آن دونفر مرتكب گناه و جرم و تعدى شده اند و حق را پـايـمـال كـرده انـد, دو نفر ديگر ازكسانى كه گواهان نخست به آنها ستم كرده اند (يعنى ورثه ميت ) به جاى آنها قرارگرفته و براى احقاق حق خود شهادت و گواهى مى دهند)) (فان عثر على انهمااستحقا اثما فـاخران يقومان مقامهما من الذين استحق عليهم الا وليان ).
و در ذيل آيه وظيفه دو شاهد دوم را چنين بيان مى كند كه ((آنها بايد به خداسوگند ياد كنند كه گـواهـى مـا از گـواهـى دونفر اول شايسته تر و به حق نزديكتر است وما مرتكب تجاوز و ستمى نـشده ايم و اگر چنين كرده باشيم از ظالمان و ستمگران خواهيم بود)) (فيقسمان باللّه لشهادتنا احق من شها دتهما وما اعتدينا انا اذا لمن الظالمين ).
(آيـه 108)ـ ايـن آيه در حقيقت فلسفه احكامى را كه در زمينه شهادت درآيات قبل گذشت بيان مـى كـند كه : ((اگر طبق دستور بالا عمل شود (يعنى دو شاهد رابعد از نماز و در حضور جمع به گـواهـى بـطلبند, و در صورت بروز خيانت آنها, افرادديگرى از ورثه جاى آنها را بگيرند و حق را آشكار سازند) اين برنامه سبب مى شودكه شهود در امر شهادت دقت به خرج دهند و آن را بر طبق واقـع ـبـه خـاطـر تـرس ازخدا يا به خاطر ترس از خلق خداـ انجام دهندمبادا سوگندهايى جاى سـوگـنـدهـاى آنـهـا را بـگيرد)) (ذلك ادنى ان ياتوا بالشهادة على وجهه او يخافوا ان ترد ايمان بعدايمانهم ).
در حـقيقت اين كار سبب مى شود كه حداكثر ترس از مسؤوليت در برابر خداو يا بندگان خدا در آنها بيدار گردد و از محور حق منحرف نشوند.
و در آخـر آيـه بـراى تـاكـيد روى تمام احكام گذشته دستور مى دهد: ((پرهيزكارى پيشه كنيد و گوش به فرمان خدا فرا دهيد و بدانيد خداوند جمعيت فاسقان راهدايت نخواهد كرد)) (واتقوا اللّه واسمعوا واللّه لايهدى القوم الفاسقين ).
(آيه 109)ـ اين آيه در حقيقت مكملى براى آيات قبل است , زيرا در ذيل آيات گذشته كه مربوط به مـسـاله شهادت حق و باطل بود دستور به تقوا و ترس ازمخالفت فرمان خدا داده شده , در اين آيه مـى گـويـد: ((از آن روز بـتـرسـيد كه خداوندپيامبران را جمع مى كند و از آنها در باره رسالت و ماموريتشان سؤال مى كند ومى گويد مردم در برابر دعوت شما چه پاسخى گفتند)) (يوم يجمع اللّه الرسل فيقول ماذآ اجبتم ).
آنها از خود نفى علم كرده و همه حقايق را موكول به علم پروردگار كرده مى گويند:((خداوندا ! مـا عـلم و دانشى نداريم , تو آگاه بر تمام غيوب و پنهانيها هستى )) (قالوالا علم لنا انك انت علا م الغيوب ).
و بـه اين ترتيب سر و كار شما با چنين خداوند علام الغيوب و با چنين دادگاهى است , بنابراين در گواهيهاى خود مراقب حق و عدالت باشيد.
(آيه 110).
مواهب الهى بر مسيح !.
اين آيه و آيات بعد تا آخر سوره مائده مربوط به سرگذشت حضرت مسيح ومواهبى است كه به او و امتش ارزانى داشته كه براى بيدارى و آگاهى مسلمانان دراينجا بيان شده است .
نـخست مى گويد: ((به ياد بياور هنگامى را كه خداوند به عيسى بن مريم فرمود: ((نعمتى را كه بر تـو و بر مادرت ارزانى داشتم متذكر باش )) (اذ قال اللّه ياعيسى ابن مريم اذكر نعمتى عليك وعلى والدتك ).
سـپـس بـه ذكـر مـواهب خود پرداخته , نخست مى گويد ((تو را با روح القدس تقويت كردم )) (اذ ايدتك بروح القدس ) ((37)).
ديـگـر از مـواهـب الـهـى بـر تو اين است كه ((به تاييد روح القدس با مردم درگهواره و به هنگام بزرگى و پختگى سخن مى گفتى )) (تكلم الناس فى المهد وكهلا ).
اشـاره به اين كه سخنان تو در گاهواره همانند سخنان تو در بزرگى , پخته وحساب شده بود, نه سخنان كودكانه و بى ارزش .
ديگر اين كه ((كتاب و حكمت و تورات و انجيل را به تو تعليم دادم )) (واذعلمتك الكتاب والحكمة والتورية والا نجيل ).
ديـگـر از مـواهـب ايـن كـه از ((گـل بـه فـرمان من چيزى شبيه پرنده مى ساختى سپس در آن مـى دمـيدى و به اذن من پرنده زنده اى مى شد)) (واذ تخلق من الطين كهيئة الطير باذنى فتنفخ فيها فتكون طيرا باذنى ).
ديـگـر ايـن كـه : ((كور مادرزاد و كسى كه مبتلا به بيمارى پيسى بود به اذن من شفا مى دادى )) (وتبرئ الا كمه والا برص باذنى ).
((و نيز مردگان را به اذن من زنده مى كردى )) (واذ تخرج الموتى باذنى ).
و بالاخره يكى ديگر از مواهب من بر تو اين بود كه ((بنى اسرائيل را از آسيب رساندن به تو باز داشتم در آن هـنـگـام كـه كافران آنها در برابر دلايل روشن تو به پا خاستند وآنها را سحر آشكارى معرفى كـردند)) (واذ كففت بنى اسرائيل عنك اذ جئتهم بالبينات فقال الذين كفروا منهم ان هذا الا سحر مـبـين ) من در برابر اين همه هياهو و دشمنان سرسخت و لجوج تو را حفظ كردم تا دعوت خود را پيش ببرى .
قابل توجه اين كه در اين آيه چهار بار كلمه ((باذنى )) (به فرمان من ) تكرار شده است , تا جايى براى غـلـو و ادعاى الوهيت در مورد حضرت مسيح باقى نماند, اوبنده اى بود سر بر فرمان خدا و هر چه داشت از طريق استمداد از نيروى لايزال الهى بود.
(آيه 111).
داستان نزول مائده بر حواريون !.
به دنبال بحثى كه در باره مواهب الهى در باره مسيح و مادرش در آيه قبل بيان شد در آيات بعد به مـوهـبـتهايى كه به حواريون يعنى ياران نزديك مسيح بخشيد,اشاره مى كند: نخست مى فرمايد: ((به خاطر بياور زمانى را كه بر حواريين وحى فرستادم كه به من و فرستاده ام مسيح ايمان بياوريد و آنـهـا دعوت مرا اجابت كردند وگفتند: ايمان آورديم , خداوندا گواه باش كه ما مسلمانان و در بـرابـر فـرمان تو تسليم هستيم )) (واذ اوحيت الى الحواريين ان آمنوا بى وبرسولى قلوا آمنا واشهد باننامسلمون ).
(آيه 112)ـ سپس اشاره به جريان معروف نزول مائده آسمانى كرده ,مى گويد: ((ياران خاص مسيح به عيسى گفتند: آيا پروردگار تو مى تواند غذايى ازآسمان براى ما بفرستد)) ؟ (اذ قال الحواريون يا عيسى ابن مريم هل يستطيع ربك ان ينزل علينا مئدة من السم).
مسيح از اين تقاضا كه بوى شك و ترديد مى داد پس از آوردن آن همه آيات ونشانه هاى ديگر نگران شـد و بـه آنـهـا هـشـدار داد و گفت : ((از خدا بترسيد اگر ايمان داريد)) (قال اتقوا اللّه ان كنتم مؤمنين ).
(آيه 113)ـ ولى به زودى به اطلاع عيسى رسانيدند كه ما هدف نادرستى از اين پيشنهاد نداريم , و غرض ما لجاجت ورزى نيست بلكه ((گفتند: مى خواهيم از اين مائده بخوريم (و علاوه بر نورانيتى كـه بر اثر تغذيه از غذاى آسمانى در قلب ما پيدامى شود, زيرا تغذيه بطورمسلم در روح انسان مؤثر اسـت ) قـلـب مـا اطمينان و آرامش پيدا كند و با مشاهده اين معجزه بزرگ به سر حد عين اليقين برسيم و بدانيم آنچه به ما گفته اى راست بوده و بتوانيم بر آن گواهى دهيم )) (قالوا نريد ان ناكل منهاوتطمئن قلوبنا ونعلم ان قد صدقتنا ونكون عليها من الشاهدين ).
(آيـه 114)ـ هـنگامى كه عيسى از حسن نيت آنها در اين تقاضا آگاه شد,خواسته آنها را به پيشگاه پـروردگـار به اين صورت منعكس كرد: ((خداوندا ! مائده اى از آسمان براى ما بفرست كه عيدى بـراى اول و آخـر مـا باشد, و نشانه اى از ناحيه تومحسوب شود و به ما روزى ده , تو بهترين روزى دهندگان هستى )) (قال عيسى ابن مريم اللهم ربن انزل علينا مئدة من السم تكون لنا عيدا لا ولنا وآخرنا وآية منك وارزقنا وانت خير الرازقين ).
(آيـه 115)ـ خـداونـد اين دعايى را كه از روى حسن نيت و اخلاص صادرشده بود اجابت كرد, و به آنـها ((فرمود: من چنين مائده اى را بر شما نازل مى كنم ,ولى توجه داشته باشيد, بعد از نزول اين مائده مسؤوليت شما بسيار سنگينترمى شود و با مشاهده چنين معجزه آشكارى هر كس بعد از آن , راه كـفـر را بـپـويد او راچنان مجازاتى خواهم كرد كه احدى از جهانيان را چنين مجازاتى نكرده بـاشـم )) !(قـال اللّه انـى مـنـزلـهـا عـلـيـكم فمن يكفر بعد منكم فانى اعذبه عذابا لا اعذبه احدا من العالمين ).
(آيه 116).
بيزارى مسيح از شرك پيروانش !.
اين آيه و دو آيه بعد پيرامون گفتگوى خداوند با حضرت مسيح (ع ) در روزرستاخيز بحث مى كند, مـى گـويـد: ((خداوند در روز قيامت به عيسى مى گويد: آيا توبه مردم گفتى كه من و مادرم را علاوه بر خداوند معبود خويش قرار دهيد, و پرستش كنيد)) ؟ (واذ قال اللّه يا عيسى ابن مريم انت قلت للناس اتخذونى وامى الهين من دون اللّه ).
مسيح با نهايت احترام در برابر اين سؤال چند جمله در پاسخ مى گويد:.
1ـ نخست زبان به تسبيح خداوند از هرگونه شريك و شبيه گشوده ومى گويد: ((خداوندا ! پاك و منزهى از هرگونه شريك )) (قال سبحانك ).
2ـ ((چـگونه ممكن است چيزى را كه شايسته من نيست بگويم )) (ما يكون لى ان اقول ما ليس لى بحق ).
در حقيقت نه تنها گفتن اين سخن را از خود نفى مى كند, بلكه مى گويد اساسامن چنين حقى را ندارم و چنين گفتارى با مقام و موقعيت من هرگز سازگار نيست .
3ـ سـپس استناد به علم بى پايان پروردگار كرده , مى گويد: ((گواه من اين است كه اگر چنين مـى گـفـتم مى دانستى , زيرا تو از آنچه در درون روح و جان من است آگاهى , در حالى كه من از آنچه در ذات پاك توست بى خبرم , زيرا تو علام الغيوب وبا خبر از تمام رازها و پنهانيها هستى )) (ان كنت قلته فقد علمته تعلم ما فى نفسى ولااعلم ما فى نفسك انك انت علا م الغيوب ).
(آيه 117)ـ چهار: ((تنها چيزى كه من به آنها گفتم , همان بوده است كه به من ماموريت دادى كه آنـها را دعوت به عبادت تو كنم و بگويم خداوند يگانه اى راكه پروردگار من و شما است , پرستش نكنيد)) (ما قلت لهم الا ما امرتنى به ان اعبدوااللّه ربى وربكم ).
5ـ ((و تـا آن زمـان كـه در مـيـانـشان بودم مراقب و گواه آنها بودم و نگذاشتم راه شرك را پيش گيرند, اما به هنگامى كه مرا از ميان آنها برگرفتى تو مراقب و نگاهبان آنها بودى , و تو گواه بر هر چـيـزى هـستى )) (وكنت عليهم شهيدا مادمت فيهم فلماتوفيتنى كنت انت الرقيب عليهم وانت على كل شى شهيد).
(آيـه 118)ـ شـشم : و با اين همه باز امر, امر تو و خواست , خواست توست ((اگر آنها را در برابر اين انحراف بزرگ مجازات كنى بندگان تواند (و قادر به فرار از زيربار اين مجازات نخواهند بود, و اين حق براى تو در برابر بندگان نافرمانت ثابت است ) و اگر آنها را ببخشى و از گناهانشان صرف نظر كنى , توانا و حكيم هستى )) نه بخشش تو نشانه ضعف است , و نه مجازاتت خالى از حكمت و حساب (ان تعدبهم فانهم عبادك وان تغفرلهم فانك انت العزيز الحكيم ).
(آيه 119).
رستگارى بزرگ !.
در تـعـقـيـب ذكر گفتگوى خداوند با حضرت مسيح , در اين آيه مى خوانيم :((خداوند پس از اين گـفـتگو, مى فرمايد: امروز روزى است كه راستى راستگويان به آن سود مى بخشد)) (قال اللّه هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم ).
سـپس پاداش صادقان را چنين بيان مى كند: ((براى آنها باغهايى از بهشت است كه از زير درختان آن نهرها جارى است , و جاودانه و براى هميشه در آن خواهند ماند)) (لهم جنات تجرى من تحتها الا نهار خالدين فيه ابدا).
و از اين نعمت مادى مهمتر اين است كه ((هم خداوند از آنها راضى است وهم آنها از خداوند راضى و خشنودند)) (رضى اللّه عنهم ورضوا عنه.
((و شك نيست كه اين موهبت بزرگ كه جامع ميان موهبت مادى و معنوى است رستگارى بزرگ محسوب مى شود)) (ذلك الفوز العظيم.
(آيـه 120)ـ در ايـن آيـه اشاره به مالكيت و حكومت خداوند كرده , مى گويد:((حكومت آسمانها و زمين و آنچه در آنهاست , از آن خداست و او بر هر چيزى تواناست )) (للّه ملك السموات والا رض وما فيهن وهو على كل شى قدير.
پايان تفسير سوره مائده

دیدگاهتان را بنویسید

توجه: از انتشار نظرات توهین آمیز معذوریم.