سوره مائده
سـوره مـائـده . اين سوره در ((مدينه )) نازل شده و 120 آيه است . محتواى سوره :. اين سوره محتوى يك سلسله از معارف و عقايد اسلامى و يك سلسله ازاحكام و وظايف دينى است . در قـسمت اول به مساله ولايت و رهبرى بعد از پيامبر(ص ) و مساله تثليث مسيحيان و قسمتهايى […]
سـوره مـائـده .
اين سوره در ((مدينه )) نازل شده و 120 آيه است .
محتواى سوره :.
اين سوره محتوى يك سلسله از معارف و عقايد اسلامى و يك سلسله ازاحكام و وظايف دينى است .
در قـسمت اول به مساله ولايت و رهبرى بعد از پيامبر(ص ) و مساله تثليث مسيحيان و قسمتهايى از مسائل مربوط به قيامت و رستاخيز و بازخواست از انبيادر مورد امتهايشان اشاره شده است .
و در قـسمت دوم , مساله وفاى به پيمانها, عدالت اجتماعى , شهادت به عدل و تحريم قتل نفس (و بـه تـنـاسـب آن داستان فرزندان آدم و قتل هابيل بوسيله قابيل ) وهمچنين توضيح قسمتهايى از غذاهاى حلال و حرام و قسمتى از احكام وضو وتيمم آمده است .
و نـامـگـذارى آن بـه ((سوره مائده )) به خاطر اين است كه داستان نزول مائده ((34)) براى ياران مسيح در آيه 114 اين سوره ذكر شده است .
آيه 1.
لزوم وفا به عهد و پيمان !.
بطورى كه از روايات اسلامى و سخنان مفسران بزرگ استفاده مى شود, اين سوره آخرين سوره (و يا از آخرين سوره هايى ) است كه بر پيامبر(ص ) نازل شده است .
در ايـن سـوره ـ بـه خاطر همين موقعيت خاص ـتاكيد روى يك سلسله مفاهيم اسلامى و آخرين بـرنـامـه هاى دينى و مساله رهبرى امت و جانشينى پيامبر(ص ) شده است و شايد به همين جهت اسـت كـه بـا مساله لزوم وفاى به عهد و پيمان , شروع شده , و در نخستين جمله مى فرمايد: ((اى افراد با ايمان به عهد و پيمان خود وفاكنيد)) (يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود).
تـا به اين وسيله افراد با ايمان را ملزم به پيمانهايى كه در گذشته با خدابسته اند و يا در اين سوره به آن اشاره شده است بنمايد.
جـمـلـه فـوق دلـيل بر وجوب وفا به تمام پيمانهايى است كه ميان افراد انسان بايكديگر, و يا افراد انـسان با خدا, بطور محكم بسته مى شود, و به اين ترتيب تمام پيمانهاى الهى و انسانى و پيمانهاى سياسى و اقتصادى و اجتماعى و تجارى وزناشويى و مانند آن را در بر مى گيرد و يك مفهوم كاملا وسيع دارد, حتى عهد وپيمانهايى را كه مسلمانان با غيرمسلمانان مى بندند نيز شامل مى شود.
در اهـميت وفاى به عهد در نهج البلاغه در فرمان مالك اشتر چنين مى خوانيم :((در ميان واجبات الـهى هيچ موضوعى همانند وفاى به عهد در ميان مردم جهان ـباتمام اختلافاتى كه دارندـ مورد اتـفـاق نـيـسـت بـه هـمـيـن جهت بت پرستان زمان جاهليت نيز پيمانها را در ميان خود محترم مى شمردند زيرا عواقب دردناك پيمان شكنى را دريافته بودند.
سپس به دنبال دستور وفاى به پيمانها كه تمام احكام و پيمانهاى الهى راشامل مى شود يك سلسله از احـكـام اسـلام را بـيـان كـرده , كـه نخستين آن حلال بودن گوشت پاره اى از حيوانات است , مـى فـرمـايـد: ((چهارپايان (يا جنين آنها) براى شماحلال شده است )) (احلت لكم بهيمة الا نعام ((35)).
سـپس در ذيل آيه دو مورد را از حكم حلال بودن گوشت چهارپايان استثناكرده , مى فرمايد: ((به استثناى گوشتهايى كه تحريم آن به زودى براى شما بيان مى شود)) (الا ما يتلى عليكم.
و بـه اسـتـثناى حال احرام (براى انجام مناسك حج يا انجام مناسك عمره ) كه در اين حال صيد كردن حرام است )) (غير محلى الصيد وانتم حرم
و در پـايان مى فرمايد: ((خداوند هر حكمى را بخواهد صادر مى كند)) (ان اللّه يحكم ما يريد) يعنى , چـون آگـاه از هـمه چيز و مالك همه چيز مى باشد هر حكمى راكه به صلاح و مصلحت بندگان باشد و حكمت اقتضا كند تشريع مى نمايد.
آيه 2
هشت دستور در يك آيه !.
در ايـن آيـه چـنـد دستور مهم اسلامى از آخرين دستوراتى كه بر پيامبر(ص ) نازل شده است بيان گرديده كه همه يا اغلب آنها مربوط به حج و زيارت خانه خداست :.
1ـ نخست خطاب به افراد با ايمان كرده , مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! شعائر الهى را نـقـض نـكـنـيـد و حـريـم آنها را حلال نشمريد)) (ي ايها الذين آمنوا لا تحلوا شعئر اللّه ) منظور از ((شعائراللّه )) مناسك و برنامه هاى حج است .
2ـ احترام ماههاى حرام را نگاه داريد و از جنگ كردن در اين ماههاخوددارى كنيد)) (ولا الشهر الحرام.
3ـ قـربـانـيـانى را كه براى حج مى آورند, اعم از اين كه بى نشان باشند ـهدى ـو يا نشان داشته بـاشند ـقلائدـ حلال نشمريد و بگذاريد كه به قربانگاه برسند و درآنجا قربانى شوند)) (ولا الهدى ولا القلائد.
4ـ تـمـام زائران خـانـه خـدا بـايـد از آزادى كـامل در اين مراسم بزرگ اسلامى بهره مند باشند و هـيـچ گـونه امتيازى در اين قسمت در ميان قبايل و افراد و نژادها وزبانها نيست بنابراين ((نبايد كسانى را كه براى خشنودى پروردگار و جلب رضاى او وحتى به دست آوردن سود تجارى به قصد زيارت خانه خدا حركت مى كنند مزاحمت كنيد خواه با شما دوست باشند يا دشمن همين اندازه كه مسلمانند وزائر خانه خدامصونيت دارند)) (ولا امين البيت الحرام يبتغون فضلا من ربهم ورضوانا.
5ـ تـحـريم صيد محدود به زمان احرام است , بنابراين ((هنگامى كه از احرام (حج ياعمره ) بيرون آمديد, صيد كردن براى شما مجاز است )) (واذا حللتم فاصطادوا.
6ـ اگر جمعى از بت پرستان در دوران جاهليت (در جريان حديبيه ) مزاحم زيارت شما از خانه خدا شـدند و نگذاشتند مناسك زيارت خانه خدا را انجام دهيد,((نبايد اين جريان سبب شود كه بعد از اسـلام آنـهـا, كـينه هاى ديرينه را زنده كنيد ومانع آنها از زيارت خانه خدا شويد)) (ولا يجرمنكم شنـان قوم ان صدوكم عن المسجدالحرام ان تعتدوا).
از جمله فوق يك قانون كلى استفاده مى شود وآن اين كه مسلمانان هرگز نبايد((كينه توز)) باشند و در صدد انتقام حوادثى كه در زمانهاى گذشته واقع شده برآيند.
7ـ سپس براى تكميل بحث گذشته مى فرمايد: شما بجاى اين كه دست به هم بدهيد تا از دشمنان سابق و دوستان امروز خود انتقام بگيريد ((بايد دست اتحاددر راه نيكيها و تقوا به يكديگر بدهيد نه اين كه تعاون و همكارى بر گناه و تعدى نماييد)) (وتعاونوا على البر والتقوى ولا تعاونوا على الا ثم والعدوان ).
8ـ در پـايـان آيـه بـراى تحكيم و تاكيد احكام گذشته مى فرمايد: ((پرهيزكارى راپيشه كنيد و از مـخـالـفت فرمان خدا بپرهيزيد كه مجازات و كيفرهاى خدا شديداست )) (واتقوا اللّه ان اللّه شديد العقاب ).
(آيه 3)ـ در آغاز اين سوره اشاره به حلال بودن گوشت چهارپايان به استثناى آنچه بعدا خواهد آمد شـده ايـن آيه در حقيقت همان استثناهايى است كه وعده داده شد, در اينجا حكم به تحريم يازده چيز شده است .
نـخست مى فرمايد: ((مردار بر شما حرام شده است )) (حرمت عليكم الميتة ) ((وهمچنين خون )) (والـدم ) ((و گـوشـت خوك )) (ولحم الخنزير) ((و حيواناتى كه طبق سنت جاهليت به نام بتها و اصـولا بـه غـيـر نـام خـدا ذبح شوند)) (وما اهل لغير اللّه به )((و نيز حيواناتى كه خفه شده باشند حرامند)) (والمنخنقة ).
خـواه بـخـودى خـود و يـا بوسيله دام و خواه بوسيله انسان اين كار انجام گرددچنانكه در زمان جـاهـلـيـت مـعـمـول بوده گاهى حيوان را در ميان دو چوب يا در ميان دو شاخه درخت سخت مى فشردند تا بميرد و از گوشتش استفاده كنند ((و حيواناتى كه با شكنجه و ضرب , جان بسپارند و يا به بيمارى از دنيا بروند)) (والموقوذة ).
در تـفـسير قرطبى نقل شده كه در ميان عرب معمول بوده كه بعضى ازحيوانات را به خاطر بتها آنقدر مى زدند تا بميرد و آن را يكنوع عبادت مى دانستند!.
((و حيواناتى كه بر اثر پرت شدن از بلندى بميرند)) (والمتردية ).
((و حيواناتى كه به ضرب شاخ مرده باشند)) (والنطيحة ).
((و حيواناتى كه بوسيله حمله درندگان كشته شوند)) (وم اكل السبع ).
سپس به دنبال تحريم موارد فوق مى فرمايد: ((اگر قبل از آن كه اين حيوانات جان بسپرند به آنها برسند و با آداب اسلامى آنها را سر ببرند و خون بقدر كافى ازآنها بيرون بريزد, حلال خواهد بود)) (الا ما ذكيتم ).
در زمان جاهليت بت پرستان سنگهايى در اطراف كعبه نصب كرده بودند كه شكل و صورت خاصى نـداشـت , آنـهـا را ((نـصـب )) مـى ناميدند در مقابل آنها قربانى مى كردند و خون قربانى را به آنها مـى مـالـيـدنـد, و فـرق آنها با بت همان بود كه بتهاهمواره داراى اشكال و صور خاصى بودند اما ((نـصـب )) چنين نبودند, اسلام در آيه مورد بحث اين گونه گوشتها را تحريم كرده و مى گويد: ((حـيـوانـهـايـى كه روى بتها يا دربرابر آنها ذبح شوند همگى بر شما حرام است )) (وما ذبح على النصب ).
روشن است كه تحريم اين نوع گوشت جنبه اخلاقى و معنوى دارد نه جنبه مادى و جسمانى .
نوع ديگرى از حيواناتى كه تحريم آن در آيه آمده آنهاست كه بصورت ((بخت آزمايى )) ذبح و تقسيم مـى گرديده و آن چنين بوده كه : ده نفر با هم شرطبندى مى كردند و حيوانى را خريدارى و ذبح نـموده سپس ده چوبه تير, كه روى هفت عدد از آنها عنوان ((برنده )) و سه عدد عنوان ((بازنده )) ثبت شده بود در كيسه مخصوصى مى ريختند و به صورت قرعه كشى آنها را به نام يك يك از آن ده نـفـربـيرون مى آوردند, هفت چوبه برنده به نام هر كس مى افتاد سهمى از گوشت برمى داشت , و چـيزى در برابر آن نمى پرداخت , ولى آن سه نفر كه تيرهاى بازنده رادريافت داشته بودند, بايد هر كـدام يـك سـوم قـيـمـت حـيـوان را بپردازند, بدون اين كه سهمى از گوشت داشته باشند, اين چوبه هاى تير را ((ازلام )) مى ناميدند, اسلام خوردن اين گوشتها را تحريم كرد, نه به خاطر اين كه اصل گوشت حرام بوده باشد,بلكه به خاطر اين كه جنبه قمار و بخت آزمايى دارد و مى فرمايد: ((و (هـمـچنين )قسمت كردن گوشت حيوان به وسيله چوبه هاى تير مخصوص بخت آزمايى )) برشما حرام شده است (وان تستقسموا بالا زلام ).
روشـن است كه تحريم قمار و مانند آن اختصاص به گوشت حيوانات ندارد,بلكه در هر چيز انجام گـيـرد ممنوع است و تمام زيانهاى ((فعاليتهاى حساب نشده اجتماعى )) و برنامه هاى خرافى در آن جمع مى باشد.
و در پـايـان بـراى تاكيد بيشتر روى تحريم آنها مى فرمايد: ((تمام اين اعمال فسق است و خروج از اطاعت پروردگار)) (ذلكم فسق ).
اعتدال در استفاده از گوشت .
آنـچـه از مـجموع بحثهاى فوق و ساير منابع اسلامى استفاده مى شود اين است كه روش اسلام در مـورد بهره بردارى از گوشتها ـهمانند ساير دستورهايش ـيك روش كاملا اعتدالى است , يعنى نه هـمـانـنـد مردم زمان جاهليت كه از گوشت سوسمار و مردار و خون و امثال آن مى خوردند, و يا هـمـانـنـد بـسـيارى از غربيهاى امروز كه حتى از خوردن گوشت خرچنگ و كرمها چشم پوشى نمى كنند, و نه مانندهندوها كه مطلقا خوردن گوشت را ممنوع مى دانند, بلكه گوشت حيواناتى كـه داراى تـغذيه پاك بوده و مورد تنفر نباشد حلال كرده و روى روشهاى افراطى وتفريطى خط بطلان كشيده و براى استفاده از گوشتها شرايطى مقرر داشته است .
بـعـد از بـيان احكام فوق دو جمله پرمعنى در آيه مورد بحث به چشم مى خوردنخست مى گويد: ((امروز كافران از دين شما مايوس شدند بنابراين , از آنها نترسيد وتنها از (مخالفت ) من بترسيد)) (اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم واخشون ).
و سـپـس مـى گـويد: ((امروز دين و آيين شما را كامل كردم و نعمت خود را برشما تمام نمودم و اسـلام را بـه عنوان آيين شما پذيرفتم )) (اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتى ورضيت لكم الا سلام دينا).
روز اكمال دين كدام روز است .
منظور از ((اليوم )) (امروز) كه در دو جمله بالا تكرار شده چيست ؟ آنچه تمام مفسران شيعه آن را در كتب خود آورده اند و روايات متعددى از طرق معروف اهل تسنن و شيعه آن را تاييد مى كند و با مـحـتويات آيه كاملا سازگار است اين كه :منظور روز غديرخم است , روزى كه پيامبراسلام (ص ) امـيرمؤمنان على (ع ) را رسمابراى جانشينى خود تعيين كرد, آن روز بود كه آيين اسلام به تكامل نـهـايـى خـودرسيد و كفار درميان امواج ياس فرو رفتند, زيرا انتظار داشتند كه آيين اسلام قائم بـه شـخـص بـاشـد, و بـا از ميان رفتن پيغمبر(ص ) اوضاع به حال سابق برگردد, و اسلام تدريجا بـرچـيده شود, اما هنگامى كه مشاهده كردند مردى كه از نظر علم و تقوا وقدرت و عدالت بعد از پـيامبر(ص ) در ميان مسلمانان بى نظير بود به عنوان جانشينى پيامبر(ص ) انتخاب و از مردم براى او بـيـعت گرفته شد ياس و نوميدى نسبت به آينده اسلام آنها را فرا گرفت و فهميدند كه آيينى است ريشه دار و پايدار.
نـكـتـه جـالـبـى كـه بـايد در اينجا به آن توجه كرد اين است كه قرآن در سوره نورآيه 55 چنين مى گويد: ((خداوند به آنهايى كه از شما ايمان آوردند و عمل صالح انجام داده اند وعده داده است كـه آنـها را خليفه در روى زمين قرار دهد همان طور كه پيشينيان آنان را چنين كرد, و نيز وعده داده آيـينى را كه براى آنان پسنديده است مستقر و مستحكم گرداند و بعد از ترس به آنها آرامش بخشد)).
در اين آيه خداوند مى فرمايد: آيينى را كه براى آنها ((پسنديده )), در روى زمين مستقر مى سازد, با تـوجـه بـه اين كه سوره نور قبل از سوره مائده نازل شده است و باتوجه به جمله ((رضيت لكم الا سـلام ديـنا)) كه در آيه مورد بحث , در باره ولايت على (ع ) نازل شده , چنين نيتجه مى گيريم كه اسلام در صورتى در روى زمين مستحكم و ريشه دار خواهد شد كه با ((ولايت )) توام باشد, زيرا اين هـمـان اسـلامـى اسـت كـه خـدا ((پـسنديده )) و وعده استقرار و استحكامش را داده است , و به عبارت روشن تراسلام درصورتى عالمگير مى شود كه از مساله ولايت اهل بيت جدا نگردد.
مطلب ديگرى كه از ضميمه كردن ((آيه سوره نور)) با آيه موردبحث استفاده مى شود اين است كه در آيـه سـوره نور سه وعده به افراد با ايمان داده شده است نخست خلافت در روى زمين , و ديگر امنيت و آرامش براى پرستش پروردگار, وسوم استقرار آيينى كه مورد رضايت خداست .
اين سه وعده در روز غديرخم با نزول آيه ((اليوم اكملت لكم دينكم )) جامه عمل بخود پوشيد زيرا نـمـونـه كـامـل فـرد با ايمان و عمل صالح , يعنى على (ع ) به جانشينى پيامبر(ص ) نصب شد و به مضمون جمله اليوم يئس الذين كفروا من دينكم مسلمانان در آرامش و امنيت نسبى قرار گرفتند و نـيـز بـه مـضـمـون ورضيت لكم الا سلام دينا آيين مورد رضايت پروردگار در ميان مسلمانان استقرار يافت .
در پايان آيه بار ديگر به مسائل مربوط به گوشتهاى حرام برگشته , و حكم صورت اضطرار را بيان مى كند و مى گويد: ((كسانى كه به هنگام گرسنگى ناگزير ازخوردن گوشتهاى حرام شوند در حـالـى كـه تـمايل به گناه نداشته باشند خوردن آن براى آنها حلال است , زيرا خداوند آمرزنده و مـهـربان است )) و به هنگام ضرورت بندگان خود را به مشقت نمى افكند و آنها را كيفر نمى دهد (فمن اضطر فى مخمصة غير متجانف لا ثم فان اللّه غفور رحيم ).
آيـه 4ـ شــان نـزول : در بـاره ايـن آيـه شـان نزولهايى ذكر كرده اند كه مناسبتر ازهمه اين است : ((زيـدالـخير)) و ((عدى بن حاتم )) كه دو نفر از ياران پيامبر(ص ) بودندخدمتش رسيدند و عرض كـردنـد: مـا جـمـعـيتى هستيم كه با سگها و بازهاى شكارى صيد مى كنيم , و سگهاى شكارى ما حـيـوانـات وحشى حلال گوشت را مى گيرند,بعضى از آنها زنده به دست ما مى رسد و آن را سر مى بريم , ولى بعضى از آنهابوسيله سگها كشته مى شوند, و ما فرصت ذبح آنها را پيدا نمى كنيم و با ايـن كـه مـى دانيم خدا گوشت مردار را بر ما حرام كرده , تكليف ما چيست ؟ آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير:.
صيد حلال ـ.
بـه دنبال احكامى كه در باره گوشتهاى حلال و حرام در دو آيه گذشته بيان شددر اين آيه نيز به قـسـمـتـى ديـگـر از آنـها اشاره كرده و به عنوان پاسخ سؤالى كه در اين زمينه شده است , چنين مى فرمايد: ((از تو در باره غذاهاى حلال سؤال مى كنند))(يسئلونك ماذا احل لهم ).
سـپـس بـه پيامبر(ص ) دستور مى دهد كه نخست به آنها ((بگو: هر چيز پاكيزه اى براى شما حلال است )) (قل احل لكم الطيبات ).
يـعـنـى تـمـام آنـچه را اسلام تحريم كرده در زمره خبائث و ناپاكها است و هيچ گاه قوانين الهى , موجود پاكيزه اى كه طبعا براى استفاده و انتفاع بشر آفريده شده است تحريم نمى كند.
سپس به سراغ صيدها رفته , مى گويد: ((صيد حيوانات صياد كه تحت تعليم شما قرار گرفته اند, يعنى از آنچه خداوند به شما تعليم داده به آنها آموخته ايد, براى شما حلال است )) (وما علمتم من الجوارح مكلبين تعلمونهن مما علمكم اللّه ).
حـيـوانى را كه سگها شكار مى كنند اگر زنده به دست آيد, بايد طبق آداب اسلامى ذبح شود ولى اگر پيش از آن كه به آن برسند جان دهد, حلال است , اگرچه ذبح نشده باشد.
سـپـس در ذيـل آيـه اشاره به دو شرط ديگر از شرايط حليت چنين صيدى كرده , مى فرمايد: ((از صيدى كه سگهاى شكارى براى شما نگاه داشته اند بخوريد))(فكلوا مم امسكن عليكم ).
بـنـابـرايـن , اگر سگهاى شكارى عادت داشته باشند قسمتى از صيد خود رابخورند و قسمتى را واگذارند, چنان صيدى حلال نيست و در حقيقت چنين سگى نه تعليم يافته است و نه آنچه را كه نگاه داشته مصداق ((عليكم )) (براى شما)مى باشد, بلكه براى خود صيد كرده است .
ديگر اين كه ((به هنگامى كه سگ شكارى رها مى شود, نام خدا را ببريد))(واذكروا اسم اللّه عليه ).
و در پـايـان بـراى رعـايـت تـمـام ايـن دسـتـورات , مـى فرمايد: ((از خدا بپرهيزيد,زيرا خداوند, سريع الحساب است )) (واتقوا اللّه ان اللّه سريع الحساب ).
(آيه 5).
خوردن غذاى اهل كتاب و ازدواج با آنان !.
در ايـن آيه كه مكمل آيات قبل است , نخست مى فرمايد: ((امروز آنچه پاكيزه است براى شما حلال شـده و غـذاهاى اهل كتاب براى شما حلال و غذاهاى شمابراى آنها حلال است )) (اليوم احل لكم الطيبات وطعام الذين اوتوا الكتاب حل لكم وطعامكم حل لهم ).
منظور از ((طعام اهل كتاب )) غير از گوشتهايى است كه ذبيحه آنها باشد.
و در حـديـثـى از امـام صادق (ع ) نقل شده كه , در تفسير آيه چنين فرمود:((منظور از طعام اهل كتاب حبوبات و ميوه هاست , نه ذبيحه هاى آنها, زيرا هنگام ذبح كردن نام خدا را نمى برند)).
ازدواج با زنان غيرمسلمان ـ.
بعد از بيان حليت طعام اهل كتاب , اين آيه در باره ازدواج با زنان پاكدامن ازمسلمانان و اهل كتاب سخن مى گويد و مى فرمايد: ((زنان پاك دامن از مسلمانان و ازاهل كتاب براى شما حلال هستند و مـى تـوانـيد با آنها ازدواج كنيد به شرط اين كه مهرآنها را بپردازيد)) (والمحصنات من المؤمنات والمحصنات من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم اذا آتيتموهن اجورهن ).
((بـه شـرط ايـن كـه از طـريق ازدواج مشروع باشد نه به صورت زناى آشكار, و نه بصورت دوست پنهانى انتخاب كردن )) (محصنين غير مسافحين ولا متخذى اخدان ).
در حـقـيـقت اين قسمت از آيه نيز محدوديتهايى را كه در مورد ازدواج مسلمانان با غيرمسلمانان بـوده تـقليل مى دهد و ازدواج آنها را با زنان اهل كتاب باشرايطى تجويز مى نمايد ـ شرح بيشتر در اين باره بايد از كتب فقهى مطالعه شود.
نـاگـفته نماند كه در دنياى امروز كه بسيارى از رسوم جاهلى در اشكال مختلف زنده شده است ايـن تـفـكر نيز به وجود آمده كه انتخاب دوست زن يا مرد براى افرادمجرد بى مانع است نه تنها به شكل پنهانى , آن گونه كه در زمان جاهليت قبل ازاسلام وجود داشت , بلكه به شكل آشكار نيز هم !.
در حـقيقت دنياى امروز در آلودگى و بى بندو بارى جنسى از زمان جاهليت پارا فراتر نهاده , زيرا اگـر در آن زمـان تـنـهـا انتخاب دوست پنهانى را مجاز مى دانستند,اينها آشكارش را نيز بى مانع مـى دانـند و حتى با نهايت وقاحت به آن افتخار مى كنند,اين رسم ننگين كه يك فحشاى آشكار و رسـوا مـحـسـوب مـى شـود از سوغاتهاى شومى است كه از غرب به شرق انتقال يافته و سرچشمه بسيارى از بدبختيها وجنايات شده است .
از آنـجـا كـه تـسـهيلات فوق در باره معاشرت با اهل كتاب و ازدواج با زنان آنهاممكن است مورد سـؤاسـتفاده بعضى قرار گيرد, و آگاهانه يا غيرآگاهانه به سوى آنهاكشيده شوند; در پايان آيه به مـسـلمانان هشدار داده , مى گويد: ((كسى كه نسبت به آنچه بايد به آن ايمان بياورد كفر بورزد و راه مـؤمـنـان را رهـا كرده , در راه كافران قرارگيرد, اعمال او بر باد مى رود و در آخرت در زمره زيانكاران خواهد بود)) (ومن يكفربالا يمان فقد حبط عمله وهو فى الا خرة من الخاسرين ).
اشـاره بـه ايـن كـه تسهيلات مزبور علاوه بر اين كه گشايشى در زندگى شماايجاد مى كند بايد سـبـب نفوذ و توسعه اسلام در ميان بيگانگان گردد, نه اين كه شماتحت تاثير آنها قرار گيريد, و دست از آيين خود برداريد كه در اين صورت مجازات شما بسيار سخت و سنگين خواهد بود.
(آيه 6).
پاك سازى جسم و جان !.
در آيات سابق , بحثهاى گوناگونى در باره ((طيبات جسمى و مواهب مادى ))مطرح شد, در اين آيـه بـه ((طـيبات روح )) و آنچه باعث پاكيزگى جان انسان مى گردد,اشاره شده است و قسمت قابل ملاحظه اى از احكام وضو و غسل و تيمم كه موجب صفاى روح است , تشريح گرديده , نخست خـطـاب بـه افـراد با ايمان كرده ,احكام وضو را به اين ترتيب بيان مى كند: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايـد هـنگامى كه براى نماز بپا خاستيد صورت و دستهاى خود را تا آرنج بشوييد و قسمتى از سـر وهـمـچنين پا را تا مفصل (يا برآمدگى پشت پا) مسح كنيد)) (ي ايها الذين آمنوا اذاقمتم الى الصلوة فاغسلوا وجوهكم وايديكم الى المرافق وامسحوا برؤسكم وارجلكم الى الكعبين ).
بنابراين , فقط مقدارى از دست كه بايد شسته شود در آيه ذكر شده , و اما كيفيت آن در سنت پيامبر كه بوسيله اهل بيت (ع ) به ما رسيده آمده است و آن شستن آرنج است به طرف سر انگشتان .
سـپـس بـه توضيح حكم غسل پرداخته , مى فرمايد: ((و اگر جنب باشيد غسل كنيد)) (وان كنتم جنبا فاطهروا).
روشن است كه مراد از جمله ((فاطهروا)) شستن تمام بدن مى باشد.
((جـنـب )) همان طور كه در ذيل آيه 43 سوره نسا گذشت به معنى ((دورشونده )) است , و اگر شخص ((جنب )) به اين عنوان ناميده مى شود به خاطر آن است كه بايد در آن حال , از نماز و توقف در مسجد و مانند آن دورى كند.
ضـمـنـا از اين كه قرآن در آيه فوق مى گويد به هنگام نماز اگر جنب هستيد غسل كنيد استفاده مى شود كه غسل جنابت جانشين وضو نيز مى گردد.
سـپـس به بيان حكم تيمم پرداخته و مى گويد: ((و اگر از خواب برخاسته ايد وقصد نماز داريد و بـيـمـار يا مسافر باشيد و يا اگر از قضاى حاجت برگشته ايد و ياآميزش جنسى با زنان كرده ايد و دسـتـرسى به آب نداريد با خاك پاكى تيمم كنيد))(وان كنتم مرضى او على سفر او ج احد منكم من الغئط اولمستم النس فلم تجدوا م فتيمموا صعيدا طيبا).
سـپـس طـرز تـيمم را اجمالا بيان كرده , مى گويد: ((بوسيله آن صورت و دستهاى خود را مسح كنيد)) (فامسحوا بوجوهكم وايديكم منه )((36)).
و در پـايان آيه , براى اين كه روشن شود هيچ گونه سختگيرى در دستورات گذشته در كار نبوده بلكه همه آنها به خاطر مصالح قابل توجهى تشريع شده است ,مى فرمايد: ((خداوند نمى خواهد شما را بـه زحمت بيفكند, بلكه مى خواهد شما راپاكيزه سازد و نعمت خود را بر شما تمام كند تا سپاس نـعـمـتـهاى او را بگوييد)) (مايريد اللّه ليجعل عليكم من حرج ولكن يريد ليطهركم وليتم نعمته عليكم لعلكم تشكرون ).
در حـقـيـقـت جـمـلـه هاى فوق بار ديگر اين واقعيت را تاكيد مى كند كه تمام دستورهاى الهى و بـرنـامـه هـاى اسـلامـى به خاطر مردم و براى حفظ منافع آنها قرارداده شده و به هيچ وجه هدف ديـگـرى در كار نبوده است , خداوند مى خواهد با اين دستورها هم طهارت معنوى و هم جسمانى براى مردم فراهم شود.
جـمـلـه مـا يـريـد اللّه لـيجعل عليكم من حرج اين قانون كلى را بيان مى كند, كه احكام الهى در هيچ مورد به صورت تكليف شاق و طاقت فرسا نيست .
(آيه 7).
پيمانهاى الهى !.
در اين آيه بار ديگر مسلمانان را به اهميت نعمتهاى بى پايان خداوند كه مهمترين آنها نعمت ايمان و هـدايـت اسـت , تـوجـه داده مـى فـرمايد: ((نعمتهاى خدا برخودتان را به ياد بياوريد)) (واذكروا نعمة اللّه عليكم ).
چه نعمتى از آن بالاتر كه در سايه اسلام , همه گونه مواهب و افتخارات وامكانات نصيب مسلمانان شد و جمعيتى كه قبلا كاملا پراكنده و جاهل و گمراه وخونخوار و فاسد و مفسد بودند به صورت جمعيتى متشكل و متحد و دانا باامكانات مادى و معنوى فراوان در آمدند.
سـپس پيمانى را كه با خدا بسته اند, يادآور شده مى گويد: ((پيمانى را كه بطورمحكم خدا با شما بـست فراموش نكنيد, آن زمان كه گفتيد شنيديم و اطاعت كرديم )) (وميثاقه الذى واثقكم به اذ قلتم سمعنا واطعنا).
ايـن آيـه مـى تـوانـد اشاره به تمام پيمانهاى تكوينى و تشريعى (پيمانهايى كه خدا به حكم فطرت گرفته و يا پيامبر(ص ) در مراحل مختلف از مسلمانان گرفته ) باشد.
و در پـايـان آيـه بـراى تاكيد اين معنى مى فرمايد: ((پرهيزكارى پيشه كنيدخداوند از اسرار درون سينه ها آگاه است )) (واتقوا اللّه ان اللّه عليم بذات الصدور).
(آيه 8).
دعوت اكيد به عدالت !.
ايـن آيـه دعـوت بـه قـيـام به عدالت مى كند و نظير آن با تفاوت مختصرى درسوره نسا آيه 135 گذشت .
نخست خطاب به افراد با ايمان كرده , مى گويد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد همواره قيام براى خدا كنيد و به حق و عدالت گواهى دهيد)) (ي ايها الذين آمنوا كونوا قوامين للّه شهدآ بالقسط).
سـپـس بـه يـكى از عوامل انحراف از عدالت اشاره نموده , به مسلمانان چنين هشدارمى دهد كه : ((نبايد كينه ها و عداوتهاى قومى و تصفيه حسابهاى شخصى مانع ازاجراى عدالت و موجب تجاوز بـه حـقوق ديگران گردد, زيرا عدالت از همه اينهابالاتر است )) (ولا يجر منكم شنـن قوم على الا تعدلوا).
بار ديگر به خاطر اهميت موضوع روى مساله عدالت تكيه كرده , مى فرمايد:((عدالت پيشه كنيد كه به پرهيزكارى نزديكتر است )) (اعدلوا هو اقرب للتقوى ).
و از آنـجـا كه عدالت مهمترين ركن تقوا و پرهيزكارى است , براى سومين باربه عنوان تاكيد اضافه مى كند: ((از خدا بپرهيزيد, زيرا خداوند از تمام اعمال شماآگاه است )) (واتقوا اللّه ان اللّه خبير بما تعملون ).
(آيه 9)ـ سپس در اين آيه ـطبق سنت قرآن ـ كه پس از احكام خاصى براى تاكيد و تكميل آن اشاره به قوانين و اصول كلى مى كند در اينجا نيز براى تاكيد مساله اجراى عدالت و گواهى به حق چنين مـى فـرمـايد: ((خداوند به كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام مى دهند و عده آمرزش و پاداش عظيم داده است ))(وعداللّه الذين آمنوا وعملوا الصالحات لهم مغفرة واجر عظيم ).
(آيـه 10)ـ و در مـقـابـل : ((كـسـانـى كـه خـدا را انكار كنند و آيات او را تكذيب نمايند از اصحاب دوزخند)) (والذين كفروا وكذبوا بياتن اولئك اصحاب الجحيم ).
قابل توجه اين كه آمرزش و اجر عظيم به عنوان يك وعده الهى در آيه ذكرشده و فرموده : وعداللّه ولـى كـيـفر دوزخ به صورت نتيجه عمل بيان شده ومى فرمايد: ((كسانى كه داراى چنين اعمالى بـاشـند, چنان سرنوشتى خواهند داشت ))و اين در حقيقت اشاره به مساله فضل و رحمت خدا در مـورد پاداشهاى سراى ديگراست , كه به هيچ وجه برابرى با اعمال ناچيز انسان ندارد, همانطور كه مجازاتهاى آن جهان جنبه انتقامى نداشته بلكه نتيجه اعمال خود آدمى است .
(آيـه 11)ـ بـه دنـبال يادآورى نعمتهاى الهى در چند آيه قبل , در اين آيه روى سخن را بار ديگر به مـسـلمانان كرده و قسمتى ديگر از نعمتهاى خود را به ياد آنهامى آورد تا به شكرانه آن در اطاعت فـرمان خدا و اجراى اصول عدالت بكوشند,مى گويد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! نعمت خدا را بـر خـودتان به ياد آوريد درآن زمان كه جمعيتى تصميم گرفته بودند, دست به سوى شما دراز كـنـنـد و شـمـا را ازمـيـان بـردارند, ولى خداوند شر آنها را از شما دفع كرد)) (ي ايها الذين آمنوا اذكروانعمت اللّه عليكم اذهم قوم ان يبسطوا اليكم ايديهم فكف ايديهم عنكم ).
در حـقـيـقت اين آيه مسلمانان را متوجه خطراتى كه ممكن بود براى هميشه نامشان را از صفحه روزگـار بـرانـدازد مـى كند, و به آنها هشدار مى دهد كه به پاس اين نعمتها ((تقوا را پيشه كنيد و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند)) و بدانيد اگر پرهيزكارباشيد, در زندگى تنها نخواهيد ماند و آن دست غيبى كه هميشه حافظ شما بوده ,باز هم از شما حمايت خواهد كرد (واتقوا اللّه وعلى اللّه فليتوكل المؤمنون ).
(آيه 12)ـ در اين سوره از آغاز اشاره به مساله وفاى به عهد شده , و شايدفلسفه اين همه تاكيد براى اهميت دادن به مساله پيمان غدير است كه در آيه 67همين سوره خواهد آمد.
در ايـن آيه مى فرمايد: ((ما از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم كه به دستورات ماعمل كنند و به دنبال ايـن پـيـمـان دوازده رهـبـر و سرپرست براى آنها برگزيديم )) تاهريك سرپرستى يكى از طوايف دوازده گانه بنى اسرائيل را بر عهده گيرد (ولقداخذاللّه ميثاق بنى اسرائيل وبعثنا منهم اثنى عشر نقيبا).
سـپـس وعـده خـدا را به بنى اسرائيل چنين تشريح مى كند كه خداوند به آنهاگفت : ((من با شما خواهم بود و از شما حمايت مى كنم )) (وقال اللّه انى معكم ).
اما به چند شرط:.
1ـ ((به شرط اين كه نماز را بر پا داريد)) (لئن اقمتم الصلوة ).
2ـ ((و زكات خود را بپردازيد)) (وآتيتم الزكوة ).
3ـ ((به پيامبران من ايمان بياوريد و آنها را يارى كنيد)) (وآمنتم برسلى وعزرتموهم ).
4ـ عـلاوه بـر ايـن , از انـفـاقهاى مستحب كه يكنوع قرض الحسنه با خداست خوددارى ننماييد)) (واقرضتم اللّه قرضا حسنا).
((اگر به اين پيمان عمل كنيد, من سيئات و گناهان گذشته شما را مى بخشم ))(لا كفرن عنكم سيئاتكم ).
((و شما را در باغهاى بهشت كه از زير درختان آن نهرها جارى است داخل مى كنم )) (ولا دخلنكم جنات تجرى من تحتها الا نهار).
((ولـى آنها كه راه كفر و انكار و عصيان را پيش گيرند مسلما از طريق مستقيم گمراه شده اند)) (فمن كفر بعد ذلك منكم فقد ضل سوآ السبيل ).
(آيـه 13)ـ در تـعـقيب بحثى كه در باره پيمان خدا با بنى اسرائيل در آيه قبل گذشت , در اين آيه اشاره به پيمان شكنى آنها و عواقب اين پيمان شكنى مى كند ومى فرمايد: ((چون آنها پيمان خود را نـقـض كردند ما آنها را طرد كرديم و از رحمت خود دور ساختيم و دلهاى آنها را سخت و سنگين نموديم )) (فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم وجعلنا قلوبهم قاسية ).
در حقيقت آنها به جرم پيمان شكنى با اين دو مجازات , كيفر ديدند, هم ازرحمت خدا دور شدند, و هم افكار و قلوب آنها متحجر و غيرقابل انعطاف شد.
سپس آثار اين قساوت را چنين شرح مى دهد: ((آنها كلمات را تحريف مى كنند و از محل و مسير آن بيرون مى برند)) (يحرفون الكلم عن مواضعه ).
و نـيز ((قسمتهاى قابل ملاحظه اى از آنچه به آنها گفته شده بود به دست فراموشى مى سپارند)) (ونسوا حظا مما ذكروا به ).
بـعـيـد نيست قسمتى را كه آنها به دست فراموشى سپردند, همان نشانه ها وآثار پيامبراسلام (ص ) باشد كه در آيات ديگر قرآن به آن اشاره شده است , و نيز ممكن است اين جمله اشاره به آن باشد كه مى دانيم تورات در طول تاريخ مفقود شده ,سپس جمعى از دانشمندان يهود به نوشتن آن مبادرت كردند و طبعا قسمتهاى فراوانى از ميان رفت و قسمتى تحريف يا به دست فراموشى سپرده شد, و آنچه به دست آنها آمد بخشى از كتاب واقعى موسى (ع ) بود كه با خرافات زيادى آميخته شده بود و آنها همين بخش را نيز گاهى به دست فراموشى سپردند.
سپس اضافه مى فرمايد: ((هر روز به خيانت تازه اى از آنها پى مى برى , مگردسته اى از آنها كه از اين جنايتها بركنارند و در اقليتند)) (ولا تزال تطلع على خئنة منهم الا قليلا منهم ).
و در پـايـان بـه پـيامبر(ص ) دستور مى دهد كه ((از آنها صرف نظر كن و چشم بپوش , زيرا خداوند نيكوكاران را دوست دارد)) (فاعف عنهم واصفح ان اللّه يحب المحسنين ).
بطور مسلم اين گذشت و عفو در مورد آزارهايى است كه به شخص پيامبررسانيدند نه در مسائل هدفى و اصولى اسلام كه در آنها گذشت معنى ندارد.
*آيه 14
دشمنان جاويدان
در آيه قبل سخن از پيمان شكنى بنى اسرائيل در ميان بود و در اين آيه به پيمان شكنى نصارى اشاره كرده , مى فرمايد: ((جمعى از كسانى كه ادعاى نصرانيت مى كنند, با اين كه از آنها پيمان وفادارى گـرفـتـه بـوديـم , دسـت به پيمان شكنى زدند وقسمتى از دستوراتى را كه به آنها داده شده بود به دست فراموشى سپردند)) (ومن الذين قلوا انا نصارى اخذنا ميثاقهم فنسوا حظا مما ذكروا به ).آرى ! آنـهـا نـيـز با خدا پيمان بسته بودند كه از حقيقت توحيد منحرف نشوند ودستورات الهى را بـه دسـت فـرامـوشـى نـسـپارند و نشانه هاى آخرين پيامبر را كتمان نكنند, ولى آنها نيز به همان سرنوشت يهود گرفتار شدند.
بايد توجه داشت ((نصارى )) جمع ((نصرانى )) است و نامگذارى مسيحيان به اين اسم ممكن است بـه خـاطـر آن بـاشد كه هنگامى كه مسيح ناصران و يارانى از مردم طلبيد, آنها دعوت او را اجابت كـردند همان طور كه قرآن مى گويد: كما قال عيسى ابن مريم للحواريين من انصارى الى اللّه قال الحواريون نحن انصار اللّه :.
((همان گونه كه عيسى بن مريم به حواريون گفت : چه كسانى در راه خدا ياوران من هستند؟.
حواريون گفتند: ما ياوران خدا هستيم )) (صف :14).
سپس قرآن نتيجه اعمال مسيحيان را چنين شرح مى دهد كه : ((به جرم اعمالشان تادامنه قيامت در ميان آنها عداوت و دشمنى افكنديم )) (فاغرينا بينهم العداوة والبغض الى يوم القيمة ).
و مجازات ديگر آنها كه در آخرين جمله آيه به آن اشاره شده اين است كه ((درآينده خداوند نتايج اعمال آنها را به آنها خبر خواهد داد و عملا با چشم خودخواهند ديد)) (وسوف ينبئهم اللّه بما كانوا يصنعون ).
(آيـه 15)ـ در تـعقيب آياتى كه در باره يهود و نصارى و پيمان شكنيهاى آنهابحث مى كرد, اين آيه اهـل كتاب را بطوركلى مخاطب قرار داده و از آنها دعوت به سوى اسلام كرده , نخست مى گويد: ((اى اهـل كـتاب فرستاده ما به سوى شما آمد,تا بسيارى از حقايق كتب آسمانى را كه شما كتمان كـرده بـوديـد آشـكار سازد, و درعين حال از بسيارى از آنها (كه نيازى به ذكر نبوده و مربوط به دورانـهـاى گذشته است ) صرف نظر مى كند)) (ي اهل الكتاب قد جكم رسولنا يبين لكم كثيرا مما كنتم تخفون من الكتاب ويعفوا عن كثير).
سـپـس اشـاره بـه اهـمـيت و عظمت قرآن مجيد و اثرات عميق آن در هدايت وتربيت بشر كرده مـى گويد: ((از طرف خداوند نور و كتاب آشكارى به سوى شما آمد))(قد جكم من اللّه نور وكتاب مبين ).
(آيـه 16)ـ ((هـمـان نـورى كه خداوند بوسيله آن كسانى را كه در پى كسب خشنودى او باشند به طرق سلامت هدايت مى كند)) (يهدى به اللّه من اتبع رضوانه سبل السلام ).
و علاوه بر اين ((آنها را از انواع ظلمتها و تاريكيها (ظلمت شرك , ظلمت جهل , ظلمت پراكندگى و نـفـاق و ) بـه سـوى نور توحيد, علم و اتحاد رهبرى مى كند))(ويخرجهم من الظلمات الى النور باذنه ).
و از هـمـه گـذشـتـه ((آنها را به جاده مستقيم كه هيچ گونه كجى در آن از نظر اعتقادو برنامه عملى نيست هدايت مى نمايد)) (ويهديهم الى صراط مستقيم ).
(آيه 17).
چگونه ممكن است مسيح , خدا باشد!.
براى تكميل بحثهاى گذشته در اين آيه شديدا به ادعاى الوهيت مسيح (ع )حمله شده و آن را يك كـفـر آشـكار شمرده و مى گويد: ((بطورمسلم كسانى كه گفتند:مسيح بن مريم خدا است كافر شدند و در حقيقت خدا را انكار كرده اند)) (لقد كفرالذين قلوا ان اللّه هو المسيح ابن مريم ).
بـراى روشـن شـدن مفهوم اين جمله بايد بدانيم كه مسيحيان چند ادعاى بى اساس در مورد خدا دارند;Š نخست اين كه : عقيده به خدايان سه گانه دارند, آيه170 سوره نسا به آن اشاره كرده و آن را ابطال مى كند.
ديـگـر اين كه : آنها خداى آفريننده عالم هستى را يكى از خدايان سه گانه مى شمرند و به او خداى پدر مى گويند, قرآن اين عقيده را نيز در آيه 73 همين سوره ابطال مى كند.
ديـگر اين كه خدايان سه گانه در عين تعدد حقيقى , يكى هستند كه گاهى از آن تعبير به وحدت در تثليث مى شود, و اين همان چيزى است كه در آيه فوق به آن اشاره شده كه آنها مى گويند خدا همان مسيح بن مريم و مسيح بن مريم همان خدااست ! و اين دو با روح القدس يك واحد حقيقى و در عين حال سه ذات متعدد راتشكيل مى دهند!.
سـپـس بـراى ابـطـال عـقيده الوهيت مسيح قرآن چنين مى گويد: ((اگر خدابخواهد مسيح و مادرش مريم و تمام كسانى را كه در زمين زندگى مى كنند هلاك كندچه كسى مى تواند جلو آن را بـگـيرد)) (قل فمن يملك من اللّه شيئا ان اراد ان يهلك المسيح ابن مريم وامه ومن فى الا رض جميعا).
اشاره به اين كه مسيح مانند مادرش مريم و مانند همه افراد بشر انسانى بيش نبود و به همين دليل فنا و نيستى در ذات او راه دارد و چنين چيزى , چگونه ممكن است خداوند ازلى و ابدى باشد!.
و در پـايـان آيـه به گفتار آنهايى كه تولد مسيح را بدون پدر دليلى بر الوهيت اومى گيرند پاسخ داده , مـى گـويـد: ((خـداوند حكومت آسمانها و زمين و آنچه را ميان اين دو است در اختيار دارد هرگونه مخلوقى بخواهد مى آفريند (خواه انسانى بدون پدر و مادر مانند آدم , و خواه انسانى از پدر و مـادر مـانند انسانهاى معمولى , و خواه فقط از مادر مانند مسيح , اين تنوع خلقت دليل بر قدرت اوسـت و دليل بر هيچ چيزديگر نيست ) و خداوند بر هر چيزى تواناست )) (وللّه ملك السموات والا رض ومابينهما يخلق ما يش واللّه عـلى كـل شى قدير).
(آيـه 18)ـ در ايـن آيـه به يكى از ادعاهاى بى اساس و امتيازات موهومى كه يهود و نصارى داشتند اشـاره كـرده مى گويد: ((يهود و نصارى گفتند: ما فرزندان خداو دوستان او هستيم )) ! (وقالت اليهود والنصارى نحن ابن اللّه واحبؤه )!.
اما مى دانيم كه قرآن با تمام اين امتيازات موهوم مبارزه مى كند و امتياز هرانسانى را تنها در ايمان و عـمـل صـالـح و پرهيزكارى او مى شمرد, لذا در ادامه آيه براى ابطال اين ادعا چنين مى گويد: ((بگو: پس چرا شما را در مقابل گناهانتان مجازات مى كند))؟ (قل فلم يعذبكم بذنوبكم ).
ايـن مـجـازات گـنـاهكاران نشانه آن است كه ادعاى ارتباط فوق العاده با خدا ! تاآنجا كه خود را دوستان , بلكه فرزندان خدا مى شماريد, ادعايى بى اساس است به علاوه تاريخ شما نشان مى دهد كه گـرفـتـار يـك سلسله مجازاتها و كيفرهاى الهى درهمين دنيا نيز شده ايد و اين دليل ديگرى بر بطلان ادعاى شماست .
سـپـس بـراى تـاكـيـد مطلب اضافه مى كند: ((شما بشرى هستيد از مخلوقات خدا, همانند ساير انسانها)) (بل انتم بشر ممن خلق ).
و ايـن يـك قـانون عمومى است كه ((خدا هر كه را بخواهد (و شايسته ببيند)مى بخشد و هر كه را بخواهد (و مستحق ببيند) كيفر مى دهد)) (يغفر لمن يش ويعذب من يش).
از ايـن گـذشـتـه ((هـمه مخلوق خدا هستند و بنده و مملوك او, بنابراين نام فرزندخدا بر كسى گـذاشـتـن مـنـطـقـى نيست )) (وللّه ملك السموات والا رض وما بينهما) ((وسرانجام هم تمام مخلوقات به سوى او باز مى گردند)) (واليه المصير).
(آيـه 19)ـ باز در اين آيه روى سخن به اهل كتاب است : ((اى اهل كتاب واى يهود و نصارى پيامبر مـا بـه سوى شما آمد و در عصرى كه ميان پيامبران الهى فترت و فاصله اى واقع شده بود حقايق را براى شما بيان كرد, مبادا بگوييد از طرف خدا بشارت دهنده و بيم دهنده به سوى ما نيامد)) (ي اهل الكتاب قد جكم رسولنايبين لكم على فترة من الرسل ان تقولوا ما جنا من بشير ولا نذير).
آرى ! ((بشير)) و ((نذير)) يعنى پيامبر اسلام (ص ) (كه افراد با ايمان و نيكوكار را به رحمت و پاداش الـهى بشارت داده و افراد بى ايمان و گنهكار و آلوده را از كيفرهاى الهى بيم مى دهد به سوى شما آمد)) (فقد جكم بشير ونذير).
و در پـايـان آيـه مى فرمايد: ((خداوند بر هر چيز تواناست )) (واللّه على كل شى قدير) يعنى مبعوث سـاختن پيامبران و برانگيختن جانشينان آنها براى نشر دعوت حق در برابر قدرت او ساده و آسان است .
(آيه 20).
بنى اسرائيل و سرزمين مقدس !.
از ايـن بـه بعد قرآن براى زنده كردن روح حق شناسى در يهود, و بيدار كردن وجدان آنها در برابر خطاهايى كه در گذشته مرتكب شدند, تا به فكر جبران بيفتند,نخست چنين مى گويد: به خاطر بـيـاوريـد ((زمانى را كه موسى به پيروان خود گفت :اى بنى اسرائيل نعمتهايى را كه خدا به شما ارزانى داشته است بياد آوريد)) (واذ قال موسى لقومه يا قوم اذكروا نعمة اللّه عليكم ).
سـپس به سه نعمت مهم اشاره كرده , نخست مى گويد: ((هنگامى كه در ميان شما پيامبرانى قرار داد)) و زنجير فرعونى را شكست (اذ جعل فيكم انبيا).
در پـرتو اين نعمت بود كه از دره هولناك شرك و بت پرستى و گوساله پرستى رهايى يافتند, و اين بزرگترين نعمت معنوى در حق آنها بود.
سـپس به بزرگترين موهبت مادى كه به نوبه خود مقدمه مواهب معنوى نيزمى باشد اشاره كرده مى فرمايد: ((شما را صاحب اختيار جان و مال و زندگى خودقرار داد)) (وجعلكم ملوكا).
زيـرا بـنـى اسرائيل ساليان دراز در زنجير اسارت و بردگى فرعون و فرعونيان بودند وهيچ گونه ((اختيارى )) از خود نداشتند, خداوند به بركت قيام موسى آنها را صاحب اختيار هستى و زندگى خود ساخت .
و در آخـر آيـه بـطـوركلى به نعمتهاى مهم و برجسته اى كه در آن زمان به احدى داده نشده بود اشاره فرموده , مى گويد: ((به شما چيزهايى داده كه به احدى ازعالميان نداد)) (وآتيكم مالم يؤت احدا من العالمين ).
اين نعمتهاى متنوع , فراوان بودند, كه شرح آن در آيه 57 سوره بقره گذشت .
(آيه 21)ـ در اين آيه جريان ورود بنى اسرائيل را به سرزمين مقدس چنين بيان مى كند: ((موسى به قـوم خود گفت : شما به سرزمين مقدسى كه خداوند برايتان مقرر داشته است وارد شويد, و براى ورود بـه آن از مـشـكـلات نترسيدو از فداكارى مضايقه نكنيد, اگر به اين فرمان پشت كنيد زيان خـواهيد ديد)) (يا قوم ادخلواالا رض المقدسة التى كتب اللّه لكم ولا ترتدوا على ادباركم فتنقلبوا خاسرين ).
(آيـه 22)ـ امـا بـنى اسرائيل در برابر اين پيشنهاد موسى ـهمانطور كه روش افراد ضعيف و ترسو و بـى اطـلاع اسـت كـه مايلند همه پيروزيها در سايه تصادفها و يامعجزات براى آنها فراهم شود و به اصـطـلاح لقمه را بگيرند و در دهانشان بگذارند((به او گفتند: اى موسى ! تو كه مى دانى در اين سـرزمـين جمعيتى جبار و زورمندزندگى مى كنند و ما هرگز در آن گام نخواهيم گذاشت تا آنـهـا اين سرزمين را تخليه كرده و بيرون روند, هنگامى كه آنها خارج شوند ما فرمان تو را اطاعت خـواهـيـم كـردو گـام در ايـن سرزمين مقدس خواهيم گذاشت )) (قالوا يا موسى ان فيها قوما جبارين وانا لن ندخلها حتى يخرجوا منها فان يخرجوا منها فانا داخلون ).
ايـن پـاسـخ بـنى اسرائيل به خوبى نشان مى دهد كه استعمار فرعونى در طول ساليان دراز چه اثر شومى روى نسل آنها گذارده بود.
(آيـه 23)ـ سـپس قرآن مى گويد: ((در اين هنگام دو نفر از مردان با ايمان كه ترس از خدا در دل آنها جاى داشت و به همين دليل مشمول نعمتهاى بزرگ او شده بودند (و روح استقامت و شهامت را بـا دورانـديـشـى و آگـاهـى اجتماعى و نظامى آميخته بودند براى دفاع از پيشنهاد موسى بپا خاستند و به بنى اسرائيل ) گفتند: شمااز دروازه شهر وارد بشويد, هنگامى كه وارد شديد (و آنها را در بـرابـر عمل انجام شده قرار داديد) پيروز خواهيد شد)) (قال رجلان من الذين يخافون انعم اللّه عليهم ادخلوا عليهم الباب فاذا دخلتموه فانكم غالبون ).
((ولـى بايد در هر صورت از روح ايمان استمداد كنيد و بر خدا تكيه نماييد تابه اين هدف برسيد)) (وعلى اللّه فتوكلوا ان كنتم مؤمنين ).
(آيـه 24)ـ ولى بنى اسرائيل هيچ يك از اين پيشنهادها را نپذيرفتند و به خاطرضعف و زبونى كه در روح و جان آنها لانه كرده بود, صريحا به موسى خطاب كرده ,گفتند: ((ما تا آنها در اين سرزمينند هـرگـز و ابـدا وارد آن نخواهيم شد تو و پروردگارت كه به تو وعده پيروزى داده است برويد و با عمالقه بجنگيد هنگامى كه پيروز شديدما را خبر كنيد ما در اينجا نشسته ايم )) ! (قالوا يا موسى انا لن ندخله ابدا ماداموافيها فاذهب انت وربك فقاتلا انا هيهنا قاعدون ).
اين آيه نشان مى دهد كه بنى اسرائيل جسارت را در مقابل پيامبر خود به حداكثر رسانيده بودند.
(آيه 25)ـ در اين آيه مى خوانيم كه موسى بكلى از جمعيت مايوس گشت ودست به دعا برداشت و جـدايـى خـود را از آنـهـا با اين عبارت تقاضا كرد: ((پروردگارا !من تنها اختياردار خود و برادرم هـسـتـم , خـداوندا ! ميان ما و جمعيت فاسقان ومتمردان جدايى بيفكن )) تا نتيجه اعمال خود را ببينند و اصلاح شوند (قال رب انى لا املك الا نفسى واخى فافرق بيننا وبين القوم الفاسقين ).
الـبـتـه كـارى كـه بـنى اسرائيل كردند يعنى رد صريح فرمان پيامبرشان درسرحدكفر بود و اگر مى بينيم قرآن لقب ((فاسق )) به آنها داده است به خاطر آن است كه فاسق معنى و سيعى دارد و هر نوع خروج از رسم عبوديت و بندگى خدا راشامل مى شود.
(آيـه 26)ـ سرانجام دعاى موسى به اجابت رسيد و بنى اسرائيل نتيجه شوم اعمال خود را گرفتند;Š زيرا از طرف خداوند به موسى چنين وحى فرستاده شد كه : ((اين جمعيت از ورود در اين سرزمين مـقدس كه مملو از انواع مواهب مادى و معنوى بودتا چهل سال محروم خواهند ماند)) (قال فانها مـحـرمـة عـلـيـهم اربعين سنة ) ((به علاوه در اين چهل سال بايد در بيابانها سرگردان باشند)) (يتيهون فى الارض ).
سـپـس بـه مـوسـى مـى گـويد: هر چه بر سر جمعيت اين سرزمين در اين مدت بيابد به جا است ((هيچ گاه در باره فاسقان از اين سرنوشت غمگين مباش )) (فلا تاس على القوم الفاسقين ).
(آيه 27).
نخستين قتل در روى زمين !.
از ايـن آيـه بـه بـعـد داستان فرزند آدم , و قتل يكى به وسيله ديگرى , شرح داده شده است و شايد ارتـباط آن با آيات سابق ـكه در باره بنى اسرائيل بودـ اين باشد كه انگيزه بسيارى از خلافكاريهاى بـنـى اسـرائيـل مسئله ((حسد)) بود, و خداوند در اينجابه آنها گوشزد مى كند كه سرانجام حسد چگونه ناگوار و مرگبار مى باشد كه حتى به خاطر آن برادر دست به خون برادر خود مى آلايد!.
نـخـسـت مى فرمايد: ((اى پيامبر ! داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان ))(واتل عليهم نبا ابنى آدم بالحق ).
ذكـر كـلـمـه ((بـالـحق )) ممكن است اشاره به اين باشد كه سرگذشت مزبور در((عهد قديم )) (تـورات ) بـا خـرافـاتى آميخته شده است , اما آنچه در قرآن آمده عين واقعيتى است كه روى داده است .
سـپـس بـه شـرح داسـتان مى پردازد و مى گويد: ((در آن هنگام كه هر كدام كارى براى تقرب به پـروردگار انجام دادند, اما از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد)) (اذ قربا قربانا فتقبل من احدهما ولم يتقبل من الا خر).
و هـمـيـن مـوضـوع سـبب شد برادرى كه عملش قبول نشده بود ديگرى راتهديد به قتل كند, و ((سوگند ياد نمايد كه تو را خواهم كشت )) ! (قال لا قتلنك ).
اما برادر دوم او را نصيحت كرد كه اگر چنين جريانى پيش آمده گناه من نيست بلكه ايراد متوجه خـود تـو است كه عملت با تقوا و پرهيزكارى همراه نبوده است و((گفت : خدا تنها از پرهيزكاران مى پذيرد)) (قال انما يتقبل اللّه من المتقين ).
(آيه 28)ـ سپس اضافه كرد: حتى ((اگر تو, به تهديدت جامه عمل بپوشانى و دست به كشتن من دراز كنى , من هرگز مقابله به مثل نخواهم كرد و دست به كشتن تو دراز نمى كنم )) (لئن بسطت الى يدك لتقتلنى م انا بباسط يدى اليك لا قتلك ).
((چـرا كـه من از خدا مى ترسم )) و هرگز دست به چنين گناهى نمى آلايم )) (انى اخاف اللّه رب العالمين ).
(آيه 29)ـ به علاوه من نمى خواهم بار گناه ديگرى را به دوش بكشم ((بلكه مى خواهم تو بار گناه مـن و خـويـش را به دوش بكشى )) (انى اريد ان تبو باثمى واثمك ) و مسلما با قبول اين مسؤوليت بزرگ ((از دوزخيان خواهى بود و همين است جزاى ستمكاران )) (فتكون من اصحاب النار وذلك جزا الظالمين ).
(آيه 30).
پرده پوشى بر جنايت !.
در ايـن آيه و آيه بعد دنباله ماجراى فرزندان آدم تعقيب شده , نخست مى گويد: ((سرانجام , نفس سركش قابيل او را مصمم به كشتن برادر كرد و او راكشت )) (فطوعت له نفسه قتل اخيه فقتله ).
سپس مى گويد: ((و بر اثر اين عمل زيانكار شد)) (فاصبح من الخاسرين ).
چـه زيـانـى از اين بالاتر كه عذاب وجدان و مجازات الهى و نام ننگين را تادامنه قيامت براى خود خريد. (آيـه 31)ـ در روايـتـى از امـام صادق (ع ) نقل شده , هنگامى كه قابيل برادرخود را كشت , او را در بـيابان افكنده بود, و نمى دانست چه كند ! چيزى نگذشت كه درندگان به سوى جسد هابيل روى آوردنـد, در اين موقع همانطور كه قرآن مى گويد:((خداوند زاغى را فرستاد كه خاكهاى زمين را كـنـار بـزنـد (و بـا پنهان كردن جسدبى جان زاغ ديگر, و يا با پنهان كردن قسمتى از طعمه خود, آنـچنان كه عادت زاغ است ) به قابيل نشان دهد كه چگونه جسد برادر خويش را به خاك بسپارد)) (فبعث اللّه غرابا يبحث فى الا رض ليريه كيف يوارى سواة اخيه ).
سپس قرآن اضافه مى كند در اين موقع قابيل از غفلت و بى خبرى خود ناراحت شدو ((فرياد برآورد كـه اى واى بـرمـن ! آيـا من بايد از اين زاغ هم ناتوانتر باشم و نتوانم همانند او جسد برادرم را دفن كنم )) (قال يا ويلتى اعجزت ان اكون مثل هذا الغراب فاوارى سؤاة اخى ).
اما به هر حال ((سرانجام از كرده خود نادم و پشيمان شد)) (فاصبح من النادمين ) البته اين ندامت دليل بر توبه او از گناه نخواهد بود.
در حـديـثى از پيامبراسلام (ص ) نقل شده كه فرمود: ((خون هيچ انسانى به ناحق ريخته نمى شود مـگـر اين كه سهمى از مسؤوليت آن بر عهده قابيل است كه اين سنت شوم آدمكشى را در دنيا بنا نهاد)).
(آيه 32).
پيوند انسانها!.
پـس از ذكـر داسـتـان فرزندان آدم يك نتيجه گيرى كلى و انسانى در اين آيه شده است , نخست مى فرمايد: ((به خاطر همين موضوع بر بنى اسرائيل مقرر داشتيم كه هرگاه كسى انسانى را بدون ارتكاب قتل , و بدون فساد در روى زمين به قتل برساند,چنان است كه گويا همه انسانها را كشته است و كسى كه انسانى را از مرگ نجات دهد گويا همه انسانها را از مرگ نجات داده است )) (من اجل ذلك كتبنا على بنى اسرائيل انه من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الا رض فكانما قتل الناس جميعاومن احياها فكانما احيا الناس جميعا).
چـگـونـه قـتـل يـك انسان مساوى است با قتل همه انسانها و نجات يك نفرمساوى با نجات همه انسانها؟.
آنچه مى توان گفت اين است كه : قرآن در اين آيه يك حقيقت اجتماعى وتربيتى را بازگو مى كند زيـرا: كـسـى كـه دسـت بـه خون انسان بيگناهى مى آلايد درحقيقت چنين آمادگى را دارد كه انـسـانهاى بيگناه ديگرى را به قتل برساند, او درحقيقت يك قاتل است و طعمه او انسان بيگناه , و مـى دانـيـم تـفـاوتـى در مـيـان انـسـانهاى بيگناه از اين نظر نيست , همچنين كسى كه به خاطر نـوع دوسـتـى و عاطفه انسانى , ديگرى را از مرگ نجات بخشد اين آمادگى را دارد كه اين برنامه انـسـانـى رادر مـورد هـر بـشـر ديـگرى انجام دهد و با توجه به اين كه قرآن مى گويد: ((فكانما ))اسـتـفـاده مى شود كه مرگ و حيات يك نفر اگر چه مساوى با مرگ و حيات اجتماع نيست اما شباهتى به آن دارد.
قابل توجه اين كه , كسى از امام صادق (ع ) تفسير اين آيه را پرسيد, امام فرمود: منظور از ((كشتن )) و ((نـجـات از مـرگ )) كـه در آيـه آمده نجات از آتش سوزى ياغرقاب و مانند آن است , سپس امام سـكوت كرد و بعد فرمود: تاويل اعظم و مفهوم بزرگتر آيه اين است كه ديگرى را دعوت به سوى راه حق يا باطل كند و او دعوتش را بپذيرد.
در پـايان آيه اشاره به قانون شكنى بنى اسرائيل كرده مى فرمايد: ((پيامبران ما بادلايل روشن براى ارشـاد آنـهـا آمـدنـد ولـى بـسيارى از آنها قوانين الهى را درهم شكستند و راه اسراف را در پيش گرفتند)) (ولقد جتهم رسلنا بالبينات ثم ان كثيرامنهم بعد ذلك فى الا رض لمسرفون ).
((اسراف )) در لغت , معنى وسيعى دارد كه هرگونه تجاوز و تعدى از حد راشامل مى شود اگرچه غالبا در مورد بخششها و هزينه ها و مخارج به كار مى رود.
آيه 33ـ شان نزول : نقل شده كه : جمعى از مشركان خدمت پيامبر آمدند ومسلمان شدند اما آب و هواى مدينه به آنها نساخت , رنگ آنها زرد و بدنشان بيمارشد, پيامبر(ص ) براى بهبودى آنها دستور داد بـه خـارج مـديـنـه , در نـقـطه خوش آب وهوايى از صحرا كه شتران زكات را در آنجا به چرا مـى بردند بروند و ضمن استفاده ازآب و هواى آنجا از شير تازه شتران به حد كافى استفاده كنند, آنـهـا چـنين كردند وبهبود يافتند اما به جاى تشكر از پيامبر(ص ) چوپانهاى مسلمان را دست و پا بـريـده وچـشـمـان آنـهـا را از بـيـن بـردنـد و سپس دست به كشتار آنها زدند و از اسلام بيرون رفتندپيامبر(ص ) دستور داد آنها را دستگيركردند و همان كارى كه با چوپانها انجام داده بودند به عنوان مجازات در باره آنها انجام يافت , آيه در باره اين گونه اشخاص نازل گرديد و قانون اسلام را در مورد آنها شرح داد.
تفسير:.
كيفر آنها كه به جان و مال مردم حمله مى برندـ.
ايـن آيه در حقيقت بحثى را كه در مورد قتل نفس در آيات سابق بيان شدتكميل مى كند و جزاى افـراد مـتـجـاوزى را كـه اسـلـحه به روى مسلمانان مى كشند و باتهديد به مرگ و حتى كشتن , اموالشان را به غارت مى برند, با شدت هر چه تمامتربيان مى كند, و مى گويد: ((كيفر كسانى كه با خـدا و پـيـامـبر به جنگ برمى خيزند و درروى زمين دست به فساد مى زنند اين است كه (يكى از چـهـار مـجازات در مورد آنهااجرا شود نخست 🙂 اين كه كشته شوند, (ديگر) اين كه به دار آويخته شـونـد, (سوم )اين كه دست و پاى آنها بطور مخالف (دست راست با پاى چپ ) بريده شود(چهارم ) ايـن كه از زمينى كه در آن زندگى مى كنند تبعيد گردند)) (انما جزا الذين يحاربون اللّه ورسوله ويـسـعـون فى الا رض فسادا ان يقتلوا او يصلبوا او تقطع ايديهم وارجلهم من خلاف او ينفوا من الا رض ).
در پـايـان آيـه مى فرمايد: ((اين مجازات و رسوايى آنها در دنيا است و (تنها به اين مجازات قناعت نـخواهد شد بلكه ) در آخرت نيز كيفر سخت و عظيمى خواهندداشت )) (ذلك لهم خزى فى الدنيا ولهم فى الا خرة عذاب عظيم ).
از ايـن جمله استفاده مى شود كه حتى اجراى حدود و مجازاتهاى اسلامى مانع از كيفرهاى آخرت نخواهد گرديد.
(آيـه 34)ـ سـپـس بـراى اين كه راه بازگشت را حتى به روى اين گونه جانيان خطرناك نبندد, مـى گـويـد: ((مـگـر كـسانى كه پيش از دسترسى به آنها توبه و بازگشت كنند كه مشمول عفو خداوند خواهند شد و بدانيد خداوند غفور و رحيم است ))(الا الذين تابوا من قبل ان تقدروا عليهم فاعلموا ان اللّه غفور رحيم ).
الـبـتـه تـوبـه آنـها, تنها تاثير در ساقط شدن حق اللّه و مجازات محارب دارد و اماحق الناس بدون رضايت صاحب حق , ساقط نخواهد شد ـدقت كنيد.
(آيه 35).
حقيقت توسل !.
در اين آيه روى سخن به افراد با ايمان است و به آنها سه دستور براى رستگارشدن داده شده .
نـخست مى گويد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! تقوا و پرهيزكارى پيشه كنيد)) (يا ايـها الذين آمـنوا اتقوا اللّه ) سپس دستور مى دهد كه : ((وسيله اى براى تقرب به خدا انتخاب نماييد)) (وابتغوا اليه الوسيلة ) و سرانجام ((دستور به جهاد درراه خدا مى دهد)) (وجاهدوا فى سبيله ) و نتيجه همه آنها اين است كه ((در مسيررستگارى قرار گيريد)) (لعلكم تفلحون ).
((وسـيـله )) در آيه فوق معنى بسيار وسيعى دارد و هر كار و هر چيزى را كه باعث نزديك شدن به پيشگاه مقدس پروردگار مى شود شامل مى گردد كه مهمترين آنها را على (ع ) در ((نهج البلاغه )) اين چنين بر مى شمرد:.
((بهترين چيزى كه به وسيله آن مى توان به خدا نزديك شد ايمان به خدا وپيامبر او و جهاد در راه خـداسـت كـه قـلـه كوهسار اسلام است , و همچنين جمله اخلاص (لااله الا اللّه ) كه همان فطرت تـوحـيـد اسـت , و بـرپاداشتن نماز كه آيين اسلام است , و زكوة كه فريضه واجبه است , و روزه ماه رمـضـان كـه سـپرى است در برابر گناه و كيفرهاى الهى , و حج و عمره كه فقر و پريشانى را دور مـى كـنند و گناهان رامى شويد, و صله رحم كه ثروت را زياد و عمر را طولانى مى كند, انفاقهاى پـنـهـانـى كـه جـبـران گناهان مى نمايد و انفاق آشكار كه مرگهاى ناگوار و بد را دور مى سازد وكارهاى نيك كه انسان را از سقوط نجات مى دهد)).
و نـيـز شـفـاعـت پـيـامـبـران و امامان و بندگان صالح خدا كه طبق صريح قرآن باعث تقرب به پروردگار مى گردد, در مفهوم وسيع توسل داخل است .
لازم بـه تـذكـر اسـت كـه هـرگز منظور از ((توسل )) اين نيست چيزى را از شخص پيامبر يا امام مستقلا تقاضا كنند, بلكه منظور اين است با اعمال صالح يا پيروى ازپيامبر و امام , يا شفاعت آنان و يا سوگند دادن خداوند به مقام و مكتب آنها (كه خوديكنوع احترام و اهتمام به موقعيت آنها و يك نـوع عـبـادت است ) از خداوند چيزى رابخواهند و اين معنى , نه بوى شرك مى دهد و نه بر خلاف آيات ديگر قرآن است ونه از عموم آيه فوق بيرون مى باشد ـدقت كنيد.
(آيـه 36)ـ در تـعـقـيب آيه قبل كه به مؤمنان دستور تقوا و جهاد و تهيه وسيله مى داد,در اين آيه بـه عـنـوان بـيـان عـلـت دسـتـور سـابق به سرنوشت افراد بى ايمان وآلوده اشاره كرده , مى فرمايد: ((افـرادى كـه كـافرشدند اگر تمام آنچه روى زمين است وهمانند آن راداشته باشند تا براى نجات ازمجازات روزقيامت بدهند ازآنهاپذيرفته نخواهد شد وعذاب دردناكى خواهند داشت )) (ان الذين كفروا لو ان لهم ما فى الا رض جميعاومثله معه ليفتدوا به من عذاب يوم القيمة ما تقبل منهم ولهم عذاب اليم ).
تنها در پرتو ايمان و تقوا و جهاد و عمل مى توان رهايى يافت .
(آيـه 37)ـ سپس به دوام اين كيفر اشاره كرده , مى گويد: ((آنها پيوسته مى خواهند از آتش دوزخ خـارج شوند ولى توانايى بر آن را ندارند و كيفر آنها ثابت وبرقرار خواهد بود)) (يريدون ان يخرجوا من النار وماهم بخارجين منها ولهم عذاب مقيم ).
(آيه 38).
مجازات دزدان !.
در چـند آيه قبل احكام ((محارب )) بيان شد, در اين آيه , به همين تناسب حكم دزد يعنى كسى كه بطور پنهانى و مخفيانه اموال مردم را مى برد بيان گرديده است ,نخست مى فرمايد: ((دست مرد و زن سارق را قطع كنند)) (والسارق والسارقة فاقطعوا ايديهما).
از روايـات اهـل بـيـت (ع ) اسـتفاده مى شود كه تنها چهار انگشت از دست راست بريده مى شود, نه بيشتر, اگرچه فقهاى اهل تسنن بيش از آن گفته اند!.
در ايـنجا مرد دزد بر زن دزد مقدم داشته شده در حالى كه در آيه حد زناكار, زن زانيه بر مرد زانى مـقـدم ذكـر شـده اسـت , اين تفاوت شايد به خاطر آن باشد كه درمورد دزدى عامل اصلى بيشتر مردانند و در مورد ارتكاب زنا عامل و محرك مهمترزنان بى بندو بار!.
سـپـس مـى گويد: ((اين كيفرى است در برابر اعمالى كه انجام داده اند ومجازاتى است از طرف خداوند)) (جزآ بما كسبا نكالا من اللّه ).
و در پـايـان آيـه بـراى رفـع ايـن توهم كه مجازات مزبور عادلانه نيست مى فرمايد: ((خداوند توانا (قدرتمند) و حكيم است )) (واللّه عزيز حكيم ).
بنابراين دليلى ندارد كه از كسى انتقام بگيرد و كسى را بى حساب مجازات كند.
(آيه 39)ـ در اين آيه راه بازگشت را به روى آنها گشوده و مى فرمايد: ((كسى كه بعد از اين ستم توبه كند و در مقام اصلاح و جبران برآيد خداوند او را خواهدبخشيد زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است )) (فمن تاب من بعد ظلمه واصلح فان اللّه يتوب عليه ان اللّه غفور رحيم ).
آيـا بـوسـيـلـه توبه تنها گناه او بخشوده مى شود و يا اين كه حد سرقت (بريدن دست ) نيز ساقط خواهد شد؟.
معروف در ميان فقهاى ما اين است كه : اگر قبل از ثبوت سرقت در دادگاه اسلامى توبه كند حد سـرقت نيز از او برداشته مى شود, ولى هنگامى كه از طريق دوشاهد عادل , جرم او ثابت شد با توبه حد از بين نمى رود.
(آيـه 40)ـ بـه دنبال حكم توبه سارقان روى سخن را به پيامبر بزرگ اسلام (ص )كرده , مى فرمايد: ((آيـا نـمـى دانـى كـه خـداونـد مالك آسمان و زمين است (و هرگونه صلاح بداند در آنها تصرف مـى كـنـد) هـر كس را كه شايسته مجازات بداند, مجازات وهر كس را كه شايسته بخشش ببيند, مى بخشد و او بر هر چيز تواناست )) (الم تعلم ان اللّه له ملك السموات والا رض يعذب من يش ويغفر لمن يش واللّه على كل شى قدير).
آيه 41ـ شان نزول : از امام باقر(ع ) نقل شده كه : يكى از اشراف يهود خيبر كه داراى همسر بود, با زن شـوهـردارى كه او هم از خانواده هاى سرشناس خيبرمحسوب مى شد عمل منافى عفت انجام داد, يـهـوديـان از اجـراى حـكـم تورات (سنگساركردن ) در مورد آنها ناراحت بودند, اين بودكه به هم مسلكان خود درمدينه پيغام فرستاندند كه حكم اين حادثه را از پيامبراسلام (ص ) بپرسند (تا اگر دراسـلام حـكـم سبكترى بود آن را انتخاب كنند و در غير اين صورت آن را نيز به دست فراموشى بسپارند و شايد از اين طريق مى خواستند توجه پيامبراسلام (ص ) را نيز به خود جلب كنند و خود را دوست مسلمانان معرفى نمايند).
در اين موقع حكم سنگباران كردن كسانى كه مرتكب زناى محصنه مى شودنازل گرديد, ولى آنها از پذيرفتن اين حكم شانه خالى كردند !.
پـيـامبر(ص ) اضافه كرد: اين همان حكمى است كه در تورات شما نيز آمده , آيا موافقيدكه يكى از شما را به داورى بطلبم و هر چه او از زبان تورات نقل كرد بپذيريد گفتند:آرى .
پيامبر(ص ) گفت : ابن صوريا كه در فدك زندگى مى كند چگونه عالمى است ؟.
گـفتند: او از همه يهود به تورات آشناتر است , به دنبال او فرستادند و هنگامى كه نزد پيامبر(ص ) آمد به او فرمود: آيا حكم سنگباران كردن در چنين موردى درتورات بر شما نازل شده است يا نه ؟.
او در پاسخ گفت : آرى ! چنين حكمى در تورات آمده است .
پيامبر(ص ) گفت : چرا از اجراى اين حكم سرپيچى مى كنيد؟.
او در جـواب گـفـت : حـقـيـقـت ايـن است كه ما در گذشته اين حد را در باره افرادعادى اجرا مـى كـرديـم , ولـى در مورد ثروتمندان و اشراف خوددارى مى نموديم , اين بود كه گناه مزبور در طبقات مرفه جامعه ما رواج يافت به همين جهت ما قانونى سبكتر از قانون سنگسار كردن تصويب نموديم .
در اين هنگام پيامبر(ص ) دستور داد كه آن مرد و زن را در مقابل مسجدسنگسار كنند.
و فرمود: خدايا من نخستين كسى هستم كه حكم تو را زنده نمودم بعد از آن كه يهود آن را از بين بردند.
در اين هنگام آيه نازل شد و جريان مزبور را بطور فشرده بيان كرد.
تفسير:.
داورى ميان دوست و دشمن ـ.
از ايـن آيه و چند آيه بعد از آن استفاده مى شود كه قضات اسلام حق دارند باشرايط خاصى در باره جرايم و جنايات غيرمسلمانان نيز قضاوت كنند. آيه مورد بحث با خطاب (ي ايها الرسول ) ((اى فرستاده !)) آغاز شده , گويابه خاطر اهميت موضوع مى خواهد حس مسؤوليت را در پيامبر(ص ) بيشتر تحريك كند و اراده او را تقويت نمايد.
سـپس به دلدارى پيامبر(ص ) به عنوان مقدمه اى براى حكم بعد پرداخته ومى فرمايد: ((آنها كه با زبـان , مـدعى ايمانند و قلب آنها هرگز ايمان نياورده و در كفر بريكديگر سبقت مى جويند هرگز نـبـايـد مـايه اندوه تو شوند)) زيرا اين وضع تازگى ندارد(لا يحزنك الذين يسارعون فى الكفر من الذين قالوا آمنا بافواههم ولم تؤمن قلوبهم ).
بـعـد از ذكـر كار شكنيهاى منافقان و دشمنان داخلى به وضع دشمنان خارجى و يهود پرداخته و مـى گـويـد: ((همچنين كسانى كه از يهود نيز اين مسير را مى پيمايندنبايد مايه اندوه تو شوند)) (ومن الذين هادوا).
بعد اشاره به پاره اى از اعمال نفاق آلود كرده , مى گويد: ((آنها زياد به سخنان تو گوش مى دهند) اما اين گوش دادن براى درك و اطاعت نيست , بلكه براى اين است ) كه دستاويزى براى تكذيب و افترا بر تو پيدا كنند)) (سماعون للكذب ).
ايـن جـمله تفسير ديگرى نيز دارد, ((آنها به دروغهاى پيشوايان خود فراوان گوش مى دهند ولى حاضر به پذيرش سخن حق نيستند)).
صـفـت ديـگر آنها اين است كه نه تنها براى دروغ بستن به مجلس شما حاضرمى شوند, بلكه ((در عين حال جاسوسهاى ديگران كه نزد تو نيامده اند نيز مى باشند))(سماعون لقوم آخرين لم ياتوك ).
يـكـى ديـگـر از صفات آنها اين است كه ((سخنان خدا را تحريف مى كنند (خواه تحريف لفظى و يا تحريف معنوى هر حكمى را بر خلاف منافع و هوسهاى خودتشخيص دهند) آن را توجيه و تفسير و يا بكلى رد مى كنند)) (يحرفون الكلم من بعدمواضعه ).
عـجـب تر اين كه آنها پيش از آن كه نزد تو بيايند تصميم خود را گرفته اند,((بزرگان آنها به آنان دستور داده اند كه اگر محمد حكمى موافق خواست ما گفت ,بپذيريد و اگر بر خلاف خواست ما بود از آن دورى كنيد)) (يقولون ان اوتيتم هذافخذوه وان لم تؤتوه فاحذروا)).
اينها در گمراهى فرو رفته اند و به اين ترتيب اميدى به هدايت آنها نيست , و خدامى خواهد به اين وسـيله آنها را مجازات كرده و رسوا كند ((و كسى كه خدا اراده مجازات و رسوايى او را كرده است هرگز تو قادر بر دفاع از او نيستى )) (ومن يرداللّه فتنته فلن تملك له من اللّه شيئا).
آنـهـا بـه قـدرى آلوده اند كه قابل شستشو نمى باشند به همين دليل ((آنها كسانى هستند كه خدا نمى خواهد قلب آنها را شستشو دهد)) (اولئك الذين لم يرداللّه ان يطهر قلوبهم ).
در پايان آيه مى فرمايد: ((آنها هم در اين دنيا رسوا و خوار خواهند شد و هم در آخرت كيفر عظيمى خواهند داشت )) (لهم فى الدنيا خزى ولهم فى الا خرة عذاب عظيم ).
(آيـه 42)ـ در ايـن آيه بار ديگر قرآن تاكيد مى كند كه ((آنها گوش شنوا براى شنيدن سخنان تو و تكذيب آن دارند)) و يا گوش شنوايى براى شنيدن دروغهاى بزرگانشان دارند (سماعون للكذب ) .
اين جمله به عنوان تاكيد و اثبات اين صفت زشت براى آنها تكرار شده است .
عـلاوه بـر ايـن ((آنـهـا زيـاد امـوال حرام و ناحق و رشوه مى خورند)) (اكالون للسحت ) سپس به پـيـامـبـر(ص ) اخـتـيار مى دهد كه ((هرگاه اين گونه اشخاص براى داورى به تو مراجعه كردند مـى تـوانـى در ميان آنها داورى به احكام اسلام كنى و مى توانى ازآنها روى گردانى )) (فان جؤك فاحكم بينهم او اعرض عنهم ).
و براى تقويت روح پيغمبر(ص ) اضافه مى كند: ((اگر صلاح بود كه از آنها روى بگردانى هيچ زيانى نـمـى تـوانند به تو برسانند)) (وان تعرض عنهم فلن يضروك شيئا)((و اگر خواستى در ميان آنها داورى كـنـى حـتما بايد اصول عدالت را رعايت نمايى ,زيرا خداوند افراد دادگر و عدالت پيشه را دوست دارد)) (وان حكمت فاحكم بينهم بالقسط ان اللّه يحب المقسطين ).
(آيه 43)ـ اين آيه بحث در باره يهود را در مورد داورى خواستن از پيامبر(ص )كه در آيه قبل آمده بود تعقيب مى كند و از روى تعجب مى گويد: ((چگونه اينها تو رابه داورى مى طلبند در حالى كه تورات نزد آنهاست و حكم خدا در آن آمده است وبه آن ايمان دارند)) ! (وكيف يحكمونك وعندهم التورية فيها حكم اللّه ).
بـايد دانست كه حكم مزبور يعنى (حكم سنگسار كردن زن و مردى كه زناى محصنه كرده اند) در تورات كنونى در فصل بيست و دوم از سفر تثنيه آمده است .
عجب اين كه ((بعد از انتخاب تو براى داورى , حكم تو را كه موافق حكم تورات است چون بر خلاف ميل آنهاست نمى پذيرند)) (ثم يتولون من بعد ذلك ).
((حقيقت اين است كه آنها اصولا ايمان ندارند)) وگرنه با احكام خدا چنين بازى نمى كردند)) (و اولئك بالمؤمنين) آيـه 44)ـ ايـن آيه و آيه بعد, بحث گذشته را تكميل كرده , و اهميت كتاب آسمانى موسى , يعنى تـورات را چـنـين شرح مى دهد: ((ما تورات را نازل كرديم كه درآن هدايت و نور بود)) هدايت به سـوى حـق و نـور و روشنايى براى برطرف ساختن تاريكيهاى جهل و نادانى (انا انزلنا التورية فيها هدى ونور).
((بـه همين جهت پيامبران الهى كه در برابرفرمان خدا تسليم بودند و بعد ازنزول تورات روى كار آمـدنـد هـمـگـى بر طبق آن براى يهود, حكم مى كردند)) (يحكم بها النبيون الذين اسلموا للذين هادوا).
نـه تـنها آنها چنين مى كردند بلكه ((علماى بزرگ يهود و دانشمندان با ايمان وپاك آنها, بر طبق ايـن كتاب آسمانى كه به آنها سپرده شده بود, و بر آن گواه بودندداورى مى كردند)) (والربانيون والا حبار بما استحفظوا من كتاب اللّه وكانوا عليه شهدا).
در ايـنـجـا روى سـخـن را بـه آن دسته از دانشمندان اهل كتاب كه درآن عصرمى زيستند كرده , مـى گويد: ((از مردم نترسيد (و احكام واقعى خدا را بيان كنيد) بلكه از مخالفت من بترسيد)) كه اگـر حق را كتمان كنيد مجازات خواهيد شد (فلا تخشواالناس واخشون ) و همچنين ((آيات خدا را به بهاى كمى نفروشيد)) (ولا تشتروابـاياتى ثمنا قليلا ).
در حـقيقت سرچشمه كتمان حق و احكام خدا يا ترس از مردم و عوامزدگى است و يا جلب منافع شـخـصى و هركدام باشد نشانه ضعف ايمان و سقوطشخصيت است , و در جمله هاى بالا به هر دو اشاره شده است .
و در پـايـان آيه , حكم قاطعى در باره اين گونه افراد كه بر خلاف حكم خدا داورى مى كنند صادر كـرده , مى فرمايد: ((آنها كه بر طبق احكام خدا داورى نمى كنند,كافرند)) (ومن لم يحكم بم انزل اللّه فاولئك هم الكافرون ).
(آيه 45).
قصاص و گذشت !.
ايـن آيـه قسمت ديگرى از احكام جنايى و حدود الهى تورات را شرح مى دهد, و مى فرمايد: ((ما در تـورات قانون قصاص را مقرر داشتيم كه اگر كسى عمدابيگنا هى را به قتل برساند اولياى مقتول مى توانند قاتل را در مقابل اعدام نمايند))(وكتبنا عليهم فيها ان النفس بالنفس ).
((و اگـر كسى آسيب به چشم ديگرى برساند و آن را از بين ببرد او نيز مى تواند,چشم او را از بين ببرد)) (والعين بالعين ) ((و همچنين در مقابل بريدن بينى , جايزاست بينى جانى بريده شود)) (و الا نف بالا نف ) ((و نيز در مقابل بريدن گوش , بريدن گوش طرف , مجاز است )) والا ذن بالا ذن ) ((و اگـر كـسـى دنـدان ديـگـرى را بشكند اومى تواند دندان جانى را در مقابل بشكند)) (والسن بـالسن ) ((و بطوركلى هر كس جراحتى و زخمى به ديگرى بزند, در مقابل مى توان قصاص كرد)) (والجروح قصاص ).
بـنـابـرايـن , حـكم قصاص بطور عادلانه و بدون هيچ گونه تفاوت از نظر نژاد وطبقه اجتماعى و طايفه و شخصيت اجرا مى گردد.
ولى براى آن كه اين توهم پيش نيايد كه خداوند قصاص كردن را الزامى شمرده و دعوت به مقابله به مثل نموده است , به دنبال اين حكم مى فرمايد: ((اگركسى از حق خود بگذرد و عفو و بخشش كـنـد, كـفـاره اى بـراى گناهان او محسوب مى شود, و به همان نسبت كه گذشت به خرج داده خداوند از او گذشت مى كند))(فمن تصدق به فهو كفارة له ).
و در پـايـان آيـه مى فرمايد: ((كسانى كه بر طبق حكم خداوند, داورى نكنندستمگرند)) (ومن لم يحكم بم انزل اللّه فاولئك هم الظالمون ).
چه ظلمى از اين بالاتر كه ما گرفتار احساسات و عواطف كاذبى شده و ازشخص قاتل به بهانه اين كه خون را با خون نبايد شست بكلى صرف نظر كنيم !.
(آيه 46)ـ در تعقيب آيات مربوط به تورات , در اين آيه اشاره به وضع انجيل كرده , مى گويد: ((پس از رهـبـران و پـيـامـبران پيشين , مسيح را مبعوث كرديم , درحالى كه (به حقانيت تورات اعتراف داشت و) نشانه هاى او كاملا با نشانه هايى كه تورات داده بود تطبيق مى كرد)) (وقفينا على آثارهم بعيسى ابن مريم مصدقا لما بين يديه من التورية ).
سپس مى گويد: ((انجيل را در اختيار او گذاشتيم كه در آن هدايت و نور بود))(وآتيناه الا نجيل فيه هدى ونور).
اطلاق نور به اين دو كتاب در قرآن , ناظر به تورات و انجيل اصلى است .
بـار ديـگـر بـه عـنـوان تاكيد, روى اين مطلب تكيه مى كند كه ((نه تنها عيسى بن مريم , تورات را تـصـديق مى كرد, بلكه انجيل كتاب آسمانى او نيز گواه صدق تورات بود)) (ومصدقا لما بين يديه من التورية ).
و در پـايان مى فرمايد: ((اين كتاب آسمانى مايه هدايت و اندرز پرهيزكاران بود)) (وهدى وموعظة للمتقين ).
(آيه 47).
آنها كه به قانون خدا حكم نمى كنند!.
پـس از اشـاره بـه نـزول انجيل در آيات گذشته , در اين آيه مى فرمايد: ((ما به اهل انجيل دستور داديـم كـه بـه آنچه خدا در آن نازل كرده است , داورى كنند))(وليحكم اهل الا نجيل بم انزل اللّه فيه ). مـنـظور اين است , كه ما پس از نزول انجيل بر عيسى (ع ) به پيروان او دستورداديم كه به آن عمل كنند و طبق آن داورى نمايند.
و در پايان آيه , بار ديگر تاكيد مى كند: ((كسانى كه بر طبق حكم خدا داورى نكنند فاسقند)) (ومن لم يحكم بم انزل اللّه فاولئك هم الفاسقون ).
(آيـه 48)ـ در ايـن آيـه اشـاره بـه مـوقـعيت قرآن بعد از ذكر كتب پيشين انبيا شده است نخست مـى فـرمايد: ((ما اين كتاب آسمانى را به حق بر تو نازل كرديم در حالى كه كتب پيشين را تصديق كرده (و نشانه هاى آن , بر آنچه در كتب پيشين آمده تطبيق مى كند) و حافظ و نگاهبان آنهاست )) (وانزلن اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب ومهيمنا عليه ).
اسـاسا تمام كتابهاى آسمانى , در اصول مسائل هماهنگى دارند و هدف واحد يعنى , تربيت و تكامل انسان را تعقيب مى كنند.
سـپـس دستور مى دهد كه چون چنين است ((طبق احكامى كه بر تو نازل شده است در ميان آنها داورى كن )) (فاحكم بينهم بم انزل اللّه ).
بـعـد اضـافـه مى كند: ((از هوى و هوسهاى آنها (كه مايلند احكام الهى را بر اميال و هوسهاى خود تطبيق دهند) پيروى مكن و از آنچه به حق بر تو نازل شده است روى مگردان )) (ولا تتبع اهوآئهم عما جك من الحق ).
و بـراى تـكـميل اين بحث مى گويد: ((براى هر كدام از شما آيين و شريعت وطريقه و راه روشنى قرار داديم )) (لكل جعلنا منكم شرعة ومنهاجا).
سپس مى فرمايد: ((خداوند مى توانست همه مردم را امت واحدى قرار دهد وهمه را پيرو يك آيين سازد ولى خدا مى خواهد شما را در آنچه به شما بخشيده بيازمايد)) و استعدادهاى مختلف شما را پرورش دهد (ولو شاللّه لجعلكم امة واحدة ولكن ليبلوكم فيما آتيكم ).
سـرانـجـام , همه اقوام و ملل را مخاطب ساخته و آنها را دعوت مى كند كه به جاى صرف نيروهاى خود در اختلاف و مشاجره ((در نيكيها بر يكديگر پيشى بگيريد)) (فاستبقوا الخيرات ).
زيـرا ((بـازگشت همه شما به سوى خداست و اوست كه شما را از آنچه در آن اختلاف مى كنيد در روز رستاخيز آگاه خواهد ساخت )) (الى اللّه مرجعكم جميعافينبئكم بما كنتم فيه تختلفون ).
آيـه 49ـ شـان نـزول : از ابن عباس نقل شده : جمعى از بزرگان يهود توطئه كردند و گفتند: نزد مـحـمـد(ص ) مـى رويـم شـايـد بـتـوانيم او را از آيين خود منحرف سازيم , پس از اين تبانى , نزد پـيـامـبـر(ص ) آمـدنـد و گفتند: ما دانشمندان و اشراف يهوديم و اگر ما از تو پيروى كنيم ساير يـهوديان نيز به ما اقتدا مى كنند ولى در ميان ماو جمعيتى , نزاعى است (در مورد يك قتل يا چيز ديـگـر) اگـر در ايـن نزاع به نفع ماداورى كنى ما به تو ايمان خواهيم آورد, پيامبر(ص ) از چنين قضاوتى (كه عادلانه نبود) خوددارى كرد و اين آيه نازل شد.
تـفـسير: در اين آيه بار ديگر خداوند به پيامبر خود تاكيد مى كند كه ((در ميان اهل كتاب بر طبق حكم خداوند داروى كن و تسليم هوى و هوسهاى آنها نشو)) (وان احكم بينهم بم انزل اللّه ولا تتبع اهوآئهم ).
سـپس به پيامبر(ص ) هشدار مى دهد كه ((اينها تبانى كرده اند تو را از بعضى احكامى كه خدا بر تو نازل كرده منحرف سازند مراقب آنها باش )) (واحذرهم ان يفتنوك عن بعض م انزل اللّه اليك ) ((و اگـر اهل كتاب در برابر داورى عادلانه توتسليم نشوند, بدان اين نشانه آن است كه (گناهان آنها دامـانـشان را گرفته است وتوفيق را از آنها سلب كرده ) و خدا مى خواهد آنها را به خاطر بعضى از گناهانشان مجازات كند)) (فان تولوا فاعلم انما يريداللّه ان يصيبهم ببعض ذنوبهم ).
و در پـايـان آيـه مـى فرمايد: اگر آنها در راه باطل اين همه پافشارى مى كنند,نگران مباش ((زيرا بسيارى از مردم فاسقند)) (وان كثيرا من الناس لفاسقون ).
(آيه 50)ـ در اين آيه به عنوان استفهام انكارى مى فرمايد: آيا اينها كه مدعى پيروى از كتب آسمانى هـسـتند ((انتظار دارند با احكام جاهلى و قضاوتهاى آميخته باانواع تبعيضات در ميان آنها داورى كنى )) (افحكم الجاهلية يبغون ).
((در حـالـى كـه هـيـچ داورى براى قومى كه اهل يقين هستند, بالاتر و بهتر ازحكم خدا نيست )) (ومن احسن من اللّه حكما لقوم يوقنون ).
آيـه 51ـ شان نزول : در مورد نزول اين آيه و دو آيه بعد نقل كرده اند كه : بعداز جنگ بدر, عبادة بن صامت خزرجى خدمت پيامبر رسيد و گفت : من هم پيمانانى از يهود دارم كه از نظر عدد زياد و از نـظـر قـدرت نـيـرومـنـدنـد, اكـنون كه آنها مارا تهديد به جنگ مى كنند و حساب مسلمانان از غـيرمسلمانان جدا شده است من ازدوستى و هم پيمانى با آنان برائت مى جويم , هم پيمان من تنها خدا و پيامبر اوست .
عبداللّه بن ابى گفت : ولى من از هم پيمانى با يهود برائت نمى جويم , زيرا از حوادث مشكل مى ترسم و به آنها نيازمندم .
پـيامبر(ص ) به او فرمود: آنچه در مورد دوستى با يهود بر عباده مى ترسيديم , برتو نيز مى ترسم (و خـطـر اين دوستى و هم پيمانى براى تو از او بيشتر است ) عبداللّه گفت : چون چنين است من هم مـى پـذيـرم و با آنها قطع رابطه مى كنم , آيه نازل شد ومسلمانان را از هم پيمانى با يهود و نصارى برحذر داشت .
تـفسير: قرآن , مسلمانان را از همكارى با يهود و نصارى بشدت برحذرمى دارد, نخست مى گويد: ((اى كـسـانى كه ايمان آورده ايد, يهود و نصارى را تكيه گاه و هم پيمان خود قرار ندهيد)) (ي ايها الذين آمنوا لا تتخذوا اليهود والنصارى اولي).
يعنى ايمان به خدا ايجاب مى كند كه به خاطر جلب منافع مادى با آنهاهمكارى نكنيد.
سپس با يك جمله كوتاه , دليل اين نهى را بيان كرده , مى گويد: ((هر يك از آن دو طايفه , دوست و هم پيمان هم مسلكان خود هستند)) (بعضهم اولي بعض ).
يعنى , تا زمانى كه منافع خودشان و دوستانشان مطرح است , هرگز به شمانمى پردازند.
روى اين جهت , ((هر كس از شما طرح دوستى و پيمان با آنها بريزد, از نظرتقسيم بندى اجتماعى و مذهبى جز آنها محسوب خواهد شد)) (ومن يتولهم منكم فانه منهم ) و شك نيست كه ((خداوند چـنـيـن افـراد سـتـمـگـرى را كـه بـه خود و برادران و خواهران مسلمان خود خيانت كرده و بر دشمنانشان تكيه مى كنند, هدايت نخواهد كرد)) (ان اللّه لا يهدى القوم الظالمين ). (آيـه 52)ـ در ايـن آيه اشاره به عذرتراشيهايى مى كند كه افراد بيمارگونه براى توجيه ارتباطهاى نـامـشروع خود با بيگانگان , انتخاب مى كنند, و مى گويد: ((آنهايى كه در دلهايشان بيمارى است , اصرار دارند كه آنان را تكيه گاه و هم پيمان خودانتخاب كنند, و عذرشان اين است كه مى گويند: ما مى ترسيم قدرت به دست آنهابيفتد و گرفتار شويم )) (فترى الذين فى قلوبهم مرض يسارعون فيهم يقولون نخشى ان تصيبنا دائرة ).
قـرآن در پـاسـخ آنـهـا مى گويد: همانطور كه آنها احتمال مى دهند روزى قدرت به دست يهود و نصارى بيفتد, اين احتمال را نيز بايد بدهند كه ((ممكن است سرانجام , خداوند مسلمانان را پيروز كـنـد و قـدرت بـه دسـت آنـهـا بيفتد و اين منافقان ,از آنچه در دل خود پنهان ساختند, پشيمان گردند)) (فعسى اللّه ان ياتى بالفتح او امرمن عنده فيصبحوا على م اسروا فى انفسهم نادمين ).
(آيه 53)ـ در اين آيه به سرانجام كار منافقان اشاره كرده مى گويد: در آن هنگام كه فتح و پيروزى نـصيب مسلمانان راستين شود, و كار منافقان برملا گردد((مؤمنان از روى تعجب مى گويند آيا ايـن افراد منافق , همانها هستند كه اين همه ادعاداشتند و با نهايت تاكيد قسم ياد مى كردند كه با مـا هستند, چرا سرانجام كارشان به اينجا رسيد)) (ويقول الذين آمنوا اهؤلا الذين اقسموا باللّه جهد ايمانهم انهم لمعكم ).
و بـه خـاطـر هـمـين نفاق , ((همه اعمال نيك آنها بر باد رفت (زيرا از نيت پاك وخالص سرچشمه نـگـرفـتـه بـود, و) به همين دليل زيانكار شدند)) هم در اين جهان وهم در جهان ديگر (حبطت اعمالهم فاصبحوا خاسرين ).
(آيـه 54)ـ پـس از بـحث در باره منافقان , سخن از مرتدانى كه طبق پيش بينى قرآن بعدها از اين آيـيـن مقدس روى بر مى گرداندند به ميان مى آورد و به عنوان يك قانون كلى به همه مسلمانان اخـطـار مـى كـند: ((اگر كسانى از شما از دين خود بيرون روند (زيانى به خدا و آيين او و جامعه مسلمين و آهنگ سريع پيشرفت آنهانمى رسانند) زيرا خداوند در آينده جمعيتى را براى حمايت از اين آيين برمى انگيزد)) (ي ايها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياتى اللّه بقوم ).
سپس صفات كسانى كه بايد اين رسالت بزرگ را انجام دهند, چنين شرح مى دهد:.
1ـ آنها به خدا عشق مى ورزند و جز به خشنودى او نمى انديشند ((هم خدا آنها رادوست دارد و هم آنها خدا را دوست دارند)) (يحبهم ويحبونه ).
2 و 3ـ ((در بـرابـر مـؤمـنان خاضع و مهربان و در برابر دشمنان و ستمكاران ,سرسخت و خشن و پرقدرتند)) (اذلة على المؤمنين اعزة على الكافرين ).
4ـ ((جهاد در راه خدا بطور مستمر از برنامه هاى آنهاست )) (يجاهدون فى سبيل اللّه ).
5ـ آخرين امتيازى كه براى آنان ذكر مى كند اين است كه : ((در راه انجام فرمان خدا و دفاع از حق , از ملامت هيچ ملامت كننده اى نمى هراسند)) (ولا يخافون لومة لائم ).
و در پـايـان مى گويد: ((به دست آوردن اين امتيازات (علاوه بر كوشش انسان )مرهون فضل الهى اسـت كـه به هر كس بخواهد و شايسته ببيند مى دهد)) (ذلك فضل اللّه يؤتيه من يش) ((و خداوند دايره فضل و كرمش , وسيع و به آنها كه شايستگى دارند آگاه است )) (واللّه واسع عليم ).
آيه 55ـ شان نزول آيه ولايت : در مورد نزول اين آيه از ((عبداللّه بن عباس ))نقل شده كه : روزى در كـنار چاه زمزم نشسته بود و براى مردم از قول پيامبر(ص )حديث نقل مى كرد, ناگهان مردى كه عمامه اى بر سر داشت و صورت خود راپوشانيده بود نزديك آمد و هر مرتبه كه ابن عباس از پيغمبر اسـلام (ص ) حديث نقل مى كرد او نيز با جمله ((قال رسول اللّه )) حديث ديگرى از پيامبر(ص ) نقل مى نمود.
ابـن عـبـاس او را قسم داد تا خود را معرفى كند, او صورت خود را گشود و صدازد اى مردم ! هر كس مرا نمى شناسد بداند من ابوذرغفارى هستم با اين گوشهاى خودم از رسولخدا(ص ) شنيدم , و اگـر دروغ مـى گـويـم هر دو گوشم كر باد, و با چشمان خود اين جريان را ديدم و اگر دروغ مـى گـويـم هر دو كور باد, كه پيامبر(ص ) فرمود: على قائد البررة وقاتل الكفرة منصور من نصره مـخـذول من خذله ((على (ع ) پيشواى نيكان است , و كشنده كافران , هر كس او را يارى كند, خدا ياريش خواهد كرد, وهركس دست از ياريش بردارد, خدا دست از يارى او برخواهد داشت )).
سـپـس ابـوذر اضـافه كرد: اى مردم ! روزى از روزها با رسولخدا(ص ) در مسجدنماز مى خواندم , سـائلى وارد مسجد شد و از مردم تقاضاى كمك كرد, ولى كسى چيزى به او نداد, او دست خود را بـه آسـمان بلند كرد و گفت : خدايا تو شاهد باش كه من در مسجد رسول تو تقاضاى كمك كردم ولى كسى جواب مساعد به من نداد,در همين حال على (ع ) كه در حال ركوع بود با انگشت كوچك دسـت راسـت خـوداشـاره كـرد سـائل نـزديـك آمد و انگشتر را از دست آن حضرت بيرون آورد, پـيـامـبـر(ص )كـه در حـال نـمـاز بـود جـريان را مشاهده كرد, هنگامى كه از نماز فارغ شد, سر بـه سـوى آسـمـان بلند كرد و چنين گفت : ((خداوندا ! برادرم موسى از تو تقاضا كرد كه روح اورا وسـيـع گـردانى و كارها را بر او آسان سازى و گره از زبان او بگشايى تا مردم گفتارش را درك كـنـند, و نيز موسى درخواست كرد هارون را كه برادرش بود وزير و ياورش قرار دهى و بوسيله او نيرويش را زياد كنى و در كارهايش شريك سازى .
خـداونـدا ! من محمد پيامبر و برگزيده توام , سينه مرا گشاده كن و كارها را برمن آسان ساز, از خاندانم على (ع ) را وزير من گردان تا بوسيله او, پشتم قوى ومحكم گردد)).
ابـوذر مـى گـويـد: هـنوز دعاى پيامبر(ص ) پايان نيافته بود كه جبرئيل نازل شد و به پيامبر(ص ) گفت : بخوان ! پيامبر(ص ) فرمود: چه بخوانم ؟ گفت : بخوان انما وليكم اللّه ورسوله والذين آمنوا.
تـفـسير: اين آيه با كلمه ((انما)) كه در لغت عرب به معنى انحصار مى آيد شروع شده و مى گويد: ((ولى و سرپرست و متصرف در امور شما سه كس است : خدا وپيامبر و كسانى كه ايمان آورده اند, و نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند)) (انما وليكم اللّه ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة ويؤتون الزكوة وهم راكعون ).
مـنـظور از ((ولى )) در آيه فوق ولايت به معنى , سرپرستى و تصرف و رهبرى مادى و معنوى است بـخـصوص اين كه اين ولايت در رديف ولايت پيامبر(ص ) وولايت خدا قرار گرفته و هر سه با يك جمله ادا شده است .
و بـه ايـن تـرتـيب , آيه از آياتى است كه به عنوان يك نص قرآنى دلالت بر ولايت وامامت على (ع ) مى كند.
(آيـه 56)ـ ايـن آيه تكميلى براى مضمون آيه پيش است و هدف آن را تاكيدو تعقيب مى كند, و به مـسلمانان اعلام مى دارد كه : ((كسانى كه ولايت و سرپرستى ورهبرى خدا و پيامبر(ص ) و افراد با ايمانى را كه در آيه قبل به آنها اشاره شد بپذيرندپيروز خواهند شد, زيرا آنها در حزب خدا خواهند بود و حزب خدا پيروز است ))(ومن يتول اللّه ورسوله والذين آمنوا فان حزب اللّه هم الغالبون ).
در ايـن آيـه قـريـنـه ديگرى بر معنى ولايت كه در آيه پيش اشاره شد ديده مى شود, زيرا تعبير به ((حـزب اللّه )) و ((غـلـبه آن )) مربوط به حكومت اسلامى است , نه يك دوستى ساده و عادى و اين خـود مى رساند كه ولايت در آيه به معنى سرپرستى و حكومت و زمامدارى اسلام و مسلمين است , زيرا در معنى حزب يك نوع تشكل و همبستگى و اجتماع براى تامين اهداف مشترك افتاده است .
آيـه 57ـ شـان نـزول : در مـورد نـزول اين آيه , مفسران نقل كرده اند كه : دو نفر ازمشركان به نام ((رفـاعـه )) و ((سـويـد)) اظـهـار اسـلام كردند و سپس جز دار و دسته منافقان شدند, بعضى از مسلمانان با اين دو نفر رفت و آمد داشتند و اظهار دوستى مى كردند, آيه نازل شد و به آنها اخطار كرد كه از اين عمل بپرهيزيد.
تـفـسير: در اين آيه بار ديگر خداوند به مؤمنان دستور مى دهد كه از انتخاب منافقان و دشمنان به عـنـوان دوست بپرهيزيد, منتها براى تحريك عواطف آنها وتوجه دادن به فلسفه اين حكم , چنين مـى فـرمـايـد: ((اى كـسـانـى كـه ايـمان آورده ايد !آنها كه آيين شما را به باد استهزا و يا به بازى مـى گـيـرنـد, چه آنها كه از اهل كتابند وچه آنها كه از مشركان و منافقانند, هيچ يك از آنان را به عـنـوان دوسـت انـتـخاب نكنيد)) (ي ايها الذين آمنوا لا تتخذوا الذين اتخذوا دينكم هزوا ولعبا من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم والكفار اولي).
و در پـايـان آيـه اين موضع را تاكيد مى كند كه طرح دوستى با آنان , با تقوا وايمان سازگار نيست ; بنابراين ((از خدا بترسيد, اگر ايمان داريد)) (واتقوا اللّه ان كنتم مؤمنين ).
انتهای قسمت اول