سرویس: غیر تولیدی 16:16 - سه شنبه 28 مرداد 1399

ماجرای خبرِ دروغ مرگ تدریجی برای اسرای ایرانی/ معلمی که «بابا خون داد» را آموزش داد

آزاده و جانباز 50 درصد کاشانی از ماجرای خبر دروغی می‌گوید که پس از پایان هشت سال دفاع مقدس، برای کاهش انگیزه و تضعیف روحیه اسرای ایرانی توسط رژیم بعث در اردوگاه‌های عراقی منتشر شد، خبری که دو سال طول کشید تا دروغ بودن آن اثبات شود.

به گزارش اصفهان شرق؛ جانبازان در جبهه حق علیه باطل جانشان را بر کف دستشان گرفتند تا از حقانیت نظام جمهوری اسلامی دفاع کنند،  اما برخی از آن‌ها تقدیر اینچنین برایشان رقم خورد تا زندان را تجربه کنند و در اوج جوانی در بند دژخیمان دشمن بعثی عراق، به بند اسارت درآیند.

به پاس اقتدا به علمدار کربلا و نکوداشت یاد تمامی جانبازان دلاور که از زخم‌های مانده بر پیکر خویش لبخند شکوه ایثار ساختند به گفت‌وگو با جانباز و آزاده محمد شقاقی پرداختیم.

محمد شقاقی فرزند حسین شقاقی متولد ٢٧ فروردین سال ١٣٣٦ جانباز ۵۰ درصد و آزاده هشت سال اسارت است که مدرک فوق لیسانس زبان و ادبیات فارسی دارد و بازنشسته آموزش و پرورش است. وی مولف چهار کتاب به نام‌های تصمیم کبری در اتاق جنگ صدام، خندوانه در اسارت، افسانه‌ای در زندان صدام و سلیمان اسارت است که برگزیده ۲ دوره نمایشگاه بین المللی کتاب تهران نیز شده است.

محمد شقاقی با اشاره به اینکه در زمان جنگ با چند تن از همکاران بعد از اتمام سال تحصیلی به جبهه می‌رفتیم، اظهار کرد: سال اول را در غرب کشور، سال دوم را در فتح خرمشهر و سال سوم را در عملیات والفجر یک و دو شرکت کردم که از ناحیه سینه و پا مجروح شدم و بعد از آن دشمن ما را به اسارت درآورد.

جانباز ۵۰ درصد کاشانی، می‌گوید: در غرب کشور درگیری‌هایی صورت گرفته بود و چون در جبهه حضور داشتم در زمان خواستگاری این موضوع را مطرح کردم که ممکن است کشته، زخمی و یا سال‌ها بخاطر اهداف انقلاب به زندان بیافتم، همسرم که فردی انقلابی بود شرط مرا برای ازدواج پذیرفت و در فرودین ماه سال ۱۳۵۸ ازدواج کردیم.

شقاقی با بیان اینکه در سال ۶۲ وقتی به اسارت گرفته شدم صاحب دو فرزند دختر و پسر بودم، می‌گوید: سه سال در رمادیه عراق در اسارت بودم و کسی از من باخبر نبود یک روز منافقین دو هواپیمای مسافربری تهران به شیراز را به سرقت بردند، به عراق پناهنده شدند و بعد به دیدار اسرا آمدند.

وی، با بیان اینکه زندگی داخل اردوگاه بسیار سخت و طاقت فرسا بود، می‌گوید: رفتارهای آنان با ما اصلا درخور یک انسان نبود، آن‌ها آب را به روی ما قطع می‌کردند، به مقدسات ما توهین‌های بی‌شرمانه ای می‌کردند و اگر در اردوگاه مراسمات مذهبی برگزار می‌کردیم کوچه مرگ را تشکیل می‌داند؛ اسرا را از این کوچه عبور می‌دادند. وقتی از کوچه مرگ عبور می‌کردیم صدها شلاق به سر و صورت ما برخورد می‌کرد که برخی  از اسرا  مجروحیت‌های شدید از ناحیه چشم و صورت برای‌شان ایجاد می‌شد.

 معلم فداکار دوران جنگ تحمیلی از سختی نوشتن و خواندن کتاب و حتی دفترچه در اردوگاه می‌گوید و می‌افزاید: در آن زمان خواندن کتاب هم برای ما ممنوع بود اما من با جمع‌آوری پاکت‌های سیگار سربازان عراقی در سرتاسر اردوگاه، جمع آوری کارتن خرما، پودر رخشویی دفترچه و کتابچه تهیه می‌کردیم.

شقاقی، کتاب فارسی اول تا چهارم را در اردوگاه می‌نویسد و در کتاب سال اول به جای بابا آب داد، بابا خون داد را آموزش می‌دهد.

این اسیر فداکار که در ۲۷ شهریور ماه سال ۶۹ به وطن بازگشته است، می‌گوید وقتی جنگ تمام و به اصطلاح آتش بس شد، روزنامه‌های عراقی در خبرهای خود اعلام می‌کنند که اسرا آزاد می‌شوند، اما چند هفته‌ای که گذشت و اسرا آزاد نمی‌شوند بعثی‌های عراقی از این مسأله سوءاستفاده می‌کنند و در خبرهای خود می‌گویند ایران می‌خواهد اسرای خود با مرگ تدریجی از دنیا بروند که این موضوع دو سال در ذهن ما به همین منوال گذشت.

این نویسنده و جانباز در ادامه صحبت‌های خود می‌گوید: در یکی از روزهای اسارت برای ما خبر آوردند که آزاد می‌شویم، ساعت ۱۴ بود که اتوبوس‌ها وارد اردوگاه شدند همه اسرا بهت زده شده بودیم و اصلا باور نداشتیم که ما قرار است آزاد شویم؛ وقتی وارد اتوبوس شدیم، رادیو پیغام مقام معظم رهبری را پخش کرد که فرمودند «امروز بازگشت اسرا به خاک ایران، نشان از پیروزی ما در جنگ است».

شقاقی، حرف‌ها ناگفته و سر به مهری دارد که شاید بنایی برای مطرح کردن‌شان در این روزها نداشته باشد و به دنبال فرارسیدن روز مناسب است، در پایان با تاکید بر اینکه جوانان با خواندن خاطرات شهدا به واقعیت جنگ می‌رسند، عنوان کرد: شهدا و جانبازان صادقانه و بدون چشم‌داشتی مقاومت کردند و امروز تنها درختی که می‌توان زیر سایه آن نشست و خوش‌بین بود درخت ولایت فقیه و رهبری است.

انتهای پیام/فارس

دیدگاهتان را بنویسید

توجه: از انتشار نظرات توهین آمیز معذوریم.