سرویس: غیر تولیدی 08:15 - دوشنبه 09 بهمن 1396

روایت شهیدی که دردانه‌اش را به طفل سه ساله حسین (ع) سپرد و رفت+عکس

دردانه‌ات دلتنگ است، او را به طفل سه ساله حسین (س) سپرده‌ای، می‌دانم دلت قرص است اما بگو ما با دلتنگی‌مان چه کنیم.

به گزارش اصفهان شرق، شهید پویا ایزدی نخستین شهید مدافع حرم شهرستان لنجان است. شهیدی که از خود “ریحانه” را به یادگار گذاشته است؛ دختری که بهمن چهار سالگی را به پایان می‌رساند و دومین سال زندگی بدون پدر را نیز پشت سر می‌گذارد. ریحانه و مادر روزهای بدون پدر را به تنهایی سر می‌کنند و دلشان قرص است که پدر آنها را به طفل سه ساله سیدالشهدا (ع) سپرده است. پدری که آنقدر بیقرار رفتن بود که از بزرگترین علاقه‌ و وابستگی‌اش به دنیا دست کشید، دل کندن برایش سخت بود اما با احساسش مقابله کرد. دست از دنیایش، همسر و ریحانه‌اش کشید و به دفاع از حرم بانو حضرت زینب (س) پرداخت و به آرزویی که همیشه در سر می‌پروراند رسید.

پویا ایزدی یکم شهریور 1362 دیده به جهان گشود و یکم آبان 1394 عصر روز جمعه مصادف با تاسوعای حسینی با اصابت موشک اسرائیلی به تانک در حلب سوریه به شهادت رسید. پیکر پاکش روز هشتم آبان همان سال در شهرستان لنجان به خاک سپرده شد و اکنون تنها مکان آرامش بخش برای همسر و دردانه‌اش ریحانه است.

شهدای مدافع حرم گفته‌ها و نا گفته‌های بسیاری دارند، ناگفته‌هایی که با آنها به آسمان رفت و شاید دیگر هرگز نشانی از آن نباشد، اما گفته‌هایی هم هست که هر چقدر نوشته و خوانده شود باز هم به پایان نمی‌رسد. از همسر شهید پویا ایزدی گفته‌ها و ناگفته‌های همسر شهیدش را پرسیدم. به گرمی از این گفت‌وگو استقبال کرد؛ با بغض و دلتنگی ادامه داد و با اشک حرف‌هایش را به پایان رساند. در میان گفت‌وگو بغض گلویم را چنگ می‌زد، نمی‌توان این حرف‌ها شنید و مانع ریزش اشک‌ها شد. بعضی آدم‌ها هر چقدر از بزرگی‌شان بگویی باز هم نمی‌توانی عمق آن را درک کنی. دلتنگی برای این آدم‌ها بدون شک با بغض و اشک همراه است.

گفت‌گوی تسنیم با همسر شهید پویا ایزدی را با هم می‌خوانیم و برای دردانه چهار ساله‌شان که پدر قبل از رفتن به حضرت رقیه (س) سپردش، آروزی صبر می‌کنیم. صبر برای دخترکی که دلتنگی‌اش را با قاب عکس پدر پر می‌کند.

***از آغاز زندگی مشترکتان با شهید ایزدی بگویید. از عشقی که سبب شد سختی را به جان بخرید و از اینکه چرا با چنین مردی ازدواج کردید.

رجبی: آقا پویا سال 62 به دنیا آمدند. ما سال 1387 با یکدیگر عقد کردیم و آبان سال 1388 زندگی مان را زیر یک سقف آغاز کردیم. وقتی آقا پویا به خواستگاری من آمد، پاسدار بود؛ نظامی بودنش کمی پدر و مادرم را نگران کرده بود. اما او از همان اول من را با شرایط سخت زندگی نظامی آشنا کرد و گفت: “در مورد شرایط و مسائل شغلی من فکر کنید و ببینید می‌توانید با سختی‌های شغل یک نظامی کنار بیایید؟”. من از لحاظ ایمان و نجابت کاملا ایشان را قبول داشتم. از طرفی تمام معیارهای من را برای انتخاب یک همسر ایده‌آل داشتند. بنابراین پاسخ مثبت دادم و با یک مراسم ساده ازدواج کردیم. ثمره این ازدواج دخترم “ریحانه” است که یازدهم بهمن سال 92 به دنیا آمد و تنها یادگار عشق و مرد زندگی‌ام است.

***نگفتید که چه شد که برای ازدواج با شهید ایزدی مصمم شدید. با وجود سختی‌های زندگی با یک نظامی، چه چیزی در ایشان دیدید که عشق و علاقه در وجودتان شکل گرفت.

رجبی:آقا پویا نمونه یک مرد کامل بود؛ یک تکیه گاه و مامن آرامش. یکی از بارزترین خصوصیات او خوش اخلاقی و گشاده‌رویی بود و این ویژگی ایشان در بین تمام اعضای خانواده، اقوام و دوستان شناخته شده بود. آقا پویا فردی بسیار صبور و متین بود و همیشه همراه و شریک مشکلات و گرفتاری‌های اعضای خانواده، دوستان و آشنایان بود. اگر مشکلی برای کسی پیش می‌آمد تا حد توان از کمک کردن دریغ نمی‌کرد و اگر استطاعت رفع آن را نداشت با آنها همدردی و همدلی می‌کرد؛ بسیار احساساتی بود و همیشه اوج احساساتش را برای خانواده خرج می‌کرد، یک بهانه کوچک کافی بود تا یک شاخه گل برای من و دخترمان بیاورد.

عید غدیر، عید ولایت و امامت را بسیار پر اهمیت می‌دانست و در این روز به من عیدی می‌داد. رضایت خداوند و بعد رضایت من صدر همه تلاش‌هایش بود.

در انجام کارهای خیر خیلی فعال بود و به صورت ناشناس به نیازمندان کمک مالی می‌کرد و برای دخترخانم‌ها کمک جهیزیه می‌خرید. بعد از شهادت ایشان، خانواده‌ها متوجه شدند که شخص ناشناسی که به آنها کمک می‌کرده آقا پویا بوده است.

قرآن و نهج‌البلاغه و تفسیرش همیشه جزو کتاب‌هایی بود که آقا پویا می‌خواند. به دیدن سی‌دی و کتاب‌های مربوط به شهدا علاقمند بود. گلزار شهدای اصفهان پاتوق وقت و بی وقت ما به ویژه قطعه شهدای گمنام، شده بود. شوهرم به شهیدان احمد کاظمی، تورجی‌زاده و خرازی بسیار ارادت داشت.

اینها مسائلی بود که مرا روز به روز بیشتر به همسرم وابسته و دلبسته می‌کرد. ابعاد شخصیت او هر بار بیشتر روشن می‌شد و من هر بار از انتخابی که کرده بودم بیشتر به خودم می‌بالیدم و راضی بودم.

آقا پویا به آقا امام رضا (ع) ارادت خاصی داشت و آخرین باری که با هم مشهد رفتیم از امام رضا(ع) خواست تا شهادت را نصیبش کند.

***چه شد که شهید ایزدی مدافع حرم شدند. آیا شما از همان ابتدا از تصمیم ایشان برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) اطلاع داشتید؟ ماجرای رفتن ایشان را برایمان شرح دهید.

رجبی:4 سالی می‌شد که عشق رفتن به سوریه و دفاع از حرم زینب (س) به سرش افتاده بود؛ اما تقدیر برایش به گونه‌ای دیگر رقم خورد. اولین باری که قصد رفتن داشت، باردار بودم با هم بیرون رفتیم و سر صحبت را باز کرد تا آنجا که رسید به مظلومیت حضرت زینب(س) و رنج‌هایی که در کربلا کشیده بودند. بدجور دلم لرزید؛ فهمیدم علت بی‌قراری‌های گاه و بی‌گاهش چه بوده و چه در سر دارد. بالاخره خودم را راضی کردم. اما مأموریتش به دلایلی کنسل شد.

تا اینکه اواسط ماه مبارک رمضان سال 1393 به عراق اعزام شد و یک ماه آنجا بود. تقریبأ هر روز با هم تماس داشتیم. زمانی که عراق بود، بر اثر انفجار، چند متر آن طرف‌تر پرتاب شد و به همین علت در ناحیه کمر مشکل پیدا کرد اما از نظر ظاهری مشکلی نداشت. تا اینکه از یک ارتفاع به پایین افتاد و دیسک کمر گرفت و کاملا از ماموریت‌های سخت منع شد.

اما به اصرار خودش از سوی فرمانده لشکر 8 سردار امینی، با اعزام ایشان با وجود معافیت پزشکی موافقت شد. یک دست نوشته از خود شهید در این باره موجود است. یک سال گذشت و یک ماه قبل از اعزام به سوریه  به خانه آمد و گفت: “من امشب می‌روم گلزار شهدا و شب هم نمی‌آیم”. فهمیدم دوباره هوایی شده است آن شب را به سختی صبح کردم؛ صبح با چشمان پف کرده آمد. فهمیدم او هم گریه کرده است. گفت: “من هیچ دلبستگی به دنیا ندارم فقط تنها دلبستگی‌ام، تو و ریحانه هستید از شهدا خواستم این دلبستگی را از من بگیرند”.

*** خاطره‌ای از شهید ایزدی بگویید. قبل از آخرین اعزامش.

رجبی: آقا پویا 10روز قبل از اعزام دو هدیه خریده بود. او گردن‌بندی به عنوان کادوی تولد به ریحانه داد و گفت: “بیا بابایی این هم هدیه تولد تو شاید من روز تولدت نباشم تا آخر عمرت این یادگاری را از پدرت داشته باش”. بعد به من هم یک گردن‌بند به عنوان کادوی سالگرد ازدواجمان داد و گفت: “سالگرد ازدواج‌مان پیشاپیش مبارک”. خیلی ناراحت شدم و از اینکه فکر می‌کردم شوهرم را از دست بدهم بسیار ناراحت شدم. اما چاره‌ای نداشتم، او تصمیمش را گرفته بود و باید قدم در راهی می‌گذاشت که دفاع از حرم حضرت زینب(س) بود.

عاقبت صبح روز یکشنبه 12 مهر 94، روز اعزامش رسید. ریحانه خواب بود، بیدارش کرد و با خودش به گردش برد وقتی آمدند یک شاخه گل رز برایم خریده بود و هر دو با هم به من گل را دادند. احساس کردم آخرین محبت‌هایش را می‌خواهد به من بکند، گفت: “خیلی دوستت دارم، لطفا مراقب خودت و ریحانه باش”. با لبخند به ریحانه هم گفت: “مواظب خودت و مامانت باش انشاالله حضرت رقیه(س) نگاه ویژه به تو خواهد داشت”.

من و ریحانه گریه می‌کردیم. دخترم می‌خواست همراه پدرش برود و شوهرم سوار ماشین شد بدون اینکه نگاهمان کند رفت. چند دقیفه بعد تماس گرفت تا ببیند ریحانه آرام شده است یا نه؟ و من هم گفتم: بله و او هم خدا را شکر کرد. آقا پویا، اصلا طاقت گریه‌های من و دخترمان را نداشت ولی آن روز فهمیدم که واقعا از ما دل کنده است.

روز اعزام لحظات خیلی سختی بود، فقط گریه می‌کردم. اما آقا پویا حرف می‌زد و می‌خندید و به من می‌گفت: “به خدا توکل کن و گریه نکن تا من با خیالی آسوده به نابود کردن این حرامی‌ها فکر کنم”. بالاخره آقا پویا رفت و به آرزویش رسید.

*** شهید ایزدی چه مدت بعد از اعزام به شهادت رسیدند، آیا از نحوه شهادتشان چیزی می‌دانید؟

رجبی: آقا پویا فرماندهی تانک را به عهده داشت و به گفته همرزمانش مسیر عملیات را پاکسازی و پیشروی می‌کردند. تا اینکه بعد از 20 روز حضور در منطقه هشتم آبان 1394 با اصابت موشک اسرائیلی به تانک، در روز جمعه مصادف با تاسوعای حسینی در حلب سوریه به شهادت رسید. خبر شهادتش را 3 روز بعد از زبان همسر یکی از همرزمانش شنیدم شوکه شدم و از هوش رفتم. چشمانم را که باز کردم خانه‌مان را شلوغ دیدم؛ آقا پویا مشتاقانه برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه رفت و سرانجام به آرزوی دیرینه‌اش دست یافت و به شهادت رسید.

***از ریحانه بعد از رفتن پدرش بگویید. او اکنون در نبود پدر چه می‌کند.

رجبی:سال گذشته چند روز قبل از تولد آقا پویا، ریحانه خواب پدرش را دیده بود که سر خاک او برایش جشن تولد گرفته است. کیک گذاشته و با پدرش شمع فوت می‌کند.

خوابش را برایم تعریف کرد و از من خواست تا تولد بگیریم. من نمی‌دانستم چه کار کنم چون نمی‌دانستم این کار چه بازخوردی می‌تواند برای دخترم داشته باشد. تا اینکه به اصرار دخترم روز یکشنبه 31 مرداد 95 به مناسبت تولد شوهرم، بابای ریحانه‌ام، کیک بزرگی همراه با دسته گل به رسم یادبود سالروز تولدش، سر خاکش بردیم و دخترم مانند خوابی که دیده بود کیک را روی سنگ مزار پدرش گذاشت شمع‌ها را چید و بعد فوت کرد.

مسلم است که او بسیار دلتنگ پدرش است اما با صبوری نبودنش را تحمل می‌کند. همسرم او را به حضرت رقیه(س) سپرده است.

چند روز دیگر، 11 بهمن پنجمین سال تولد ریحانه کوچک است و دومین تولدی که پدر کنارش نیست. او این روز را با یاد پدری جشن می‌گیرد که سبب سربلندی و افتخار نه تنها او که یک دنیاست. شهید پویا ایزدی و شهدای مدافع حرم مایه مباهات و عزت ایران هستند و یادمان باشد که فرزندان این انسان‌های بزرگ با چه سختی و مشقتی نبود پدرانشان را تحمل می‌کنند و با دلتنگی و بغض شبانه کنار می‌آیند. به این سادگی‌ها نیست. دلتنگی سخت‌تر از آن چیزی است که به آن فکر می‌کنیم؛ یاد تمام شهدای مدافع حرم تا ابد گرامی و راهشان پر رهرو باد.

انتهای پیام/تسنیم

همچنین بخوانید:

دیدگاهتان را بنویسید

توجه: از انتشار نظرات توهین آمیز معذوریم.