گفت و گو با دختر علامه علی دوانی
پدرم اگر نمیتوانست به کسی کمک کند، تب میکرد
به تفقدی که حضرت امام خمینی (ره) پس از خواندن کتاب «وحید بهبهانی» از ایشان کرده بودند و فرموده بودند: «آقای دوانی! من کمتر کتابی را از اول تا آخر میخوانم ولی کتاب شما را از ابتدا تا انتها خواندهام» مباهات می کردند.
مریم مرتضوی: شناختن جنبههای خصوصی زندگی علمای دین، کمک بزرگی به دوستداران آن بزرگان به حساب میآید تا بتوانند از نزدیک با سبک زندگی ایشان آشنا شده و از آنها الگو بگیرند. «علامه علی دوانی» هم یکی از همین بزرگان دین و استاد اسلام شناسی بود که مقام معظم رهبری درباره او فرمودند: «تلاش کم نظیر ایشان در تحقیق و تألیف درباره رجال علم شیعه، حقاً درخور تقدیر و تمجید است.»
به همین مناسبت، گفت وگویی با معصومه رجبی، دختر علامه دوانی، انجام دادهایم. خوب است بدانید معصومه رجبی کسی است که در سالهای آخر زندگی علامه دوانی و به خصوص بعد از وفات مادر، مونس و همدم پدر بوده و روزها و لحظهها را در کنار او گذرانده است.
یکی از ویژگیهای بارز شخصیتی علامه دوانی، اعتقاد و علاقه بیحد و حصر او به علمای شیعه بود. شما به عنوان فرزندی که از نزدیک با علامه مأنوس بودهاید، این جنبه شخصیتی را چطور دیدهاید؟
این خصلت در پدر بسیار واضح و آشکار بود. هر وقت پای صحبت یا خاطرات پدر مینشستیم، گل صحبت پدر دیدار با عالمان شیعی بود. همیشه به ما میگفتند: «بچهها افتخار کنید که پدر شما علمای تاثیر گذار عالم تشیع را از نزدیک دیده و با ایشان حشر و نشر داشته است.» بعد با یک حالت معصومانهای در حالی که اشک شوق در چشمانشان حلقه زده بود، شروع به تعریف از آن بزرگواران از دوران جوانی خودشان در نجف و قم میکردند و آنچنان چهره و خصوصیات اخلاقی آنان را ترسیم مینمودند که ما فکر میکردیم خودمان آنها را دیدهایم. از آیت الله شیخ محمد حسین اصفهانی، آیت الله سید علی بهبهانی، شیخ آقا بزرگ تهرانی، آیت الله طبسی، آیت الله بروجردی، امام موسی صدر و برادرشان آقا رضا صدر، آیت الله سید اسدالله مدنی (شهید محراب)، آیت الله سلطانی که پدر از ایشان به معلم اخلاق یاد میکردند، امام خمینی، مقام معظم رهبری و … بارها و بارها خاطرات شنیدهام.
به تفقدی که حضرت امام خمینی (ره) پس از خواندن کتاب «وحید بهبهانی» از ایشان کرده بودند و فرموده بودند: «آقای دوانی! من کمتر کتابی را از اول تا آخر میخوانم ولی کتاب شما را از ابتدا تا انتها خواندهام» مباهات می کردند. به بوسهای که آیت الله بروجردی برای قدردانی از تالیف کتاب «جلال الدین دوانی» به پیشانیشان زده بودند، افتخار میکردند.
در همین زمینه خوب است به ارادت علامه دوانی نسبت به مقام معظم رهبری هم اشاره کنیم.
بله. پدرم مدافع سرسخت عالمان شیعی به خصوص حضرت امام و مقام معظم رهبری بودند و به مناسبتهایی حتی درگیری لفظی هم در دفاع از آنان به وجود میآمد. این شعاری که مردم میدادند «خامنهای خمینی دیگر است» فکر میکنم به روح و جان پدر وارد شده بود. چون از صمیم قلب بعد از نمازهایشان برای طول عمر آن عزیز دعا میکردند. تمام سخنان ایشان را به دقت و گاهی دوبار گوش میدادند. صوت آقا را در تلاوت قرآن، حین اقامه نماز خیلی دوست داشتند.
خوب است کمی به عقب برگردیم، یعنی زمان کودکی شما و بقیه فرزندان علامه تا نحوه تربیت و رفتار ایشان را با فرزندان بدانیم.
یادم میآید وقتی خیلی کوچک بودم کنار مادرم پایین سفره نشسته بودم. مادرم همیشه ظرف غذای پدر را بالای سفره و ظرف مشترک خود و خواهرم، فاطمه خانم، را پایین سفره یعنی نزدیکترین مسیر به آشپزخانه میگذاشتند که اگر چیزی فراموش شده یا نیاز کسی به چیزی است، خودشان فوراً از آشپزخانه بیاورند که در اکثر اوقات خواهرم پیش دستی میکرد. در یکی از همین روزها پای همین سفره، من بچهگانه مشغول خوردن سبزی خوردن بودم. پدر از سر جای خودشان بلند شدند و آرام کنار من نشستند و در حالی که با مهربانی، نگاهم میکردند یک برگ نعنا را برداشتند و به دست من دادند و گفتند: «پدر جان! سبزی را برگ برگ و به آهستگی بخورید. تمیز غذا بخورید. حین خوردن غذا صورت شما از بیرون برآمدگی نداشته باشد. اگر این نکات را توجه نکنید، به همین ترتیب بزرگ شده و در جامعه که وارد میشوید، رفتار شما را حمل بر تربیت خانواده شما میکنند.» و این همان چیزی بود که مادر به زبان دیگر به ما میگفتند: «مادر جان! با اعمال و رفتارتان خانواده خود را معرفی کنید.» بعدها که بزرگتر شدم جملهای که مادرمان به ما میگفتند را در کلام امیرالمومنین علی(ع) پیدا کردم.
در مورد حجاب چه نظری داشتند؟
از نوعی حجاب چادر براق و طرحدار که روسریهای رنگی از زیر چادر بیرون بود مکدر بودند. با اینکه ما هم حجاب باز و رنگی نداشتیم ولی حجاب خواهرم، فاطمه خانم، را بیشتر از همه دوست داشتند. ما هیچگاه با چادرهای براق و طرحدار ظاهر نشدیم. دوست داشتیم بابا به کار ما نظارت داشته باشند، چون به این نتیجه رسیده بودیم که هر چه ایشان می گفتند به نفع ما بود.
رفتارشان با سایر مردم چطور بود؟
حرکات و سکنات و در مجموع اخلاقیات ایشان تقلید ناشدنی بود. چون پدر خودشان بودند. حالا این خودِ پدر یعنی آزادگی در بیان و قلم، شجاعت در امر به معروف و نهی از منکر، سخاوت مثالزدنی و محبت بی حد و حصری که نثار همگان میکردند که طبیعتا برای همسر بیدریغ و برای فرزندان مضاعف میشد. این اواخر اگر کسی به پدر مراجعه میکرد و درخواست برآورده شدن حاجتی را از پدر داشت و ایشان قادر به انجام آن کار نبودند، تب میکردند. وقتی به پزشک معالجشان ماجرا را گفتم، پزشک گفتند: «خوب متوجه شدی. ایشان دچار تب اضطراب میشوند. چون روحیه حساسی دارند و همیشه میخواهند کاری برای کسی انجام بدهند و اگر نتوانند، خودشان را بیمار میکنند.»
در زندگینامه علامه دوانی بارها خواندهایم که ایشان بارها به نقش همسرشان در موفقیتها اشاره کردهاند. نقش مادرتان را در این زمینه چطور شناختید؟
درست است؛ مادرم هم نسبت به پدر حساسیت فوق العادهای داشتند. وقتی بچه بودیم، به قدری برای ما پدر، پدر گفته بودند و ما را تشویق و تحریض به علاقه و احترام به پدر میکردند که حتی اگر ما میگفتیم: مادر کی شام آماده میشود؟ (چون بچه بودیم و میخواستیم زودتر بخوابیم که فردا سبکتر برای مدرسه بیدار شویم) با یک لحن احترام آمیز نسبت به پدر خطاب به ما میگفتند: «مادر! تا پدر نیایند از شام خبری نیست. همه باید با پدر شام بخوریم.» وقتی که زنگ در به صدا درمیآمد با اینکه ما خانواده پر جمعیتی بودیم، ولی مادرم صدای زنگ پدر را میشناختند و به ما میگفتند: «بچه ها بدوید، پدر آمدند» و خودشان با فاصلهای از ما میایستادند و نگاه میکردند. وقتی در را روی پدر باز میکردیم و باباجان باباجان گویان به آغوشش میافتادیم، بر میگشتیم مادر را نگاه میکردیم که ایستاده و با لبخند رضایتی ما را تماشا میکند.
وقتی بزرگتر شدیم در موارد حساسی که برای ما به وجود میآمد وقتی نظر مادر را میخواستیم، مختصر نظری میدادند و با یک جمله ما را به پدر ارجاع میدادند: «خدا طول عمر و سلامتی به پدرتان بدهد، هر چه ایشان صلاح میدانند.» مادرم از دوران جوانی (به گفته خواهر عزیزم، فاطمه خانم) و تا آخر عمر که خودمان شاهد بودیم، از خدا یک خواسته بیشتر نداشتند و آن هم این که زیر سایه پدرم این دنیا را ترک کنند. خلاصه از دید مادرم همه امور دنیایی ما از اول تا آخر به پدر ختم میشد.