جمعه های انتظار 5؛
بلاء اولیاء معصوم راه را برای ایمان جامعه هموار می کند/ صبر امام زمان(عج) در دوران غیبت ناجی مومنین است
عالم با بلاء اولیاء معصوم به سمت خدا حرکت می کند و راه را برای ایمان جامعه هموار می کند. کما این که در روایت هم هست؛ گاهی صبر یک نفر باعث نجات یک امت می شود.
به گزارش اصفهان شرق/ حجت الاسلام والمسلمین سید محمد مهدی میرباقری، در باب انتظار و ظهور حضرت بقیه الله و اسرار غیبت بیان شده است که عالم با بلای اولیاء معصوم به سمت خدا حرکت می کند و گرچه ظاهر دوران غیبت ولی عصر آنست که ایشان در استراحتند، لکن مطابق روایات، بلای ایشان از اعظم ابتلائات و صبر ایشان ناجی مومنین است؛ حکمت این غیبت سری مخفیست که ائمه علیهم السلام مامور به اظهار آن نیستند و از سوئی گاهی غیب اساس امتحانات الهیست چنانکه حضرت آدم علیه السلام در قالبی نوری خلق نشد تا امتحان ملائک واقع شود و زمان طوفان نوح علیه السلام برای مومنین نامشخص بود و دائما به تاخیر می افتاد و اسرار اعمال خضر برای حضرت موسی علیهما السلام پوشیده بود، و مطابق روایات اساسا رفع خیلاء و استکبار جز با امتحان به برخی مجهولات ممکن نخواهد بود. ظهور، همان تجلی غیب الهی یعنی وجود مقدس ولی عصر است، که با تحقق آن ارتباط بین امام و مومنین مجددا برقرار شده و حجاب سقیفه که اساس تمام فتنه هاست برچیده می گردد، که این همان نصرت حضرت سیدالشهداء علیه السلام است که با جمع ظاهری و باطنی بساط شیطان تحقق یافته و زمینه ساز رجعت ایشان و تکمیل دعوت حضرت در عالم خواهد بود.
حجت الاسلام والمسلمین سید محمد مهدی میرباقری در دو جلسه جداگانه به تشریح این موضوع پرداخته اند که خلاصه این مباحث در دو قسمت تقدیم شما خواهد شد.
ابتلای ولی عصر در زمان غیبت
ممکن است عصر غیبت به دوره استراحت حضرت تلقی بشود که حضرت راحتند و در غیبت از دست ما خلاص هستند؛ ولی اینطور نیست بلکه از سنگین ترین ابتلائات و امتحانات ائمه علیهم السلام، ابتلاء حضرت ولی عصر به غیبت است و حقیقت این است که امام در دوران غیبتشان مبتلاترین اشخاص هستند.
اصولا عالم با بلاء اولیاء معصوم به سمت خدا حرکت می کند و راه را برای ایمان جامعه هموار می کند. کما این که در روایت هم هست؛ گاهی صبر یک نفر باعث نجات یک امت می شود؛ مثل یوسف صدیق سلام الله علیه، تعبیر روایت است که ایشان صبر بر بلاء کردند و نتیجه اش نجات مردم مصر از بت پرستی و قحطی و مرگ حتمی بود. این امر هم ابتلای خود حضرت است و هم ابتلای مومنین و چنانکه از ادعیه و روایات استفاده می شود واقعاً ابتلاء سنگینی است.
در روایتی از سدیر نقل شده که می گوید من و چندی از اصحاب خاص حضرت وارد بر امام صادق شدیم. لباس مخصوصی که لباس عبادت و زهد است بر تن حضرت بود و به حدی گریسته بودند که حالشان متحول و چشمشان غرق در اشک بود. ما با تعجب سوال کردیم: «آقا چه اتفاقی افتاده؟» حضرت این جمله را فرمودند: « یَقُولُ سَیِّدِی غَیْبَتُکَ نَفَتْ رُقَادِی وَ ضَیَّقَتْ عَلَیَّ مِهَادِی وَ ابْتَزَّتْ مِنِّی رَاحَهَ فُؤَادِی»(۱) که غیبت تو آرامش و خواب من را از من گرفته و جملات متعدد دیگر. تعجب کردیم؛ به حضرت عرض کردیم آقا چه اتفاقی افتاده، چه مسئله ای شما را نگران کرده، فرمودند: «کتاب جفر و جامعه را می خواندم رسیدم به حوادث دوران غیبت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) مصیبت های امام زمان من را مضطرب کرده است. آنها اصرار کردند و حضرت یک بخش از آنچه قابل گفتن بود به ایشان فرمودند که ابتلاء امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) چیست.
امتحان تاخیر
یک قسمت آن داستان حضرت نوح (ع) هست که خدای متعال بعد از گذشتن مدت ها به حضرت نوح وعده پیروزی داد؛ در نقل هست که دانه هایی از خرما آوردند و به نوح(ع) خطاب شد که شما این ها را بکارید وقتی اینها به دوره شکوفاییش رسید فرج شما نزدیک است، حضرت هم به امتشان وعده دادند و وقتی موقع بار دادن این درخت ها شد (که ظاهراً ۱۵ سال طول می کشد درخت نخل به بار بنشیند) همه منتظر بودند؛ دوباره تأخیر افتاد و خطاب شد به حضرت نوح(ع) که به آنها بگو دانه های این درخت را بکارند و یک دوره دیگر باید صبر کنند و این امر تا هفت دور تکرار شد؛ دیگر کم کم از دور و بر حضرت رفتند و گفتند همه اش وعده های خلف و دروغ است؛ بعد حضرت می فرمایند حضرت نوح و تعداد اندکی از مومنین جمعیتی اقلیت و تحت فشار سنگین قومشان بودند و قدرت اجتماعی نداشتند؛ در این شرایط سخت و فشار به آنها وعده داده می شد و به تأخیر می افتاد. حضرت فرمودند که علت آن به این خاطر بود که به حضرت نوح همان وعده هایی داده شده بود «لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنا» (نور/۵۵) به ایشان وعده امنیت و تمکن و اقتدار داده شده بود و نباید بعد از این که حضرت پیروز شدند از درون جبهه خودشان زمزمه مخالفت برخیزد؛ به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) هم همین وعده ها داده شده است. لذا امتحان ها به حدی سخت شد که همه رفتند فقط آنهایی که خالص بودند و هیچ دغدغه ای نداشتند اطراف حضرت نوح ماندند و باقی متفرق شدند. یکی از امتحان های حضرت بقیه الله ارواحنا فداه همین حوادثی است که برای حضرت پیش می آید دوستانش در یک اقلیت تحت فشار هستند و دائماً هم این امر تأخیر می افتد تا آن وقتی که آمادگیش حاصل شده باشد.
سرّ غیبت مخفیست
گرچه در روایات هست که جان حضرت باید محفوظ باشد زیرا ایشان آخرین ولی خداست، «إِنَّ عِدَّهَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فی کِتابِ اللَّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض»(توبه/۳۶) و امکان این که تعداد اولیاء اضافه و کم بشود نیست؛ این تعداد مضبوط در عالم هست و اینکه این وجود مقدس باید محفوظ بماند؛ مسئله ای است که در روایات آمده است؛ و در بعضی روایات هم آمده حضرت باید بیعت کسی بر گردنشان نباشد؛ ولی اصل مسئله اینست که حضرت فرمودند: « لِأَمْرٍ لَمْ یُؤْذَنْ لَنَا فِی کَشْفِه»(۲) از حضرت پرسیدند سر غیبت چیست، فرمود: «ما مأمور به اظهار نیستیم و اجازه نداریم اظهار و افشاء سر کنیم؛ مثل آن معلمی که موسای کلیم با او مواجه شد و تا وقت جدایی پرده ها را بالا نزد، صبر کرد .
با این که حضرت موسای کلیم از طرف خدای متعال آدرس او را گرفته بود و مأمور شده بود و او را به سختی پیدا کرده بود، «و لا ابرح حتی ابلغ مجمع البحرین او امضی حقبا» (کهف/۶۰) حتی به اندازه یک حقب هم شده می گردم این معلم الهی را پیدا می کنم. حقب یعنی یک دوران طولانی، هشتاد سال هم گفتند؛ ولی بیش از این هم می شود. فرمود من می گردم بالاخره باید این معلم الهی را که «عَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا» (کفه/۶۵) پیدا کنم؛ حالا با علائمی که دستش بود ظاهراً پیدا کرد. علامت هم این بود که ماهی بریان کرده ای با خودشان برده بودند؛ تکیه دادند جایی استراحت کنند، این ماهی زنده شد رفت در دریا و همراه ایشان متوجه شد اما حضرت موسی متوجه نشدند؛ او هم فراموش کرد به حضرت موسی بگوید. یک مقدار که رفتند فرمود: «ءَاتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هَاذَا نَصَبًا» (کهف/۶۲) ، همراه حضرت موسی به ایشان گفتند: «آذ اوینا الی الصخره… واتخذ سبیله فی البحر عجبا» (کهف/۶۳) آنجایی که به سنگ تکیه دادیم آنجا زنده شد.
رفع خیلاء و استکبار با امتحان به مجهولات
حضرت موسی علیه السلام متوجه شد که آن معلم الهی همان جاست و نَفس او ماهی بریان شده را زنده کرده است. برگشتند و معلم الهی را دیدند و بنای همراهی گذاشتند. معلم به موسای کلیم فرمود که اگر می خواهی شاگردی کنی باید سکوت کنی هر وقت لازم بود من حرف می زنم شما پیش دستی نکن؛ موسی هم قبول کرد؛ ایشان سه صحنه به حضرت موسی نشان داد و حضرت موسی هر سه جا اعتراض کرد. کشتی را سوراخ کرد جوان را از پا در آورد و دیوار را اصلاح کردند.
وقتی میخواستند جدا بشوند حضرت فرمود که حالا رمز این کارها چه بود، اگر موسای کلیم می خواست رموز این کارها را از اول بداند که مثلاً چرا کشتی را سوراخ می کنم، امتحانی واقع نمی شد، معلوم هم نمیشد که موسای کلیم فرمایش معلم در بابش درست است، «إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِىَ صَبرًْا * وَ کَیْفَ تَصْبرُِ عَلىَ مَا لَمْ تحُِطْ بِهِ خُبرًْا» (کهف/ ۶۷ و ۶۸ ) موسای کلیم یا باید تسلیم باشد تا شرح صدر پیدا کند که نشد و یا سر کار را بداند.
امیرالمومنین در خطبه قاصعه می فرمایند: « لَوْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یَخْلُقَ آدَمَ مِنْ نُورٍ یَخْطَفُ الْأَبْصَارَ ضِیَاؤُهُ وَ یَبْهَرُ الْعُقُولَ رُوَاؤُهُ وَ طِیبٍ یَأْخُذُ الْأَنْفَاسَ عَرْفُهُ لَفَعَلَ وَ لَوْ فَعَلَ لَظَلَّتْ لَهُ الْأَعْنَاقُ خَاضِعَهً وَ لَخَفَّتِ الْبَلْوَى فِیهِ عَلَى الْمَلَائِکَهِ وَ لَکِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَبْتَلِی خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَا یَجْهَلُونَ أَصْلَه»(۳) خدای متعال اگر می خواست همین جسمی که آدم را در او قرار داد و آن روح را در آن قرار داد از نوری می آفرید که همه عقول حیران بشوند. بوی خوشی به او می داد که همه شامه ها خشوع کنند و جسم نوری قرار می داد. بنابراین اگر این روح در یک جسم نورانی قرار می گرفت ملائکه متواضع می شدند؛ امتحان هم آسان می شد. «وَ لَکِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَبْتَلِی خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَا یَجْهَلُونَ أَصْلَهُ» (۶) خدای متعال امتحان به مجهولات می کند تا با این امتحان از هم جدا بشوند «نَفْیاً لِلِاسْتِکْبَارِ عَنْهُمْ وَ إِبْعَاداً لِلْخُیَلَاءِ مِنْهُم»، خیلا و استکبار در مقابل خدای متعال و خود پسندی جز با امتحان به مجهولات رفع نمی شود.
کما این که ائمه علیهم السلام غیر از این جسمی که دارند جسم نوری دارند و در اشباه نورند. از ائمه علیهم السلام نقل شده، حبیب از سیدالشهداء سوال کرد: شما قبل از خلقت آدم کجا بودید؛ فرمود: «کُنَّا أَشْبَاحَ نُورٍ نَدُورُ حَوْلَ عَرْشِ الرَّحْمَنِ فَنُعَلِّمُ الْمَلَائِکَهَ التَّسْبِیحَ وَ التَّهْلِیلَ وَ التَّحْمِید»(۴)، ما در اشباح نور و اجساد نوری بودیم و گرد عرش رحمان طواف می کردیم آنجا ملائکه ما را دیدند و ما به آنها توحید و شئون مختلف توحید را تعلیم کردیم زیرا وقتی در آن قالب نور این روح را دیدند «خلقکم الله انوار فجعلکم بعرشه محدقین» (۵) به حدی حیرت کردند که فرمود نزدیک بود در مقابل ما سجده کنند و ما برای این که ما را با خدا اشتباه نگیرند توحید را به آنها تعلیم کردیم، تسبیح گفتیم، تکبیر گفتیم، تحمید گفتیم، آنها از تسبیح و تحمید ما خدا را شناختند.
ادامه دارد…