همسر شهید مدافع حرم مهدی اسحاقیان:
کتاب «معمای عشق 2» با سرگذشت مهدی بسته شد/ همسرم، انتخاب پدر شهیدم بود
خانم مداح دختر شهید محمد باقر مداح از عاشقانه های ناتمامش این گونه گفت: همیشه میخواست گمنام باشد و خدا می خواست بلندش کند.
به گزارش اصفهان شرق، این روزها نام مردان بسیاری در ذهن خطور می کند که هر یک نمادی از شجاعت، ایثار و مردانگی را در خود پرورش دادند و امروز قلم، فکر و کلام می بایست با هم آمیخته شود تا روایت مردی از ایران در سوریه را بنگارد.
همه چیز از یک حضور شروع شد، حضور شهید مدافع حرم از شهر شاهد نمونه اصفهان که این بار در ماه میهمانی خدا، میهمان مردم اصفهان شد. مردی از یاران امام زمان(عج) که در لباس گمنامی، نامدار محله اسلام آباد درچه لقب گرفت تا آخرین صفحات کتاب « معمای عشق 2 » گروه بشارت را به خود اختصاص دهد.
قلبم برای حضور در منزل شهید زودتر آماده شد و پایم راه بلد حضور، در کنار زنی بود که صبر و ایثارش را از مادرش به ارث برد تا با زیبایی غیر قابل وصف، مرد زندگی اش را به دست خواهر سالار کربلا بسپارد و سهمش از زندگی هفت ساله با مهدی اسحاقیان، مرور خاطرات مردانگی و معرفت همسر باشد.
زمزمه های معنوی راز و نیاز بر دفتر روزمرگی انسان ها خط می کشد تا روایت زیبای عشق و عاشقی را به خوبی به ثبت رساند و قطعا نگارش این وصال را در هیچ جای زندگی پر از هیاهوی دنیایی نمی توان یافت.
سعادت نصیب من شد که در یک روز گرم تابستان و همزمان با اربعین شهید مهدی اسحاقیان از لشگر عملیاتی 14 امام حسین(ع) که در دفاع از حریم پاک اهل بیت(ع) به شهادت رسید، حضور یابم و روایت عاشقانه های ناتمام را به تصویر کشم.
زمانی که وارد منزل شهید شدم، چهره ناآشنا ولی آشنا نظر من را به خود جلب کرد، دختر شهیدی که مصداق زیبای در کنار رزمنده دلاور درچه ای را بر صفحه قلبش جای داده بود تا بتوان در کنارش روایت یک زندگی معمولی که نقش اولش را سرباز امام خامنه ای مدظله العالی بازی کرده بود، به روی سایت آورد.
نگاه آرام همسر شهید، برایم فرصتی را سبب ساخت تا اجازه همراهی با خاطرات ایشان در زندگی چندین ساله وی با مهدی اسحاقیان را داشته باشم.
آنچه میخوانید روایت یک دلدادگی تمام عیار است. در این مرقومه عاشق و معشوق هر کدام سرجای خودشان نقش بازی میکنند و من امروز سعادت نوشتن بخشی از دنیای خاطرات خانم مداح و شهید مهدی اسحاقیان را دارم.
مهدي اسحاقيان، سومين شهيد مدافع حرم «درچه» از توابع خمينيشهر اصفهان بود كه 30 ارديبهشت ماه 95 به سوريه رفت و 20 خردادماه 95 همزمان با سوم رمضان به شهادت رسيد.
خانم مداح، دختر سردار شهید باقر مداح از شهدای دفاع مقدس بود که از سه سالگی سایه پر محبت پدر را بالای سرش نداشت و امروز در بیست و هفتمین سالگرد شهادت پدر، بر سر پیکر مطهر همسر مدافع حرمش حاضر شد تا دست تقدیر دو نشان افتخار از پدر و همسر شهید را نصیبش کند.
می دانستم خاطرات بسیاری در ذهن همسر شهید مرور می شود و چیدمان حرف های نگفته را زیباتر می نگارد به این دلیل از وی خواستم سر رشته کلام را در دست گیرد.
*مهدی انتخاب پدر شهیدم بود
خانم مداح از نحوه آشنایی با شهید مهدی اسحاقیان روایت عاشقانه های ناتمام را این گونه بیان کرد:
آقا مهدی متولد 2 فروردین 58 بود و از کودکی با معنویات انس عجیبی داشت و به همین دلیل عضویت در گروه بشارت و تدوین خاطرات شهدا برایش فرصت ایده آلی بود که او را همراه شهدا کند. با خانواده شهدا ارتباط عجیبی داشت و سه سال قبل « کتاب معمای عشق 1 » را که روایت زندگی شهدای امام زاده دُرچه بود را با همکاری گروه به چاپ رسانید. زمانی که برای تدوین کتاب « معمای عشق 2» به خانه ما آمدند، مادرم گفته بود که شهید محمد باقر دو دختر دارد و همان شب فکر اینکه آیا می شود داماد این خانواده شوم از ذهنش عبور کرده بود و بعد از جلسه، بر سر قبر پدرم زیارت عاشورا خوانده بود و شاید آن شب دختر آخر خانواده را از پدرم خواستگاری کرد.
*مادیات نداشت ولی سرشار از معنویات بود
خانم مداح با بازگو کردن خواب مادر در زمان خواستگاری اش، به ویژگی های ناب همسر شهیدش اشاره کرد:
پدرم در آن زمان به خواب مادرم آمد و چادر سفیدی را به دست مادرم داده بود و به مادرم گفته بود که آقا مهدی را رد نکنید…
پدرم خیلی بیشتر از من می دانست مهدی کیست…
مهدی مادیات نداشت ولی سرشار از معنویات بود و تازه مدرک فوق لیسانسش را دریافت کرده بود و در بافندگی کار می کرد. اینقدر به مادیات بها نمی داد که از خرید عقد به انگشتری یازده هزار تومانی اکتفا کرد و بس.
سال 87 عقد ساده ای گرفتیم و حتی ماشین گل نزدیم و سال 88 آغاز زندگی مشترک من و مهدی بود که هر لحظه اش برایم زیبایی خاصی داشت.
*کسب لقمه حلال هدفش بود و از کار ابایی نداشت
همسر شهید در پاسخ به این سوال که آقا مهدی از ابتدا پاسدار بود، گفت:
آقا مهدی برایش کسب روزی حلال ملاک بود و به همین سبب با تعطیلی کارگاه بافندگی در داربست زنی فعالیت داشت؛ مدتی هم میوه فروشی کرد و نکته جالبش آنجا بود که وقتی به مهدی می گفتم با فوق لیسانس کار کردن در میوه فروشی!! به من با تاکید می گفت: کسب رزق حلال خجالت ندارد.
هر جا مهدی پا می گذاشت، خاطره این زیبا پدید می آمد و زمانی که در شغل مسافر کشی فعالیت می کرد، در جواب دوستانش می گفت من در خط امام هستم زیرا مسیر خیابان امام خمینی(ره) را به وی داده بودند.
*مسافر بد حجاب هرگز سوار تاکسی نکرد و روی حق الناس حساس بود
خانم مداح ادامه داد:
شهید اسحاقیان در طول مدتی که مسافر کشی می کرد هیچ زن بی حجابی را سوار نکرد و حتی شیشه های ماشین شخصی را مقداری تیره کرده بود و با این حال به من می گفت، مواظب باش، چادرت از سرت نیفتد. او حجاب را به قدری مهم می دانست که همیشه سفارش به محجبه بودن می کرد تا مادرمان حضرت زهرا(س) از دستمان راضی باشد. حتی جالب است بدانید، وقتی ماشین جلویی، راننده بد حجاب و یا مسافر بد حجاب داشت، به سرعت سبقت می گرفت که نگاهش به زن بی حجاب نیفتد.
از ویژگی دیگر شهید حساس بودن روی حق الناس بود به گونه ای که به نقل از مسئول تاکسیرانی، سر هر ماه یک کیسه از تمام چیزهایی که در ماشین پیدا کرده بود، حتی یک دکمه ساده، به تاکسیرانی تحویل می داد؛ کلا هر جایی کار کرد، خاطره ای خوب از خودش برجای گذاشت.
*عشق پاسدار شدن داشت / نزد خدا رسمی شد
خانم مداح از علاقه همسرش به دفاع از ارزش های اسلامی و پاسداری از حریم ولایت نکته های بسیاری گفت و سال 92 را رسیدن به عشق پاسدار شدن شهید مهدی اسحاقیان عنوان کرد و افزود:
سال 92 به صورت قرارداری به عضویت در سپاه درآمد و همیشه میخواست گمنام باشد و حرفش را با شهدا درمیان می گذاشت ولی خدا می خواست این سرباز گمنام امام زمان(عج) به بهترین تقدیر برسد و بلندش کرد و پس از سه سال خدمت در شغل شریف پاسداری، پیش خدا رسمی شد.
قبل از اعزام سرش را نشانم داد و گفت تیر از همین جا رد می شود*
دختر اخر شهید مداح از روزهای اخر قبل از اعزام این گونه مطرح کرد:
آقا مهدي برنامه ملازمان حرم را دوست داشت و با جدیت دنبال می کرد و هر روز در چهره اش ارزوی شهادت را به وضوح می دیدم. در خاطرم هست که مدام می گفت: یک روز به من افتخار می کنید و من در پاسخش به شوخی می گفتم، آقا مهدی خودتان را خیلی تحویل می گیرید ولی امروز به حرفش رسیدم و مهدی اسحاقیان، افتخار همه عمرم شد.
یکی دیگر از خاطرات قبل اعزامش این بود که، چند ماه قبل، زمانی که از شدت خستگی، احساس درد در شانه داشت، دستم محکم پشت سرش خورد و من به شدت ناراحت شدم، مهدی در پاسخ به ناراحتی من، گفت: خانمم ناراحت نباش، تیر از همین جا رد می شود و زمانی که پیکر مطهرش را آوردن، زخم تیر خورده مهدی، همان جایی بود که خودش مدت های قبل به من نشان داد.
* اسمش اخر لیست اعزامی بود/ سه شنبه های پی در پی شهید مدافع حرم در روزهای اخر وداع
خانم مداح کمی تبسم کرد، انگار همیشه حضور مهدی را کنارش حس می کرد و در ادامه اظهار کرد:
ماه رجب اعتکاف رفتیم، روز سوم اعتکاف بود که دوستش زنگ زد و گفت اسم من و مهدی را کربلا نوشته است.
18 ماه رجب روز سه شنبه عازم کربلا شدیم و آنجا بود که مهدی، زیارت حضرت زینب را کامل خواند و من می دانستم حاجتی بزرگ در سینه همسرم در جریان است که خودش می داند و خدای خودش.
وقتی از کربلا برگشتیم به مهدی زنگ زدند که نیاز به مترجم زبان عرب، برای اعزام به سوریه هست و اسم مهدی را برای اعزام نوشته اند. همه وجودش سراسر خوشحالی بود و همان لحظه ساک سفر را بست. اسم شهید اسحاقیان اخرین نام در لیست اعزام به سوریه بود و دقیقا از اخر مجلس برای شهادت چیده شد.
گفتنی است، شهید مهدی اسحاقیان فوق لیسانس زبان عرب داشت و همین تخصص زمینه رفتن وی به سوریه شد ولی همسرش از زبان همرزمانش می گفت که شهید اسحاقیان در جبهه سوریه در کنار رزمندگان دیگر حاضر بود و شاید یک دهم از فرصت های بودن در سوریه، به تخصص ترجمه اش اختصاص می یافت.
مهدی 30 اردیبهشت ماه و روز میلاد علی اکبر(ع) به سوریه اعزام شد و با وجودی که عاشقانه زندگی کردیم، در موقع رفتن به سوریه آنقدر سریع رفت که حتی پشت سرش را نگاه نکرد، انگار از همه چیز دل کنده بود و می خواست از قافله عقب نماند.
آقا مهدي تقريباً 22 روز در سوريه بود و روز پنج شنبه 20 خرداد ماه در 30 کیلومتری جنوب حلب سوریه در اصابت خمپاره به ماشینشان، در حالی که پشت سرش تا فرق سر شکافته شد، به شهادت رسید و به مولایش امام حسین(ع) و حضرت علی(ع) با فرق شکافته شده، اقتدا کرد.
روز دوشنبه 24 خرداد پيكرش به معراج شهداي تهران رفته بود و عصر همان روز به فرودگاه اصفهان منتقل شد كه در امامزاده جعفر(ع) با استقبال پر شور مردم مواجه شد. مهدي به عنوان نهمين شهيد مدافع حرم خمينيشهر چهارشنبه 26 خردادماه در گلزار شهداي اسلامآباد درچه در كنار مزار سردار محمدباقرمداح پدرم آرام گرفت.
مهدی همیشه میگفت من را کنار پدر شهیدت، به خاک بسپارید و همین هم شد.
*خبر شهادت و لحظات سخت وداع
خانم مداح که تا این لحظه از گفتگو با صبر و ایستادگی تمام، صحبت می کرد و از خاطرات با شهید بودن زمزمه های زیبا و عاشقانه می کرد، وقتی به این قسمت مصاحبه رسید، اشک امانش نداد و در این لحظه انگار همین امروز، خبر شهادت مهدی را شنیده بود.
بعد کمی سکوت، همسر شهید ادامه داد:
من هر روز حديثهايي در مورد جهاد برايش جمعآوري ميكردم و ميخواندم تا به او نشان بدهم كه از رفتنش ناراحت نميشوم ولی راستش را بخواهید، اخر دلتنگی کار خودش را می کند، زمانی که بدانی او در کنارت نیست.
شب شهادتش خواب ديدم در همين مسجدي كه(27 خرداد) مراسم ختمش را برگزار کردیم، يك اسب سفيد گذاشتهاند و به من ميگويند سوار شو. سوار شدم و اسب شروع كرد به آسمان اوج بگیرد. به قدري سريع ميرفت كه نگران بودم چطور حجابم را حفظ كنم. به زير پايم نگاه كردم ديدم همه جا سرسبز است و بعد اسب مرا دوباره به همين مسجد برگرداند.
شب قبل از اینکه به من خبر شهادت مهدی را بدهند با خواهرم به کوه سفید درچه برای جزء خوانی رفتیم، به نیت مهدی قرآن را باز کردم و چشمم به آیه 158 آل عمران افتاد ولی خودم را آرامش می دادم ولی فکر اینکه مهدی شهید شده باشد در ذهنم نبود. روز شنبه 22 خرداد، وقتی از سرکار برگشتم، عکس شهدا که مهدی به دیوار نصب کرده بود همه روی زمین افتاده بود و برایم عجیب بود؛ تا اینکه همسر خواهرم، خبر شهادت مهدی را به ما داد و در یک لحظه احساس کردم، پشتم خالی شده و باور اینکه مهدی شهید شد برایم غیر ممکن بود.
وقتی پیکر مطهرش را به اصفهان انتقال دادند برای لحظه ای ارامش وجودم را گرفت زیرا همسر صبور و با بصیرتم از سفر برگشته بود.
کتاب معمای عشق 2 با حضور شهید اسحاقیان بسته شد*
کتاب دومی که با همکاری آقا مهدی نوشته شد، زندگی نامه شهدای محله اسلام آباد درچه بود و مهدی هم بچه این محله بود که در تکمیل این کتاب همکاری کرده بود. بعد از شهادتش مسئول چاپ می گفت که هر کاری می کردیم نمی توانستیم کتاب را به چاپ برسانیم تا اینکه سرنوشت این گونه رقم خورد و سرگذشت عضو گروه بشارت، رزمنده مدافع حرم مهدی اسحاقیان هم در کتاب آمد و کتاب شهدای محله اسلام آباد تکمیل شد.
*از ختم آخر قرآن شهید تا نهالی که هنوز پابرجاست
همسر شهید اسحاقیان در پایان بنا را گذاشت بر بازگو کردم چند خاطره از همسر شهیدش و ادامه داد:
مهدی ختم قران زیاد میخواند و آخرین ختم قرانش همزمان با 12 اسفند روز میلاد حضرت زینب بود و آن روز دست نوشته ای را برای من نوشت که سراسر عشق و زیبایی برای من آفرید به گونه ای که هر روز او را به شهادت نزدیک تر می دیدم.
دو هفته قبل از رفتنش به سوریه دو نهال انگور خرید و به من پیشنهاد داد یکی را خودش در گوشه سمت راست باغچه و دیگر نهال را من در گوشه سمت چپ باغچه کوچکمان بکاریم. بعد از کاشت خودش دو رکعت نماز برای پرثمری محصول این درخت انگور خواند و من هم به رسم ادب همراهش دو رکعت نماز برای نهالم خواندم. جالب است که مهدی اهل عمل خالصانه بود و هم اکنون پس از 60 روز از کاشت، نهالش سبزی زیبایی دارد و نهال من خشک شد.
*کبوتر سفیدی که چند روز قبل از شهادت صاحبش، بی قرار بود
خانم مداح که خاطراتش بیش از هزاران کلمه می شد، از کبوتر سفیدی که مهدی خیلی دوست داشت این گونه گفت:
قبل از رفتنش دو کبوتر سفید خرید، می گفت؛ رفع قضا بلاست. خیلی به کبوترها رسیدگی می کرد تا زمانی که یکی از کبوترها تخم گذاشت. آقا مهدی به من می گفت در حیاط را اهسته ببند تا کبوتر مادر نترسد. حتی یک بار که از سوریه تماس گرفت، سراغ کبوتر ها را از من گرفت. چند روز قبل از شهادت آقا مهدی، وقتی وارد حیاط شدم، کبوتر سفید گوشه قفس ایستاده بود در حالی که تخم هایش شکسته بود. کمی نگران شدم ولی سعی می کردم نگرانی را به روی خودم نیاورم. انگار کبوتری که شهید خیلی به او رسیدگی می کرد، فهمیده بود که صاحب خانه چند روز بعد بر روی دستان هزاران زن و مرد تشییع می شود.
*همسرم صبوری را از مادرت بیاموز
نزدیک غروب بود و قصد زیارت قبر شهید را داشتیم، به این خاطر دفتر مصاحبه امروز با همسر شهید مهدی اسحاقیان را با بازگو کردم یک نصیحت بستیم.
خانم مداح از سخن آخر همسرش در باب صبر این گونه گفتگوی امروز ما را پایان داد: شهید به من گفت که صبر را از مادرت بیاموز و امروز در نبود مهدی، از خدا صبر جمیل می خواهم.
*خواهر از چشم پاکی برادر شهیدش گفت
در بخش پایانی مصاحبه امروز، خواهر شهید اسحاقیان با ذکر ویژگی های شاخص برادر مصاحبه ما را پایانی معنوی بخشید.
او گفت: از بچگی چشم پاک بود به حدی که سریال های تلویزیون مخصوصا سریال هایی که محوریتش زن ها بودن مثل فیلم های کره ای و ژاپنی و از این قبیل را اصلا تماشا نمیکرد. کلا در رعایت حریم انقدر با حیا بودند که ما که محارمشان بودیم، حتما نوع پوششمان را رعایت میکردیم و سعی می کردیم که لباس مناسب بپوشیم.
سخنان آخر خواهر شهید در کنار صحبت های شیوای خانم مداح، به تاکید برخی ویژگی های خاص شهید و الگوبرداری جوانان از این رفتارهای زیبا، پرداخت.
****************************
قطعا همسران رزمندگان مدافع حرم مشوق اصلی مرد خانه هستند و اداره زندگی در نبود همسرانشان بر دوش آنهاست، به یقین می توان گفت که استقامت همسران رزمندگان، باعث دلگرمی بیشتر آنها برای حضور در سوریه می شود وآنچه دوری و فراق را آسان می کند، عنایت حضرت زینب به زندگی است.
امروز بازگو کردن خاطرات شهدای مدافع حرم و ایستادگی همسرانشان نمونه ای زیبا از رویدادی بزرگ در تاریخ ایثار و شهادت ایرانیان است و من امروز در بیان شیوا و رسای همسر شهید مهدی اسحاقیان، این را به وضوح یافتم.
صلواتی هدیه به روح بزرگ و مطهر شهید مهدی اسحاقیان و سردار شهید محمد باقر مداح و همچنین مادر شهید مهدی اسحاقیان
تنظیم گزارش از طالب شهادت