هیئت تحریریه:
زاینده رود در قلب خزان رنگ بهاری گرفت
زاینده رود؛ ای تمام قد ایستاده با ما؛ تو را دوست می دارم…
اصفهان شرق- هیئت تحریریه
تو را دوست می دارم حتی لبهای ترک خورده از تشنگیت را، حتی درختان خشکیده ات را که قدمت آنان نشان از قدیمی بودن تو دارد.
تو بودی آن زمان که من نبودم؛ جاری بر دل این شهر، اصلا وجود این شهر به خاطر توست،ابتدا تو بودی که مردمان اینجا گرد تو جمع شدند و شهری ساختند که لقب نصف جهان را پیدا کرده، صدای پایت را همیشه در صبحگاهان به خاطر می آورم و صدای بیل کشاورزان شرق را که در جوی آب حرکت می کرد.
شاید مثل من هزاران نفر دیگر باشند که صبح نگاهشان به دستان بخشنده تو بود که آب را برایشان به هدیه می آوردی تا آنان بتوانند در کنار لطف تو، کسب روزی حلال کنند. نیاکان من تو را خوب به خاطر می آورند؛
خشم ها و الطافت را. چه آن زمان که از خشم غوغایی برپا می کردی و همه چیز را با خود می بردی و چه آن زمان که کشاورزان همیشه از تو بهره می بردند.
به راستی که برکت دادی به شهرمان. نان این مردمان در دستان توست. نانی که گندمش را تو سیراب کردی و درختانی که با تو آبیاری شده اند. چه شب ها که جوانان و پیران در کنارت در ابیاری شبانه همراهت بوده اند.
تو همه را از سر گذراندی و اکنون صورت چروکیده ات بر شهر جا مانده است. آری این مردمان آب را بستند و تو خشکیدی. دیگر چشمان همان کشاورزان به جوی ها خشک شده است و باز منتظر صدای تو اند.
عده ای نا امید از اینکه تو دیگر باز نمی گردی از شهر رفتند. دیگر کودکان بر بستر خاک آلودت بازی می کنند و قصه های تو را از زبان پدرانشان می شوند و حتما با خود می گویند این همان زاینده رود ماست؟ پس آن خروش و جلوه و جلال کو؟ این همان رودی است که پدرانمان از خشمش می ترسیدند؟ اما انگار بعد از مدت ها خبری آمده که می خواهند مقداری از غم نشسته بر چهره ات را بشویند.
مژده ای آمده که قرار است دوباره برایمان آواز زندگی سر دهی