مریم شجاعی:
اوست اسوه ی بی همتای برادری
قطره های آب، از میان انگشتانش می چکد و بر روی آب حلقه های کوچک و بزرگ می آفریند.
اصفهان شرق- مریم شجاعی کارشناس مسائل دینی
قطره های آب، از میان انگشتانش می چکد و بر روی آب حلقه های کوچک و بزرگ می آفریند. اشعه های طلایی خورشید بر آب میان دستانش می تابد و زلال آب در زیر برق خورشید بر چهره ی عطشانش تبسم می زند. اما برق تند نگاهش در میانه ی آب چیزی دیگر را بر او مجسم می کند. لب های خشک رقیه(س)، گرسنگی علی اصغر(ع)، رباب بدون شیر و کودکان چشم انتظار و او گل غیرت است و معنای واقعی اخوت.
ناگهان دو دستش پایین می آید و تمامی آب را بیرون می ریزد مگر وفاداری می گذارد که قطره ای آب از گلوی او پایین رود. آبی که تمام اعتبارش را از او گرفته است. اینک این است عباس، حماسه ساز احساس.
آنچنان با اسب می تازد که گویی برای رسیدن به مقصود بی تاب است. او لب تشنه ساغر به دست است، دستی که حیدر بر بازویش بوسه زده است. صدای سم اسبش و شتاب وصف ناپذیرش تمام لشگر کفر را به لرزه انداخته است می رود تا جود و کرم را شرمنده سازد و با هر حرکتش دل های دشمن را صف اندر صف تیرباران کند.
اهل حرم می دانند که عباس وفاداریش برای حسین سرافرازی را به دنبال دارد و ادبش بزرگترین جانبازی را. اما ناگهان صحنه ای شگفت قصه امید را در همه ی دل های خسته و منتظر به اتمام میرساند این صدای به زمین خوردن عمود خیمه ی ابا الفضل(ع) است.
مگر می توان باور داشت که خیمه ی فخر عرب فرود آمده باشد. او که ملَک حیران چشم مست او و گردش فلَک بسته به هر دو دست اوست. تیر کاری دشمن، آگاهانه تر از همیشه می آید تا ساقی خشکیده لب لشگر حسین را هدف بگیرد او می داند که عباس اگر بماند تشنگی شکست می خورد و کمر یاران حسین راست تر از همیشه خواهد بود. غافل از این که عباس رفتنش هم عجیب حکایتی است.
آمدنش در کنار علقمه تماشایی بود و دور شدنش هم تماشایی و اکنون رفتنش برای دشمن نه عزت است که ننگ است و ذلت چرا که ابا الفضل در ولایتمداریش از پدر دارد نشانه و در شجاعت بی نظیر است و یگانه. محبتش عشق را تفسیر می کند و یاریش از حسین(ع) مذهب و دینش را.
دل حسین پای بست اوست و استواری همه ی اهل حرم به دست اوست چه افتخاری برای عباس بذرگ تر از این که فاطمه(س) دخت پیمر(ص) فرزند صدایش کند.
تاریخ کجا برادری این چنین را در قلب خویش جای داده است که بر هر دعایی روح اجابت است که عاشقان باب الحوائجش می خوانند و هر دلی را بی عشق عباس در سیدن به حسین عاجزش می دانند. آی پسران و آی برادران امروز می خواهید برادریتان را محک بزنید؟
به ابو فاضل بنگرید آیا چون او شوق نامتان در دل های برادر زادگان نشسته است و گل های محبتتان در وجود خواهر دسته دسته است؟
یا اینکه در مقابل برادر ادب دارید و ذکر یاریش را همیشه بر لب؟
لحظه ای بر خود بنگرید تا ببینید که نشانی از معشوقتان ابا الفضل را می شود در درونتان یافت.
شمایی که داعیه عشقش را دارید، عاشق عباسید اگر برادرتان چون حسین که نه بلکه شبیه به او در عرصه ی نبرد امیدش به نگاهتان است و کودک برادرتان در دوری پدر چشم به راهتان.
امت حسینید اگر برادر و خواهرتان عطر پدر را از شما می جوید و در هر کون و مکان قصه ی عشقتان را می گوید و خلاصه این که سرباز مکتب عباسید اگر مذهب و دینتان اعتبارش را از بازوی شما گرفته است و تیغ و علم کشورتان آبرویش را از کرم و جانبازی شما و ای کاش چنین باشد، ای کاش.