زمان به وقت مشهدالرضا؛ به وقت دیار عاشقی بیقرار است
به پروازند دلها، بال در بال کبوترها
زمان به وقت مشهد الرضا، به وقت دیار عاشقی و به وقت خورشید شرق ایران زمینم بی قرار میلاد عزیز فاطمه (س) است. در آسمان دیارم بی تابی موج می زند. حال دل زمینی ها هم کم از حال آسمانی ها نیست. اینجا قبله دلها عجیب گنبد طلایی را نشانه می رود.
به گزارش اصفهان شرق؛ دلت را بر میداری و به سمت سرچشمه عشق حرکت میکنی. دلت فقط رسیدن میخواهد. به قلب شهر که نزدیک میشوی، ضربان قلبت دیگر دست خودت نیست. صدایش را خوب میشنوی. قدمهایت تندتر میشود.
انگار که میخواهد با ضربان قلبت هم نوا شود. نزدیکتر میشوی. چشمهایت حال و هوایش بارانی میشود وقتی گوشهای از گنبد طلایی برق چشمهایت را صد چندان میکند.
کفش ها را از پا در میآوری، گوشه دنجی میایستی و دست ارادت بر سینه ات مینشیند.
اجازه ورود میگیری. دلت سکوتی به اندازه جاری شدن اشکهای چشم هایت آن هم بی بهانه میخواهد. ذهنت از تمام حرفها خالی میشود. تو میمانی و چشمهای بارانی و دلی که دل دلش، دیگر دست تو نیست.
شدت بارش دیدگانت پرده ای می شود میان نگاهت تا خود خود گنبد طلایی.
میخواهی که نبارد، میخواهی که هیچ حائلی بین تو و آقایت نباشد اما نمیشود که نمیشود.
دل طوفانیات تازه جایی برای بارش پیدا کرده است.
خودت را که پیدا میکنی می خواهی که جلوتر بروی.
باب الجواد را پشت سر می گذاری. پاهایت جان گرفته است انگار، نسیم هم میوزد تا با عطر بهشت به استقبال میهمانان آقا بیاید. صحن جامع رضوی را پشت سر میگذاری و باز هم باید بروی، صحن قدس، مسجد گوهرشاد و …
اینجا که می رسی قدم هایت آرام می گیرد اما ضربان دلت هنوز هم بالا است.
می ایستی و از هرکجای خاک سرزمینم باشی ارادتت را به آقا نشان می دهی با همان زبان مادری ات.
آسمان، در برابر دیدگانت گنبدی به گستردگی مهربانی های آقایمان به مفهوم حقیقی عشق و رحمت را به آغوش کشیده است. تکان های پرچم بر فراز گنبد در لابه لای پرواز کبوتر ها، به عاشقانه هایت رنگ و بوی غزل می دهد. کنار یکی از رواق ها روبروی حرم و چشم در چشم گنبد طلایی می نشینی، یکی از آن زیارت نامه های سبز رنگ را بر می داری و می خوانی.
حال خوبی دارد کنار عشق باشی و از عشق بخوانی، کنار رحمت باشی و برایش درود بفرستی.
و کاش زمان همین جا متوقف می شد…
تو روبروی ضریح ایستادهای، سیل جمعیت عاشقان، تو را با خود میبرد. رحمت، چنان وسعتی دارد که برای همه، جا هست.
یکی مدت زمان زیادی است سر بر خاک گذاشته و دارد درد و دل می کند. یکی ایستاده حرف می زند با آقا، یکی کودک بیمارش را آورده، یکی پلک هایش خیس اشک است، نگاهش رو به ضریح و پلک هم نمیزند. یکی دلش را به کبوترها میسپارد تا آسمان مشهد را طواف کند.
می نشینی و نگاه میکنی، سیری ندارد این نگاه.
اینجا عشق حال غریبی دارد.
اینجا عاشقی رنگ می یابد.
«السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی (ع)»
دلمان به همین مستحب خوش است که جوابش واجب…
«میلادت مبارک آقای مهربانم»
کفش ها را از پا در میآوری، گوشه دنجی میایستی و دست ارادت بر سینه ات مینشیند.
اجازه ورود میگیری. دلت سکوتی به اندازه جاری شدن اشکهای چشم هایت آن هم بی بهانه میخواهد. ذهنت از تمام حرفها خالی میشود. تو میمانی و چشمهای بارانی و دلی که دل دلش، دیگر دست تو نیست.
شدت بارش دیدگانت پرده ای می شود میان نگاهت تا خود خود گنبد طلایی.
میخواهی که نبارد، میخواهی که هیچ حائلی بین تو و آقایت نباشد اما نمیشود که نمیشود.
دل طوفانیات تازه جایی برای بارش پیدا کرده است.
خودت را که پیدا میکنی می خواهی که جلوتر بروی.
باب الجواد را پشت سر می گذاری. پاهایت جان گرفته است انگار، نسیم هم میوزد تا با عطر بهشت به استقبال میهمانان آقا بیاید. صحن جامع رضوی را پشت سر میگذاری و باز هم باید بروی، صحن قدس، مسجد گوهرشاد و …
اینجا که می رسی قدم هایت آرام می گیرد اما ضربان دلت هنوز هم بالا است.
می ایستی و از هرکجای خاک سرزمینم باشی ارادتت را به آقا نشان می دهی با همان زبان مادری ات.
آسمان، در برابر دیدگانت گنبدی به گستردگی مهربانی های آقایمان به مفهوم حقیقی عشق و رحمت را به آغوش کشیده است. تکان های پرچم بر فراز گنبد در لابه لای پرواز کبوتر ها، به عاشقانه هایت رنگ و بوی غزل می دهد. کنار یکی از رواق ها روبروی حرم و چشم در چشم گنبد طلایی می نشینی، یکی از آن زیارت نامه های سبز رنگ را بر می داری و می خوانی.
حال خوبی دارد کنار عشق باشی و از عشق بخوانی، کنار رحمت باشی و برایش درود بفرستی.
و کاش زمان همین جا متوقف می شد…
تو روبروی ضریح ایستادهای، سیل جمعیت عاشقان، تو را با خود میبرد. رحمت، چنان وسعتی دارد که برای همه، جا هست.
یکی مدت زمان زیادی است سر بر خاک گذاشته و دارد درد و دل می کند. یکی ایستاده حرف می زند با آقا، یکی کودک بیمارش را آورده، یکی پلک هایش خیس اشک است، نگاهش رو به ضریح و پلک هم نمیزند. یکی دلش را به کبوترها میسپارد تا آسمان مشهد را طواف کند.
می نشینی و نگاه میکنی، سیری ندارد این نگاه.
اینجا عشق حال غریبی دارد.
اینجا عاشقی رنگ می یابد.
«السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی (ع)»
دلمان به همین مستحب خوش است که جوابش واجب…
«میلادت مبارک آقای مهربانم»
ممنبع:ایمنا
دیدگاهتان را بنویسید