نمک امام حسین؛
مرام لات های قدیم
خدا رحمت کند قدیمیها دزد بودند ولی با مرام بودند. قماربازهایشان هم در قمار نیرنگ نمیزدند. قماربازیاش خیلی بد است ولی در همان کار بدشان صادق بودند. برای همین هم از آنها علی گندابی بیرون میآمد. ولی حالا چه شده؟
متن زیر سخنرانی حجت الاسلام داستان پور در هیئت هفتگی باران است که برای دانش آموزان ایراد شده و توسط تیم رصد صاحب نیوز پیاده سازی شده است.
در جلسات قبل پیرامون فریبهای نفس برای ارتباط و تعامل با نامحرم عوامل مختلف را بررسی کردیم. از جمله آن عوامل: نیاز به ازدواج، نیاز به همدم، رفع کمبودهای شخصی برای اینکه ثابت کنم من کسی هستم که به من توجه میکنند! و انگیزههای شیطانی که حساب آن مشخص است و گفتیم که خدا بلایی به سرشان میآورد که چندین بار همه جوانی و نوجوانیشان را قی میکنند و بوی تعفنش حالشان را بهم خواهد زد!
همه این بحثهایی که در جلسات قبل داشتیم یک طرف دو نکته دیگرش هم یک طرف! این جلسه نکته اولش را فرصت میشود خوب دقت کنید.
وجود نازنین آقا اباعبدالله الحسین ع که ما سینه چاکشان هستیم و نان و نمکشان را خوردهایم میفرماید: «مَن حاوَلَ اَمراً بمَعصِیَهِ اللهِ کانَ اَفوَتَ لِما یَرجُو وَاَسرَعَ لِمَجئ ما یَحذَرُ» این فرمایش آقایی است که سر سفره ایشان نشستهایم و حرمتشان را داریم.
خدا رحمت کند قدیمیها دزد بودند ولی با مرام بودند. قماربازهایشان هم در قمار نیرنگ نمیزدند. قماربازیاش خیلی بد است ولی در همان کار بدشان صادق بودند. برای همین هم از آنها علی گندابی بیرون میآمد. ولی حالا چه شده؟ همه لاتهای عالم را جمع کنید و ده نفر سخنرانی برایشان بیاورید یک نفر علی گندابی پیدا نمیشود! چرا؟ چون در هر مسیری رفتهایم پر از نیرنگ بوده است. چاقوکش قدیم هم مرام داشت. داش قدیم مرام داشت. طیب یکی از گنده لاتهای قدیم تهران بود.
تهران هفت تا گنده لات داشت. ناصر کاسهبشقابی، اصغر نهنه لیلا،… یکیشان طیب بود. یکبار شاه طیب را صدا میزند که بیا با تو کار دارم. دلم خون از بچه هیئتیها کسانی که به اسم هیئت میآیند و سر از پارک و جاهای دیگر سردرمیآورند! عرقخور قدیم مرامشان بیشتر از این بود.
شاه به طیب گفت: تو که لات و دست به چماق هستی برو مردم را بزن و بعد بگو که خمینی به تو گفته این کار را بکنی. اگر این کار را بکنی هر چه خواستی به تو میدهم! طیب یک نگاه انداخت و گفت بگویم کی؟ همان عمامه مشکی!؟ شاه گفت همان سید روح الله خمینی! گفت پسر فاطمه! طیب غلط میکند به پسر فاطمه حرف ببندد. گفت مگر میشود نان و نمک این خاندان را خورده باشم ولی به نوهاش که سادات است حرف ببندم! من هنوز این قدر پست نشدهام. در کار خودش مرام داشت. شاه گفت میکشمت. جواب داد هر کاری بکنی من به پسر فاطمه حرف نمیبندم. زندانیاش کردند و شکنجهاش دادند ولی از مرامش دست برنداشت. مرامش نجاتش داد. خدا رحمت کند مرحوم مرعشی نجفی یکی از دعاهایش این بود که من را با داشهای تهران محشور کن! داش تهران یعنی این!
یکی از نزدیکهای طیب میگوید روزهای آخر من به دیدنش رفتم. میگفت آن قدر ساواک شکنجهاش کرده بود که طیب با آن هیکلش چیزی ازش باقی نمانده بود. شده بود یک نخ و سوزن! به من گفت فلانی من که دیگر تمامم. ولی اگر یک زمانی این آقا روح الله به یک جایی رسید و این شاه نامرد را پایین کشید و به دیدن آسید روح الله برو و پیام من را به او برسان. به او بگو: من را هر چه زدند گفتم من توهین به نوه پیامبر نمیکنم، من حرف به تو نبستم چون آبرویت آبروی حضرت زهرا س بود. خواهش دارم میدانم روز قیامت گیر هستم، یه کاری برای ما بکن. شفاعت ما را بکن.
خوش به حال اینها… آدم یک گوشه پیدا کند حال خودش را با حال اینها مقایسه کند و به حال خودش زارزار گریه کند. آهای بچه هیئتی آبرویت آبروی امام حسین ع است. اگر تو را یکجای دیگر دیدند آن وقت میگویند بیا هیئتیهایمان را ببین. امام حسینیها را! اینها که خادم امام حسین ع هستند که بله!
دوست طیب تعریف میکند که بعد از انقلاب رفتم دیدن حضرت امام و به امام عرض کردم که شما کسی را به نام طیب میشناسید؟ امام خمینی گفت: بله تعریفش را شنیدهام. میگوید: من روزهای آخر عمرش او را دیدم و این پیام را برای شما فرستاد. طیب یک التماس دعا پیش شما داشت. که روز قیامت شما شفاعت ما را بکن. حضرت امام ره یک جمله فرمود: طیب را مادرمان زهرای مرضیه شفاعتش را کرده است.
قرآن میفرماید: «الذین قالو ربنا ثم استقاموا…» البته یک قسمتی از مسیر را اشتباه رفت ولی جایی که گفت من پای اهل بیت ع میایستم و به نوه سید حرف نمیبندم هر چقدر زدندش و شکنجهاش دادند پایش ایستاد… مرام خیلی چیز خوبی است.
امام حسین حرفش گارانتی دارد
چرا حرف مرام را پیش کشیدم؟ میتوانستم حدیث از معصومین دیگر بیاورم ولی چون شما نان و نمک امام حسین ع را خوردید. یک شاه دزد حرفهای با نوچههایش مدتها از بیرون شهر کانال زدند از زیر زمین تا خزانه قصر رسیدند. خزانهای که پر از سکههای طلا بود. فضای خزانه تاریک بود و دزدها مشغول جمعآوری بودند که یک مرتبه یک شیء بلورین به نظر رئیس دزدها آمد. نزدیک شد و آن را برداشت. خواست تا با دندانش جنسش را بفهمد که نوک زبانش به آن خورد. یک بلور نمک بود! وقتی مزه شوری به زبانش خورد دستور داد همه طلا و جوهرات را بگذارید زمین. گفتند برای چه؟ گفت: من نمک این خانه را خوردهام. دزد هستم ولی نمکدان شکن نیستم!
چه کسانیاند که نمک امام حسین ع را نخوردند؟ آقا میفرمایند: «مَن حاوَلَ اَمراً بمَعصِیَهِ اللهِ کانَ اَفوَتَ لِما یَرجُو وَاَسرَعَ لِمَجئ ما یَحذَرُ» کسی که با معصیت خدا بخواهد چیزی را بدست بیاورد، آنچه را دنبالش بوده از دست میدهد و از آنچه میترسیده به آن نزدیک میشود. بعضی میگویند حاج آقا از ارتباط با نامحرم دنبال آرامش هستم. دنبال آرامش بودی؟! دنبال ازدواج موفق بودی؟! باشه همه اینها چشم… کسی که با معصیت خدا بخواهد چیزی را به دست آورد امام حسین ع میفرماید که از آنچه دنبالش بودی از دست میدهد. خدا وکیلی آنهایی که میگویند آرامش بنده، حداقل سالی ۲۰۰-۳۰۰ تا مورد مشاوره در بحث روابط دختر و پسر دارم. سالی ۴۰ تا ۵۰ تا دبیرستان در این موضوع صحبت میکنم. یک نفر بلند شود و بگوید که من واقعاً با ارتباط به آرامش رسیدم؛ نه اینکه ۵ دقیقه آرامش و چند ساعت اضطرابها!
امام حسین حرفش گارانتی دارد. امام میفرماید آنچه با معصیت دنبالش بودی از دست میدهی و به آنی که ازش میترسید نزدیک میشود. حالا فهمیدی چرا ۸۶ درصد ازدواجهایی که از قبل با هم ارتباط داشتند به طلاق میانجامد؟! چون سند تضمین شده از آقا امام حسین ع ما داریم. از ابعاد مختلف این بحث را با هم صحبت کردیم از بعد روانشناسی و غیره ولی هیچ کدامش به دل خودم هم نمینشیند ولی این حرف امام حسین جگر من را حال میآورد این را با تمام وجود میگویم و رگ گردن رویش میگذارم.
خیلی مهم است تعصب داشتن، حالا نقطه مقابلش کسی که با طاعت خدا بخواهد به چیزی برسد دقیقاً به آن چیزی که میخواسته میرسد و از آن چیزی که میترسیده دور میشود. نمونهاش یک جوانی که برای رفع حاجاتش به زیارت عتبات میرود. در راه گرسنه و تشنه میشود تا به جوی آبی میرسد. چند جرعهای که آب میخورد یک سیب در آب میبیند برمیدارد و یک گاز میزند. به محض اینکه سیب را میخورد پیش خودش میگوید آیا صاحب این سیب راضی بوده است؟ راه آب را دنبال میکند تا به یک باغ سیب میرسد. صاحب باغ را پیدا میکند و میرود تا از او حلالیت بطلبد. وقتی به صاحب باغ که یک تاجر نجفی بوده میگوید قضیه از چه قرار است، تاجر میگوید که حلالت نمیکنم مگر به یک شرط! به این شرط که من یک دختر کور و کچل دارم اگر با او ازدواج کنی تو را حلال میکنم. این تعجب میکند و پیش خودش میگوید یک سیب که تاوانش این نیست که یک عمر من یک نفر کور و کچل را تحمل کنم! قبول نمیکند. بعد دوباره به ذهنش میآید که تحمل کردن سختی دنیا سختتر است یا عذاب آخرت که حلالیت دیگران را کسب کنم؟! به این نتیجه می رسد که برود و ازدواج با دختر کور و کچل را قبول کند! برمیگردد و دوباره در میزند این بار مرد تاجر میگوید حالا شرط تغییر کرد یک دختر دیگر دارم کور است و کچل و شل با او باید ازدواج کنی تا حلالت کنم! دوباره منصرف میشود و برمیگردد باز از عذاب آخرت میترسد و بازمیگردد؛ دفعه سوم تاجر میگوید یک دختر دیگر دارم که کور است و کچل و شل و کر و لال! این بار با همه این احوالات قبول میکند تا با او ازدواج کند. تاجر شرط میکند تا بعد از جاری شدن صیغه ازدواج حق دیدن دخترم را نداری!
این شخص که میشود؟ این شخص پدر مقدس اردبیلی است. برای رفع حاجتش که نیاز مالی داشته و نیاز به همسر داشته در راه طاعت خدا.
قبول میکند و آماده میشود. وقتی صیغه محرمیت را میخوانند او را راهنمایی میکنند به اتاقی که عروس در آنجا بود. وقتی میرود با تعجب باز میگردد و میگوید اینجا که یک نفر است که سالم است و آن طور که شما گفتید نیست و… پدر عروس میگوید نترس عروس تو همانی است که در اتاق بود. دخترم کور است چون چشمش به حرام آلوده نشده است. کچل است چون مویش را کسی ندیده، لال است چون با نامحرم صحبت نکرده است.
زلیخا به یوسف گفت چرا این قدر سرت پایین است به من نگاه کن، یوسف گفت میترسم با نگاه به تو کور محشور شوم. (روایت داریم پنج دستهاند که کور محروم میشوند یک دسته همینها هستند که نگاه حرام دارند) به یوسف گفت که چشمات خیلی خوشگل است. جواب داد که اولین جایی است که در قبر میگندد همین چشمهاست. گفت بدنت خیلی خوشبوست گفت سه روز بعد از مرگم بیا از بوی تعفنش حالت بهم میخورد. گفت چرا به من نزدیک نمیشوی؟ گفت هر چه به تو نزدیک شوم از درگاه خدا دور شدهام. گفت بستری از حریر آماده نمودهام بیا و حاجتم را روا کن. گفت میترسم فرش و حور و بهرهای که در بهشت دارم از دست بدهم. زلیخا گفت تو را به زندان میاندازم یوسف گفت در این صورت پروردگارم من را کفایت میکند.
داستان زندگی پدر مقدس اردبیلی را شنیدید که بدون هیچ مشقتی ولی با اخلاص در مسیر طاعت خدا به حاجتش رسید. خدا یک همسر خوب و مال فراوان به او داد. این بندگی خداست. نقطه مقابلش هم آن حدیثی که برایتان خواندم از امام حسین ع که کسی که از راه معصیت خدا بخواهد به چیزی برسد از آن چه میخواسته دور میشود و از آنچه میترسد نزدیک میشود. این اولین نکتهای که میخواستم برایتان امروز بگویم و دومین نکتهای بعد قیامتش است. رفقا قیامت را جدی بگیرید.
یک آیه بگویم و بحث را تمام کنم. «مَن أعرَضَ عَن ذِکرِی فإنّ لَهُ مَعِیشَهً ضَنکاً و نَحشُرُه یَومَ القیَامَهِ أعمَی»؛
بعضی هستند که گوششان منبر و سخنران نشنیده است. از احکام دین اصلاً اطلاع ندارند. از بچگی این طور تربیت شدهاند. واقعاً بعضی این طورند. این حسابش جداست. ولی این آیه یک حرف دیگر میزند بنده اگر اینجا گلویم را پاره میکنم برای مبحث حجاب! حالا اگر دخترخانمی از جلسه بیرون رفت و بیرون جلسه چادرش را در کیفش گذاشت، به خدا قسم حساب این با کسی که این حرفها را نشنیده فرق دارد! این همه در مورد تعامل با نامحرم با هم صحبت کردیم اگر یک کسی وسط جلسه پیامک برای نامحرمی بفرستد. این مصداق این آیه میشود؛ «کسی که اعراض کند یک زندگی نکبت باری به جانش میاندازیم و روز قیامت هم کور محشور میشود.» دلیلش همین است که شنید و فهمید ولی عمل نکرد! از عاقبت کارمان بترسیم.
دمت گرم یاعلی