گاوخونی خشک محیطبان میخواهد چهکار؟!
سخن اشک در تئاتر «سکوت وقت تماشای فلامینگوهای بهاری»
تئاتر محمدرضا رهبری، موضوعی است که با جان قابل لمس است. آیا انسانِ مدرنِ مغرور که خود را سلطان طبیعت میداند و با مداخله و ندانمکاری خود محیط زیست را نابود میکند، بر سر عقل خواهد آمد؟ امیدوارم زمان از دست نرود، و روزی را شاهد نباشیم که از طبیعت سیلی تنبیهی محکمی بخوریم!
اصفهان شرق- جواد جلوانی
اینجا «ورزنه» است، اما نه، شاید صحنه تئاتر است، تئاتری به نویسندگی و کارگردانی محمدرضا رهبری که ما را با خود به پایاب زایندهرود میبرد تا برای تالاب گاوخونی مرثیه بخواند. مرثیهای برای مادرمان زمین و زایندهرودی که با آن مهربان نبودهایم. بیشک با یک نمایش تراژیک مهیب طرف هستیم. گاهی مخاطب را زَجر میدهد، اما خالی از فایده نیست و کارگردان به درستی معنا و فرم را به خدمت گرفته است. اولین نفر که اشک از چشمانش جاری شد، عموی خود من بود. اما من مغرور و با نگاه نقاد، گارد خود را بسته بودم. شاید این ضعفِ شروعِ این تئاتر باشد، اما بالاخره 25 دقیقه گذشت تا شخصیتپردازی بازیگران و همذاتپنداری کامل شد و بغض من هم شکست تا سهمی داشته باشم از اشکی بر اشکهای جاری بر بستر خشک و خالی زایندهرود و ماهیهایی که حالا دیگر مردهاند و فلامینگوهایی که دیگر تالاب گاوخونی را فراموش کردهاند. راستی تئاتر فرق بین باتلاق و تالاب را برای ما تذکر میدهد.
در بساطی که بساطی نیست
تئاتر «سکوت وقت تماشای فلامینگوهای بهاری»، یک نمایش ساده اما زیبا و اثرگذار است؛ با تبلیغات محدود، که اتفاقا در هیاهوی بیلبوردهای تبلیغات کنسرت-نمایش «رفیق بازی» که همزمان در شهر اجرا میشود، گم شده است. درست به مظلومی خود زایندهرود. محمدرضا رهبری البته انسان گمنامی نیست، او هنرمند نوگرای تئاتر معاصر است که پیش از این آثار شاخصی نظیر «گلگشت»، «باغ زرشک» و «بازگشت به وطن» را روی صحنه برده است. او حتی سالها مدیر فرهنگی جهاد دانشگاهی بوده است و با راههای جذب بودجه و امکانات غریبه نیست؛ اما ظاهرا قرار نیست صدای ناله زایندهرود به گوش مسئولین در بالادست برسد. این کار سفارشی نیست و کار دل است، بنابراین از حمایت چندانی هم برخوردار نشده است. تئاتر «سکوت وقت تماشای فلامینگوها» اصلا تئاتر خیابانی بوده است؛ حالا کمی طولانیتر و شیکتر، داخل سالن کوچک «خانه هنرمندان»، واقع در خیابان آبشار، درست جنب ساحل خشک زایندهرود در حال اجرا است. راستی تا 30 بهمن ماه هم ادامه دارد.
دکور به گونهای چیده شده که گویی تماشاچیها نیز جزئی از صحنه نمایش هستند. اصلا این یک تئاتر تعاملی و گفتگومحور است و مخاطبان را به گفتگو و قضاوت وادار میکند.
بازی «ناصر طالبی طادی» (در نقش محیطبان و پدر) و «سوده امیرخانی» (در نقش مادر نگران) هم عالی است. سوده امیرخانی اصلا دکترای مشاوره دارد و رواندرمانگر است؛ نمیدانم، شاید به روند نگارش سناریو هم مشاوره داده باشد. دو دختر نوجوان هم نقشهای فرعی دارند، اما بازی آنها هم خوب است.
چند دیالوگ خوب تئاتر را به خاطر دارم. دیالوگهایی اعتراضی که میخواهد خشم خفته ما را به خودآگاهی تبدیل کند: «این آب نیست، خون ماست.» «کوه سیاه مادر گاوخونی است. زمین مادر ماست». «ما منتظر میمونیم تا آب بیاد. اگه آدمها بذارند آب میاد». «گاوخونی خشک دیگر محیطبان میخواهد چهکار؟!»…
جدایی نادر از سیمین؟
گره افکنی اصلی این تئاتر اصلا بر سر رفتن یا ماندن است. آیا باید ورزنه را به خاطر خشکی و ریزگردهای سرطانزای گاوخونی ترک کرد؟ به کجا فرار کنیم؟ به اصفهان؟ خود اصفهان هم که از آلودگی هوا و صنعت و فرونشست و بیماری و ترافیک و فرار نخبگان و چه و چه رنج میبرد و کم از ورزنه ندارد؟ اما این فرار و تسلسل باطل تا به کجا باید ادامه یابد؟ آیا جدایی نادر از سیمین دیگری را باید شاهد باشیم؟ شخصیت زن تئاتر، مضطرب و جزئینگر است و میخواهد دختر خود را از ورزنه به اصفهان ببرد. مرد اما کلنگر است و سکونت در جوار تالاب گاوخونی و تلاش برای احیای تالاب و بازگشت فلامینگوها را رها نمیکند. البته در اینجا نیز مانند فیلم فرهادی، محیطبان در خاطرات پدر و یادگاریهای کودکی خود غرق است.
راستی احتمال حذف تالاب گاوخونی از فهرست تالابهای کشور، جدی است. هنر تئاتر میتواند به عنوان یک ابزار و رسانه اجتماعی آگاهی بخش استفاده شود.
نمیدانم آیا غیر اصفهانیها هم از تماشای این تئاتر لذت خواهند برد؟ به هرحال این موضوعی است که با جان قابل لمس است. آیا انسانِ مدرنِ مغرور که خود را سلطان طبیعت میداند و با مداخله و ندانمکاری خود محیط زیست را نابود میکند، بر سر عقل خواهد آمد؟ امیدوارم زمان از دست نرود، و روزی را شاهد نباشیم که از طبیعت سیلی تنبیهی محکمی بخوریم!
انتهای پیام/ اصفهان زیبا