سرویس: غیر تولیدی » دریافتی 21:49 - چهارشنبه 21 اسفند 1392

شهید امیر ناصر صادقی مالواجردي

امدادگر شهید امیر ناصر صادقی مالواجردي

امدادگر شهید امیر ناصر صادقی مالواجردي
فرزند سیف الله
تولد: 1348
شهادت: 1365
فاو

شهید امیرناصرصادقی مالواجردي در پانزدهم مهرماه سال 1349 درجنوب شهر تهران در خانواده ای مذهبی و نسبتا فقیر دیده به جهان گشود.

وی دوره ی ابتدایی را پس از عزیمت خانواده به اصفهان در مدرسه ی آقاجان به اتمام رساند.
شهید امیرناصر صادقی که بعدها صفحه ای در تاریخ مبارزات رهایی بخش اسلام به رهبری امام خمینی (ره) و برای حکومت الله باز کرد مساله ای نا مفهوم بود برای کسانیکه او را نمیشناختند ولی این مساله برای همزمان و همسنگرانش کاملا آشنا بود.
دوران ابتدایی شهید مصادف بود با تظاهرات 36 میلیونی امت ایران بر علیه حکومت شاهنشاهی پهلوی که (شهید امیرناصر) بنا به مسولیتی که داشت همگام با مردم حزب الله در تظاهرات شرکت مینمود .
بعد از پیروزی انقلاب دولت بعث عراق جنگی نابرابر را علیه کشور ایران شروع نمود درهمان سال شهید امیرناصر در کلاس اول راهنمایی مدرسه هاتف اصفهان مشغول به تحصیل بود که پدر شهید تصمیم گرفت برای خدمت به مردم محروم روستای مالواجرد به روستای پدری خود عزیمت کند در آن روزها پدر شهید به مدرسه راهنمایی هاتف مراجعه کرد و از مدیر مدرسه پرونده تحصیلی شهید را مطالبه نمود.
شهید امیرناصر صادقی درسال 1360 در مدرسه راهنمایی شهید مهدی نیکبخت مالواجرد مشغول به تحصیل شد ودر مدرسه، رفتارو اخلاق و درس وی دربین شاگردان بسیار عالی بود.
بعد از اتمام دوره راهنمایی در اول مهرماه 1364 در دبیرستان شهید مطهری حسن آباد که حدودا در هشت کیلومتری روستای مالواجرد میباشد ثبت نام نمود و مشغول به تحصیل شد . به گفته مدیر دبیرستان چنان مجذوب همکلاسی های خود شده بود که در ماه اول که برای انجمن اسلامی دبیرستان رای گیری شد( شهید امیرناصرصادقی) اکثریت آراء را به خود اختصاص داده بود .

وی یکی از اعضای فعال انجمن اسلامی دبیرستان درآمد که خط همشاگردان را خط اسلام و قرآن و امام میدانست .
“شرکت فعال شهید امیرناصر صادقی درمجالس عزاداری ائمه (ع) و هیئت متوسلین به قمربنی هاشم (ع) روستای مالواجرد بود وی در تمامی جلسات هیئت که درشبهای دوشنبه وجمعه برپا می شد شرکت داشت وعشق وعلاقه خاصی به قرائت دعای کمیل داشت و نوارهایی از وی به یادگار مانده است و در تمامی مسابقات قرائت قرآن که در منطقه اجرا می شد شرکت می کرد ورتبه ممتاز را به خود اختصاص می داد در مسابقات قرائت قرآن در سال 1364 که در منطقه جرقویه برگزار گردید شرکت نمود ومقام اول را به خود اختصاص دادو به همراه سه نفر دیگر از ممتازان و قاریان قرآن برای زیارت امام هشتم رضا(ع) به سفر مقدس مشهد رفتند .
وی علاقه خاصی به اهل بیت و ائمه اطهار(ع) داشت و در تمام سوگواریها و مراسم شبیه خوانی ائمه شرکت فعال داشت و به نوحه سرایی و مداحی می پرداخت .
همچنین در بسیج پایگاه شهید مفتح یکی از اعضای فعال و مقاوم بود و در تمامی اردوها وبرنامه های آموزش نظامی در حد دفاع شرکت می نمود.
وی در برنامه های امور تربیتی مدارس فعالیت چشم گیری داشت و یکی از سرگروههای سرود برای مناسبتها بود که نواری دیگر نیز به یادگار از وی بر جا مانده است .
وسرانجام در تاریخ 20/10/1364 از طرف دبیرستان شهید مطهری حسن آباد داوطلبانه و با اجازه والدین در گروه امدادگری شرکت نمود و مدت یکماه در اردوگاه ثارالله امدادگری اصفهان دوره امدادگری را طی نمود و در مورخه.4/12/1364 به جبهه حق علیه باطل اعزام شد.
پس از مدت یکماه که در جبهه بود در تاریخ 12/1/1365 به مدت 10 روز به مرخصی آمد وی به کلی عوض شده بود و یک دقیقه آرام و قرار نداشت .

هر شب در بین دوستان خود صحبت رفتن به جبهه ها را وظیفه خود می دانست و حتی تا پاسی از شب با دوستان و رفیقان خود ملاقات داشت و هنوز دو روز از مرخصی او باقی مانده بود که کاروان لبیک یا امام عازم به جبهه ها بود او گفت که می خواهم این بار با کاروان به جبهه بردم چون کاروان حال و هوای و صفای دیگری دارد هر چه اصرار کردیم که مرخصی تو تمام نشده است و هنوز وقت داری توجهی نکرد به او گفتیم صبر کن تا پدرت از مسافرت بیاید و همدیگر را ملاقات کنید در جواب گفت از جانب من با پدرم خداحافظی کنید و سلام مرا به او برسانید و رفت.
بعد از گذشت یک ماه نامه ای با این مضمون برای خانواده فرستاد:
روزها فکر من این است و همه شب سخنم

که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک

چند روز قفسی ساخته انداز بدنم

من به خودنا مدم اینجا که به خود باز روم

آنکه آورد مرا باز برد در وطنم

مثل این بود که از عالم بالا او را صدا می زدنند و به سوی خود می خواندند تا اینکه در عملیات شهر فاو (والفجر8) در بعد ازظهر روز 3/2/1365 با لبخندی که بر چهره داشت رو به آستان کربلای معلی امام حسین (ع) نمود و گفت السلام علیک یا اباعبدالله الحسین و شربت شیرین وگوارای شهادت را نوشید.
بعد از شهادت شهید امیرناصرصادقی نامه ای از دوستان و همسنگران شهید برای خانواده پست شد که در نامه نوشته بودند شهید امیرناصر یک شب قبل از شهادت آرام و قرار نداشت و به فرمانده تیپ قمربنی هاشم از لشکر امام حسین گفته بود که ” میترسم آخر بمیرم ولی کربلا را نبینم ” فرمانده به من اجازه بدهید تا به فاو بروم و در خط مقدم به همرزمان کمک کنم با اصرار زیاد بالاخره فرمانده قبول کرد .
فردای آن شب شهید به همراه چند نفربه شهر فاو اعزام شدند لشگر بعث عراق شهر فاو را زیر گلوله قرار داده بود و از هر جانب خمپاره بر زمین اصابت می کرد در همان لحظه ورود چند خمپاره به پشت خط مقدم اصابت کرد و چند رزمنده زخمی شدند، امدادگر شهید امیرناصر فورا کوله پشتی امدادگری را باز کرد و شروع به بستن زخمهای مجروحین نمود هر چه قدر اصرار کردیم که منطقه زیر آتش خمپاره است جلو نرو و بگذار مدتی دیگر برویم توجهی به حرفهای ما نکرد و در حالی که زخمهای یکی از مجروحان را می بست خمپاره ای در کنار او به زمین اصابت کرد و از ترکش آن خمپاره دو ترکش به کشاله های ران پاهای وی اصابت کرد و یک ترکش بزرگ هم از پشت کمر به داخل سینه وی رفت و قلب او را سوراخ نمود.

آن زمان بود که او آسمانی شد.

 

دیدگاهتان را بنویسید

توجه: از انتشار نظرات توهین آمیز معذوریم.