تبیین گفتمان اهل جهنم جوادي-آملي
گفتگوی دوزخیان با همدیگر درباره چیست؟
حضرت آیت الله جوادی آملی در تفسیر آیات 22 تا 40 سوره صافات درباره وضعیت بهشت و جهنم، اوضاع دوزخیان و گفتمان آنها با هم گفت…
به گزارش اصفهان شرق: این بخش از سوره مبارکه «صافات» وضع بهشت و جهنم را مشخص میکند، اوضاع دوزخیان را مشخص میکند، گفتمان آنها را با هم بیان میکند و همچنین اوضاع بهشت را مشخص میکند، وضع بهشتیان را مشخص میکند، گفتمان بهشتیها را هم با یکدیگر بیان میکند.
متن درس این هفته تفسیر آیت الله جوادی آملی اختصاص به آیات ۲۲ تا ۴۰سوره صافات دارد که از این قرار است:
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿احْشُرُوا الَّذینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما کانُوا یَعْبُدُونَ (۲۲) مِنْ دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلی صِراطِ الْجَحیمِ (۲۳) وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ (۲۴) ما لَکُمْ لا تَناصَرُونَ (۲۵) بَلْ هُمُ الْیَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ (۲۶) وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ (۲۷) قالُوا إِنَّکُمْ کُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمینِ (۲۸) قالُوا بَلْ لَمْ تَکُونُوا مُؤْمِنینَ (۲۹) وَ ما کانَ لَنا عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ بَلْ کُنْتُمْ قَوْماً طاغینَ (۳۰) فَحَقَّ عَلَیْنا قَوْلُ رَبِّنا إِنَّا لذائِقُونَ (۳۱) فَأَغْوَیْناکُمْ إِنَّا کُنَّا غاوینَ (۳۲) فَإِنَّهُمْ یَوْمَئِذٍ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ (۳۳) إِنَّا کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمینَ (۳۴) إِنَّهُمْ کانُوا إِذا قیلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ یَسْتَکْبِرُونَ (۳۵) وَ یَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ (۳۶) بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلینَ (۳۷) إِنَّکُمْ لذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلیمِ (۳۸) وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۳۹) إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصینَ (۴۰)﴾
تهدید مشرکان منکر معاد به حشر در دوزخ با زبان محاوره
بعد از اینکه برخی از اصول کلی توحید و معاد را ذکر فرمود، مشرکانی که هم مشکل توحیدی داشتند و هم منکر معاد بودند تهدیدشان به این است که در قیامت اینها به دوزخ محشور میشوند؛ در آیه ۲۲ فرمود: ﴿احْشُرُوا الَّذینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ﴾. فرهنگ محاوره غیر از آن اصطلاحات ادبی خاص است؛ در محاوره وقتی بخواهند از جامعه سخن بگویند به زبان مذکر حرف میزنند که میگویند مردم حضور دارند، مردم انقلاب کردند، مردم اینچنین میگویند، این «مردم» اعم از مرد و زن است، بر خلاف مردان است که در مقابل زنان است، وقتی میگویند مردم حاضرند؛یعنی جامعه اعم از مرد و زن، این ادب محاوره است. آنجا که حکم اختصاصی زنها باشد جداگانه ذکر میشود، آنجا که تفصیل منظور باشد جداگانه ذکر میشود، آنجا که نه تفصیل منظور باشد و نه احکام اختصاصی زنان، به زبان مردم و مذکر بیان میشود؛ آیات قرآن که دارد ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾[۱] و مانند آن که این مؤمنون در مقابل مؤمنات نیست؛ مؤمنون یعنی اعم از مرد و زن، پس در دو بخش نام زنها را جداگانه ذکر میکند: آنجا که احکام اختصاصی زنهاست یا آنجا که درصدد بیان تفصیل است که در این جهت بین مرد و زن فرقی نیست؛ نظیر آیه ۳۵ سوره مبارکه «احزاب» که گذشت فرمود: ﴿إِنَّ الْمُسْلِمینَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ﴾ تا بخش پایانی و مانند آن.
آنجا که احکام اختصاصی است مثل «دماء ثلاثه»،[۲] بارداری،[۳] شیر دادن،[۴] مهریه گرفتن[۵] و مانند آن که نام آنها را «بالصراحه» میبرد؛ اینجا که درصدد بیان اشتراک در تکلیف است، نام آنها را در کنار مَردها میبرد و در بقیه موارد به صورت جمع مذکر سالم ذکر میکند که اعم از مرد و زن است، که ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ این است و سایر آیات. در این قسمت که میگویند مردم چنین میگویند، این اعم از مرد و زن است، بعد وقتی فرمود: ﴿احْشُرُوا الَّذینَ ظَلَمُوا﴾؛ یعنی اعم از مرد و زن، آن وقت ﴿أَزْواجَهُمْ﴾ در قبال اینها نیست.
تبیین مقصود از ﴿ازواجهم…﴾ در حشر با ظالمان
لذا این ﴿وَ أَزْواجَهُمْ﴾ یا نظیر ﴿مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرینٌ﴾[۶] است یا نه، منظورشان از این «ازواج»؛ یعنی همان اصنافی که در سوره مبارکه «واقعه» مشخص شد. مشابه همین مطلب در سوره مبارکه «یس» هم گذشت؛ سوره «یس» آیه ۵۶ این بود ﴿إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فی شُغُلٍ فاکِهُونَ ٭ هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ فی ظِلالٍ عَلَی الْأَرائِکِ مُتَّکِؤُنَ﴾[۷] در حالی که برخی از زنها به خانوادهشان ملحق میشوند و همه گروهها اینطور نیستند. فرمود: ﴿أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْءٍ﴾[۸] گرچه اینجا؛ یعنی در سوره «یس» که فرمود: ﴿هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ فی ظِلالٍ عَلَی الْأَرائِکِ مُتَّکِؤُنَ﴾[۹] معنایش این نیست که همه در یکجا جمع هستند؛ ولی ملحق شدن اعضای خانواده مخصوص به همه نیست، آنجا هم همین چند احتمال هست؛ اگر منظور از ﴿ظَلَمُوا﴾ مطلق معصیتکار باشد، چون تفصیل قاطع شرکت است نمیشود گفت که ﴿أَزْواجَهُمْ﴾ برابر سوره «واقعه»؛ یعنی ظالمان و معصیتکاران، اما چون منظور از ﴿أَزْواجَهُمْ﴾ «عندالاطلاق» همان است که در سوره مبارکه «بقره» بیان شده؛ در سوره «بقره» آیه ۲۵۴ فرمود: ﴿وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾ این ضمیر فصل با معرفه بودن خبر نشانه حصر است؛ یعنی کمالِ ظلم در آن کفر است ﴿إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ﴾[۱۰] و مانند آن. پس وقتی گفته شد ﴿وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾ به صورت حصر بیان کرده که نشانه حصر کمالی است و در آیه محل بحث که فرمود: ﴿احْشُرُوا الَّذینَ ظَلَمُوا﴾؛ یعنی کفار، ﴿وَ أَزْواجَهُمْ﴾؛ یعنی کسانی که در این صنف هستند؛ یعنی تبهکاران و معصیتکاران و مانند آن.
امکان مضاعف بودن عذاب رهبران کفر و ردّ تقاضای پیروان آنها
بعد فرمود اینها وقتی وارد دوزخ شدند، البته آن رهبران کفر که جزء ائمه کفر هستند، ممکن است عذاب بیشتری داشته باشند؛ برابر آیه سیزده سوره مبارکه «عنکبوت» که این بود ﴿وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ﴾؛ آن رهبران کفر که جزء ﴿وَقُودُ النَّار﴾[۱۱] هستند، هم گناهان خودشان را دارند که ضلالت است و هم گناهان اضلال دیگران را به عهده میگیرند، پس آنها دو گناه دارند؛ اما اینهایی که آن رهبرانشان را به این قدرت رساندند، اگر در قیامت بگویند: ﴿رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذابِ﴾،[۱۲] برای اینکه ﴿إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا﴾[۱۳] جوابش همان است که در بحث دیروز گذشت که خدا میفرماید: ﴿لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَ لکِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾؛[۱۴] شما هم دو گناه کردید و آنها هم دو گناه کردند شما که میگویید: ﴿رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا﴾ آن «سادات» و «کبراء» را هم شما به این قدرت رساندید؛ همین معنا در سوره مبارکه «صافات» هست و در قبال استدلال کفاری که رهبری کفر را به عهده داشتند آن را در میان میگذارد.
تبیین گفتمان دوزخیان و مقصّر دانستن رهبران خود
در این بخش از سوره مبارکه «صافات» وضع بهشت و جهنم را مشخص میکند، اوضاع دوزخیان را مشخص میکند، گفتمان آنها را با هم بیان می کند و همچنین اوضاع بهشت را مشخص میکند، وضع بهشتیان را مشخص میکند، گفتمان بهشتیها را هم با یکدیگر بیان می کند. در هر یک از دو طرف این سه مطلب را که جمعاً شش مطلب است کاملاً بازگو میکند؛ وضع دوزخ, استقرار دوزخیان در دوزخ, گفتمان دوزخیان با هم و همچنین وضع بهشت، استقرار بهشتیان در بهشت، گفتمان بهشتیان با هم. در اینجا فرمود وقتی اینها مستقر شدند، آنها که یک مقدار ضعیفتر بودند در گفتمانی که داشتند آن گفتمان را به صورت باب «تفاعل» ذکر میکند نه «مفاعله», («مفاعله» گرچه بین دو نفر هست؛ ولی یکی غالب است؛ لذا یکی فاعل است و دیگری مفعول، نمیگویند «ضارب زیدٌ عمرو» میگویند «ضارب زیدٌ عمراً»، اما وقتی باب «تفاعل» رفت دیگر نمیگویند «تضارب زید عمراً»، «تضارب زید و عمرو» که هر دو فاعل هستند؛ کسی شکست نخورده، این خاصیت باب «تفاعل» است، آن «مفاعله» است که بالأخره یکی غالب میشود. اینجا باب «تفاعل» است) اینها «تسائل» دارند و گفتمان متقابل دارند این شخص میگوید تو مقصری و آن شخص میگوید تو مقصّری، اینکه گفته شد ﴿الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِینَ﴾[۱۵] همین است. فرمود: ﴿وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ﴾ نه «یسائلون»؛ برخیها به آن تبهکاران قدرتمندتر گفتند: ﴿إِنَّکُمْ کُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمینِ﴾ که به دو بحث این «یمین» در بحث دیروز گذشت.
پاسخهای سهگانه رهبران کفر به اتهام پیروان خود
رهبرانشان سه جواب دادند: قسمت اول اینکه شما اصلاً اهل ایمان نبودید که ما شما را گمراه کنیم، بر فرض شما اهل ایمان بودید و گمراه شدید ما شما را گمراه نکردیم ﴿بَلْ لَمْ تَکُونُوا مُؤْمِنینَ﴾؛ یعنی سالبه به انتفاء موضوع است، شما اهل ایمان نبودید که ما شما را گمراه کنیم. قسمت دوم: بر فرض که شما اهل ایمان بودید و بعد به کفر مبتلا شدید ما شما را کافر نکردیم ﴿ما کانَ لَنا عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ﴾ ما که بر شما مسلط نبودیم. قسمت سوم: ما اگر قدرت پیدا کردیم به وسیله هیاهوی شما بود ﴿بَلْ کُنْتُمْ قَوْماً طاغینَ﴾ ما که قدرت ذاتی نداریم, قدرت مرکزی نداریم شما جمع شدید ما را به عنوان رهبری پذیرفتید. وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) به آن مرد شامی گفت که شما رفتید امویان را تقویت کردید.[۱۶] پس این سه پاسخ است که رهبران کفر به این مستضعفان تحت حمایت خود میدهند.
اعتراف رهبران کفر و پیروان آنها به غوایت و ضلالت خود
آنگاه میگویند حالا پس نه ما شما را کافر کردیم و نه شما ما را، هر دوی ما مستحق عذاب بودیم؛ لذا ﴿فَحَقَّ عَلَیْنا قَوْلُ رَبِّنا﴾ فرمان الهی، دستور الهی بر ما روا شد، چرا؟ برای اینکه ما باید عذاب را بچشیم؛ چه ما و چه شما یکسان هستیم. ﴿فَأَغْوَیْناکُمْ﴾، چون ما «غاوین» بودیم، شما به دنبال ما راه افتادید؛ ما بیراهه رفتیم، شما هم به دنبال ما؛ ما گرفتار ضلالت شدیم، شما هم گرفتار ضلالت شدید؛ ما مبتلا به «غوایت» شدیم، شما هم مبتلا به «غوایت» شدید.
فرق بین غوایت و ضلالت و جمع آن در کافران و رهبران آنها
در دو بخش قرآن کریم بین ضلالت و «غوایت» جمع شده است. ضلالت یعنی گمراه و بیراهه رفتن، ما راه را گم کردیم؛ غوایت یعنی ما اصلاً هدف را گم کردیم و نمیدانیم کجا باید برویم. یک وقت است انسان هدفدار است ولی راه را بلد نیست، مثل مسافری که میخواهد جایی برود، اما راه را گم کرده که این را میگویند «ضال»،یک وقت است که انسان پوچگراست و اصلاً نمیداند کجا باید برود که میگویند «غاوی». اینکه شیطان در یک بخش گفت: ﴿لَأُضِلَّنَّهُمْ﴾[۱۷] و در یک بخش، ﴿لَأُغْوِیَنَّهُمْ﴾;[۱۸] یعنی من اول اینها را از راه به در میبرم که اینها راه را گم کنند و بعد پوچگرا شوند؛ نمیدانند کجا میخواهند بروند و عاقبتشان چیست که این میشود «غوایت» و این دو خطر در جاهلیّت بود و ذات اقدس الهی به مردم جاهلی فرمود وجود مبارک پیغمبر(ص) از هر دو آسیب مصون است ﴿ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوی﴾[۱۹] نه او راه را گم کرد و نه هدف را، هم در راه هست و هم هدف دارد. شما به دنبال کسی باید بروید که در متن راه هست ﴿إِنَّکَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾[۲۰] و هدفدار هم است. حالا اینجا فرمود ما اصلاً هدف را گم کردیم؛ اگر کسی هدف را گم کرده راهی ندارد ﴿إِنَّا کُنَّا غاوینَ﴾ بیهدف بودیم, پوچگرا بودیم و نمیدانستیم کجا میخواهیم برویم، نه اینکه مشخص بود کجایی هستیم؛ ولی راه را بلد نبودیم ﴿إِنَّا کُنَّا غاوینَ﴾.
مشترک بودن عذاب کافران و رهبران آنها
بعد پاسخ قرآن کریم این است که چون گناه مشترک است و هیچ راهی برای رفع عذاب نیست که آن احادیث «تسع» مانند «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِی تِسْعَةُ أَشْیَاءَ»[۲۱] هیچکدام علل «رفع» نیست؛ گناه هست، معذور نبودند ﴿فَإِنَّهُمْ یَوْمَئِذٍ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ﴾ که این پاسخ الهی است.
مطابق سنت الهی بودن کیفر مجرمان
بعد میفرماید این سنّت ماست ﴿إِنَّا کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمینَ﴾ ما از راه عقل و فطرت از درون، وحی و کتاب و سنّت از بیرون، راهنمایی میکنیم؛ اگر کسی راه را تشخیص نداد به او مهلت میدهیم، راه را تشخیص داد بیراهه رفت راه توبه و انابه و گذشت را به روی او باز میکنیم. اگر گناه کرد برای گناه یک کیفر مینویسیم اگر اطاعت کرد برای یکی، دهتا یا بیشتر مینویسیم؛ همه ارفاقها را میکنیم؛ اگر بیراهه رفت، مدتها به او مهلت میدهیم که برگردد. این بیان نورانی امام سجاد(ع) در صحیفه همین است «أَنْتَ الَّذِی فَتَحْتَ لِعِبَادِکَ بَاباً إِلَی عَفْوِکَ، وَ سَمَّیْتَهُ التَّوْبَةَ»[۲۲] مرتب دستور میدهی برگرد راه باز است، همه این کارها را کردی و حالا به آخرها که رسید، دیگر راهی برای خودتان نگذاشتید ﴿فَإِنَّهُمْ یَوْمَئِذٍ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ ٭ إِنَّا کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمینَ﴾ این جُرم آن معنای عام است که هم شرک و کفر را, هم الحاد را و هم معصیتهای دیگر را شامل میشود. سنّت ما این است که اینها کار بد کردند و مجرمین را ما باید تنبیه کنیم.
استکبارِ در برابر دعوت توحید رهبران الهی، جرم کافران
شما که فرمودید: ﴿إِنَّا کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمینَ﴾ جُرم اینها چیست؟ میفرماید جرم اینها این است که ﴿إِنَّهُمْ کانُوا إِذا قیلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ یَسْتَکْبِرُونَ﴾؛ وقتی رهبران الهی اینها را به توحید دعوت میکردند، اینها نه تنها کِبر میورزیدند، بلکه مستکبرانه برخورد میکردند، یک؛ نه تنها استکبار بود به صورت فعل ماضی، بلکه به صورت فعل مضارع که دلالت بر استمرار است، همواره مستکبرانه برخورد میکردند ﴿یَسْتَکْبِرُونَ﴾؛ یعنی سنّت اینها بود، نه اینکه یک وقت برخورد استکباری داشتند؛ یک وقت نبود، به نحو استمرار دعوت انبیا بود و استکبار اینها هم بود ﴿یَسْتَکْبِرُونَ﴾.
تقسیم کافران به دو دسته و بیان علت استکبار آنها در مقابل رهبران الهی
آن وقت در بحثهای قبلی هم ما داشتیم که در قرآن کریم آنها که به اصطلاح پژوهشگران شرک بودند مغالطهای بین تکوین و تشریع داشتند و اینها که جزء افراد میانی یا «ضعاف» بودند، اینها یک برهانی داشتند؛ الآن هم در هند یک عدّه هستند که گرفتار همین شرک هستند. آنهایی که به اصطلاح محقّقانشان هستند میگویند ذات اقدس الهی در دسترس احدی نیست، در درک احدی نیست و کسی نمیتواند او را عبادت کند، ما باید اصنام و اوثان را عبادت کنیم که مقرّب باشیم و این کار اگر بد بود، چون خود او علم مطلق دارد از کار ما باخبر است، یک و چون قدرت مطلق دارد میتواند جلوی ما را بگیرد, دو; از اینکه عالِم است و قادر است و جلوی ما را نگرفت، ما کشف رضا میکنیم، سه؛ این مجموع مغالطات محقّقان شرک است.
در حالی که اینها بین اراده تشریع و تکوین خلط کردند؛ ذات اقدس الهی البته «بکلّ شیء علیم» است «بکلّ شیء قدیر» است و فرمود من بشر را آزاد گذاشتم، این آزادی راه کمال اوست ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ﴾[۲۳] هیچکس در دین مجبور نیست؛ یعنی تکویناً آزاد است، چون هر راهی را که انتخاب کند به اختیار خودش باشد و کمال او هم در همین است، اما این ـ معاذ الله ـ به معنای اباحهگری نیست که هر کسی هر حرفی خواست بزند و هر کاری خواست انجام دهد که این به عنوان آزادی بیان یا آزادی قلم باشد. وگرنه ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوهُ﴾[۲۴] بگیر و ببند الهی برای چیست؟همین خدایی که میفرماید: ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ﴾ میگوید بگیرید و ببندید و بزنید، پس این ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ﴾؛ یعنی بشر را من آزاد خلق کردم یا به طرف حق یا به طرف باطل؛ هیچ جبری نیست، انسان مجبور است که آزاد باشد، این از بهترین نعمتهای الهی است.
فرمود آزادیِ او در اختیار او نیست ما او را مجبور کردیم که آزاد باشد، ما او را اینطور خلق کردیم. هیچکس نمیتواند جلوی آزادی خود را بگیرد؛ یعنی یک کار بدون اراده انجام دهد. همانطوری که دو دوتا پنجتا مستحیل است، اگر کسی بخواهد کارِ بیاراده انجام دهد مقدورش نیست؛ ممکن است از اینجا تا آسمان پرواز کند این «مستبعَد» است و محال نیست، اما بخواهد کار بیاراده انجام دهد محال است؛ طنز بگوید، شوخی کند، جِدّ بگوید، دروغ بگوید یا راست بگوید بالأخره با اراده کار میکند. انسان «خُلق مختارا»؛ این اختیار کمالی است که ذات اقدس الهی به او داد.
فرمود در مسئله خلقت ما شما را آزاد آفریدیم، قبول یا نکول هر راهی را که انتخاب کنید، آزادانه انتخاب کردید؛ ولی ما هدایتتان میکنیم، راهنمایی میکنیم که راه بهشت حق است، راه انبیا حق است، راه اولیا حق است دنیا در آن هست، آخرت در آن هست، حسنات در دنیا هست, حسنات در آخرت هست؛ اگر کسی با قیام حجّت عقلی و نقلی بیراهه رفت، آنگاه این بگیر و ببند الهی شروع میشود ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوهُ﴾ این ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ﴾ ـ معاذ الله ـ که نمیخواهد اباحهگری را ترویج کند؛ این میخواهد بگوید در ساختار خلقت، بشر تکویناً آزاد است، اما تشریعاً راه آن مشخص است که الاّ ولابد باید راه انبیا را برود. اگر ـ معاذ الله ـ ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ﴾ معنای آن این بود که انسان رهاست، این بگیر و ببند برای چیست؟
بنابراین فرمود ما راهها را مشخص کردیم و انسان هر راهی را بخواهد برود مختار است؛ ولی الاّ و لابد باید راه خوب را انتخاب کند. آن راهی که محقّقان شرک به اصطلاح گفتند، مجموعه چند مغالطه بود که بین تکوین و تشریع خلط کردند و بیراهه رفتند، اما افراد میانی و ضعافشان که اهل استدلال نیستند اینها در نفی و اثبات در تصدیق و تکذیب گرفتار نیاکانشان هستند، هر کاری را که نیاکانشان میکردند اینها میگفتند ما میکنیم ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ﴾[۲۵] و هر کاری که آنها نکرده بودند اینها میگفتند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلینَ﴾[۲۶] این حرفها را که پدران آنها نداشتند. نفی و اثبات اینها در مدار تقلید از مُردهٴ جاهل بود؛ برهان قرآن کریم این است که ﴿أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ﴾؛[۲۷] آنها آدمهای غیر عاقل و غیر عالم بودند، شما چرا دنبال آنها راه میافتید؟
کسی اینطور حرف میزند که معیار تصدیق من قبولِ پدران, معیار تکذیب من, نکول پدران؟! بعد قرآن هم فرمود: ﴿أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ﴾؛ چرا این حرف را میزنید؟ اینها میگفتند: ﴿أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا﴾ آیا دست از خدایانمان برداریم؟ حرف محقّقین آنها به گمان باطلشان آن بود که یاد شد، حرف میانی و «ضعاف» آنها همین بود که یاد شد؛ اینها دو گروه بودند و دو طرز فکر داشتند، چون حق را در بتپرستی میدانستند، وحی را ـ معاذ الله ـ به صورت شعر و خیالبافی تلقّی میکردند و این را بر خلاف عقل تلقّی میکردند؛ لذا میگفتند قرآن ـ معاذ الله ـ شعر است و خیالبافی است و وجود مبارک رسول خدا(ص) هم چون بر خلاف حرف نیاکان ما سخن میآورد
مثلاً ـ معاذ الله ـ به این وصف دوم متّصف است؛ اما ذات اقدس الهی بعد از نقل حرف آنها فرمود پیغمبر(ص) حق آورد، حالا این «باء» یا «باء» مصاحبت است یا «باء» «ملابسه» است او پیچیده به حقیقت است، پوشیده به حقیقت است یا «باء» تعدیه است؛ یعنی حق آورد، آمد در کسوت حقیقت، آمد در ظرف حقیقت یا حقیقت آورد ﴿جاءَ بِالْحَقِّ﴾ و همه انبیا را هم تصدیق کرده، همه حقگویان عالَم را هم پذیرفته؛ هم خودش حق آورد و هم حرف انبیا را تصدیق کرد، اما شما که نه حق را قبول کردید و نه حرف انبیا را پذیرفتید ﴿إِنَّکُمْ لَذَائِقُوا الْعَذابِ الْأَلیمِ﴾.
مطابقت جزا با عمل فصل مشترک بین بهشتیان و دوزخیان
حالا این طلیعه ورود به بحث متقابل است که درباره بهشتیهاست و این یک فصل مشترکی است بین دوزخیان و بهشتیان و آن این است که ﴿وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾؛ هیچکس کیفر یا پاداش نمیبیند، مگر در برابر عمل خود که این آیه هم از آن آیات شفاف و روشنی است که دلالت میکند که جزا متن عمل است، چون نفرمود «و ما تجزون الاّ بما کنتم تعملون»، جزا عین عمل است. آن بیان نورانی امام سجاد(ع) در دعای ختم قرآن که فرمود: «وَ صَارَتِ الْأَعْمَالُ قَلَائِدَ فِی الْأَعْنَاقِ»؛[۲۸] خودِ عمل میشود غُل, درست است که خدا فرمود: ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوهُ﴾ اما این غُل را از آهنگری و کوره آهن نیاوردند، این غُل همان عمل زشت و حرام و باطلی است که خود شخص انجام داده «وَ صَارَتِ الْأَعْمَالُ قَلَائِدَ فِی الْأَعْنَاقِ»، پس ﴿وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾.
پرسش: فرمودید که جزا متن عمل است و بین جزا و عمل باید تناسبی باشد، چرا آتش؟!
پاسخ: بعضی از بزرگان در کتابهایشان نوشتند وقتی میبینیم افرادی دارند دروغ میگویند، دارند اختلاف ایجاد میکنند،دارند بساط جامعه را به هم میزنند همین که حرف میزنند از دهن آنها دارد آتش درمیآید؛ باطنِ این خلافگویی، دروغگویی و به هم زدن جامعه شعله است و این باطن آن روز ظهور میکند.
ویژه بودن پاداش اولیای الهی (مخلَصین)
فرمود: ﴿وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾؛ اگر این است، پس این همه پاداش خوبی که شما برای بهشتیان و اولیای الهی مقرّر کردید، آن چیست؟ میفرماید درست است که هر کسی به اندازه عمل پاداش میبیند؛ ولی بندگان «مخلَص» مستثنا هستند، یک چیزهایی خدا به آنها میدهد که فوق اعمال آنها در دنیا است، این بنا بر اینکه استثنا متصل باشد ﴿وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ٭ إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصینَ﴾، اما اگر در سیاق آن سه گروه باشد؛ یعنی ﴿احْشُرُوا الَّذینَ ظَلَمُوا﴾, یک؛ ﴿أَزْواجَهُمْ﴾، دو؛﴿وَ ما کانُوا یَعْبُدُونَ﴾،سه؛ در گروه آنها تا پایان بحث را ادامه دهیم، این استثنا منقطع میشود. پس متّصل بودن یا منقطع بودنِ این استثنا به این دو منظر است. ﴿إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصینَ﴾.
پرسش: منقطع یا متّصل کدام یک ترجیح دارند؟
پاسخ: اگر از این جمله ﴿ما تُجْزَوْنَ﴾ استفاده کنیم متّصل بودن ترجیح دارد.
«مخلِص» داریم و «مخلَص»؛ «مخلِص» یعنی کسی که «أخلص دینه لله» منزّه از ریا و مانند آن بود. در بین «مخلِصین» افراد خاصّی هستند که ذات اقدس الهی «استخلصهم الله لنفسه فصاروا مخلَصین». در بین «مخلِصین» عدّهای را ذات اقدس الهی برای خود انتخاب میکند که «اجتباه الله» میشوند «اصطفاه الله» میشوند که اینها میشوند «مخلَصین»، ﴿إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصینَ﴾؛ اینها که «أَسْتَخْلِصْهُم الله لِنَفْسه» آن ﴿جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ﴾[۲۹] و مانند آن را که دارند، پاداشهای دیگری هم دارند که اینجا مطرح میفرماید.
بیان مصادیقی از اکرام الهی برای اولیای خود در بهشت
میفرماید: ﴿أُولئِکَ﴾ که از اینها به عظمت یاد میکند ﴿أُولئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ﴾؛[۳۰] یعنی «معلومٌ عند الله» وگرنه ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ﴾،[۳۱] خیلیها نمیدانند چه چیزی را ذات اقدس الهی برای آنها ذخیره کرده است ﴿لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ﴾؛ این رزق معلوم هم رزق ظاهری و جسمانی است و هم رزق باطنی و غیبی و معنوی است، هم ﴿فَواکِهُ﴾[۳۲] که فواکه تمثیل و مثال است برای تمام نعمتهای ظاهری، مسکن است، ﴿غُرَفٌ مَبْنِیَّةٌ﴾[۳۳] است، پوشاک است و ﴿بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾[۳۴] است؛ حالا ظَهائر او چیست خدا میداند؛ الآن مستحضرید مهمترین و گرانترین فرش روی کُره زمین فرشهایی است که یکدست ابریشم باشد، دیگر از فرش ابریشمی گرانتر نیست؛ فرشی که زیر پای بهشتیان است، آستر آن ابریشم است و اَبرهاش چیست خدا میداند.
دیگر چیزهایی است که به فکر بشر نمیرسد، زیرا اصلاً نوع آن در دنیا نیست؛ لذا فرمود: ﴿مُتَّکِئینَ عَلی فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾ ـ «بطائن» جمع «بطانه» ـ است «الظهاره ابره دان و البطانه آستر» که در نصاب الصبیان خواندید. «بِطانه» یعنی آستر، آستر فرش که روی خاک است این حریر خالص است، حالا اَبره آن چیست خدا میداند، چون فرمود: ﴿وَ لَهُمْ مَا یَشْتَهُونَ﴾[۳۵] رزقی است که نزد ما معلوم است، نزد دیگران معلوم نیست و مانند آن. ﴿وَ هُمْ مُکْرَمُونَ﴾[۳۶] از این ﴿مُکْرَمُونَ﴾ آن رزق معنوی را میشود اثبات نمود؛ اینها نزد ما کریم هستند، همان صفتی که در سوره مبارکه «انبیاء» برای ملائکه مشخص کرد که ﴿بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ ٭ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾[۳۷] همین وصف ممتاز سوره مبارکه «انبیاء» را امام هادی(ع) در زیارت «جامعه» برای اهل بیت(ع) دارد که «وَ عِبَادِهِ الْمُکْرَمِینَ الَّذِینَ لٰا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ»[۳۸] که این بیان نورانی امام هادی(ع) در وصف اهل بیت، در زیارت «جامعه» همین وصف فرشتههاست که در سوره انبیاء آمده ﴿بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ ٭ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ اینها «مکرمون» هستند.
دیدگاه علامه طباطبایی در مقصود از «نعیم» در بعضی از آیات
بعد فرمود اینها ﴿فِی جَنَّاتِ النَّعِیم﴾[۳۹] می باشند. این از بیانات روشن و شفاف سیدناالاستاد(ره) در المیزان[۴۰] است که فرمود نعمت یک وقت با قرینه همراه است، مانند نعمت پوشاک، نعمت خوراک، نعمت علم, نعمت قدرت،نعمت حیات، نعمت بهشت که اینها یا نعمت ظاهر هستند یا نعمت باطن که مقیّد است، یک وقت مطلق ذکر میشود «النعمة فی القرآن إذا اطلقت اُرید منه الولایة» که «الله» ولیّ او شود. در آیه مبارکه ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی﴾[۴۱] همین فرمایش را دارند، ذیل آیه ﴿ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیمِ﴾[۴۲] که وجود مبارک امام (سلام الله علیه) میفرمایند: «النَّعِیمَ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ»[۴۳] همین مطلب است، پس نعمت اگر مقیّد ذکر شود، نعمت بهشت یا نعمت علم یا نعمت ﴿غُرَفٌ مَبْنِیَّةٌ﴾ یا نعمتهای معنوی دیگر این معلوم است که نعمت خاصّ بهشتی است یا در دنیاست یا در آخرت، اما مطلق ذکر شود؛ فرمود ما نعمت دادیم یا اینها ﴿فی جَنَّاتِ النَّعیمِ﴾ هستند نعمت ولایت است؛ ولایت هم یعنی خدا ولی او باشد، کارهای او را خدا دارد انجام میدهد.
ما الآن میگوییم این کودک تحت ولایت پدر است یا جدّ است؛ یعنی او کارهایش را تنظیم میکند که کجا کار بکن و کجا کار نکن. معلّم مدرسه او هم راه نشان میدهد؛ ولی ولیّ نیست، اما ولیّ این کودک همه کارها را به عهده میگیرد، ولایت تعلیم نیست، سرپرستی است؛ آن وقت انسان حرف که میزند با حفاظت الهی است, چیزی را نگاه میکند با حفاظت الهی است، چیزی را میفهمد با حفاظت الهی است که مبادا بد بفهمد، بد بگوید، بد ببیند؛ لذا میشود معصوم و یا ملحَق به معصوم. اینکه شما میبینید بزرگان درباره اهل بیت این همه خضوع دارند بازگشت همه این خضوعها به همان توحید ذات اقدس الهی است.
اگر وهابیّت درست درک میکرد که اگر کسی به انبیا و اولیا و معصومین احترام میکند برای کیست و برای چیست، هرگز چنین اشتباهاتی را مرتکب نمیشدند. اگر ﴿اللَّهُ ولیُّ الَّذینَ آمَنُوا﴾[۴۴] شد، مخصوصاً درباره اولیای الهی و معصومین، کارهای اینها را خدا به عهده میگیرد؛ یعنی نمیگذارد اینها اشتباه کنند؛ با هدایت, با راهنمایی، با تذکره هم از خطای علمی مصون هستند و هم از خطیئه عملی مصون می باشند؛ لذا کار میشود کار الهی و اینها میشوند تحت ولایت «الله»، آن وقت از این به بعد خود اینها را ذات اقدس الهی جزء اولیای مردم قرار میدهد، والی مردم قرار میدهد؛ اساس کار این است که اینها تحت ولایت الله هستند.
ناتوانی درک انسان از روبه رو بودن همه بهشتیان
﴿فی جَنَّاتِ النَّعیمِ ٭ عَلی سُرُرٍ مُتَقابِلینَ﴾؛[۴۵] این ﴿عَلی سُرُرٍ مُتَقابِلینَ﴾ را ما به هیچ وجه نمیتوانیم درک کنیم. این همه اهل بهشت در بهشت، همه روبهروی هم هستند و هیچکس پشت سر کسی نیست. هر طوری شما بخواهید فرض کنید بالأخره یک عده در پشت هستند و یک عده رو؛ چه عالَمی است و کدام نشئه است که همه روبهروی هم هستند.
شما در این شبستان مسجد مهندسی کنید و میلیونها نقشه بکشید، ممکن نیست که همه روبهروی هم باشند؛ برخی از اهل تفسیر گفتند این وقتی است که به زیارت الهی میروند که آنجا شهود محض است و هیچ غیبتی, هیچ حجابی نیست؛ لذا همه در همه شرایط یکدیگر را میبینند. برای ماها به هیچ وجه با این بحثهای دنیا قابل درک نیست که اینها روی سریرها هستند و در جمیع حالات روبهروی هم هستند که هیچکس پشت سر دیگری نیست؛ حالا گفتند کنایه از آن است که پشت سر دیگری حرف نمیزنند، اینها سر جایش محفوظ است.[۴۶] یک وقت است که گاهی طوری میشود که هر دو نفر روبهروی هم هستند یا چند نفر روبهروی هم هستند که این هم قابل پذیرش است، اما در جمیع حالات همه اینها روبهروی هم باشند، فرض این برای ماها ممکن نیست.
پرسش: استاد! اکل و شرب در دنیا برای کسب و کار است یا ازدواج برای ازدیاد و تناسل است.
پاسخ: نه، آنجا اشاره شد که لذّت در آنجا مسبوق به رنج نیست. در دنیا لذت مسبوق به رنج است و بازگشت همه این لذایذ به دفع رنج و به عذاب برمیگردد که ممکن است نفعی هم همراه باشد. انسان تشنه، انسان گرسنه برای رفع رنج گرسنگی و تشنگی رو به آب و غذا میآورد؛ ولی در بهشت بدون سَبق رنج عطش از خوردن کوثر لذت میبرند، بدون سبق رنج جوع و گرسنگی از خوردن غذا و میوه لذت میبرند و مانند آن؛ برای تولید هم نیست. اگر دار نعمت محض است و لذت صِرف، دیگر جا برای سبق رنج و مانند آن نیست.
﴿عَلی سُرُرٍ مُتَقابِلینَ﴾ همه روی تختها هستند و در همه حالات روبهروی هم هستند هیچکسی از کسی غیبت نمیکند. ﴿یُطافُ عَلَیْهِمْ بِکَأْسٍ مِنْ مَعینٍ﴾ آن چشمهای که مَعین است، «ماء معین» را قبلاً هم ملاحظه فرمودید، آبی که «تراه العیون و تناله الدلاء».[۴۷]
پرسش: با روح، با جسم که معنا ندارد.
پاسخ: بالأخره اینها جسمی دارند که با روح هستند. بدن مقابل بدن نیست و دنیا هم همینطور است، چون بدن بدون روح درکی ندارد تمام این مقابل بودن یا مغایر بودن با روح است؛ آنها در عین حال که روح دارند و در عین حال که بدن دارند، ارواح اینها با اینکه در بدن هست؛ یعنی در حقیقت خودیّت اینها به روح اینها برمیگردد، هیچ کسی از دیگری غیبت ندارد.
پرسش: آیا احتمال این هست که بدنهایشان شبیه شیشه شفاف باشد که در هر حال رو به رو بودن صدق کند؟
پاسخ: بالأخره ابدانشان همین ابدانی است که در بحثهای سوره مبارکه «یس» گذشت و ممکن است مقداری لطیفتر از دنیا باشد، اما اساس کار برای آن قدرتهای روحی است؛ برای اینکه آن معارف را که بدن درک نمیکند، آن لطایف الهی را که خدای سبحان به اینها عطا میکند بدن درک نمیکند، ولو بدن لطیف شود و در حدّ آیینه شود.
پرسش: آن نعمتهایی که برای مخلصین است چه چیزی اضافه تر از نعمتهایی دارد که به دیگران عطا میشود؟
پاسخ: ﴿جَنَّاتِ النَّعیمِ﴾ بودن است؛ در جنّت نعیم انسان طوری میرسد که تمام کارهایش را خدا به عهده میگیرد. اگر کسی تحت تدبیر الهی بود، این عصمت کامله نصیبش میشود. هرگز خدای سبحان نمیگذارد اینها در مسائل علمی گرفتار خطا شوند، در مسائل عملی گرفتار خطیئه شوند ﴿اللَّهُ ولیُّ الَّذینَ آمَنُوا﴾؛ «بالقول المطلق» برای یک عده دفع است و برای یک عده رفع؛ برای معصومین(ع) دفع است، هرگز نمیگذارد اینها گرفتار ظلمت خطا یا ظلمت خطیئه شوند.
پرسش: تقابل از حیث مادی است می شود به این گونه از آیات استناد کرد که چون مواد مادی نیست پس تقابلی نیست؟
پاسخ: نه، آن جسمش که سر جایش محفوظ است جسم دارند اما تفاوت آنها در آن ارواح است و درجات روح آنهاست؛ این لذّتهای ظاهری این فواکه برای همه بهشتیها هست چه برای «مخلَصین» و چه برای غیر «مخلَصین».
در پایان سوره مبارکه «قمر» هست که ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ﴾ که این جمع محلاّ به الف و لام شامل همه اهل تقوا میشود ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ﴾ که این جمع محلی به الف و لام شامل همه اهل تقوا می شود ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾،[۴۸] اما ﴿فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾[۴۹] نصیب همه نیست؛ خیلیها هستند اهل تقوا هستند، آدمهای خوبی هستند همان ﴿جَنَّاتٌ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ﴾ است، ﴿غُرَفٌ مَبْنِیَّةٌ﴾ دارند، «حور» دارند، «قصور» دارند، «فواکه» دارند و مانند آن، اما ﴿عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ باشند یا ﴿أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾[۵۰] باشد یا با خدا مناجات کنند، با خدا گفتگو داشته باشند، کلام الهی را بشنود نصیب هر کس نمیشود؛ حالا «مخلَصین» این فیض را دارند.
در محافظت الهی بودن وحی و ناتوانی شیاطین از سرقت آن
در مسئله «اختطاف» که فرمود کسی «اختطاف» نمیکند و سرقت نمیکند ﴿إِلاَّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ﴾[۵۱] که در سوره «صافات» در آیات قبل گذشت. این پنجمین یا ششمین بار است که مسئله «خطفه» و «اختطاف» مطرح است؛ در سوره مبارکه «بقره» مطرح شد، در سوره «حج» مطرح شد، در سوره «عنکبوت» مطرح شد یا در همین سوره «صافات» هم مطرح شد. «اختطاف» یعنی ربودن، آنها هم که یا استراق سمع میکنند یا استراق بصر میکنند، اگر کسی غافلگیرانه مال کسی را بگیرد میگویند «اختطف»؛ اگر گوش دهد و ببیند که دیگری چه میگوید، میگویند استراق سمع کرده، سرقت گوش; یعنی از راه گوش سرقت کرده یا اگر نگاهی کند ببیند در خانه مردم چه خبر است استراق بصر کرده؛ اینها اگر بخواهند استراق بکنند و چیزی را بربایند از سنخ وحی انبیا و اولیا نیست «بالقول المطلق» کما سَبق، برای اینکه فرمود خدای سبحان ﴿یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً﴾؛[۵۲] یعنی وحی از نقطه آغازین تا پایان فرجامش با اسکورت فرشتهها همراه است و هیچ مَلکی در اینجا راه ندارد، رصد میکنند راصدان, نگهبانان, نگهداران ﴿بِأَیْدی سَفَرَةٍ ٭ کِرامٍ بَرَرَةٍ﴾[۵۳] از بالا تا پایین و از پایین تا بالا دو طرف فرشتهها رَصَد میکنند.
پس وحی و دین الهی قابل استراق سمع و اختطاف نیست، اما این «ملاحن» که چه حادثهای پیش میآید، فلان شخص به چه جایی میرسد، فلان مال پیش چه کسی گم شده، فلان مال را چه کسی میبرد این مسائلی که کاهنان دارند اینها را ممکن است اختطاف کنند؛ ولی اگر مقداری اختطاف کنند گرفتار این شهابسنگها میشوند که به حیات اینها خاتمه میدهد. فرمود: ﴿أُولئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ ٭ فَواکِهُ وَ هُمْ مُکْرَمُونَ ٭ فی جَنَّاتِ النَّعیمِ ٭ عَلی سُرُرٍ مُتَقابِلینَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
………………………………………………………………………..
[۱]. سوره مومنون, آیه۱٫
[۲]. «دماء ثلاثه» عبارتند از حیض و نفاس و استحاضه؛ سوره طلاق، آیه۴٫
[۳]. سوره حج, آیه۵٫
[۴]. سوره بقره, آیه۲۳۳٫
[۵]. سوره نساء, آیه۴٫
[۶]. سوره زخرف, آیه۳۶٫
[۷]. سوره یس, آیات۵۵ و ۵۶٫
[۸]. سوره طور, آیه۲۱٫
[۹]. سوره یس, آیه۵۶٫
[۱۰]. سوره لقمان, آیه۱۳٫
[۱۱]. سوره آل عمران, آیه۱۰٫
[۱۲]. سوره احزاب, آیه۶۸٫
[۱۳]. سوره احزاب, آیه۶۷٫
[۱۴]. سوره اعراف, آیه۳۸٫
[۱۵]. سوره زخرف, آیه۶۷٫
[۱۶]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج۵ ، ص۱۰۶؛ «فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) لَوْ لَا أَنَّ بَنِی أُمَیَّةَ وَجَدُوا مَنْ یَکْتُبُ لَهُمْ وَ یَجْبِی لَهُمُ الْفَیْءَ وَ یُقَاتِلُ عَنْهُمْ وَ یَشْهَدُ جَمَاعَتَهُمْ لَمَا سَلَبُونَا حَقَّنَا…».
[۱۷]. سوره نساء, آیه۱۱۹٫
[۱۸]. سوره حجر, آیه۳۹؛ سوره ص, آیه۸۲٫
[۱۹]. سوره نجم, آیه۲٫
[۲۰]. سوره زخرف, آیه۴۳٫
[۲۱]. وسائل الشیعة، ج۱۵، ص۳۶۹؛ «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِی تِسْعَةُ أَشْیَاءَ الْخَطَأُ وَ النِّسْیَانُ وَ مَا أُکْرِهُوا عَلَیْهِ وَ مَا لَا یَعْلَمُونَ».
[۲۲]. صحیفه سجادیه, دعای۴۵٫
[۲۳]. سوره بقره, آیه۲۵۶٫
[۲۴]. سوره حاقه, آیات۳۰ و۳۱٫
[۲۵]. سوره زخرف, آیات۲۲ و۲۳٫
[۲۶]. سوره مومنون, آیه۲۴؛ سوره قصص, آیه۳۶٫
[۲۷]. سوره مائده, آیه۱۰۴٫
[۲۸]. الصحیفة السجادیة, دعای۴۲٫
[۲۹]. سوره بقره, آیه۲۵٫
[۳۰]. سوره صافات, آیه۴۱٫
[۳۱]. سوره سجده, آیه۱۷٫
[۳۲]. سوره صافات, آیه۴۲٫
[۳۳]. سوره زمر, آیه۲۰٫
[۳۴]. سوره الرحمن, آیه۵۴٫
[۳۵]. سوره نحل, آیه۵۷٫
[۳۶]. سوره صافات, آیه۴۲٫
[۳۷]. سوره انبیاء, آیات۲۶ و۲۷٫
[۳۸]. من لا یحضره الفقیه, ج۲, ص۶۱۰٫
[۳۹]. سوره صافات, آیه۴۳٫
[۴۰]. تفسیر المیزان، ج۱۷، ص۱۳۶٫
[۴۱]. سوره مائده, آیه۳٫
[۴۲]. سوره تکاثر, آیه۸٫
[۴۳]. عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، ج۲، ص۱۲۹٫
[۴۴]. سوره بقره, آیه۲۵۷٫
[۴۵]. سوره صافات, آیات۴۳ و ۴۴٫
[۴۶]. تفسیر المیزان، ج۱۲، ص۱۷۳٫
[۴۷]. جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج۲۹، ص۹٫
[۴۸]. سوره قمر, آیه۵۴٫
[۴۹]. سوره قمر, آیه۵۵٫
[۵۰]. سوره یونس, آیه۲٫
[۵۱]. سوره صافات, آیه۱۰٫
[۵۲]. سوره جن, آیه۲۷٫
[۵۳]. سوره عبس, آیات۱۵ و ۱۶٫
منبع