کاش زنها میدانستند که پدافند غیرعاملاند؛
هدیه محجبهها به مخالفان حجاب
خواستم بگویم کمتر از این سریالهای خانمان برانداز ترکیه ای، کره ای، هالیوودی و البته ایرانی ببین، که برای جوانان، رؤیاهای غلط انداز درست کرده و پایبندی به زندگی را کم کرده و آموزش خودآزاری میدهد؛ نشخوار خاطرات و تجربیات قدیم که جز هدر رفت منبع انرژی محبت، کارکرد دیگری ندارد.
اصفهان شرق _ امضا محفوظ/ نزدیک به یک سال است که ازدواج کرده. برای کاری باید به او مراجعه می کردم. با احتیاط گفت: ممکن است مطلبی را بگویم؟ اینکه به شما نرسیدم -حالا به هر علتی- دلالت بر آن ندارد که از علاقه من به شما کاسته شده باشد. احساس کردم خون به مغزم نمیرسد. به سختی شروع به حرف زدن کردم. گفتم: ببین! تو را به هر مقدسی که قبولش داری، من را ندید بگیر. مگر انسان چقدر عمر دارد که حالا بخواهد بخشی را هم با این حرفها هدر بدهد؟ برای عشق ارزش قائلم، ولی به این علاقه ماندگار احتیاج ندارم! چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است و خانه، همسر توست!
تو متاهلی، متعهدی؛ دست دختری را گرفتهای؛ از خانواده و شهرش جدا کرده و آورده ای در شهری غریب، او به تو دل بسته، چه گناهی کرده که باید عمری با کسی زندگی کند که در قلبش جایی ندارد؟! این چه ظلم بزرگیست و چگونه در مخیله ات گنجید؟ تو هستی که سراغش رفتی و او را پذیرفتی و عهد کردی که تا پایان عمر با او خواهی بود؛ در سختی و آسانی. همسر تو مهربان و زیباست و هم کفو تو، همین کافی نیست؟ فکر نکن که از او بالاتری همانطوری که من هم ایرادات خودم را دارم.
خواهش می کنم همه علاقه و هرآنچه داری را بریز به پای او و بدان حتما ثمر خواهد داد. اگر قرار است جای دیگری را به ناحق پرکنم، راضی نیستم، من حتی راضی نیستم که این علاقه را به یاد بیاوری؛ چه برسد که بخواهی آن را در دل نگه داری و مرور کنی! تو هیچ بهانه ای برای کم گذاشتن برای همسرت نداری. میدانم که به خوبی متوجه هستی که باید در مورد او به درگاه خدا پاسخگو باشی. او امانتی است نزد تو، مراقب باش که ضایع نکنی امانت را.
زندگی واقعیتی جدی است و برای تحمل سختیهایش به این احتیاج داری که با تمام وجود همسرت را دوست داشته باشی.
خواستم بگویم کمتر از این فیلمهای خانمان برانداز ترکیه ای، کره ای، هالیوودی و البته ایرانی ببین، که برای ما جوانان، رؤیاهای غلط انداز درست کرده؛ عشقهای مثلثی و نهفتهای که ماندگار است! و پایبندی به زندگی را کم کرده و آموزش خودآزاری میدهد؛ نشخوار خاطرات و تجربیات قدیم که جز هدر رفت منبع انرژی محبت، کارکرد دیگری ندارد. دیدم به اندازه کافی نصیحت یک طرفه کردم.
میدانستم هرچقدر بیشتر توضیح بدهم، بیشتر چاه این علاقه را عمیق میکنم. تنها لطفی که توانستم بکنم، این بود که روابطم را با او حذف کنم.
(قبل از این اتفاق، چقدر کوتهبینانه فکر میکردم که همه چیز بعد ازدواج او تمام می شود، باید از نگاه نگران پدرش می فهمیدم که چه خبر است، نگرانی که هنگام هر بار برخورد، فریاد میزد که آنچه در آن قدم میگذاری ظاهرش خاکستر است، ولی زیر آن آتش است و هر لحظه ممکن است شعله ور شود.)
گاهی حفظ حجاب (پوشش و گفتار و رفتار) جوابگو نیست و باید حضور فیزیکی نداشته باشیم.
کاش زنها میدانستند که پدافند غیرعامل هستند
چهرهام گاه اینقدر بیروح است و به خودم نمیرسم که از دیدن خود در آینه دچار ملال میشوم، گاهی با اخطار مادرم به خودم میآیم که چرا به خودت نمیرسی؟ تو یک دختر جوان هستی!
چطور میتوانم بگویم حتی حضور دختر جوان آراسته در خانه، شاید باعث شود همسر خانه از چشم بیفتد! شاید برادرم برای انتخاب همسر، سختگیرتر شود. این رعایت کردنها که بیرون بود و در خانه هم هست، به هم گره میخورد و باعث میشود که بفهمم حتی در خانه خودم هم مزاحمم!
حتما می دانیم که هر زنی چقدر میتواند حتی در بدترین شکل ظاهری ممکن، مردی را اسیر کند؟ این امر پروردگار است؛ اما حکایت جایگاه درست این اسارت -مشروع بودن آن و تعلق به همسر- همان مثل قدیمی است که «هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد».
حال چه لطفی بالاتر از این در حق بشریت که جهاد کنیم با حجاب و همسرداری؟ این دو حلقه کمربند ایمنی را اگر با هم پیوند ندهیم، در سفر زندگی همیشه ناایمن خواهیم بود.
اگر که این لطف را من امروز در جوانی در حق دیگران نکنم، روزی هم قرعه به نام من خواهد افتاد که دیگران حقم را زیر پا بگذارند. بدحجابی آن چیزی است که این روزها در ظاهر و نهان شهر میتوانیم ببینیم و ببینیم حقهاست که مثل برگ پاییز زیر پاها ریخته میشود و هیچ شهرداری پاسخگوی آن نیست! عجیب آنکه که برای محیط زیست تلاش می کنیم و در اثر آلودگی بزرگ بدحجابی، حقوق بشر در حال پایمال شدن است!
کاش می شد فریاد زد که حجاب فراتر از فقط یک فرهنگ است، حجاب عنصری است حیاتی مثل اکسیژن؛ با این تفاوت که روح را زنده نگه میدارد؛ البته اگر معتقد باشیم که اهمیت حجاب کمتر از هوای پاک نیست و اهمیت روح کمتر از جسم نیست. و به چه سختی روح می تواند در این شهر آلوده نفس بکشد!
اینجاست که باید گفت در سعادت، تنها با بستن دل به روی همه مردان غیر از همسر باز می شود. اگر کسی خلاف این عمل کرد، به ظاهر! درهای سعادت را به روی خود باز کرده؛ در حالی که یا آن درها به ناکجا آباد منتهی میشود یا اینکه در به ناحق گشوده شده، در که هیچ؛ روزنه امید زن دیگری را بسته و شاید برخانه ویران -خالی از محبت- آن زن خانه ساخته!
چه لذتی دارد روی خرابههای زندگی دیگران خانه ساختن؛ حتی اگر قصر بسازیم؟!
کاش زنها میدانستند که پدافند غیرعامل هستند. کاش میدانستند که به خطا فکر میکنند جزء حروف غیرعامل هستند؛ در حالی که نه تنها حرف بعد، بلکه معنی کل متن را میتوانند تغییر بدهند، میتوانند سرنوشت یک نسل را عوض کنند. اگر جایی موجب دلسردی مردی از همسرش شوند؛ چراغ نسلی را که میتواند سالم و با محبت زندگی کند، کشتهاند و این کشتن یک نسل است نه یک آدم! هر چند «کشتن یک آدم کشتن کل بشر است».
کاش نصحیتم و نبودنم در او اثر کند و مرگ یک نسل را به گردن از مو باریکتر من نیندازد!
هدیه محجبهها به مخالفان حجاب
من که در رویای این اتفاق بودم که بعد از ازدواجم رو می گیرم و حجابم بیشتر می شود، حالا باید به این فکر کنم که شاید از این به بعد لیاقت پوشیدن چادر را هم نداشته باشم! من که باید معامله کنم که در مهمانی مختلط شرکت نمیکنم، بیرون از خانه آرایش نمی کنم و … آیا زمان آن فرا رسیده که در قراردادد ازدواجم، همانند قرارداد کارم، شرط مانتویی شدن را بپذیرم؟
طنز تلخی است که من باید برای کسانی تلاش کنم که خود بیحجاب بودن همسر و همکارشان را میپسندند، هرچند که خود را به خواب بزنند که اینطور نیست و حجاب من تاثیری در آنها ندارد! من باید تلاش کنم برای در آرامش بودن آنانی که به خاطر حجابم با آنها مشکل داشتهام.
چه سر عجیبی است این حجاب که حتی برای مردانی که مخالفاش هستند هم آرامش هدیه می کند؛ بی دریغ ولی با هزینه؟!
گاهی هزینه این آرامش، هجرتی است در جغرافیایی مکانی و فکری؛ رفتن از جایی که به آن نیاز داری و هجرت از فکر آدمهایی که به آنها نیازی نداری! آری هجرت از جایی که به ما ستم میشود، تکلیفی الهی است. من با این هزینه در حق خود لطف می کنم و آن را پسانداز میکنم پس به خاطر حفظ حجابم منتی بر کسی نیست، الا خود من!
باشد که فردا انگشت حسرت نگزم که از ماست که بر ماست!
انتهای پیام/ کاشان اول