سجده بر آزادی؛
این صدای انقلاب است صدای راستین ملت ایران
آمرکایی ها تا آخرین ساعت های ۲۱بهمن هم امیدوار به کودتای ارتش و شکست انقلاب بودند.در همین لحظات بود که ژنرال هایزر به مقامات کشورش خبر داد که ارتش توانایی کودتا ندارد. یکباره برنامه عادی رادیو قطع و سرود ای ایران ای مرز پرگهر پخش شد.گوینده گفت: “توجه بفرمایید! توجه بفرمایید! اینجا تهران است، صدای راستین ملت ایران! این صدای انقلاب است.”
به گزارش اصفهان شرق، اوج انقلاب بود، مبارزات هر روز سخت تر میشد و امید مردم بیشتر. ایران دو دولت داشت، دولت بختیار حاضر به کناره گیری نبود ولی مردم دولت بازرگان را میخواستند، درگیریهای سخت برای تعیین دولت پیروز روزهای پرالتهابی را رقم می زد.
متن زیر که روایتگر روزهای پرشور منتهی به پیروزی شکوهمند انقلاب است، از کتاب روایتی از زندگی و زمانه آیت الله خامنه ای، تالیف جعفر شیرعلی نیا، برگرفته شده است.
***
روزهای شلوغ شورای انقلاب
هرکسی هر کاری از دستش بر می آمد برای پیروزی نهایی انجام می داد. بسیاری از سران ارتش گریخته بودند و ارتش هم در بلاتکلیفی بود. نیروی هوایی و همافرانش از اولین گروههایی بودند که به مردم پیوستند.روز ۱۹ بهمن عکس دیدار نظامیان نیروی هوایی با امام خبرساز شد و فردایش خبر حمله لشگر گارد به نیروی هوایی.
در جمع کارگران
“بیستم بهمن، غرق در کارهای خود بود که آقای اسدالله بادامچیان سررسید و گفت اینجا خود را زیر کار غرق کرده اید. آن بیرون کمونیست ها درحال دوقطبی کردن کارگرها هستند تا میان صفوف مردم بلوا ایجاد کنند. خطرناک است! مقر امام محل بارش اخبار بود از هرجا و هرکس.”
آقای خامنه ای: “من آن وقت به اهمیت قضیه پی نبردم، ساعتی دیگر شخصی دیگر آمد و همین موضوع را بازگفت و بر خطیر بودن آن پای فشرد. نگران شدم که این موضوع واقعا چیست؟ گفتم کار دارم نمی توانم آن را رها کنم. اما خواستم مشغول شوم که نگرانی اجازه نداد. ترسیدم از این بی توجهی و اهمال پشیمان شوم.”
جنرال الکتریک
سه تن از همکاران خود را همراه کرد. سوار شدند و به طرف جاده مخصوص کرج و کارخانه جنرال الکتریک که در کمرکش این جاده بود، راند؛ جایی که کمونیست ها در آن خیمه زده بودند. رسیدند. آن داخل، سوله بزرگی بود که صندلی چیده و پر از آدم بود. در دو طرف سوله هم نیمکت هایی بود که با جوانان سیبلدار، نماد چهره نشین کمونیست های دیروز و آن روز پر شده بود. وقتی تو رفتند برخلاف معمول گردهمایی های مردمی، نه کسی صلوات فرستاد، نه کسی بلند شد و نه کسی اعتنایی کرد؛ “می خواستم ابعاد قضیه را بدانم، روی یکی از صندلی ها نشستم و با دقت به سخنان کسی که از جایگاه سخن میراند گوش دادم.”
” به ذهنش رسید درخواست اظهارنظر کند؛ به جایگاه برود و دیدگاه خود را بیان کند. نباید رد میکردند. ادعای آزادی ترجیع بند حرفهایشان بود. درخواست کرد، عدهای مخالفت کردند و نگذاشتند در جایگاه حاضر شود؛ “ولی من بیاعتنا به آنها به جایگاه رفتم و پشت بلندگو ایستادم. سخنان کوتاهی ایراد کردم. (حس کردم برایشان) مهیج و جالب بود. در فرصتی دیگر دوباره تقاضای سخنرانی کردم. حضور دوبارهام نتوانست جو حاکم بر سوله را بشکند ولی رخنه آغاز شده بود.” تعداد اندکی چهره های جوان دانشگاهی و مسلمان آنجا حاضر بودند. وجود همانها باعث شده بود طرح شکاف و ایجاد رخنه در ذهنش زنده گردد. با آنان آشنا شد و این آشنا تا سالهای بعد، زمانی که یکی از آنان در جنگ اسیر شد و دیگری به عضویت سپاه پاسداران در آمد، ادامه یافت. انحصار و سیطره کمونیستها فضای آن کارخانه شکست.”
“چند روز من در آن کارخانه صبح رفتم عصر برگشتم، صبح رفتم شب برگشتم. یک روز نزدیک به ۷ ساعت بنده پشت تریبون ایستادم، صحبت کردم، حرف زدم. کسی از آنها آمد شعار داد، استدلال کرد، جواب دادم توجیه کردم. بالاخره کارگرها خودشان آن گروه مخرب را از کارخانه اخراج کردند.”
حمله لشگر گارد به نیروی هوایی
پیوستن همافران به مردم، ارتشی های طرفدار شاه در لشگر گارد را به خشم آورده بود. این بود که به آنها حمله کردند. “آن شب را درخانه یکی از دوستان قدیمی اش در خیابان ایران به سر برد. خواب بود که با صدای جیغ و همهمه بلند شد. صاحبخانه و خانواده اش برای باخبر شدن از حادثه از خانه خارج شده بودند. بیرون که رفت دید مردم با شور فریاد می زنند برای نجات نیروی هوایی بشتابید. پرشمار و یکدل درحال رفتن به مناطق شرقی بودند، پادگان دوشان تپه. روز بعد گفتند که مردم به سوی پادگان مزبور شتافته و و سپر انسانی دور آن تشکیل داده اند و مانع اجرای نقشه گارد شده بودند. این حادثه موجب شد که نیروی هوایی ملحق شده به انقلاب، در باز شدن در اسلحه خانه به روی مردم کمک کند و به این ترتیب برای اولین بار اسلحه بدست مردم افتاد.” آقای خامنه ای: “آن شب چه هیجانی داشتیم صدای تیر تا صبح قطع نمیشد.”
۲۲بهمن
آمرکایی ها تا آخرین ساعتهای ۲۱بهمن هم امیدوار به کودتای ارتش و شکست انقلاب بودند. در همین لحظات بود که ژنرال هایزر -فرستاده نظامی آمریکا در ایران- به مقامات کشورش خبر داد که ارتش توانایی کودتا ندارد.
روز ۲۱ بهمن متن چهلمین اطلاعیه ی فرمانداری نظامی تهران، ساعت ۲ بعد از ظهر، از رادیو خوانده شده بود. در این اطلاعیه ساعت منع رفت و آمد از ۱۶/۳۰ تا ۵ بامداد فردا اعلام شده بود. نتیجه ساده اما خطرناک آن اطلاعیه آن بود که حکومت نظامی در این فاصله زمانی دست به کاری خواهد زد.آیا این جز کودتا میتوانست اقدام دیگری باشد؟ امام خمینی که این بار نه از بیرون مرزها که از مرکز شهر تهران، نهضت را دیدهبانی می کرد با صدور اعلامیهای خطاب به مردم نوشته بود: “اعلامیه امروز حکومت نظامی خدعه و خلاف شرع است و مردم به هیچ وجه به آن اعتنا نکنند.”
تعدادی مینیبوس آماده حرکت از مدرسه علوی به خیابانهای شهر شده بود. ماموریت آنها رساندن پیام امام به مردم بود. نخستین کسی که سوار یکی از مینیبوسها شده بود تا برود و در سطح شهر جار بزند که حکومت نظامی اعلام شده نیرنگ و فریب است، سیدمحمد دعایی بود. آقای خامنهای: “این یکی از موضع گیری های عجیب و الهام شده به امام بود. کسی هدف دولت بختیار از این حکومت نطامی را نمی دانست، اما مردم مانند سیل به خیابانها و کوچه ها ریختند و این توطئه ناکام شد.”
درگیری افرادی از نیروی هوایی با گارد، اینک تبدیل به درگیری مردم با لشگر گارد شده بود. حرکت مردم برای گرفتن پادگان ها و کلانتری ها آغاز شده بود. روز ۲۱ بهمن ۱۶۴ شهید و ۶۳۴ زخمی در تهران تقدیم انقلاب شد. نقشه هرچه بود، نقش بر آب شد. اوضاع دگرگون، فرماندهی نظامی را وادشت که ساعت ۸ شب اطلاعیه دیگری صادر کند و بنویسد که ساعت منع عبورومرور که تا ۵ صبح فردا تعیین شده بود تا ۱۲ ظهر تمدید شده است. از واپسین ساعات روز ۲۱ بهمن تهران در دستان شهروندان مسلح بود.
حضور درکارخانه
صبح ۲۲ بهمن آقای خامنه ای شنید که کارگران کارخانه سخت نیازمند حضورش در آن محل هستند. کارگران کمونیست ها را طرد کرده اند؛ “تعجب کردم چه شده؟ شدت اشتیاق برای دیدن وضع جدید موجب شد که باخودرویم به سمت کارخانه بروم. دیدم کارگران، کنار در منتظرم هستند. با صلوات و شعار به استقبالم آمدند. مرا با خود به سوله بردند و ماجرا را تعریف کردند.”
کارگران از رفتار کمونیست ها با آقای خامنه ای آشفته حال شده بودند. دیده بودند که چگونه جان او به خطر افتاده بود. احساسات دینیشان به جوش آمده بود. درگیری آنها با کمونیست ها با بگومگو آغاز شده بود و بعد با هرآنچه که دم دستشان بود ادامه یافته بود. کمونیست های کتک خورده و تعداد اندکی از کارگران که به آنها پیوسته بودند، فرار کرده، رفته بودند.
سجده بر آزادی
“سوار خودرو شد و به طرف مدرسه علوی راند. در این اندیشه بود که روزنامه اش (فردا) با چه مطالب و عناوینی منتشر خواهد شد.
گاه به آنچه پشت سر مانده بود فکر میکرد و می راند. رادیو روشن بود. نگاهی به آسمان خیابان آزادی انداخت. وقت اذان شده بود یا نه؟ یکباره برنامه عادی رادیو قطع و سرود ای ایران ای مرز پرگهر پخش شد.
گوش هایش را تیز کرد و موج رادیو را کمی این ور آن ور. گوینده گفت: “توجه بفرمایید! توجه بفرمایید! اینجا تهران است، صدای راستین ملت ایران! این صدای انقلاب است.”
چه می شنید؟ چه می گفت؟ خیلی زود خودرو را کنار خیابان نگه داشت. گوش سپرد… لحظه ای، لحظهای کوتاه، تصاویر ۱۵ سال گذشته پرشتاب از پی هم آمدند. آمدند و رفتند. بغض کرد. پیاده شد. به سجده افتاد. چه باید می گفت؟ جز همان که همیشه در انبوه سختی ها و اندک آسانی ها بر لب داشت؟
الحمدلله اللهم لک الحمد حمد الشاکرین.”
انتهای پیام/ندای اصفهان