گفتگو با یادگار دفاع مقدس شرق اصفهان؛
چشم هایم برای وصال به خدا پیش قدم شد/ سفارش اول و آخر شهدا، پشتیبانی از ولایت فقیه بود
حسن شفیعی جانباز 70درصد نیک آبادی گفت: حرف اول و آخر شهدا پشتیبانی از ولایت فقیه و حفظ حجاب بود و قطعا این دو اصل، رمز پیروزی در برابر دشمن است.
به گزارش اصفهان شرق، هشت سال دفاع مقدس یادآور رشادت مردان مردی بود که از خود گذشتند تا چشمه زیبای استواری ایران، برای همیشه در جوشش وصف ناشدنی باقی بماند و شالوده کشور را تا بالاترین سکوی قهرمانی آبیاری کند.
قطعا خون هزاران شهید، نهال اقتدار را تا همیشه تاریخ برافراشته کرد و سرود استقلال و آزادی را در گوش هر مرد و زن ایرانی زنده نگه داشت تا خاطرات دفاع مقدس مردان و زنان شهید، آزاده و جانباز، نسل به نسل و دهان به دهان بچرخد و هشت سال جنگیدن و نبرد را بر تارک تاریخ به ثبت برساند.
هفته دفاع مقدس بهانه ای شد تا در جستجوی مردی از دیار آزادمردی و جانبازی باشیم و روایت ایستادن و نرفتن زیر بار ذلت را بر صفحات رسانه حکاکی کنیم، باشد تا الگویی استوار و ثابت قدم برای نسل امروز شود.
نامش آشنا بود و انگار سال هاست زمزمه درس تاریخ ایرانش را از پهنای کلاس درس می شنیدیم.
صدای عصای سفیدش درس پایداری و استقامت را در راه پاسداری از حریم اسلام به ثبت رساند تا یادمان باشد که امنیت امروز و نگارش خاطرات زیبای زندگی از مسیر اخلاص جانبازانی همچون حسن شفیعی از نیک آباد جرقویه سفلی به یادگار مانده است.
معلم تاریخ نیک آباد مهر جانبازی 70 درصد را در شناسنامه ایثارگری خود به ثبت رساند و هر دو چشمش را در عملیات والفجر 4 از دست داد و از ناحیه دو چشم نابینا شد.
گفتگوی امروز ما حاصل دیدار سه ساعت با حسن شفیعی در منزل شخصیشان و در کنار همسر فداکار و فرزندان فرهیخته اش بود.
خودتان را معرفی کنید؟
در سال 1344 در خانواده مذهبی و زیر سطح متوسط مالی به دنیا آمدم. پدرم کشاورز بود و مادرم خانه دار و به همین خاطر به دلیل کمک به پدر و جمعیت زیاد خانواده تا سطح سوم راهنمایی تحصیلاتم را ادامه دادم.
*خانواده با انقلاب میانه خوبی داشتند
نحوه اعزام به جبهه و حال و هوای آن روزها را بازگو کنید؟
حال و هوای جرقویه در طول هشت سال دفاع مقدس، بوی جنگ و دفاع می داد و به روایتی شور و هیجان شب ها و روزهای عملیات در گوشه و کنار شهر و روستاها در جریان بود. هر روز که پیکر پاک شهیدی بر دست مردم شهر نیک آباد تشییع می شد، عزم رفتن به جبهه در جوانان جوانه می زد و صبوری برای ماندن در پشت جبهه برای رزمندگان و بسیجیان نمی ماند.
آن روزها دو برادرم در جبهه بودند و من مصرانه خواهان اعزام به جبهه بودم. یکی از پسرعموهایم در جبهه شهید شد و بعد از شهادتش بسیج رفتن من قوت گرفت و هنوز سالگرد پسرعمویم نشده بود که سال 1362 به جبهه اعزام شدم.
خانواده اصلا مخالفت نکردند و به دلیل ارادت خاصی که به انقلاب اسلامی داشتند، من را برای جبهه تشویق می کردند.
زمانی که اسمم را برای اعزام نوشتم به همراه پسر عمویم به پایگاه بسیج رفتیم و برای اینکه صبح خواب نمانیم، ساعت مچی را به مچ پایمان بستیم.
*در کردستان چشمانم را به خدا هدیه کردم
جانبازی شما به چه نحو رغم خورد؟
هم زمان با عملیات والفجر 4 در کردستان و ارتفاعات کلکوش نزدیکی دیوان درّه در سنگر نگهبان بودم. آن روزها ماموریت داشتیم تا بتوانیم جلوی نفوذ ضد انقلاب را در کردستان بگیریم. 20 مهر ماه 62 نزدیک غروب بود که نارنجک تفنگی نزدیک سنگر ما به زمین برخورد کرد و پسرعمویم به شهادت رسید و من از ناحیه دست، گوش و دو چشم زخمی شدم و به پایین کوه افتادم. به سرعت به طرف بالای کوه حرکت کردم و بر اثر سوزش چشمانم فکر می کردم که گرد و خاک به چشمم رفته ولی بالای کوه از هوش رفتم. 22 مهر در بیمارستان تهران به هوش آمدم و یک ماه بعد متوجه شدم که چشمانم قابل درمان نیست و برای همیشه زندگی دیگری را باید آغاز کنم.
*جبهه آرامش درونی به من می داد
توصیف شما از بعد از جانبازی چیست و بعد از مجروحیت چه کردید؟
همه ناراحتی من بعد از جانبازی دوری از جبهه بود ولی با عنایت خداوند بعد از نابینایی به مدت چهارماه در شهرک دارخوئین به عنوان تلفنچی مشغول شدم.
بعد از مدتی تصمیم گرفتم که با شرایط کنار آمده و به دنبال ادامه تحصیل بروم. صبح ها کنار جاده می ایستادم و به اصفهان می رفتم و عصرها بازمی گشتم و همین امر که می توانستم استقلال در انجام کارها را داشته باشم برایم لذت بخش بود.
بعد از مدتی دانشگاه اصفهان در رشته ادبیات قبول شدم و یک سال بعد به رشته تاریخ رفتم و پس از لیسانس به استخدام آموزش و پرورش درآمدم و به شهر نیک آباد بازگشتم زیرا برایم بودن در کنار همشهریانم راحت تر بود.
پس از 14 سال موفق به کسب مدرک کارشناسی ارشد از دانشگاه اصفهان شدم و کنفرانس خود را با موضوع سیری در اندیشه ولایت فقیه ارائه دادم.
وقتی نابینا شدم، انگار تازه از لحاظ دینی، معنوی متولد شده و وارد دنیایی تازه شدم به نحوی که قدم های استقلال بعد از تولد دوباره برایم لذت بخش بود. به ظاهر خدا چشمانم را گرفت ولی در مقابلش نعمت های بسیاری به من بخشید.
* حرف آخر شهدا پیروی از ولایت فقیه بود
دفاع مقدس چه درسی به نسل امروز ما داد که باید مد نظر قرار گیرد؟
به نظر من واقعا در رابطه با نشان دادن دفاع مقدس به نسل امروز کم کاری کردیم. بیش از 70 درصد وصیت نامه های شهدا سفارش به پیروی از ولایت فقیه و حفظ حجاب بود و قطعا اگر دشمنان بخواهند آرمانهای انقلابی از میان برود، روی حجاب کلید می کنند تا بتوانند پوشش اسلامی را از جامعه جدا کنند.
مسلما اگر این دو بخش از وصیت نامه شهدا عمل نشود، یک بخش بزرگ از کار ما در جامعه لنگ می ماند.
رزمندگان از اخلاص در جبهه می گویند و این به نوعی تداعی خاطرات بسیار برای همه بازماندگان است، از اخلاص هم رزمان بگویید؟
رزمندگان در دوران دفاع مقدس از همه فرصت های منطقه برای خودسازی بهره می بردند و این را به خوبی از یکی از همرزمان دیدم. شهید رضا نوذری یکی از رزمندگان با اخلاص بود که در عملیات ها حضور داشت و بدنش مجروح شده بود ولی به دلیل اینکه مردم شهر از حضورش در جبهه مطلع نشوند، حمام عمومی نیک آباد نمی رفت تا کسی از حضورش در منطقه مطلع نشود.
*امروز باید جهاد کبیر را همگانی کنیم
در دفاع مقدس جهاد اصغر مد نظر همه رزمندگان بود و امروز با توجه به فرمایشات رهبرمعظم انقلاب، جهاد کبیر را باید مد نظر قرار داد. وظیفه مردم در این برحه از زمان چیست؟
قطعا وظیفه ما نرفتن زیر بار بیگانگان است و در این زمینه باید به بحث خودسازی رزمندگان در دوران دفاع مقدس توجه داشته باشیم و مد نظر قرار دهیم که رزمندگان به دلیل اینکه زیر بار سلطه ظلم نروند، از جان خود گذشتن و امروز امریکای جنایتکار، می خواهد ما شعار خودمختاری و خودکفایی را فراموش کنیم.
امروز در جنگ نرم باید گوش به فرمان ولایت فقیه بوده و برای سربلندی کشور تا پای جان بایستیم و از تحریم های اقتصادی نترسیم زیرا دشمن همیشه درصدد است تا ما را تحت سلطه خود قرار دهد. در زمان دفاع مقدس با دست خالی و با سلاح ایمان و تقوا جلوی دشمن ایستادیم و امروز نیز با کسب همه موفقیت ها و با تقویت ایمان و تقوا جلوی دشمن خواهیم ایستاد.
*******************
گزارش از زهرا شجاعی
*******************