اصفهان شرق

برادران آقاحسینی 18ساله های کربلای ایران شدند

کدخبر: 875
1392/06/12 در ساعت 21:56

SAM_1013

به گزارش اصفهان شرق: زمانی که کشوری طبل جنگ می کوبدومظلومی را به دفاع می خواند، یادآن روزهای دفاع از کشورم می افتم که درزمان ایستادن از بحرانهای پیش ازانقلاب زمانی که می خواست زانوهایش قوت گیردو بایستد، سازو برگ جبهه ها را 8 سال تجربه کردودفاع را سرمشق سربازان خمینی قرارداد و حال در کنار خانواده های درس پس داده آرامشی عجیب برکارروزانه لم هاله می افکند. این بار وقتی قبورمطهر برادران 18 ساله ی آقا حسینی را دیدم  فقط و فقط ملاقات با خانواده اش تسلی خاطرم می شد.

درقسمت ورودی روستای اشکاوند از توابع کراج عکس 32 شهید این روستا چیدمان گفتگوی من را تنظیم کرد.روستایی که با توجه به جمعیتش شهدا ورزمندگان بسیاری را در خود جای داده است.

به منزل ساده و مملواز معنویت شهیدان آقا حسینی رسیدیم و با استقبال گرم حاج عباس پدرشهیدان حسین و امرالله آقاحسینی مواجه شدیم.

مادر که فراق عزیزانش برایش سخت بود به زحمت توانست از جا برخیزدودر گوشه ای ازاتاق که عکس فرزندانش بود بنشیند.

SAM_1015

در ابتدا از پدر خواستیم تا برایمان از پسرانش بگوید؟

حاج عباس با سکوتی سرشارازرضایت گفت: حسین متولد 1343 و امرالله متولد سال 1347 در اشکاوند اصفهان هستند . پسرانم چهار سال با هم اختلاف سن دارند و شهادتشان هم به فاصله ی چهارسال اتفاق افتاد.حسین در سال 1361 در عملیات بیت المقدس و امرالله در سال 1365 در عملیات کربلای 5 به شهادت رسیدند.

وی افزود: حسین و امرالله هر دو 18 ساله بودند که شهید شدند و خیلی ها از نوشته ی 18 ساله ها روی قبورشان فکر می کنند که آنها دو قلو هستند.

اینجا بود که از صحبت پدر و سن شهادت پسرانش به یاد علی اکبرامام حسین افتادم و برایم نام فامیل آنها و برابری اختلاف سنشان با شهادتشان جا افتاده تر شد زیراآنها می خواستند مانند علی اکبر حسین 18 ساله به آسمان روند.

در ادامه حاج عباس از رفتنشان گفت: وقتی جنگ شروع شد، دیگر فکر ماندن در سرشان پر کشیده بود، آن زمان هر دو با سن کمشان کارخانه می رفتند و زحمت بسیاری می کشیدند، من هم که در صحرا کار می کردم.

وقتی به من گفتند قصد رفتن به جبهه را دارند ثانیه ای فکراینکه چه بگویم را نکردم ، رضایت من چه معنا داشت زمانی که کشورمان درخطر بود وخودعاشق واقعی خدا شده بودند.

 SAM_1017

مادر که فراق پسران خاطرات را از ذهنش پاک کرده بود و خاطرات اندکی برای گفتن داشت، با شنیدن صحبت های همسر  گفت: وقتی حسین و امرالله میخواستند جبهه روند به آنها گفتنم ما از خانواده چند شهید داده ایم و بقیه فامیل هم که جبهه هستند شما بمانید، و حسین درجوابم گفت: رفتن به جبهه که سهمیه و سهم ندارد که با رفتن فامیل ما دیگر برای دفاع نرویم ، اگر خود شما هم توانایی داشتید باید بلند می شدید و همراه ما میآمدی،حسین گفت: مادر، اسلام در خطر است و ما در برابرارزش ها و نظام مسئولیم.

حاجیه خانم درطول گفتگو این خاطره را چندین بار برایمان بازگو کرد و فهمیدیم که زمان دل کندن ازعزیزانش برایش خاطره ای را درذهن به وجود آورده که تداعی بخش تمام خاطرات گذشته اش شده است حتی خوابی که از حسین و امرالله دیده بودو برایمان گفت غم سخت بودن فراق عزیزانش را میداد: یک شب خواب دیدم  که آنها کوله بار رفتن بسته بودند ووقتی از در خانه خارج شدندبه دنبالشان به بیرون از خانه رفتم که از خواب بیدار شدم و فهمیدم که آنها خیلی وقت است که پرواز کرده بودند.

در ادامه گفتگو از حاج عباس از نحوه ی شهادت فرزندانش پرسیدیم؟

صدایش کمی لرزان بود و خیلی راحت می شد فهمید که چه احساسی دارد.

او گفت: سال 1361 بود که پسردایی حسین مجروح شده بود و وقتی به ملاقاتش رفتم به من گفت که حسین را دیده که در عملیات بیت المقدس در شلمچه تیر خورد و شهید شد.

به دنبال حسین از این دیاربه دیاردیگرگشتم و بعد از 2 هفته بنیادشهید به من گفت که پیکر مطهرش در شلمچه زیرآتش دشمن است و نمی توانند بیاورندش، بعد از 57 روز جنازه اش را آوردند.

خاطرات در زهن مادر زنده شد و گفت: وقتی بعد از 57 روز که جنازه اش زیر آفتاب و آتش بود برایمان آوردند فکر می کردم که تغییرات در جنازه به وجود آمده ولی وقتی برای دیدنش رفتم بوی تازگی از بدن مطهرش می آمد، البته لاغر شده بود و پوست و استخوانی بیشتر نبود ولی بدنش بوی عطر می داد وآن وقت بود که فهمیدم شهدا که هستند و به چه جهت انتخاب شده اند.

SAM_1012

SAM_1011

خیلی خوشحال بودم که گفتگوی ما یاد آور خاطرات مادر شد.

در ادامه از پدر خواستم تا نا گفتنی ها را برایمان بگوید:

وی تصریح کرد:در این 8سال جنگ حسرت یک شب با بچه ها بودن بر دلم ماند زیرا با شروع دفاع مقدس دیگرهیچ چیزی جلوی آنها را برای رفتن به جبهه نگرفت وجبهه و سنگرمکان اصلی ماندن آنها بود.قرائت قرآن حسین و امرالله بعد از نماز صبح هنوز در گوشم زمزمه می کند و آرامشی خاص را درمن به وجود می آورد.

پدر در ادامه از زحمت کشیدن فرزندانش در کار و تلاش گفت: آن زمان هر دو کارخانه می رفتند و دروقت بیکاری به من هم کمک می کردند، حسین 8 هزار تومان سال 1361 از حقوقش پس انداز کرده بود که نذر ساختن مسجد کرد ومن بعد از شهادتش مسئول ادای نذرش شدم.

حاج عباس از حاجت هایش گفت:

مهم ترین حاجتی که همیشه از پسرانم می خواهم آن دنیا است که نکند از من روی برگردانندو از آنها دست گیری در آخرت را خواستارم.

اذان ظهر پایان بخش گفتگو شد و دعای پدر که عاقبت بخیری را برایمان آرزو کرد بدرقه راهمان.