بمناسبت سالروز شهادت شهید محراب
تمام عمامه سرها همه باید مطیع یک رهبر، نائب امام باشند
آیت الله دستغیب می فرمودند: هر عمامه سری که از رهبر مکرم فاصله بگیرد، لعنت خدا بر او باد. تمام عمامه سرها همه باید مطیع یک رهبر، نائب امام باشند.
به گزارش واحد رصد اصفهان شرق: عناوین و مقالات ویژه نامه شهید آیت الله دستغیب به شرح ذیل است:
پیام امام خمینی (ره) به مناسبت شهادت آیت الله دستغیب (ره)
بسم الله الرحمن الرحیم
انّا لله و انّا الیه راجعون
شهادت برای فرزندان اسلام و ذریه پیامبر عظیم الشأن – صلی الله علیه و آله – و اولاد فاطمه – علیها سلام – و یادگاران حسین – سلام الله علیه – در راه هدف و اسلام عزیز و قرآن کریم، چیزی غیر عادی و پدیده ای غیر معهود نیست.
ملت بزرگ اسلام از محراب مسجد کوفه تا صحرای افتخار آمیز کربلا و در طول تاریخ پردازش سرخ تشیّع، قربانیانی ارزشمند به اسلام عزیز و فی سبیل الله تقدیم نموده و ایران شهادت طلب هم از این پدیده سعادتمند، مستثنی نیست و انقلاب اسلامی گوش و چشمش پر از این شهیدان حسین گونه است. ملت عزیز ما در روز رستاخیز با سرافرازی در پیشگاه مقدس خدای بزرگ و پیامبران و اولیا عظیم الشأن، صف های طولانی از شهیدان در راه دفاع از حق عرضه می دارد، از علمای اعلام و ائمه ی جمعه و جماعت تا فداکاران و سربازان در جبهه های دفاع از حریم مقدس اسلام.
پیامبر بزرگ اسلام که بر امم دیگر حتی به سقط، مباهات می کند، مطمئن هستیم به فداکاری این عزیزان جبهه و پشت جبهه و این شهیدان محراب و منبر و در صف جماعات و در داخل مسجدها و بیمارستان ها مباهات می فرماید. و چه بهتر و گواراتر که با شهادت این فرزندان اسلام و ذریه ی طاهره بر افتخارات آن بزرگوار در روز عرض اعمال، هر چه بیشتر بیفزاییم. عزیزان و نور چشمان ما در جبهه های جنوب و غرب هر روز با سرکوبی اشرار امریکایی و عقب راندن و به جهنم راندن و به جهنم فرستادن جنود شیطان برای اسلام سربلندی و عظمت خلق می نمایند. به طوری که تاب تحمل این پیروزی ها را از امریکاییان خارج و داخل، منافق و منحرف، سلب نموده و بر جنون و وحشیگری های آنان افزوده است.
شما فرضاً شهید بهشتی را گناهکار بدانید، شهدای دیگر مثل شهید مدنی و شهید دستغیب که جز تربیت محرومان و هدایت مردم گناهی نداشته اند، با چه انگیزه ای شهید می کنید. شما به گمان خود اگر اینان را به جرم وفاداری به اسلام و طرفداری از محرومان و مظلومان مستحق قتل بدانید، اطفال معصومی که در گهواره جای دارند و زبان باز نکرده اند چه گناهی دارند؟ جز آن که اطفال مسلمانانی هستند که مخالف سلطه ی امریکا به جان و مالشان می باشند.
امروز، روز جمعه و نماز و عبادت، دست جنایتکار امریکاییان یک شخصیت ارزشمند که مربی بزرگ و عالمی عامل که گناهش فقط تعهد به اسلام بود، از دست ملت ایران و اهالی محترم فارس گرفت و حوزه های علمیه و اهالی ایران را به سوگ نشاند.
حضرت حجت الاسلام و المسلمین شهید حاج سید عبدالحسین دستغیب را که معلم اخلاق و مهذب نفوس و متعهد به اسلام و جمهوری اسلامی بود با جمعی از همراهانشان به شهادت رساندند و خدمت خود را به ابرقدرت و ابر جنایتکار زمان ایفا کردند، به گمان آن که به ملت رزمنده ی ایران آسیب رسانند و آنان را در راه هدف به سستی بکشند. این کوردلان نمی بینند که در هر شهادتی و در هر جنایتی ملت متعهد به اسلام و کشور، مصمم تر و در صحنه حاضرترند؟ اینان پس از بمباران شهرها در جنوب و غرب و قتل عام های فجیع مردم بی پناه، فریاد جنگ جنگ تا پیروزی را نشنیدند که ملت وفادار، شهادت را در راه خدا با آغوش باز پذیرا هستند؟ یا می خواهند شکست های لشکر کفر را و آتشی که به جان دوستان و اربابانشان از پیروزی رزمندگان ایران افتاده است با خون این مردان خدا فرو نشانند؟
اینک سزاوار است اصحاب نظر و ارباب تحلیل در این شرارت ها و جنایت ها فکر کنند که انگیزه ی آن که در هر پیروزی و دنبال هر شکست حزب بعث امریکایی، یک جنایت بزرگ از این منافقان و منحرفان واقع می شود، چیست. از باب اتفاق نمی شود باشد که دنبال پیروزی آبادان جنایتی واقع و دنبال فتح بستان باز جنایت و امروز به دنبال فتح عظیم در غرب و شکست مفتضحانه دشمنان اسلام، این جنایت بزرگ واقع شد.
آیا این ها همه بنا به اتفاق است یا حساب شده و دیکته شده عمل می شود؟
آیا ما این بزرگان، علما و معلمان ارزشمند را برای جبران شکست آمریکا در منطقه و صدام امریکایی در جبهه ها از دست می دهیم؟ رحمت خداوند بر این مجاهدان عظیم الشأن که شهادتشان پیروزی اسلام را بیمه می کند و ننگ و نفرت بر امریکای جنایتکار و دست نشاندگان و هواداران آن.
اینجانب این ضایعه بزرگ و فاجعه اسفناک را بر حضرت مهدی – ارواحنا له الفدا – و ملت شجاع ایران و اهالی معظم استان فارس و خانواده ی آن شهید تسلیت می گویم و به پیشگاه مقدس پیامبر اسلام، این فداکاری های ملت اسلام و مجاهدات قشرهای مختلف ایران را تبریک عرض می کنم و برای خاندان این شهید پر افتخار از خداوند تعالی توفیق صبر و بردباری و سلامت طلب می نمایم. سلام بر مجاهدان بزرگوار اسلام و درود بر رزمندگان غرب و جنوب و تهنیت بر نیروهای نظامی و مردمی پیروزی آفرین در جبهه ی غرب.
از خداوند تعالی پیروزی نهایی لشکر اسلام را بر قدرت های شیطانی مسئلت می نمایم.
والسلام علی عبادالله الصالحین
روح الله الموسوی الخمینی
آیتالله دستغیب و تصویب اصل ولایت فقیه
– در سفری که برای تهیه این شماره شاهد یاران به شیراز داشتیم، اگرچه مجموعهای نفیس از رشادتها و مبارزات اندیشههاو سلوک آن شهید در مقابلمان قرار گرفت، اما یکی از اصیلترین موارد مورد تاکید همگان،اطاعتپذیری ایشان از رهبری بود. جالب آنکه یکی از مصاحبه شوندگان به تابلویی که در اتاق نصب کرده بود، اشاره و تقاضای مکرر نمود که این سخنان شهید دستغیب در کنار مصاحبهها درج گردد. سخنانی که چنین بود:
«کیست که این ناله مرا به گوش عمامه [به] سرهای ایران برساند؟ هر کسی میخواهی باش! خودت را مجتهد میدانی، مقدماتخوان میدانی، نمیدانم، هر چه خودت را میدانی، بر تو واجب است امروز تبعیت از یک نفر. تو حق نداری در مقابل رهبر حرفی بزنی، تماما باید تبعیت کنند. طبقات دیگر هم به این قسم. دانشجویان عزیز! آی دانشگاهیها! هوشتان باشد! گرگها بین شما و رهبر الهی جدائی نیندازند، شما را گروه گروه نکنند و شما را طعمه خودشان قرار ندهند. وسیله پیشرفت دشمن نشوید. هر عمامه سری که از رهبر مکرم فاصله بگیرد، لعنت خدا بر او باد. تمام عمامه سرها همه باید مطیع یک رهبر، نائب امام باشند. یکی هم بر دیگری هیچ تقدم ندارد. همه باید فرمان ببرند، همه باید اطاعت بکنند. حتی مکرر گفتهام که حسن و حسین (ع) یکیشان امام بود: حسن امام، حسین ماموم. هیچ وقت حسین تا حسن نبود در عرض نبود. تابع بود. هر چه به او میگفتند، میگفت: «هر چه حسن بفرماید.» دو تا امام نمیشود، دو تا نائب امام هم غلط است، دو تا رهبر هم غلط است. وای به امتی که از رهبر الهی خود فاصله بگیرد، هلاک است، طعمه دشمن است، الان میدانید آمریکا در کمین است، انگلیس در کمین است، شوروی در کمین است. همه منتظرند که این ملت بی سرپرست شود. امیدوارم تمام دشمنان آرزو را به گور ببرند. انگلیس و آمریکا نیست و نابود گردند.»
این جملات دردمندانه آن شهید را که هنوز تازگی و معنا دارد، در لابلای دیگر سخنانش نیز میتوان جست. آنگاه که در خطبههای نماز جمعه فریاد میزد: «ولایت فقیه، ولایت علی است؛ ولایت امام و نایب امام است. در زمان حضور امام، ولایت از آن اوست و در زمان غیبت وی، ولی امر، امام است و در مقابل طاغوت زمان قرار گرفته است.» و با شهامت خطاب به فردی که در آن زمان در مقابل امام ایستاده بود، ادامه داد: «آقای بنیصدر هم رهبر تمام گروههای ضد اسلام شده است. خداوندا! هرکس یار و کمک امام خمینی است، یارش باش و هر کس دشمن این امام و مخالف این امام و بی تفاوت به این امام است، خدایا به خودش واگذارش کن».
این شجاعت وی در حمایت از ولایت، سابقه در قیام 15 خرداد داشت که به تفصیل گذشت. او حتی در روزهای پرخفقان 1356، پس از سالها سختی زندان و تبعید، دلیرانه در برابر توهین به امام ایستاد و در مسجد جامع شیراز چنان خروشید که ساواک را به لرزه آورد، سخنان وی در اسناد ساواک چنین منعکس شده است: «… اظهار نموده اگر کسی منکری را ببیند و او را نهی نکند، گناه کبیره انجام داده است. در این مملکت اگر کسی نهی از منکر کند، مجرم است. از اول این هفته، از موقعی که روزنامه اطلاعات را به دستم دادند و این فجایع را دیدم، خدا میداند چقدر زجر کشیده و خون دل خوردهام. یک نفر به نام محمد رشید- به قول من نارشید- در روزنامه اطلاعات مطلب زننده و توهینآمیزی به مرجع تقلید ما آیتالله خمینی (صلوات مردم) که مرجع تقلید میلیونها مسلمان شیعه در سراسر جهان است، نموده است، آن وقت توقع ندارند تعدادی مسلمان در قم اعتراض کنند؟ حال که عدهای اعتراض کردهاند، خون عدهای سید بیگناه ریخته شده است. در خاتمه هم برای سلامت خمینی صلوات فرستاده است.»
البته این رابطه دو سویه بود و بنیانگذار کبیر انقلاب بارها از علاقه خود به آن شهید بزرگوار یاد کرده بود. به عنوان نمونه هنگامی که نقِار و اختلافی بین بعضی از علمای شیراز از جمله منسوبین آیتالله دستغیب بعد از شهادت آن شهید رخ داد، امام راحل در حکمی که برای آیتالله جنتی برای حل اختلاف بین علمای شیراز صادر فرمودند، با تصریح به این علاقه اشاره فرمودن: «اینجانب با علاقهای که به مرحوم مجاهد عالیقدر، شهید معظم آقای دستغیب دارم و به خانواده محترم ایشان علاقهمندم، به حکم وظیفه از بیت ایشان تقاضا دارم همان طور که سیره مرحوم شهید دستغیب بود، در رفع این گونه غائلهها تلاش نمایند…» اما امام راحل (ره) علت این علاقه را نیز شرح داده بودند. ایشان در دیداری با برخی از ائمه جمعه در فاصله اندکی بعد از شهادت آیتالله دستغیب فرمودند: «آقای دستغیب را شاید شما آقایان کمتر بشناسید، لکن من میشناسم ایشان را. ایشان یک مرد وارسته به تمام معنا و معلم اخلاق، مرشد مردم و هر چه در صحبتهایشان هست، معنویات و دعوت به
خدا و دعوت به اسلام است.»پس بدیهی بود که این علاقه شهید به آن پیر فرزانه، فراتر از تمام ویژگیهای ممتاز امام خمینی (ره)، متوجه جایگاه ولایت فقیه بوده است. با چنین حساسیتی البته سوالاتی نیز داشتهایم که برخی از آنها از برابر دیدگان خوانندگان محترم نشریه شاهد یاران گذشته است. اما دریغم میآید به یکی از حواشی این مصاحبهها اشارهای نکنم.
یکی از کسانی که در این راستا به سراغش رفتم، فردی بود که برخلاف تصور عموم، فرزند آن شهید نیست، گرچه از منسوبین اوست و بسیار ابراز نزدیکی به آن شهید میکند. ایشان ابراز تمایل کرد تکرار مکررات دیگران را نگوید، از ضرورت پرهیز از هوای نفس گفت، از این که آیتالله دستغیب برایش مهم نبود که به او مرجع بگویند یا نه، به دنبال رهایی از توهمات بود و … در میان سخنان حرف بدین نقطه رسید که برخی شبهه میکردند که اگر فردا امام خمینی نباشد، تصویب اصل ولایت فقیه ما را با مشکل مواجه میکند. از ایشان پرسیدیم که نظر آن شهید در این خصوص چیست. پاسخ او به فراخور مقتضای سیاسی امروز خودش، و نه واقعیت بود. عین پاسخ او چنین بود: «مهم همین است، ایشان گفت الان را شما نگاه کنید. الان کسی هست که دارد مردم را به توحید میخواند، مردم را به وحدانیت میخواند، حالا چون آینده این جور است، الان را ول بکنیم. خوب در آینده مردم هستند و یک کاری میکنند.»این سخن در حالی گفته شد که مشهور بود ایشان سخنانی کاملا متمایز از این بیان کرده است. برای احراز اطمینان، به اسناد مراجعه شد و حقیقت رخ نمود و پرده از مظلومیت آن شهید که برخی سعی دارند از نام او سوء استفاده و تفکرش را تحریف کنند، برداشته شد. شهید دستغیب در جلسه چهل و سوم مجلس بررسی نهایی قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران مورخ بیست و یکم مهرماه 1358 در ادامه بحث پیرامون اصل 87، به عنوان اولین ناطق چنین سخن گفته بود: «اگر کسی اشکال کند چنانکه اشکال هم کردهاند و گفتهاند که بلی، مثل امام خمینی کجا دیگر پیدا میشود، در دورههای قبل نبوده، ایشان نابغه بوده است و بعد از این هم دیگر مثل ایشان پیدا نخواهد شد، ممکن است یک فقیهی بعد از ایشان بیاید و چطور و چطور بشود، آن وقت ما دچار دیکتاتوری روحانیت خواهیم شد. تمام اینها شبهههای واهی است. البته بدانید و میدانید. جسارت نکنم، تذکر است. هر گاه اکثر خلق حاضر شدند به اطاعت از ولی امر و فقیه عادل، والله خدای تعالی مثل خمینی و بهتر از او برایشان پیدا خواهد کرد «ما ننسخ من آیه او ننسها نأت بخیر منها او مثلها».. . این حرف شیطانی است که پس از آیتالله خمینی چه کار خواهیم کرد. همان کسی که آقای خمینی را به وجود آورد، بعد از ایشان بهتر از او یا مثل ایشان را در رأس مسلمین قرار خواهد داد. مسلمانان را حیران نمیگذارد، ولی شرطش حاضر بودن مسلمین مثل حالاست. مادامی که خلق حاضرند اطاعت کنند از ولی امر، خدا ولی امر را برایشان مستقر خواهد داشت. این اولا.
و ثانیا بر فرض بگوئیم نعوذ بالله فقیهی که بعد میآید ممکن است منحرف شود، ممکن است دیکتاتوری کند، ممکن است حب ریاست داشته باشد، ممکن است فساد داشته باشد. اولا این احتمال در ریاست جمهوری هم هست. هر مقامی را که شما فرماندهی کل قوا را به او بدهید، همین طور است، بلکه در او صد برابر است. چطور اگر بگویند فرماندهی کل قوا برای ریاست جمهور باشد، هیچ کس هیچ حرفی نمیزند، در حالی که صد برابر احتمال است که فساد کند و دیگر اینکه ممکن است در همین قانون قید شود که هر گاه آن فقیهی که رهبر شده، انحرافی در او پیدا شد، از همان مجرائی که تثبیت شده از همان مجرا منعزل میگردد. از چه مجرائی فقیه را تثبیت کردید در قانون؟ از مجرای اکثریت خلق. خلق، خبرگان را معین کردند و خبرگان هم این رهبر را معین کردهاند. اگر این رهبر منحرف شد، فوراً دو مرتبه اکثریت خلق، خبرگان را تأسیس میکنند و همان خبرگان عزلش میکنند و فقیه دیگری را سر جای او مینشانند. این چه خطری است که شما را به وحشت انداخته است که چطور خواهد شد؟ اینها موهومات است.»
با چنین اندیشه تابناکی، دور از انتظار نبود که رهبر کبیر انقلاب در رثای او چنین بنگارند: «مسجد و محراب و منبر شیراز نغمه ملکوتی این شهید راه اسلام را از یاد نمیبرند. درسهای انسانساز ایشان که در قلب انسانهای متعهد غوغا بر پا میکرد، جاویدان است. دستغیب به دستِ غیبنشینان ملکوت سپرده شد و در آغوش رفیق اعلی آرمید. او نمرده که زندگانی جاوید در جرگه پردهنشینان قدس و عاشقان لقاءالله یافت. از خدا بیخبران که همت بر قتل این رهبران فضیلت و رهروان به سوی محبوب گماشتهاند، با فضیلت و حقطلبی مخالفند. اینان گمان میکنند با این حرکات غیر انسانی مذبوحانه در صف عاشقان شهادت و سوختگان در راه پیوستن به لقاءالله شکافی پیدا میشود. اینان طعم ایمان به غیب و عشق به محبوب را نچشیده و شبپرگانی هستند که از وصل آفتاب گریزانند؛ مردگانی هستند به صورت زندگان که با اعمال وحشیانه خود میخواهند سد راه حقیقت کنند و اسلام عزیز را به خیال فاسد خود به تباه کشند. خداوند قادر، اسلام بزرگ را فرو فرستاده و حفظ و نگهبانی آن را تضمین فرموده است.»
پی نوشت:
1. سند ساواک مورخ 24/ 10/ 362.
2. صحیفه امام، ج 15، ص: 425
3. صورت مشروح مذاکرات مجلس بررسی نهایی قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران ـ جلد دوم ـ انتشارات مجلس شورای اسلامی ـ صفحه 1158
4. صحیفه امام، ج 15، ص: 463
پیر طریقت
اشاره: بیشک بررسی زندگانی شهدای روحانیت و به ویژه شهدای محراب و تبیین ویژگیهای برجسته و اخلاقی ایشان، گام مهمی در ترویج ارزشهای الهی به شمار میرود و میتواند برای جوانانی که سالهای نخستین انقلاب اسلامی و حماسه و عرفانِ این استوانههای وارسته اخلاق را درک نکردهاند، جذاب، شنیدنی و تأثیرگذار باشد. بررسی زندگانی و ویژگیهای اخلاقی این آموزگاران بزرگ اخلاق، میتواند چهره درخشانتری از روحانیت بیدار ارائه کند و سبب تعلق خاطر و الگوگیری بیشتر نسل جوان از آنان گردد. این نوشتار، تلاش دارد تا با نگاهی گذرا به زندگانی شهید آیت الله دستغیب و بررسی ویژگیهای اخلاقی او، مبلغان محترم را تا اندازهای در اجرای رسالت خود در این راستا، یاری کند.
دوران کودکی و آغاز تحصیل
آیت الله دستغیب شیرازی در عاشورای سال 1332 هجری قمری(1)، در یکی از محلههای قدیمی شیراز، به دنیا آمد.(2)
خاندان او بیشتر از چهارقرن پیاپی به نام «دستغیب» شهرت داشتند(3) و همواره مورد احترام و بزرگداشت مردم بودند؛ چرا که بزرگانی از این خاندان، در بین مردم زیستند که هر یک از آنان، استوانهای سترگ در علم و تقوا و دانش و بینش به شمار میرفتند.
سیدعبدالحسین دستغیب شیرازی، تحصیل را از اوان کودکی با فراگیری قرائت قرآن آغاز کرد و به مکتب خانههای آموزش قرآن کریم رفت و گام نخست تحصیل خود را با کلام نورانی وحی برداشت، همچنین به فراگیری برخی متون و کتابهای رایج در تعلیم و آموزش کودکان در روزگار خود، مانند «نصاب الصبیان» همت گمارد.(4) او پس از پشت سر گذاشتن مراحل ابتدایی تحصیل، مشغول فراآموزی دروس مقدماتی حوزه علمیه، نزد پدر بزرگوار خود گردید. ذوق سرشار و علاقه وافر او به علوم حوزوی، وی را در فراگیری هرچه بیشتر و پیشرفت روزافزون، کمک شایانی میکرد. هنوز بوستان عمرش، یازده بهار بیشتر ندیده بود که با درگذشت پدرش، بادهای پائیزی فشار سرپرستی خانواده و فقر را متوجه او ساخت. اما با وجود فشار بیش از حد تنگدستی، به تحصیل خود در مدرسه علمیه «خان» شیراز ادامه داد. دیری نپائید که عبدالحسین از طلاب نمونه مدرسه گردید. او ادبیات عرب را نزد «ملا اسماعیل» و فلسفه و حکمت رانزد استاد «ملا احمد دارابی» و آیت اللّه «ملا علی اکبر ارسنجانی» فراآموخت و پس از تحصیل بخش مهمی از علوم معقول و منقول، در همان سنین نوجوانی و جوانی، آن هنگام که دروس سطح را به پایان رسانیده بود، به امامت جماعت در مسجد «باقرخان» نائل گردید.(5)
هجرت به نجف اشرف
اوان جوانی و تب و تاب تحصیل عبدالحسین، مصادف با روزگار بروز پدیده شوم «کشف حجاب» بود و انگیزه او را جهت هجرت به نجف اشرف برای ادامه تحصیل تقویت کرد. از این رو در سال 1314 هجری شمسی، شیراز را به قصد نجف ترک کرد.(6) خود او در اینباره مینویسد: «در زمان رضاخان قلدر ملعون، چند بار ما را زندانی کردند. بعد فشار آوردند که اصلاً باید از جرگه روحانیت بیرون بروی. بیست و چهار ساعت مهلت دادند که اصلاً بنده خلع لباس کنم و مسجدی و منبری نباشم؛ به ناچار فرار کردم و به نجف اشرف رفتم. این هم به خواست خدا وسیله خیری شد برای استفاده از محضر بزرگان.»(7)
عبدالحسین، در دوران تحصیل خود در حوزه نجف، که هفت سال به طول انجامید، محضر اساتید فرزانه و پارسایی چون: سیدابوالحسن اصفهانی، آقا ضیاء عراقی، آقا سید باقر اصطهبانی، شیخ محمدکاظم شیرازی را درک کرد.(8) تلاش و سختکوشی او با روحیه علم دوستیاش عجین شده بود و این موضوع سبب شد تا وی بتواند در دوران تحصیل خود در نجف، به مقام اجتهاد نائل شود. او به دلیل دستیابی به درجات بالای علمی، توانست در دوران جوانی، درجه اجتهاد را از مراجع فوق الذکر دریافت کند.(9)
اگرچه او تمایل داشت هم چنان به تحصیل خود در نجف ادامه دهد، اما بنابر پیشنهاد استاد خود، تصمیم به بازگشت به ایران گرفت. نگاشتهاند: روزی او سر درس آقا شیخ محمد کاظم شیرزای حاضر شده بود؛ استاد به او رو میکند و میگوید: آقای دستغیب! یکی از علما خواب خوبی برای شما دیده است. بهتر است شما به شیراز برگردید.(10)
او علیرغم پیشرفت چشمگیری که در تحصیل داشت ـ به گونهای که میتوانست در صورت ماندن در نجف، در زمره مراجع تقلید قرار گیرد ـ دستور استاد خویش را گردن نهاد و بار سفر بست و راهی شیراز گردید.
چهره اخلاقی و ویژگیهای رفتاری
گذشته از شخصیت برجسته علمی شهید دستغیب، شاید نخستین چیزی که از یک بار زمزمه نام او به ذهن خطور میکند، شخصیت اخلاقی و ویژگیهای رفتاری او به عنوان نمونهای کامل از یک استاد اخلاق است. همچنان که با گذشت سالیان دراز از شهادت او، هنوز کتابهای اخلاقی وی مورد توصیه بزرگان، به رهروان سلوک الی اللّه میباشد. استادش آیت اللّه محمدکاظم شیرازی هنگام امضای اجازه نامه اجتهاد ایشان مینویسد: «او از اخلاق ناشایسته، پاک است و به هر اخلاق شایستهای آراسته است.»(11)
بجاست در اینجا با بیان خاطراتی از اطرافیان ایشان، ترسیم بهتر و واضحتری از چهره اخلاقی او ارائه شود.
1. تهجد و شبزندهداری
فرزند ایشان «حجة الاسلام سیدمحمدهاشم دستغیب» در این زمینه مینویسد: «[پدرم] چه روزهای گرم تابستان را که به روزه گذرانید و چه شبهای سرد و طولانی زمستان را که به عبادت به صبح رسانید. فراموش نمیکنم بعضی نیمه شبها از خواب بیدار میشدم، کودکی خردسال بودم که صدای نالهاش را در سجدههایش میشنیدم، خودم را به خواب میزدم، اما به زمزمههای همراه با گریهها و اشکهای روانش گوش میدادم. گویا هم اکنون نیز صدایش از اتاق مجاور، در گوشم طنین میافکند و آه جانسوزش دلم را میآزارد.(12)
2. نماز اول وقت
پایبندی به نماز اول وقت، از مهمترین ویژگیهای اخلاقی ـ عبادی ایشان و در رأس همه سفارشهایشان به دیگران قرار داشت. یکی از همراهان همیشگی او(13) نقل میکند: شهید بزرگوار آیت اللّه دستغیب رحمهالله بسیار مقید بودند که نماز را حتی در مسافرتها اول وقت به جای آورند. در سالیان درازی که خدمت آن بزرگوار بودم، به ندرت به یاد میآورم که نماز را اول وقت نخوانده باشند یا نمازشان به تأخیر افتاده باشد. در یکی از مسافرتهای عمره که خدمت ایشان بودیم، بلیط یکسره برای مسافرت به جدّه فراهم نشد. بلکه بلیط تهران ـ بیروت و بیروت ـ جده گرفتیم. در فرودگاه بیروت، چند ساعت ما را برای ترانزیت نگه داشتند. نزدیک مغرب بود که هواپیما برای پرواز به سوی جده آماده شد. حضرت آیت اللّه دستغیب، خیلی کوشیدند که اگر میسّر باشد هواپیما تأخیر کند تا بشود نماز را سر وقت خواند، ولی میسّر نشد. وارد هواپیما شدیم و در داخل هواپیما خیلی معطل گشتیم. ایشان خیلی ناراحت بودند که نماز را نخواندهاند. چند مرتبه خواستند پیاده شوند، گفتند که مسافرین همگی سوار هستند و الآن حرکت میکنیم. بالاخره تأخیر هواپیما به قدری طول کشید که حساب کردیم وقتی به جده برسیم ممکن است نماز قضا شود. آیت اللّه دستغیب فرمودند: «پیاده شویم، حتی اگر هواپیما برود و ما جا بمانیم.» اما دربهای هواپیما بسته بود. ایشان با توجهی خاص سرپا ایستاده و سکوت اختیار کرد. هواپیما را روشن کردند، اما شعلههای آتش از موتور هواپیما بیرون زد. با عجله هواپیما را خاموش کردند و دربهای هواپیما را گشوده و به مسافرین گفتند: هرچه زودتر پیاده شوید. آقای دستغیب با خوشحالی زیادی به رفقا مرتب میفرمودند: «نماز! نماز!» کارکنان هواپیما گفتند: رفع نقص فنی هواپیما حداقل چهار ساعت به طول میانجامد. شهید دستغیب به محض رسیدن به سالن فرودگاه، به نماز ایستادند و نماز مغرب و عشا را با توجه و شکرگذاری خاصی انجام دادند. سلام نماز را که دادند، مأموران گفتند: آقا سوار شوید که نقص هواپیما برطرف شده است و میخواهیم حرکت کنیم.»(14)
3. توکل به خدا
در یک برنامه تلویزیونی که پس از شهادت شهید دستغیب به منظور پاسداشت یاد و خاطره ایشان پخش میشود، یکی از نزدیکان ایشان(15) میگوید: «شهید راه محراب، حضرت آیت اللّه سیدعبدالحسین دستغیب، تمام زندگیاش برای ما درس و خاطره بود. خاطره من مربوط به اطمینان ایشان نسبت به رب العالمین است که همیشه در درسهای اخلاق، این نکته را به ما متذکر میشدند. در یکی از درسهای اخلاقشان در روز پنجشنبه، هنگامی که سفارش قناعت و عزت نفس را به طلاب میفرمود، برای تأیید فرمودهاش داستانی از خود را نقل کرد از این قرار: روز اول ماه که میخواستم شهریه طلاب را واریز کنم، پولها را شمردم و متوجه شدم که یازده هزار و پانصد تومان آن کم است. من در بازار افراد ثروتمند آشنا سراغ نداشتم و اگر هم سراغ میداشتم بنایم بر آن نبود که از کسی تقاضا کنم. در اتاقم تنها نشسته بودم؛ عرض کردم: خدایا! خودت میدانی بنا ندارم به سوی غیر تو دست دراز کنم و حال هم امید و اطمینانم به توست. لحظاتی بیش نگذشت که درب منزل را زدند. یک نفر برای حساب وجوهاتش آمد و بیست هزارتومان مقدار وجوهات او شد. امّا وقتی پولهایش را شمرد، گفت: آقا! معذرت میخواهم، بیش از این برایم میسر نشد. وجه را که شمردم دیدم یازده هزار و پانصد تومان است. میفرمود: بدانید! اگر برای خدا گام بردارید، درهای رزق و رحتمش را به روی شما میگشاید.»(16)
4. کمکهای مخفیانه به نیازمندان
یکی از دوستان نزدیک و عضو دفتر امام جمعه که مسئولیت امور اجرایی را برعهده داشت نقل میکند: «روزی خدمت حضرت آقا[ی دستغیب] رسیدم، به من فرمود: شما کربلایی محمد کفاش را میشناسی؟ گفتم: آری. دست زیر زیراندازی که رویش نشسته بود برد و دو عدد اسکناس هزارتومانی بیرون آورد و به من داد و فرمود: از این طرف که میروی این را به او بده. بیرون آمدم و با خود گفتم: من کربلایی را مدتهاست ندیدهام، حالا آدرسش را از که بپرسم؟ هنوز به خیابان نرسیده بودم که ناگهان کربلایی محمد را پس از چند سال دیدم. خیلی پریشان بود. سلام و احوالپرسی کردیم و پرسیدم چه شده است؟ گفت: چیزی نیست. گفتم: از طرف آقا یک امانتی نزد من داری و دوهزارتومان را به او دادم. با تعجب پول را گرفت و سرش را به طرف آسمان بلند کرد و چند مرتبه گفت: الحمدللّه. بعد پرسید: تو را به خدا خودِ آقا این پول را فرستاده؟ گفتم: بله. گفت: پس برایت میگویم؛ دیروز درِ منزل آقا آمدم، هر کاری کردم که بگذارند شخصا آقا را ببینم نگذاشتند. میگفتند: بگو چکار داری تا به آقا بگوییم. ولی من که نمیخواستم کسی از حالم با خبر شود، چیزی نگفتم و برگشتم و حتی اسمم را هم به آنها نگفتم. امروز دیگر دیدم کارد به استخوانم رسیده، با خود گفتم: هر چه بادا باد! همسرم در حال وضع حمل است، سخت گرفتارم؛ باز میروم شاید خدا فرجی کند! اینجا که رسیدم شما را دیدم و این پول را به من دادید. به جدش قسم! من به کسی وضعیتم را نگفته بودم، اما حضرت آقا این طور دادرسی فرمود.(17)
5. ساده زیستی و فروتنی
شهید دستغیب، بسیار ساده زیست بودند. خانهای کوچک و اثاثیهای ساده داشتند. خوراکش کمتر از یک نصف نان بود و آن را با پنیر یا روغن زیتون میخورد. ایشان از خوردن گوشت پرهیز میکردند.(18) روزی یکی از دخترانشان به ایشان میگوید: «آقا جان! پول بدهید لباس بخرم.» آقا میگوید: «وصله لباست کو؟»(19)
یکی از محافظان ایشان میگوید: «در روزهای جمعه، حدود ساعت 5/11 که برای رفتن به نماز جمعه آماده میشدیم، هرچه اصرار میکردیم که اجازه دهند ماشین را برای رفتن آماده کنیم، نمیپذیرفتند و میفرمودند: «میخواهم در این کوچهها در میان مردم باشم تا اگر کسی سؤال یا گرفتاریای داشته باشد و خجالت بکشد به منزل بیاید، به کارش رسیدگی کنم.» بارها از ایشان خواسته شده بود که منزل قدیمی خود را از درون کوچههای پرپیچ و خم و قدیمی شهر، به جای دیگری تغییر دهند تا نگهبانی و حراست از ایشان هم آسانتر شود؛ اما نمیپذیرفت و میفرمود: من در میان مردم بودهام و تا آخرین نفس هم باید در بین ایشان باشم و در سختیها و شادیهایشان شریک باشم.(20) نوشتهاند: در دوران پیش از امامت جمعه ایشان، بدون کوچکترین تکبری در تعمیر و خاکبرداری مسجد جامع عتیق، کلنگ به دست، مشغول کار میشد و دوشادوش کارگرها کار میکرد. ایشان هرگز اجازه نمیدادند کسی نام ایشان را با عنوان و لقبی بگوید و در مجلسی دیده نمیشد که در صدر بنشیند.(21)
6. مهربانی و گشادهرویی در منزل
از جمله ویژگیهای برجسته شهید دستغیب، اخلاق خوش و گشادهرویی ایشان بود و این ویژگی پسندیده را در محیط خانواده و اجتماع حفظ میکردند. همسر ایشان نقل میکند: «ایشان در امور زندگی به من اختیار تام داده بودند. هر کاری انجام میدادیم ایرادی نمیگرفتند، با بچهها خیلی مهربان بودند و در اوقات فراغت، با بچهها در حیاط قدم میزدند و آن گونه که بچهها دلشان میخواست با ایشان رفتار میکردند. فرزندشان میگوید: در ایام مریضی مادرم از بچهها نگهداری میکردند و حتی از نظافت بچهها هم ابایی نداشتند و یا حتی خودشان خانه را جارو میزدند و در خانه یار و غمخوار اهل خانه بودند.(22) دخترشان میگوید: «ایشان وقتی میخواست مرا برای نماز صبح از خواب بیدار کند، ابتدا در میزد و مرا مهربانانه با این عنوان زیبا صدا میزد: خانم بهشتی! خانم بهشتی! وقت نماز است پاشو. صبحها، با پای پیاده میرفت و نان میخرید و به خانه میآمد، سپس چای و صبحانه را آماده میکرد و ما را صدا میزد تا با هم صبحانه بخوریم.»(23)
7. نفوذ در دلها
رفتار و گفتار شهید دستغیب، الگوگیری شده از رفتار پیشوایان معصوم دین علیهمالسلام بود که همواره در دل افراد تأثیر شگرفی میگذاشت و سبب تغییر رویه آنان میشد. او اخلاق اسلامی را با عمل خود به دیگران میآموخت. یکی از نزدیکان(24) ایشان میگوید: «ایشان در دوران منحوس پهلوی زندانی میشوند و با یکی از کمونیستهای تندروی محکوم به زندان ابد، هم سلول میگردند که مدتی هم با خود من، هم سلول بود و همیشه میگفت: من از میان شما اهل علم، تنها به یک نفر ارادت فوق العاده دارم و آن شخص آقای دستغیب شیرازی است. پرسیدم: تو را با ایشان چه کار و چگونه ارادت به ایشان پیدا کردی؟ گفت: در سلول انفرادی روی سکوی مخصوص استراحت خوابیده بودم. نیمههای شب، درب سلول باز شد. سید پیر کوتاه اندام و لاغری را وارد کردند. من سرم را بالا کردم، دیدم یک نفر عمامه به سر است. سرم را زیر لحاف کردم و خوابیدم.
آنها عمدا آقای دستغیب را در سلول این فرد زندانی کرده بودند تا ایشان بیشتر شکنجه روحی ببیند و این نخستین برخورد این فرد با آقای دستغیب بود.»
او میگوید: «نزدیکیهای طلوع آفتاب بود که حس کردم دستی به آرامی مرا نوازش میکند. چشم باز کردم، سید پیرمرد، سلام کرد و با زبانی خوش گفت: آقای عزیز! نمازتان ممکن است قضا بشود. من با تندی و پرخاش گفتم: من کمونیست هستم و نماز نمیخوانم. آن بزرگوار فرمود: خیلی ببخشید! من معذرت میخواهم که شما را بدخواب کردم، مرا عفو کنید. من دوباره خوابیدم. پس از اینکه بیدار شدم، دوباره آن بزرگوار بسیار از من معذرتخواهی کرد؛ به گونهای که من از تندیهایم پشیمان شدم و به او گفتم: آقا! شما چون مسن هستید، مانعی ندارد که روی سکو بخوابید و من روی زمین میخوابم. ایشان نپذیرفت و فرمود: نه! شما خیلی پیش از من زندانی شدهاید و مشقت بیشتری را تحمل کردهاید، حق شماست که آنجا بخوابید و با اصرار تمام روی زمین خوابید. مدتی من با او هم سلول بودم و سخت شیفته اخلاق این مرد بزرگ شدم.»(25)
نوشتهاند: «روزی مردی میانسال با قیافه عشایری آمد و گفت: میخواهم با آقا صحبت کنم. خودش را معرفی کرد و گفت: آقا من دزدی میکنم و در دوره رژیم پهلوی هم دنبال من بودند و متواری شده بودم؛ به نماز و روزه و احکام هم عمل نمیکنم و انواع جنایتها را هم مرتکب شدهام. جمعه گذشته از رادیو، خطبههای روز جمعه شما را شنیدم، سخن شما مرا عوض کرد و به فکر مرگ و آخرت افتادم، حالا آمدهام که توبه کنم.»(26)
8. توجه به جوانان و دانشجویان
با جوانان ارتباط نزدیکی داشت و آنان را به تهذیب اخلاق تشویق میکرد و میفرمود: شما باید الگو و نمونه اخلاق اسلامی در اجتماع باشید. ایشان پس از تأکید امام مبنی بر وحدتِ دانشجو و روحانی، از جوانان درخواست کرد که در جلسات اخلاق، که هر پنجشنبه در مدرسه علمیه «قوام» تشکیل میشد، شرکت کنند. انبوه جوانان دختر و پسر نیز این دعوت را پذیرفتند و آن بزرگوار، هر هفته درباره اخلاق اسلامی سخن میگفت.(27)
9. همراه با ولایت
شهید دستغیب نمونهای کامل از ولایتپذیری بود و علاقه عجیبی به حضرت امام رحمهالله داشت. جمله معروف «بیعشق خمینی رحمهالله نتوان عاشق مهدی علیهالسلام شد» از سخنان او میباشد. در سخنان خود، عارفانه میفرمود: «مَنْ اَطاعَ الخُمینی فَقَدْ أطاعَ اللّه؛ هر کس از خمینی رحمهالله پیروی کند، از خدا پیروی کرده است.» همسرشان میگوید: «هرگاه حاج آقا با امام امت دیدار داشتند، در بازگشت بیش از حد خوشحال و شاداب بودند و همواره خود را موظف میدانستند که سخنان ایشان را از صدا و سیما بشنوند و یادداشت کنند و در سخنرانیهای خود، محور سخن قراردهند. درباره دیدار با امام رحمهالله میفرمودند: «من در محضر امام، یارای سخن گفتن ندارم.»
ایشان به یکی از نمایندگان شیراز فرموده بود: «پسرجان! باید باورت شود که حضرت امام، نایب امام زمان علیهالسلام است، احترام به امام، احترام به امام زمان علیهالسلام است. میخواهی عزت پیدا کنی، عزت در پیروی از امام است.»
همان گونه که نسبت به امام و رهبری تولی داشت، از هر عنصر مخالف امام نیز به شدت تبری میجست. هم چنانکه میفرمود: «هنگامی که در مجلس خبرگان قانون اساسی دیدم بنی صدر در رابطه با ولایت فقیه که اساس نظام جمهوری اسلامی است، آن هتاکیها را کرد، بر خود واجب دانستم به دفاع از ولایت فقیه برخیزم و مطالبی را از تریبون مجلس بیان دارم.»(28)
10. پرواز تا بینهایت
عشق به شهادت، چنان درون این پیر طریقت شیرین جلوه کرده بود که همواره دم از آن میزد. میفرمود: «این شهید بدنهای ما حیف است. همه خواهند مرد و مرگ حق است، چه بهتر که در بستر نمیریم.» یکی از دوستانش(29) میگفت: «مژده شهادت را سالها پیش از استادشان حاج آقا جواد انصاری رحمهالله شنیده بودند و انتظار آن را از سالها پیش میکشیدند.»(30)
دشمن چند بار طرح قتل ایشان را میریزد و اقدام به ترور میکند، اما ناکام میماند. لحظاتی پیش از عروج، فرزندشان سیدمحمدهاشم، نزد ایشان میرود. او میگوید: «حال آقا دگرگون بود و حواسشان سرجا نبود. گفتم: به خبرنگاری وقت دادهام تا خدمتتان برسد، روزش را مشخص کنید. ایشان با دست اشاره کردند: نه! دوباره گفتم: من قول دادهام. ایشان گفتند: نه! ایشان بر خلاف هر روز که بعد از نماز، قرآن میخواندند و ذکر میگفتند، آن روز پیوسته سر به سوی آسمان بلند کرده و میگفتند: «لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِیِّ الْعَظیمِ؛ اِنّا للّهِِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ». در آستانه در ایستادند و شال کمرشان را محکم بستند و دوباره همان کلمات را گفتند. و دوباره به آسمان نگاه کردند. شهید جباری گفتند: «آقا ماشین حاضر است.» ولی ایشان پیاده راه افتاد و وقتی به پیچ کوچه رسیده بود، زنی به ایشان نزدیک میشود و یک باره صدایی مهیب برمیخیزد و آتش، کوچه را برمیدارد.
دیوار حیاط خراب شد و من زیر آوار ماندم، وقتی چشمهایم را باز کردم، سر آن منافق ملعون که قطع شده بود، جلوی پایم یافتم و دیدم پدرم، فرزندم، شهید عبداللهی و دیگر شهدا در خون غلطیدهاند.»(31)
و بار دیگر محراب، نوای نالهخیز سر میدهد و در سوگ سیدی نورانی مویه میکند؛ سیدی از تبار اسماعیل علیهالسلام که محراب قربانگاه او شد؛ سیدی اهل قلم که برگهای سبز از بوستان اندیشهاش به یادگار مانده؛ سیدی اهل اخلاق و عرفان که آموزگاری کامل در پارسایی بود و سومین مسافر محراب. مردی از قبیله نور که نگاهی فراتر از آفتاب داشت و در نگاهش، پنجره دلها را روشن میکرد. یادش جاودان و نامش چو آفتاب بلند باد.
پی نوشت :
1. گلشن ابرار، جمعی از نویسندگان، قم، نشر معروف، چاپ اول، 1379 ش، ج2، ص874.
2. قلب سلیم، عبدالحسین دستغیب، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1351 ش، ص863.
3. گلشن ابرار، ج2، ص874.
4. همان، ص 875.
5. لاله محراب، مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما، قم، 1380 ه.ش، ص4.
6. گلشن ابرار، ج2، ص875.
7. لاله محراب، ص4.
8. گلشن ابرار، ج2، ص875.
9. لاله محراب، ص5.
10. همان مدرک؛ گلشن ابرار، ج2، ص876.
11. لاله محراب، ص14.
12. یادواره شهید محراب آیت اللّه دستغیب، سیدمحمدهاشم دستغیب، انتشارات یاسر، بیجا، 1361 ش، ص12.
13. حاج محمد سودبخش.
14. لاله محراب، ص15، یادواره شهید دستغیب، ص16.
15. حجة الاسلام عیسی غلامی.
16. یادواره شهید دستغیب، ص22.
17. یادواره شهید دستغیب، ص24؛ لاله محراب، ص33.
18. یادواره شهید دستغیب، ص12.
19. لاله محراب، ص21.
20. همان.
21. همان، ص18.
22. لاله محراب، ص21.
23. گلشن ابرار، ج2، ص878.
24. حجة الاسلام امام جمارانی.
25. یادواره شهید دستغیب، ص28.
26. همان، ص53.
27. اخلاق اسلامی، عبدالحسین دستغیب، نشر محراب و نشر سعادت، بیجا، چاپ دوم، 1361 ش. ص10.
28. لاله محراب، صص22 ـ 23.
29. حاج محمود حقیقی.
30. لاله محراب، ص24.
31. رویدادها، دبیرخانه مرکزی ائمه جمعه، چاپ اول، 1370 ش، ج2، ص153.
شهید آیت الله دستغیب و توحید
این مقاله، متن کامل بیانات آیت الله سید علی محمد دستغیب می باشد که به تحریر در آمده است.
خداوند در قرآن مجید هدف از خلقت را علم به قدرت و احاطه علمی خود که هر دو از صفات ذات و جدای از ذات نیستند بیان می کند. می فرماید: « الله الذی خلق سبع سموات و من الارض مثلهن یتنزل الامر بینهن لتعلموا ان الله علی کل شیئ قدیر و ان الله قد احاط بکل شیء علما» (سوره طلاق، آیه 12):
( خداوند هفت آسمان و هفت زمین را خلق کرد و امر را فیما بین آنها فرود آورد، تا شما علم پیدا کنید که خدا بر هر چیز قدرت دارد و به هر چیز احاطه علمی دارد).
در این میان بندگان شایسته خدا کسانیند که این هدف را دنبال کرده تا پروردگارشان این علم توحید را نصیبشان کند. حضرت آیت الله شهید دستغیب (ره) از خداجویانی بود که عمر شریف و پربرکت خویش را در راه شناخت خدا و معرفی محبوبش گذراند.
شهید ما در مجلس هفتم از کتاب توحید می فرماید:
«چیزی که ضروری است همت شخص در پیشرفت است، که در یک مرتبه نماند بلکه سعی کند بالاتر رود، رسیدن به علم خیلی اهمیت دارد، قرآن مجید هم به آن امر فرموده است: «فاعلم انه لا اله الا الله» (سوره محمد ، آیه 19) پس باید بدانی که جز خدای یکتا خدایی نیست. نه همان معرفت اجمالی عقلی، بلکه باید به علم برسد. به قسمی که هیچ ریب و شکی در او نماند، سکون و اطمینان داشته باشد به قسمی که اگر روی زمین خودش تنها موحد باشد، اضطراب ندارد، بلکه امنیت حقیقی دارد، سکینه در دلش جای گرفته است، رسید به عین، دیگر بالاتر، بهجتهای روحانی که برای صاحب «عین الیقین» است طوری می شود که هم اکنون در بهشت روحانی است، دائما خودش را با محبوبش می بیند، خدا را درک می کند».
آیت الله شهید دستغیب (ره) خصوصیاتی را که مرحوم آیت الله نجابت(ره) دوست و رفیق چهل ساله شهید در مورد زی طلبگی نوشته اند دارا بود، او از همان ایام طلبگی و کسب علوم دینی مقصود و مقصد خود را معرفت خداوند منّانِ قادرِِِ ِ حاضرِ ِ حبیبِ علّام الغیوب دانست، و متوجه بود که سرمایه گرانبهای خود را میخواهد صرف نماید، برای خداوند قائم بالذات که همه به او محتاج و عبودیتش مایه حیات و سعادت ابدی است. و متوجه بود که زحمات در راه تحصیل معارف الهی هر قدر بیشتر باشد بر رفعت مقام و منزلت و ادراک وی افزوده می شود، و جدا” زحمت کشید و سعی و کوشش نمود.
آیت الله شهید دستغیب(ره) از همان اوان جوانی در کسب معارف قدم به صدق گذاشت و با خداوند معامله به صدق و صفا کرد، و لذا ترقی نمود، امّا ترقّی در فهم و شعور و امنیت خاطر و صفای روح و قلب و ورود به عالم غیب و اطلاع بر ملکوت اشیاء و طیّ مراتب دهگانه ایمان بالاخص اهل الله شدن و علاوه بر علم و اوصاف پروردگار درجات یقین نصیبش گردید.
او مبلّغ خدا و دین خدا بود، مبلغ چهارده نور پاک یعنی ائمه اطهار (ع) بود. او مردم را به علم دعوت می کرد و آنها را از شک و ظنّ تحذیر می نمود، و در این راه استوار ماند و تهدیدات هیچگونه تأثیر منفی در او نگذاشت.
رژیم سفّاک شاهنشاهی با تهدیدات و تطمیعات مکرّر نتوانست این شعله فروزان ای را خاموش نماید. یکی از آرزوهای شهید آرزوی «فرج» بود، آری فرج و گشایش و باز شدن درهای بندگی به روی خویش و مردم مسلمان و دوستداران اهل بیت و در این امید روزشماری می کرد، او با قیام و نهضت حضرت امام خمینی(قده) نوری از فرج را دید، به فریاد او جواب داد و مردم را مشتاق به وصال خدا و شهادت در راه خدا کرد، همچنان که خود مشتاق و آرزومند بود. او در این راه از هیچ شیطانی و از جمله شیطان بزرگ یعنی آمریکا هراس نداشت.
شهید عزیز و محبوبمان همانگونه بود که استاد فنّ توحید مرحوم آیت الله العظمی نجابت(ره) درباره خصوصیات مبلّغ می فرمایند:
«مبلّغین چون صاحب علم و یقینند نباید در موارد غیر ملائم بترسند و در مقام تبلیغ سستی بورزند، قال الله – تبارک و تعالی – : «الذین یبلّغون رسالاتِ الله و لایخشون احدا” الا الله و کفی بالله حسیبا”». (سوره احزاب، آیه 38) لهذا صاحبان علم به مبدأ و معاد و متیقّنین به لا حول و لا قوّة الا بالله از خداوند ترسانند که مبادا منافی با عبودیت از آنها صادر شود ولی از غیر خداوند هیچ ترس و هراس ندارند و می دانند که مهمّات و غیر مهمّات آنان را خداوند کفایت می کند… لهذا مبلّغ، متّکا و ملجأ و ملاذش بشر نیست، و بشر نزد او مبدأ مستقل هر خیر و سُرور و بهجتی نیست، هر خیر و جمال و کمال در خلق را منتهی بلکه متصل به خداوند میداند، و آیه شریفه «کلُّ مِن عند الله» را لمس و معنای حقیقی آن را یافته، در حضر و سفر، جلوت و خلوت، چون مبلّغ خداوند یگانه است، برایش مساوی است. اقبال مردم موجب ترقّی او و ادبار مردم موجب تنزّل او نیست، و خودش را اسیر خیال و واهمه نمی بیند مقصودش رساندن احکام منعم است».
آیت الله شهید دستغیب(ره) همانطور بود که خود در جلسه بیست و دوم توحید میفرماید:
«باید به قلب باور داشت و نوری در دل پیدا شود، از روی شهود بفهمد هرچه کمال است از خداست، در هر موجودی هر چه دانش و توانایی و بی نیازی است از خداست، هیچ ذات و صفتی استقلال ندارد. اگر پرده از جلو چشم قلب برداشته شد می فهمد آنچه در این عالم ظهور پیدا کرده همه از علم و قدرت خداست، و امید به صاحب قدرت داشته باشیم که خداست، لذا از هیچ کس جز خدا نمی ترسد و به هیچ چیز و هیچ کس جز خدا امیدوار نیست. مشهودش شده قویترین افراد تا وقتی خدا نخواهد نمی تواند کاری کند، تا جایی که اگر تمام قدرتهای شخصی با هم شوند و بخواهند به او صدمه ای بزنند از آنان ترسی ندارد».
شهید دستغیب(ره) این عالم ربانی در مجلس شانزدهم از توحید می فرماید:
«به طور کلّی که همه امور به خدا باز می گردد، لذا از مولا امیرالمؤمنین(ع) منقول است که می فرماید: نمی بینم چیزی را مگر اینکه خدا را قبل و بعد و با آن چیز می بینم». قدرت در هر موجودی که می بیند قدرت خدا را می بیند، راستی آدمی که «موحد» می شود بهجت و رضای قلبی نصیبش می شود، به خدا دلخوش و از غیر خدا کنده شده است، دیگر از فقر و گرفتاری، از گذشته و آینده باکی ندارد، «ترس و اندوهی بر اولیاء خدا نیست» چون حقیقت برایشان کشف شده، دانسته اند که «هو الغنی»، غنیّ مطلق خداست و هر کس خدا به او غنا دهد، و عزیز مطلق خداست و هر کس خدا به او عزت دهد، که اهل ایمانند. منافق است که عزت را در غیر خدا می بیند. دیگر «موحّد» از هیچ چیز باکی ندارد، در این آیه شریفه دقت کنید:
«الذین قال لهُمُ الناسُ انّ الناس قدْ جمعوا لکم فزادتْهم ایمانا” و قالوا حَسْبُنا اللهُ و نِعمَ الوکیل». (سوره آل عمران، آیه 173)
(کسانی که مردم [ایشان را ترسانیدند و[ به آنان گفتند: مردمان بر علیه شما جمع شدند، اما آنها ایمانشان زیاده گردید و گفتند: خدا ما را بس است، و او بهترین وکیل است)
مثلا” در زمان ما ترساندند، آمریکا حمله نظامی می کند، با کمک اقمارش محاصره اقتصادی می کند، ایران را منزوی می نماید، یا به قول آن نادان به بُن بست می رسیم، مؤمنین را ترساندند، امّا پیروان خط امام نترسیدند و گفتند: خدا ما را بس است.
قدرت، قدرت خدا است، آنجه به دست آنها می بینیم عاریه و مال خداست، تا خدا چه خواهد، تنها تا مقداری که اذن و مشیت حق همراهی کند اثر می کند. در آیه بعد نتیجه این توحید و توکل بر خدا را ذکر می فرماید:
«فانْقَلَبوا بنعمة من الله و فضل لم یَمْسَسْهم سوء»
(پس بازگشتند به نمعت خدا و فضل او، هیچگونه بدی به آنها نرسید)
مثل ملت شریف و مسلمان ایران که به برکت امام خمینی(ره) از تحریم اقتصادی و حمله نظامی به طبس از پا در نیامده و از این جنگ تحمیلی عراق نیز سرافراز بیرون آمد.
خداوندا یاری فرما که بدانیم و ببینیم که قدرتْ قدرتِ تو است، عزت و علم مال تو است، و هرچه در هر که هست عطای تو است».
این بود ابتدا و بازگشت آیت الله شهید دستغیب(ره) . پس او «معلم اخلاق و مهذّب نفوس» بود، و زنده باد یاد امام و راه امام که چه خوب شناخت «آیت الله» را.
«مرگ بر آمریکا»، این جزء آخرین جملات آیت الله شهید دستغیب(ره) بود که در آخرین خطبه نماز جمعه ایراد فرمود.
لاله محراب
تولد
در عاشورای 1332 ق . در شیراز کودکی به دنیا آمد که چون آن ایام ، روزهای پرسوز شهادت سالار شهیدان ، امام حسین علیه السلام بود نامش را ((عبدالحسین )) نهادند.
خاندان عبدالحسین از سادات حسنی و حسینی به شمار می رفتند که از حدود چهار قرن پیش در شیراز به ((دستغیب )) معروف شده بودند. سیادت نشان افتخار این خانواده بود و حلقه های نورانی پیوند او را (باسی و دو واسطه ) به حضرت ((زید شهید)) فرزند امام سجاد علیه السلام می رساند.(928)
از این خاندان در طول تاریخ عالمان بزرگ برخاسته اند از جمله امیر فضل الله بن محب جالله حسینی (متوفای 1043)، سید حکیم دستغیب (متوفای 1077)، میرزا ابوالحسن دستغیب (متوفای بعد از 1300 ق .) میرزا هدایت الله (متوفی 1320 ق .) میرزاابومحمد دستغیب و آقا سید محمد تقی پدر سید عبدالحسین .(929)
تحصیل
سید عبدالحسین درس را از مکتب خانه شروع کرد و با فراگیری قرآن و نصاب و خواندن چند کتاب منظوم منشور فارسی دوره مکتب را پشت سر گذاشت . پس از آن شروع به تحصیل علوم اسلامی نمود و درسهای ابتدایی حوزه علمیه را نزد پدر خواند و از محبت های پدرانه و استادانه اش بهره برد. در سال 1342 ق . در حالی که یازده ساله بود پدر را از دست داد و در نوجوانی روح لطیفش سخت آزرده و از نعمت پدر محروم گشت .
پس از فوت پدر تحصیلات را در مدرسه خان شیراز ادامه داد و از نورانیت و روحانیت مدرسه نیز بهره مند بود. این مدرسه در مدت حیات خود انسانهای پاک و والاتباری را در خود جای داده بود و آنان با دعاها و خلوص و معرفت خود فضای آن را عطرآگین کرده بودند. صدرالمتالهین شیرازی و بسیاری از عالمان بزرگ در این مدرسه درس خوانده بودند.
او در حوزه شیراز مدتها به تحصیل پرداخت و نزد اساتیدی همچون شیخ اسماعیل ، ملااحمد دارابی ، و آیت الله ملاعلی اکبر ارسنجانی دوره مقدماتی و سطح را به پایان رساند پایان یافتن دروس سطح حوزه او همزمان با غائله کشف حجاب رضاخانی بود و دستغیب جوان در همان سنین (حدود 25 سالگی ) به مبارزه با این تهاجم بزرگ پرداخت . اما ماءموران او را زیر فشار قرار دادند و او نیز در سال 1314 ش . مجبور به حرکت به سوی نجف شد.(930)در نجف اشرف تحصیلات خود را ادامه داد و با تلاش پیگیر در طول هفت سال به مقام شامخ اجتهاد نایل آمد.
استادان
آیات عظام : سید ابوالحسن اصفهانی ، آقا ضیاء عراقی ، آقا سید باقر اصطهباناتی ، شیخ محمد کاظم شیرازی از معماران علمی او در حوزه نجف بودند.(931)
تهذیب
روح جستجوگر آن شهید بزرگوار، بلند پروازتر از آن بود که به درس و بحث بسنده کند و از علوم مرسوم حوزه نجف سیراب شود. عطش عصیانگر او پس از سالها درس و تدریس آرام نگرفت و او همچنان در پی یافتن صاحبدلی بود که بتواند او را به وادی ایمن رسانده ، در معرفت خود و خدای خویش به کمال برساند.
در همان ایام این توفیق و موهبت نصیب او شد و به محضر پرفیض استاد اخلاق حوزه نجف ، عارف نامور میرزا محمد علی قاضی تبریزی رضوان الله علیه راه یافت و در مکتب عرفانی او رشد کرد.
پس از گذشت چند سال مرحوم قاضی به سرای باقی شتافت و او به محضر آیت الله آقا شیخ محمد جواد انصاری همدانی را یافت و مدتها تحت نظر وی راههای ظریف و لطیف معرفت نفس را طی کرد. ارتباط او با آیت الله انصاری همدانی در ایامی بود که وی در شیراز به سر می برد و برای استفاده از استاد به همدان می رفت .(932)
سفر به عنایت دوست
سال 1321 ش . آیت الله با کوله باری از علم و معرفت عزم سفر به سوی شهر خود کرد. در این کوچ مبارک لطایفی نهفته بود که نشان از عنایت خدای سبحان و ولی عصر (عج ) به ایشان داشت . او خود در ابتدا اندیشه بازگشت به شیراز را نداشت اما روزی به درس آقا شیخ محمد کاظم شیرازی حاضر شد و استاد به ایشان گفت : آقای دستغیب یکی از علما برای شما خواب خوبی دیده است بهتر است شما بهر شیراز برگردید. او در حالی که سخت مشغول تحصیل بود و در صورت ماندن ، در آسمان فقاهت درخششی شایسته می نمود اما قصد بازگشت کرد.
داستانی که حاج مؤ من شیرازی(933)حکایت کرده نشان از توجه اولیا الهی به سید عبدالحسین دستغیب دارد و آن چنین است : در جوانی خادم مسجد سردزک بودم . مدتها بود که آرزوی دیدار حضرت حجت (عج ) را داشتم شوق دیدار چنان در جانم شعله می کشید که خورد و خوراک را از من گرفته ،از خوردن و آشامیدن غافل می شدم . با این حال عهد کردن تا آقا را نبینم چیزی نخورم .
دو روز گذشت و من هیچ غذا نخورده بودم . تشنگی بر من سخت گرفت بناچار جرعه ای آب نوشیدم و بیهوش شدم . ناگاه صدایی را شنیدم که مرا صدا می زند. حاج مؤ من برخیز مگر نمی دانی کاری که انجام دادی (نخوردن و نیاشامیدن ) در دین اسلام حرام است . دیگر از این کارهای نامشروع بپرهیز.
از صدایش جانی گرفتم و برخاسته ، نشستم که چشمم به صورتی پرجمال افتاد و آقا را بالای سرم دیدم . به من فرمود حاج مؤ من برای غذا می فرستم ، بخور. آقا سید هاشم (امام جماعت مسجد سردزک ) نیز به مشهد می روند شما هم با ایشان بروید. چون به قم رسیدید شخصی را ملاقات خواهید کرد، به دستورش رفتار کنید آنگاه به من خرج سفر مشهد را مرحمت کردند و از برابر چشمم ناپدید شدند.
به حال خود که آمدم ثلث از شب گذشته بود و در مسجد هیچ کس نبود شنیدم کسی کوبه در را می کوبد. رفتم در را باز کردم ، آقایی پشت در بود، عبایی بر سر کشیده و شناخته نمی شد. ظرف غذایی به من داد و دو مرتبه گفته : این غذا را تنها بخور.
چنان بوی عطری از غذا به مشامم رسید که تا به حال هرگز غذایی با آن بو ندیده بودم در خود قدرت عجیبی احساس کردم و مشغول کارهای مسجد شدم . پس از چند روز با آقا سید هاشم به طرف مشهد حرکت کردیم . دو روز در قم ماندیم . در یکی از روزها در حرم حضرت معصومه زیارت می خواندم که مردی قباپوش با عبایی قهوه ای بر دوش و کلاه پشمی معمول آن زمان بر سر به من گفت : حاج مؤ من ، در صحن منتظر شما هستم . پس از زیارت شما را ملاقات می کنم . پس از زیارت به دیدارش شتافتم . با وقار بود و متین و آثار زهد و تقوا در چهره اش نمایان . گفت به تهران می روید و پس از ده روز دیگر دروازه تهران شما را ملاقات خواهم کرد.
(او با ما همسفر شد و) چون نزدیک مشهد رسیدیم و گنبد حضرت رضا علیه السلام درخشش کرد ماشین در جایی ایستاد و آن عارف روشن ضمیر به من گفت : تمام این سفر و برنامه ها برای الان بوده است . حاج مؤ من مرگ من نزدیک شده ، غسل و کفن و دفن من به عهده شماست . کفنم را همراه آورده ام . دوازده تومان پول هم به من داد و گفت این پول هم خرج مراسم خاک سپاری ، گفتم حالا تکلیف من چیست ؟ گفت :
سیدی از اهل شیراز که تحصیلاتش در نجف تمام شده به شیراز بر می گردد با او مجالست داشته و همراهش باش که برای تو سودمند است . نشانه این سید آن است که مسجد جامع شیراز را که زیر خاک پوشیده است با کمک مردم احیا می کند. شما قبل از آن سید می میرید و آن سید عهده دار دفن شما خواهد شد. بدان که آن سید را شهید می کنند.
آن نیک مرد در همان محل رو به قبله خوابید و جان سپرده و او را به مشهد برده ، با شکوه فراوانی به خاک سپردیم .(934)
تلاش برای جامعه
در سال 1321 ش . آیت الله دستغیب بر خلاف میل خود و به توصیه استادانش به ایران بازگشت . بنابراین آیت خدایی ، عارف سالک شیرازی با گرفتن اجازه اجتهاد از استادانش به شیراز مراجعت کرد.
با آمدن به شیراز از ابتدا در مسجد طالبیون به اقامه جماعت پرداخت و پس از آن چون ماه رمضان نزدیک می شد و جمعیت زیادتر، صلاح دیده شد که طاق منبری مسجد جامع عتیق شیراز را (شبستان وسطی مسجد جامع ) نخاله برداری و آماده انجام مراسم ماه رمضان شود.این کار با زحمت فراوان انجام شد و مسجد تا حدودی آماده پذیرایی زائران خانه دوست شد.
پس از ماه رمضان و زمینه سازی ها آقای دستغیب تصمیم گرفتند مسجد را از آن غربت در آورند و آن بنای مقدس و دیرینه را احیا نمایند. بر این اساس کار را شروع کردند. پس از چندین سال تلاش پیگیر سید خوب شیراز و مردم مؤ من آن دیار کار تکمیل بنا پایان یافت .(935)از آن پس شهید دستغیب در مسجد جامع عتیق کار فرهنگی وسیعی را شروع کرد.
او که از پشتوانه غنی اخلاقی برخوردار بود انسانهای زیادی را جذب مسجد کرد. شیوه های تربیت اسلامی را در قالبی لطیف برای نسلهای جامعه مطرح کرد و خود عملا به تربیت جوانان و مستعدان جامعه اسلامی همت گماشت . بسیاری از سوره های قرآن را در آن روزگاران تفسیر کرد (که در بخش تاءلیفات از آن نام خواهیم برد) و زمینه تربیت عده ای را فراهم نمود. این برنامه های زندگی ساز تا قبل از سال 1340 به خوبی پیش می رفت و او در این کار پر توفیق ترین بود. علاوه بر این در شیراز نیز کارهای خدماتی فراوانی را بنیان و تکمیل کرد. از ساختمان مساجد و مدارس و تعمیر آنها و تاءسیس مراکز خدماتی و خیریه گرفته تا ایجاد مشاغل گوناگون برای کارگران و بیکاران و دستگیری مستمندان همه را عهده دار شد و از عهده خدمت و تلاش به نحو شایسته برآمد.
شایستگی های روحی
گرچه آیت الله دستغیب در خدمت به مردم مضایقه نمی کرد و زمان بسیاری به این کار اختصاص می داد، حال و هوای دعا و مناجات را رها نکرد بلکه چون در عرصه اجتماع آسیب پذیری بیشتری وجود دارد باید از سلاح و سپر دعا و یاد حق بیشتر جست
همسر ایشان نقل می کند که در برخی از شبها ناله های پرسوز و گداز آقا خواب را از من می ربود و نمی توانستم بخوابم . به غذایی ساده بسنده می کرد و زیاد می شد که به نان و پنیری راضی بود. بعضی روزها با نان پیاز سر می کرد و هرگز معترض نبود.(936)
بعضی از شبها با دوست بزرگوارش حاج مؤ من پیش هم بودند و به مناجات مشغول و شبهای ماه رمضان تا صبح به دعا و نیاز به درگاه دوست قیام می کردند.(937)
برخوردهای اجتماعی ، خانوادگی تربیتی اش همه از خودسازیهای پیوسته در طول عمرش حکایت می کرد. با اینکه هشت فرزند داشت به امور همه با صبر و حوصله می پرداخت و خیلی مراقب بود بچه ها مادرشان را اذیت نکنند اساسا او نسبت به همسرش احترام خاص قائل بود. هیچ گاه برای بیدار کردن بچه ها برای نماز صبح یا کار دیگر سرزده بر آنها وارد نمی شد بلکه در می زد و آنها را صدا می کرد. یکی از دختران آن سالک پرهیزگار می گوید: برای نماز صبح در می زد و مرا چون خیلی زود بیدار می شدم و سحر خیز بودم با این عنوان زیبا صدا می زد: خانم بهشتی ، خانم بهشتی ، وقت نماز است . پاشو!(938)
صبحها به پیاده روی می رفت و از نسیم صبحگاه استفاده می کرد. در راه بازگشت نان می خرید و به خانه می آمد. سپس چای و صبحانه را آماده می کرد. ما را صدا می زند تا با هم صبحانه بخوریم .(939)براستی خداوند درزمین عده ای را بر می گزیند و فراوان شایستگی های انسانی را نصیبشان می کند به طوری که هر دوستدار کمالی را به سر وجد می آورد.
در سر سفره ، بسم الله آغازین را بلند می گفت و پس از هر لقمه باز بلند می گفت الحمد الله . این طور بچه ها نیز یاد می گرفتند.(940)در مسائل خانوادگی نه جبارانه برخورد می کرد نه بی تفاوت بود و نه از دیگران سلب اختیار می کرد. یکی از فرزندان ایشان نقل می کند: هنگامی که خواهرم می خواست ازدواج کند چهارده ساله بود. او را در اتاق بالا صدا زد و با او حرف زد. به او گفته بود. ببین دختر جان ، آقای … را من از بچگی می شناسم . فرد لایقی است . این آقا از کوچکی نمازش ترک نشده . من نظرم این است که شما در صورت ازدواج با ایشان سعادتمند می شوید. نظر خودت چیست ؟
هر چه شما بگویید آقا جان !
و آقا گفته بود: شما می خواهیم زندگی کنید، من چی بگم ؟!(941)
در شیوه زندگی معتقد بود که : ما باید از همه مردم سطح زندگی مان پایین تر باشد تا مردم به روحانیت شیعه بدبین نشوند. روزی یکی از دخترانشان به ایشان می گوید: آقا جان ، پول بده برم لباس بخرم ! آقا می گوید: ((وصله لباست کو؟)) یعنی چنین نیست که لباس انسان تنها به دلیل اینکه نو نیست نیازمند تعویض باشد.(942)
کرامت ها
عارف بزرگوار شیرازی آقا سید عبدالحسین دستغیب همان طور که در علوم رسمی و اندیشه های متداول علوم اسلامی تلاشی پیگیر کرده و در آستان قرآن و عترت بار تحصیل بر زمین نهاده و سالیان متمادی به فیض بری از چشمه ساز زلال این دو گوهر گرانبها اشتغال داشت ، بی هیچ سستی و مسامحه ای در تهذیب نفس – به معنای واقعی آن – و سیر سلوک به سوی دوست کمر همت بسته بود.
وجود شریف ایشان از اندیشه مرید پروری به دور بود اما به دلیل بروز شرایط گونه گون از لطافتهای روحی خود مدد می گرفت و در راه دستگیری دیگران دریغ نمی کرد. و کرامت چیزی جز این نیست که انسان از عنایتهای ماورای طبیعی در راه خدای متعال و به اجازه او بهره گیری کند در اینجا به چند نمونه از کرامتهای آن نیک سیرت اشاره می کنیم .
الف ) نماینده مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
سیدی در حالی که دو بچه اش را به همراه داشت از روستاهای بوشهر به شیراز آمده ، در حوزه علمیه شیراز از یکی از طلاب سراغ منزل آقای دستغیب را می گرفت . لباسهایش روستایی بود و گیوه های ملکی به پا داشت . به او گفته شد با آقای دستغیب چکار دارید؟
– عرض داشتم .
چون اصرار کردند، در حالی که نگاه به یکی از بچه ها که صورتی زرد و جسمی نحیف داشت ، کرده ، پاسخ داد: بچه ام مریض شده بود. او را به بوشهر بردم جوابش کردند و گفتند: باید زود او را به شیراز برسانی . من که پولی نداشتم تا خرج سفر و دوا و درمان کنم ، سرگردان و درمانده شدم . در آن حال به حضرت مهدی (عج ) متوسل شدم . ناگهان دریافتم که حضرت مهدی مرا پذیرفته و به من گفتند: ناراحت نباش ! به شیراز برو آنجا نماینده ما آقای دستغیب کمک می کند و کارت را اصلاح می نماید.
آن سید را به خانه آقای دستغیب بردند و چون آنجا رسیدند به محض ورود آن پیرمرد، آیت الله دستغیب با او احوالپرسی گرمی کرد و بدون آنکه حرفی زده شود یا خودش سؤ ال بکند، گفت : بچه ات را همراه آورده ای ؟ حالش خوب است ؟ غصه نخور، خودم تمام خرجش را به عهده می گیرم .(943)
ب – نامه بی نام و نشان
یکی از طلاب حوزه علمیه شیراز می گوید:
در حوزه شیراز درس می خواندم و اندیشه ازدواج در سر داشتم اما از نظر اقتصادی دچار مشکل بودم و آیت الله دستغیب نیز مرا خوب نمی شناخت تا از ایشان استمداد کنم . با خود اندیشیدم که نامه ای بی نام و نشان خدمت آقا نوشته ، درددل خود را با ایشان در میان بگذارم . این کار را کردم ولی دلهره ای داشتم . چند روز بعد آقا به مدرسه آمدند و از طلاب احوالپرسی و دلجویی کردند. هنگام رفتن رو به من کرد و گفت :
((آقای … حاجتت برآورده است . بعدا به منزل ما بیایید)) دهانم از تعجب باز ماند. اگر چه در دل غرق سرور شده بودم ولی نمی دانستم که او چطور فهمیده است نامه را من نوشتم در صورتی که هیچ کس جز من از این ماجرا خبری نداشت ؟!
بعدا به منزل آقا رفتم مقداری پول مرحمت کردند. با آن پول ازدواج کردم و دیدم مقدار پولی که آقا داده اند درست به اندازه مخارج ازدواج من بوده است . نه کمتر و نه زیادتر؟!(944)
سر خدا که عارف سالک به کس نگفت
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید
حافظ
زندگی مبارزاتی
آیت الله دستغیب از طلوع مبارزات حضرت امام (رحمت الله علیه) در سال 41 همراه و همگام با آن حضرت و به عنوان یک سرباز راستین مطیع و پشتیبان امام بود. او یکی از ارکان مهم انقلاب بود و منطقه فارس به برکت وجود او در انقلاب پیشگام شد. از همان سالهای ابتدای حرکتهای انقلابی ، آقا برنامه های اسلامی را بر ضد طاغوت با درایت رهبری کرد. از شیراز پیوسته نامه ها و اطلاعیه های امام و نیز سخنرانیهای آتشین ایشان تکثیر می شد. به دورافتاده ترین نقاط ایران فرستاده می شد. یک نوار نیز به خدمت امام ارسال می شد و ایشان از روی تعجب می فرمودند: این هفته سید چه گفته ! چه کرده !(945)
ایشان در پی حمله به فیضیه به بسیاری از علما نامه نوشتند و آنان را نسبت به اعمال رژیم هشدار دادند و به همکاری و همدلی برای مقابله با طاغوت پهلوی دعوت کردند. در حوادث 15 خرداد سخنرانی شدیدی در مسجد گنج کرد و پس از آن شب به منزل آقا حمله شد. یاران ایشان توانستند او را از معرکه بیرون برند ولی در آن شب کماندوهای رژیم وحشی گری هایی کردند که روی خونخواران تاریخ را سفید کرد. بسیاری را تا سرحد مرگ شکنجه کردند. عده ای زیادی را دستگیر کردند و چند نفر از رجال روحانی و بزرگ شهر را به تهران بردند و پس از سه روز آقا سید عبدالحسین را نیز به زندان عشرت آباد تهران روانه کردند. ایشان پس از مدتی به عنایت خداوند به طور معجزه آسا از زندان آزاد شد و به شیراز بازگشتند.(946)
در سال 1343 نیز آقا را شبانه گرفته و به زندان قزل قلعه بردند و در آنجا مدتی با شهید قاضی طباطبایی (اولین شهید محراب ) در یک زندان بودند. آقا تا سال 1355 همچنان در مبارزه بود و مسائل انقلاب و کشور را زیر نظر داشت . در آن سال مسافرتی به نجف نموده ، با امام دیدار کردند و در مسائل مختلف انقلاب به بحث و گفتگو نشستند. در سال بعد نیز باز به نجف و دیدار امام شتافتند و در این نشستها هم اخبار ایران به امام منتقل می شد و هم از امام نسبت به تسریع حرکت انقلاب دستور گرفته می شد.
در رهبری انقلاب اسلامی در شیراز نقش مؤ ثر دو شخصیت بزرگ شیراز، آیت الله دستغیب و آیت الله محلاتی حایز اهمیت است و ابتکارات و اندیشه های نو شهید دستغیب درخششی خاص دارد. در همان دوران آقا از مردم خواسته بودند وقت نماز در هر کجا هستید اذان بگویید، اذان شعار و شعور اسلامی ماست و باید در همه جا بر زمینیان و آسمانیان زمزمه شود چنان این اندیشه برای رژیم رعب آور و مساءله آفرین شد که در اسناد ساواک به مرکز هشدار دادند و اعلام کردند ممکن است این سیل اذان گویان کوی و برزن و بازار و خیابان به یک عصیان عمومی بر ضد رژیم تبدیل شود و باید به سرعت از آن جلوگیری شود.(947)
هماهنگ کردن علمای شیراز که دستوری از طرف رهبران نهضت به همه استانها و شهرستان ها بود و نیز اقدامات بجا و شدید نسبت به تغییر تاریخ شمسی به پهلوی و جشنهای فسادانگیز و سراسر فحشای ((هنر)) از حرکتهای انقلابی آن شهید بزرگوار به حساب می آمد.
پس از حادثه 17 شهریور و کشتارهای خونینی که در تهران و برخی شهرستانها رخ داد آقا با سخنرانی و اعلامیه فریاد اسلام خواهی برآورد. اگر چه در آن ایام انقلاب ، مذابه های آتشینی شده و خاندان پهلوی را دامنگیر کرده بود، باز آنان چون در آب افتاده ای ناآشنا به امید نجات دست و پا می زدند. پس از 17 شهریور شبانه به منزل مرجع دینی اهل شیراز ریختند و آیت الله دستغیب را در حالی که سخت مریض بود با خود به تهران بردند و پیرمرد کهنسال چون او را که در حدود هفتاد سال داشت چند ماه زندان کردند.(948)
با طلوع بهار آزادی آیت الله دستغیب همچنان در برابر مشکلات توطئه ها پولادین ایستاد و در بازسازی جامعه اسلامی همت گماشت . در سال 1358 حضرت امام (رحمت الله علیه) ایشان را به امامت جمعه شیراز منصوب کردند و آقا تا آخرین لحظات حیات در سنگر مقدس نماز جمعه به دفاع از ارزشهای نظام جمهوری اسلامی ایران پرداخت .(949)
تاءلیفات
شخصیتهای جامع بیش از هر کس دیگر شایسته تکریم بی دریغ اند و آیت بزرگ شیراز، دستغیب انسانی رهیده از بند هواها بود که در علم و عمل ، مبارزه و خدمت ، مردانه و راسخ قدم سلوکی زیبا داشت . او گرچه عارفی سالک ، خطیبی توانمند، فقیهی صاحبنظر و مبارزی نستوه بود، نه در کوران مبارزه و نه در اوج حالات لطیف روحی از خدمت فرهنگی و انسانی برای جامعه اش دریغ نکرد. که او اگر تنها خداپسندانه زندگی کرده بود و بس ، خیر فراوانی را نصیب جامعه اش نموده بود. اما او هم جهاد نمود، هم تدریس داشت ، هم به تاءلیف کتب فراوانی دست زد که در ذیل به ذکر نام اندیشه های مکتوب او بسنده می کنیم :
1. آدابی از قرآن ، 2. سرای دیگر، 3. معارفی از قرآن ، 4. رازگویی و قرآن ، 5. قلب قرآن ، 6. حقایقی از قرآن ، 7. معراج ، 8. قیامت و قرآن ، 9. بهشت جاویدان ، 10. فاتحه الکتاب ، 11. صلوة الخاشعین 12. بندگی راز آفرینش 13. ایمان 14. گناهان کبیره 15. گنجینه ای از قرآن 16. سید الشهداء 17. زندگانی صدیقه کبری فاطمه زهرا علیه السلام 18. قلب سلیم 19. استعاذه 20. شرح فوائد الاصول شیخ انصاری 21. شرح کفایه الاصول آخوند خراسانی 22. تقریرات درس فقه و اصول آیت الله العظمی شیخ محمد کاظم شیرازی (از مراجع نجف ) 23. داستانهای شگفت 24.رساله توضیح المسائل مطابق نظرات فقهی آن حضرت . و غیر آن که به 56 اثر می رسد.
بسیاری از کتابهای آن بزرگ به عربی ترجمه و بارها چاپ شده است . اندیشه های خالص و صحیح آن بزرگمرد اشتیاق فراوان افراد به کتابهای او را موجب شده است . کتابهای ایشان دارای سه خصوصیت مهم است : اول اینکه بر اساس نیازهای اخلاقی و اجتماعی جامعه تنظیم شده و مشکلات روحی را به درستی مطرح می کند. دوم سادگی و روانی این نوشته هاست . و دیگر اعتبار و استواری آن اندیشه هاست که امیدواریم جامعه اسلامی از این سفره پرنعمت بهره فراوان برد، ان شاء الله .
خدمات
چهل سال خدمت و تلاش پیگیر آیت الله دستغیب برای مردم شیراز فراموش ناشدنی است . عالمی شیعی که با اندیشه و عملی بسیار ارزشمند عمر خود را در خدمت و پاسداری از ارزشهای اسلام صرف کرد و برای مردم مسلمان چون پدری شفیق بود. در اینجا از خدمات انجام شده آن نیک سیرت شیرازی با اشاره ای مختصر یاد می کنیم .
1. بازسازی مسجد جامع شیراز: از آثار باستانی ارزشمند که رو به ویرانی نهاده بود. آقا آن را به صورت زیبایی مرمت و بازسازی کرد.
2. نوسازی مدرسه علمیه حکیم
3. تاءسیس حوزه علمیه آیت الله دستغیب
4. مسجد الرضا
5. مجتمع خاتم الاوصیاء
6. مجتمع مرد اول
7. شهرک شهید آیت الله دستغیب
8. مسجد شهید خلیل دستغیب
9. مسجد المهدی
10. مسجد روح الله
11. مسجد امام حسین
علاوه بر اینها از کمکهای فراوان آیت الله دستغیب به مساجد شهر به روستاهای شیراز و مشارکت در اینجا فضاهای آموزشی مذهبی ، خدماتی را می توان نام برد که از ذکر خصوصیات آن معذوریم .
شهادت
در سال 1360 ش . منافقین طرح ترور آیت الله دستغیب را تهیه کرده ، مدتها برای جمع آوری اطلاعات تلاش کردند. تشکیلات منافقین زمان ترور را روز جمعه 13 آبان تصویب کرد و برای این کار دختری به نام گوهر ادب آواز انتخاب شد. او به موجب مشکلات خانوادگی از کانون خانواده رهیده و در شیراز جذب تشکیلات منافقین شده بود. برنامه ترور روز 13 آبان غیرمنتظره به هم خورد و بخشی از تلاش گروه هدر رفت . اما آنان در پی فرصتی دیگر برآمده نقشه یک ترور انتحاری را شکل دادند و ضارب باید خود طعمه هوس تشکیلات شود.(950)
آن سوی دیگر حالات و واردات روحی آقا سید عبدالحسین به او خبر از یک واقعه می داد. گاهی که به آقا بیشتر مواظب خودتان باشید، می گفت : شهادت افتخار است ، مگر شما حسودی تان می شود که من به مقامی برسم ، افتخاری نصیبم شود!
آقا معمولا شبها در ساعت معینی از خواب بر می خواستند ولی شب جمعه پس از ساعتی استراحت ناگهان از خواب بیدار شدند. سرشان را در دستانشان می گیرند و مرتب ((لاحول و لاقوة الا بالله )) می گویند همسرش می گوید: آقا آب می خواهید؟ ناراحتی دارید؟ جوابی نمی شنود. اصرار می کند و آقا می گوید دیگر جز به اشاره سخن نمی گویم ! مشهدی حیدر خادم می گوید: صبحها که می رفتم ایشان همیشه پشت میز نشسته بود ولی آن روز جمعه در اتاق قدم می زد و ((لاحول و لاقوة الا بالله )) می گفت . همه این حالات حکایت از این داشت که بار سنگین معرفتی در جانش ریخته اند و او در تحمل آن از زلال یاد حق استمداد می کند و سخن جز یاد حق در کام کشیده است . همسرش می گوید آنگاه که خواست برای نماز جمعه خارج شود دو اشاره کرد که من بعدها فهمیدم یعنی چه . و آن دو اشاره ، یکی به خود و دیگری به سوی آسمان بود! یعنی که روز پرواز من به آسمان فرارسیده است .
آقا به طرف نماز جمعه حرکت کرد. ناگهان در مسیر خانمی از در خانه ای به طرف آقا آمد. چون معمولا افراد در راه به آقا نامه می دادند و آقا سخت پروا داشت که پاسداران مانع شوند آن خانم خیلی سریع خود را به آقا رساند و در سال 25/11 دقیقه بود که در یک لحظه زمین و زمان ، کوچه پس کوچه های اطراف خانه آقا آتش شد! انفجاری مهیب رخ داد و پس از لحظه ای آقا غرق در خون شد و آیت نیک کردار حق ، دستغیب ، صد پاره به سوی دوست عروج کرد.
چون کفن آقا را آوردند کیسه ای کوچک به همراه آن بود که معلوم نشد چیست . یک هفته بعد از خاکسپاری چندین نفر خواب دیدند که آقا می گوید تکه گوشتهای من لابه لای دیوارها و اطراف است به من ملحق کنید! هنگامی که آنها را جمع کردند دریافتند آن کیسه برای این مقدار از بدن آقا بوده است و این خود شاهدی دیگر بر آن بار معرفت قبل از عروج بود.
طالب لقا
این مقاله متن بیانات حضرت آیتاللَّه سیّد محمدمهدى دستغیب، تولیت آستان مقدّس احمدی و محمّدی(علیهما السلام) در شرح حال شهید محراب حضرت آیتاللَّه دستغیب(رحمت الله علیه) می باشد.
حضرت آیتاللَّه شهید دستغیب با مرحوم آیتاللَّه آقاى حاج شیخ حسنعلى نجابت از دوران نوجوانى آشنا بودند و آمد و رفت داشتند و از لحاظ خانوادگى هم به هم مربوط بودند. آیتاللَّه نجابت براى ادامه تحصیل به نجف اشرف مشرّف مىشوند و پس از مدّتى با مرحوم آیتاللَّه قاضى که از عرفاى بزرگ بودند آشنا شده ضمن تحصیل علوم دینیه از معانى عرفان آگاه گشته دلباخته مرحوم قاضى مىشوند. شهید دستغیب پس از اتمام تحصیل و رسیدن به مقام اجتهاد به شیراز مراجعت مىکنند. مرحوم آیتاللَّه نجابت در نجف مىمانند. در این اوان حضرت آیتاللَّه العظمى حاج شیخ محمدجواد انصارى (رضوان اللَّه تعالى علیه) که یکى از اعاظم اهل معرفت بودند براى زیارت عتبات عالیات به نجف اشرف مشرّف مىشوند. آیتاللَّه نجابت به محضر ایشان شرفیاب مىشوند و به واسطه استعداد ذاتى که داشتند مورد توجّه آن بزرگوار قرار گرفته مجذوب معظّمله مىگردند و پس از رحلت مرحوم قاضى به همدان مىآیند و سلوک خود را به رهبرى آیتاللَّه انصارى پى مىگیرند. سفرى هم به شیراز مىآیند و شهید آیتاللَّه دستغیب را آگاه مىکنند و از این به بعد هر دو نفر از برکات مرحوم آیتاللَّه انصارى بهره وافى گرفته به مقامات عالیهاى در عرفان مىرسند. آن قدرى که بنده اطّلاع دارم هر دو نفر پى به وحدانیت خداى متعال برده و فهمیده بودند که «لا هو الّا هو»، در نتیجه تنها مدّ نظر آنها خدا بود و بس، و این شعر درباره آنها صادق بود:
با تو پیوستم و از غیر تو دل ببریدم
آشناى تو ندارد سر بیگانه و خویش
روى این زمینه ظلمستیز بودند و هر کس در مقابل خداى عزّوجل و اولیاى او و شعائر او عرض اندام مىکرد بىمهابا بر او مىتاختند.
در اواخر سنه 41 که امام امّت (رضوان اللَّه تعالى علیه) قیام کردند هر دو بزرگوار به پشتیبانى آن امام محبوب برخاسته امام را خوب مىشناختند و مىدانستند براى خدا قیام کرده و در حرکت خود صادق است، پرچم اسلام را به دست گرفته استمداد مىکند، لهذا بر خود لازم دیدند که از آن بزرگوار حمایت کنند.
شهید آیتاللَّه دستغیب که همیشه شبهاى جمعه در مسجد جامع با حضور هزاران نفر از اهل ایمان دعاى کمیل قرائت مىکردند دعا را تبدیل به مبارزه با دربار نموده و با سخنرانیهاى آتشین خود مردم را به حمایت از امام و قیام علیه دربار دعوت مىفرمودند. طورى مردم آمادگى پیدا کرده بودند که وقتى شهید دستغیب اسم امام را مىآورند و مىگفتند «أطال اللَّه عمره و أهلک عدوّه» آمین مردم در و دیوار را به لرزه مىانداخت.
مبارزه با دربار سلطنتى کار آسانى نبود، کسى که به حسب ظاهر هیچ قدرتى در دست ندارد مىخواهد با پادشاهى که تمام قدرت مملکت را در اختیار دارد و استکبار جهانى هم او را حمایت مىکند مقابله کند، تا شخص منقطع الى اللَّه نباشد و به فناء دنیا و بقاء آخرت و وعدههاى ربّالعالمین اطمینان نداشته باشد، خلاصه تا جان بر کف نباشد نمىتواند چنین حرکتى داشته باشد.
شهید دستغیب علماء اعلام را به مبارزه دعوت کرد، فوراً اجابت کردند، و شبهاى جمعه در مسجد جامع سنگر مبارزه حضور مىیافتند و با شهید دستغیب همکارى خوبى داشتند. مبارزه روز به روز اوج بیشترى مىگرفت، حتّى شب عاشوراى سنه 42 سخنان آتشین شهید دستغیب طورى بود که رئیس شهربانى وقت که در مجلس حضور داشت گفت: کار دربار خلاص شد.
امّا ساواک شاه آرام نبود، مخصوصاً نسبت به حضور علماء اعلام در مجالس مبارزه بسیار حسّاس بود، آنها را تهدید مىکرد و اغلب هم مرعوب مىشدند، حتّى بعضى از آقایان در مقام تعطیل کردن مجالس شبهاى جمعه برآمدند که خبر به امام امّت رسید، معظّم له نامهاى مرقوم فرمودند مبنى بر اینکه شیراز در صف اوّل مبارزات ایران قرار دارد، مبادا آقایان دلسرد شوند. واقعاً چنین بود. مجالس شبهاى جمعه شیراز پشتیبان مبارزات قم و سایر شهرستانها بود. نوار سخنرانیهاى شهید دستغیب به قم فرستاده مىشد، در قم تکثیر مىشد و به اغلب شهرستانها مىفرستادند و اهل ایمان از کلمات نورانى شهید دستغیب دلگرم مىشدند.
شهید آیتاللَّه دستغیب با مرحوم آیتاللَّه نجابت هفتهاى یکى دو روز صبحهاى زود در منزل اینجانب یا خارج از شهر با هم دیدار داشتند. دو مرد خدا با هم انس مىگرفتند و به یاد محبوب مأنوس مىشدند. همه چیز دیگر فراموش مىشد. خدا مىماند و بس. انوار جمال و جلال خداى عزّوجل سراسر وجود آنها را منوّر مىساخت، قوّت قلب پیدا مىکردند و به راه خود ادامه مىدادند. بنده اطمینان دارم اگر دوستى و رفاقت آیتاللَّه نجابت نبود و آن مجالس نورانى را نداشتند شهید دستغیب نمىتوانست به تنهایى پرچمدار چنین مبارزه خطرناکى که آن به آن جانش در خطر بود باشد. مثلى است مشهور که مىگویند دست تنها صدا ندارد یا مىگویند علاج یک، دو است. این کلام نمىدانم از کیست: »الرفیق ثمّ الطریق«، و حقیقت امر همین است. غبار همدانى مىگوید:
تا از عنایت دوست پشت دلم قوى شد
بر پشت من شد آسان بار ستم کشیدن
آن رفیقى که با شخص همدرد باشد و یک مسلک و روش داشته باشند مایه پشتگرمى است. من نمىخواهم نسبت به سایر آقایان علماء اعلام ایرادى وارد کنم یا خداى نخواسته در مقام تنقیص آنها باشم، لکن بسیار فرق است بین اهل معرفت و اهل زهد و عبادت. بنده نسبت به نوع آنها (که فعلاً همگى به رحمت خدا پیوستهاند) اعتقاد داشتم و پشت سر بعضى از آنها نماز خواندم و اطمینان به این فرمایش امیرالمؤمنین (صلوات اللَّه علیه) دارم که فرمود:
«طوبى للزاهدین فی الدنیا، طوبى للطائعین».
امّا زاهد و عابد تا یک حدّى کشش دارند. آنکه کشش او حد ندارد و تا آخرین مرحله پیش مىرود و تا جان تسلیم نکند دست از طلب برنمىدارد، عارف است.
وَ قُل لِقَتیلِ العِشْقَ وَفَّیتَ حَقَّهُ
وَ لِلمُدَّعی هَیهاتَ ما الکَحَلُ الکُحْلُ
خواجه ربیع یکى از زهّاد مشهور عالم اسلام که شببیداریهاى او، قیام و رکوع و سجود او زبانزد خاص و عام است، در جنگهاى امیرالمؤمنین حضور نیافت. انزوا را اختیار کرده بود و مىگفت:
«قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ فی ما کانُوا فیهِ یَخْتَلِفُونَ».(1)
بنى اسرائیل به حضرت موسى (علیه السلام) گفتند:
«قالُوا یا مُوسى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فیها».(2)
امّا یکى مثل عمّار یاسر یا مالک اشتر، با شور و شعف در رکاب امیرالمؤمنین جان مىباختند. خواجه ربیع امیرالمؤمنین را نمىشناخت، نمىدانست با فناء در راه على، على مىشود و به بالاترین مقام انسانیت صعود مىکند. این نمازها و این رکوعها و سجودها اگر شرائطش انجام پذیرد حور و قصور است، عمّار و امثال عمّار که در رکاب امیرالمؤمنین به شهادت رسیدند شناخت داشتند و صاحب معرفت بودند. تفاوت بین اهل معرفت و عابد و زاهد بسیار آشکار است. آنهایى که شناخت دارند و مىدانند قطرهاى هستند در مقابل دریاى هستى، تمام همّتشان این است که به دریا برسند و دریا شوند و هستى جزئى خود را در کلّ هستى فانى سازند و در کلّ هستى بقاء یابند. به هر حال این دو عالم ربّانى و عارف والامقام: حضرت آیتاللَّه شهید دستغیب و مرحوم آیتاللَّه نجابت تمام همّتشان اِعلاء کلمه حق و امحاء آثار شرک و نفاق بود. شهید آیتاللَّه دستغیب در مجالس عام با کلمات نورانى و خطبههاى آتشین خود عموم مردم را دلگرم مىکرد و ترس و هراس را از قلب آنها مىزدود و آنها را مهیّاى مبارزه مىکرد.
مرحوم آیتاللَّه نجابت در مجالس خصوصى عدّهاى را طورى تربیت کرده بود که همگى جان بر کف و براى رضاى خدا پشت سر شهید دستغیب حرکت مىکردند. عدّهاى را مأمور محافظت شهید دستغیب قرار داده بودند که در آمد و رفت آن بزرگوار مواظب باشند از طرف ساواک شاه مبادا آسیبى به معظّم له برسد.
حتّى در شب نیمه خرداد که کماندوها به منزل شهید دستغیب هجوم آوردند تعداد زیادى از تربیتشدگان آیتاللَّه نجابت بیرون منزل مراقب اوضاع بودند که درگیرى سختى بین این دلیر مردان و کماندوها واقع شد که پس از یک ساعت زدو خورد و مجروح شدن بعضى افراد از طرفین بالاخره چون کماندوها تعدادشان زیاد بود و مسلّح هم بودند غالب شدند و درب منزل را شکسته وارد منزل شدند. با قنداق تفنگ پیشانى بنده را کوبیدند که دقائقى بیهوش شدم و افتادم. حجّةالاسلام و المسلمین آقا سیّد محمدهاشم فرزند برومند شهید که در مبارزات قدم به قدم همراه پدر حرکت مىکرد را سخت زدند که آثار آن هنوز باقى است. همشیره بزرگ ما را طورى زدند که تا مدّتها ورم بازویش او را آزار مىداد تا بالاخره با عمل جرّاحى مجدّد بهبودى یافت (ضمناً فرزند این همشیره که هنوز به حدّ بلوغ نرسیده بود فردا که حکومت نظامى برقرار شد به درجه رفیع شهادت رسید). بنده و آقا سیّد محمدهاشم را بردند و مدّتى در زندان بودیم تا همراه آزادى امام امّت و شهید دستغیب آزاد شدیم.
خلاصه در زد و خوردى که بین آقایان و کماندوها واقع شد بعضى از آقایان سخت مجروح شدند که آنها را به بیمارستان بردند و مرحوم آقاى نجابت به هر نحوى بود قبل از طلوع آفتاب آنها را از بیمارستان بیرون آوردند که مبادا شناسایى شوند. اتّفاقاً یکى از این آقایان با سروانى که فرمانده کماندوها بود درگیر شده بود و با درفش کفشدوزى پشت او را تا عمق سوراخ کرده بود که البته خود او هم سخت مجروح شده بود و او را به بیمارستان بردند، فردا که به بیمارستان مراجعه کردند او را نیافتند. این جریان پیشبینى آیتاللَّه نجابت را مىرساند و اینکه کاملاً مواظب دوستان خود بودند.
بگذرم، بحمداللَّه از برکات ولى عصر عجّل اللَّه تعالى فرجه الشریف و نیّت صادقه امام امّت و همراهان معظّم له و همّت والاى مردم شریف ایران انقلاب به ثمر رسید و جمهورى اسلامى برقرار گشت، امّا استکبار جهانى و منافقین وابسته به آنها آرام نگرفتند و دائماً در حال توطئه بودند. جنگ هشت ساله یکى از آن توطئهها بود که هر دو بزرگوار (شهید آیتاللَّه دستغیب و مرحوم آیتاللَّه نجابت) در تهیه تجهیزات و تدارکات و اعزام نیرو به جبههها بخصوص طلّابى که تربیت کرده بودند اهتمام فوقالعادهاى داشتند. بنده زیاد به جبهه مىرفتم، نوعاً مىدیدم که طلّاب مدارس علمیه شهید دستغیب و مدرسه علمیه شهید محمدحسین نجابت در جبههها فعالیت فوقالعاده داشتند، علاوه بر جهات تبلیغى، خود رزمنده بودند و بیشتر آنها در خطّ مقدّم جبهه نبرد مىکردند و شاهد آن شهادت تعداد زیادى از آنهاست.
آیتاللَّه دستغیب رضوان اللَّه تعالى علیه همانطور که امام امّت فرمودند معلّم اخلاق و مهذّب نفوس و مرشد ناس بودند. امام رضوان اللَّه تعالى علیه، این بزرگوار را از سنوات قبل مىشناختند. در سنه 42 مرتبه دوم که دستگاه طاغوت این بزرگوار را از شیراز گرفته و بردند، بعد از آنکه از زندان آزاد شدند، امام از ایشان دعوت کردند که به قم بروند و به منزل خود ایشان وارد بشوند. وقتى وارد قم شدند در منزل این بزرگوار، بنده هم در خدمتشان بودم. فردا که مردم براى دیدنى آمدند در، ضمن یک سخنرانى که امام براى مردم کردند از جمله فرمودند ببینید این نانجیبها نسبت به آقاى دستغیب چه کردند و ایشان یکى از مفاخر عالم اسلام هستند.
آیتاللَّه شهید دستغیب صاحب ملکات فاضله بود و سالها مجاهدتها و رضایتها و خوندلها داشت و به راستى خودش را مهذّب کرده بود که مهذِّب نفوس شد، اخلاق کریمه داشت که معلّم اخلاق شد. نوع مردم شیراز از محضر این بزرگوار بهره بردند و در جامعه بود، مبارزات 20ساله این شهید بود که پرچمدار مبارزه بود و مردم هم همراهش بودند و یکى از شهرهاى مهم کشور که از لحاظ مبارزات علیه طاغوت در سنه 42 در آن حکومت نظامى شد، همین شیراز بود. در همان سال هم امام مرقومهاى براى شیراز فرستادند که شیراز در صف اوّل مبارزات ایران است و تمام گردش مبارزه هم در بیانات آن شهید بزرگوار بود.
با خوبان زیاد آمد و رفت داشتند و مجالس اخلاق این بزرگوار بخصوص براى طلّاب -که الآن طلّاب تربیتشده آن شهید عزیز مشغول خدمت هستند- مورد توجّه بود و بهره وافى از اخلاق و ملکات آن بزرگوار گرفتهاند.
سرگذشت عمر این بزرگوار که مقدارى را من از جوانى ایشان تا موقع شهادتشان بخاطر دارم، یعنى از سنّ 17-18 سالگى ایشان را کاملاً ملاحظه مىکردم، همیشه صبحها و عصرها گوشه حیات منزل سجّاده مىانداختند، مشغول تلاوت قرآن، ذکر و ورد بودند، و ضمن اینکه علوم کسبى را مشغول بودند، در مقام گرفتن نور علم از فیوضات ربّالعالمین نیز بودند، که بالطبع هم از لحاظ تحصیل علم ایشان فوقالعاده بود و هم از لحاظ علم معنوى و علم توحید که خداوند تعالى به ایشان افاضه کرده بود.
از خصوصیات دیگر ایشان بکاء و گریه فوقالعاده بود که از خوف و خشیت خداوند تعالى گریههاى فوق العادهاى داشتند که کمتر نظیر ایشان را در این جهت تا بحال دیدهایم. مجسّمهاى بود از تقوى و پرهیزگارى و بالطبع مجالسین ایشان نیز از اهل تقوى بودند. در حدیث شریف است: با کسى معاشرت کنید که گفتار و عمل و رؤیتش شما را بیاد خدا بیندازد و به آخرت ترغیب کند (3)، این بزرگوار اینطور بود.
ایشان معتقد بودند برقرارى جمهورى اسلامى و نفوذش در عالم بستگى به تقواى مسلمانان ایران دارد، نهتنها جنگ و ثبات قدم بلکه تقواى مردم مىتواند انقلاب را به تمام دنیا صادر کند.
به خاطر دارم فرمودند: اساس اینکه اسلام در چین رونق پیدا کرد، ابتداى امر 80 مسلمان بعنوان تجارت به چین رفتند و مشغول معامله با مردم چین شدند. اهالى آن سامان رفتار، اخلاق و روش مسلمانها را که دیدند، ملکات فاضله اینان را که مشاهده نمودند، راغب شدند که مذهب اسلام را بپذیرند، که اساس اسلام مردم چین بواسطه تقواى این 80 نفرى بود که با آنها حشر و نشر داشتند.
این بزرگوار چون خودش طالب لقاء ربّالعالمین بود و تمام عبادات و مجاهداتش بر این محور گردش مىکرد، بالطبع نسبت به جوانها، بخصوص سپاهیها، این توصیه را مىفرمود که همه چیز را از خاطر محو کنید، تنها قیامتان براى خدا باشد و اشتیاق به لقاء او داشته باشید، بالطبع جوانهاى انقلابى نهایت علاقه و دوستى را به این بزرگوار داشتند و چیزى که جالب است اینکه همان روزى که این بزرگوار به شهادت رسیدند یعنى بیستم آذر، یک ساعت قبل از شهادت در خدمتشان بودم، دو نفر از افراد سپاه هم آنجا بودند که از جبهه برگشته بودند، مقدارى برایشان صحبت کردند و آن دو نفر که رفتند به من فرمودند: نگاه کن، ما سالهاست داریم خون دل مىخوریم براى رسیدن به لقاء ربّالعالمین امّا این جوانها به یک قدم، در اثر همّت والا و از خودگذشتگى که دارند، مىروند و مىرسند، و ما همینطور ماندهایم تا عاقبت به کجا منتهى بشود، که البته طولى نکشید و شاید یک ساعت هم فاصله نشد که خود این بزرگوار هم به لقاء ربّالعالمین رسید.
به راستى که ایشان از بزرگان دین بود، از اولیاء خدا بود، و آنها که تماس نزدیک با ایشان داشتند، از قبل مىدانستند که ایشان از اولیاء برجسته خداست و الآن هم آرامگاه این بزرگوار یکى از مزارهاى مهمّ شیراز است، بالطبع ما کمتر دیدیم آرامگاه و مرقد این بزرگوار خالى از جمعیت باشد.
پی نوشت :
(1) سوره زمر، آیه 46.
(2) سوره مائده، آیه 24.
(3) عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلى اللَّه علیه و آله): قَالَتِ الْحَوَارِیُّونَ لِعِیسَى یَا رُوحَ اللَّهِ مَنْ نُجَالِسُ قَالَ مَنْ یُذَکِّرُکُمُ اللَّهَ رُؤْیَتُهُ وَ یَزِیدُ فِی عِلْمِکُمْ مَنْطِقُهُ وَ یُرَغِّبُکُمْ فِی الآخِرَةِ عَمَلُهُ. (الکافى، ج1، ص39، باب مجالسة العلماء و صحبتهم)
برستیغ عرفان و جهاد
درنگی در حیات علمی، اخلاقی و مبارزاتی شهید آیتالله عبدالحسین دستغیب شیرازی
– شهید آیتالله سید عبدالحسین دستغیب در شب عاشورای 1292 شمسی در شهر شیراز، در یک خانواده روحانی پای به عرصه وجود گذاشت. این تولد مبارک در خانهای محقر در یکی از کوچههای قدیمی شیراز، کنار بازار مرغ که امروز «خیابان احمدی» نامیده میشود، صورت گرفت. ولادت او در شب عاشورا سبب گردیدکه به «عبدالحسین» مسمی شود و حیاتش مصداق بارزی از نام شریفش گردد. پدرش سید محمد تقی، فرزند میرزا هدایتالله، مرجع بزرگ فارس بودکه به هنگام تولد فرزندش درکربلا به سر میبرد. شهید دستغیب در سن 12 سالگی از نعمت داشتن پدر محروم گردید و از همان تاریخ سرپرستی مادر، سه خواهر و دو برادر خویش را به عهده گرفت. خاندان دستغیب از خاندانهای اصیل و شریف استان فارس و شیراز است که سابقهای 800-700 ساله دارد و از این سلسله، رجال، دانشمندان بزرگ، ادبا و خطبای شایستهای برخاستهاند. این خاندان با 33 واسطه به حضرت امام سجاد (ع) میرسد.
تحصیل علم و معرفت
در سالهای کودکی، از برکت هوش سرشار و استعداد شکوفایی که خداوند در ذاتش به ودیعه نهاده بود، دروس مقدماتی را خواند و پس از اتمام دروس سطح، امامت جماعت مسجد باقرخان را عهدهدار گردید و پس از گذراندن سالها رنج و مشقت و فقر شدید مادی، در سال 1314 به منظور ادامه تحصیل راهی نجف اشرف شد. ایشان خود در این باره میگوید: «در زمان رضاخان قلدر ملعون، ما را چند بار زندانی کردند. بناشان ضدیت با تبلیغ بود. بعد فشار آوردند که اصلاً باید از روحانیت بیرون بروی و 24 ساعت مهلت دادند که بنده خلع لباس کنم و از روحانیت بیرون بروم و مسجد و منبری نباشم، به ناچار فرار کردم و رفتم نجف و این هم خواست خدا وسیله خیری شد برای استفاده از محضر بزرگان». در آنجا از محضر استادانی چون مرحوم آیتالله حاج شیخ کاظم شیرازی (1)، آیتالله حاج سید ابوالحسن موسوی اصفهانی (2)، آیتالله العظمی حاج سید میرزا آقا اصطهباناتی (3) و آیتالله حاج میرزا علی آقا قاضی طباطبایی (4) که یکی از اعاظم اهل معرفت بود،کسب فیض نمود. در سن 24 سالگی موفق به کسب درجه اجتهاد از مراجعی چون آیات عظام آقا ضیاء عراقی (5)، شیخ کاظم شیرازی و سید ابوالحسن اصفهانی گردید. شهید دستغیب صاحب 8 اجازه اجتهاد بود.
پس از مراجعت از نجف اشرف، ضمن اقامه نماز جماعت در مسجد جامع عتیق و تنویر افکار عموم، تحصیل و فراگیری علم و دانش را ادامه داد و خدمت فقیه و عارف نامی مرحوم آیتالله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی رسید و با بهرهگیری از مراحم آن بزرگوار، مدارج عالیهای را در عرفان طی کرد و بالاخره همنشینی و رفاقت با حضرت آیتالله نجابت (6) جملگی موجب آزادی از قیود عالم طبع گردید و آرزویی جز تقرب به ذات مقدس پروردگار و وصال او برایش باقی نگذاشت.
بزرگ منشی و سادهزیستی: شیوه اولیاء
شهید دستغیب در خانهای محقر و ساده که بیشباهت به خانه اجداد طاهرینش نبود، زندگی را به سر میبرد و از هرگونه تجملات و مظاهر فریبنده دنیا پرهیز مینمود. ارادت به اهل بیت عصمت و طهارت (ع)، تقوی، زهد، صبر، اخلاق حسنه، قدرت بیان و قلم از صفات بارز وی به شمار میرفت. خوراکش کمتر از یک چهارم نان جوین بود که آن را با مقداری پیاز، نمک و گاه مختصری پنیر میخورد و از خوردن گوشت پرهیز مینمود، چنانکه ریاضتهای شرعی مداوم، مجاهدات و ترک شهوات، او را ضعیف و رنجور ساخته بود. شبها را با عبادت و تهجد به صبح میرسانید و بسیار روزه میگرفت. عشق به روضه حضرت ابیعبدالله ریشه در جانش داشت و شبهای عاشورا لباس سیاه عزا به تن میکرد. غالباً اول وقت به نماز میایستاد و در آن هنگام گویی که دیگر در این دنیا نبود. اوقات ایشان یا به عبادت و تلاوت قرآن و ذکر میگذشت و یا به نگارش و یا به کمک و همدردی با نیازمندان.
به مردم علاقه زیادی داشت و سر و کار ایشان با افراد طبقه پائین جامعه بود که همواره به یاری و حل مشکلات آنها میشتافت. معمولاً خاموش بود و با دقت به سخنان افراد گوش میداد و سخنان درست آنها را میپذیرفت. با دشمنانش نیز رفتاری شایسته داشت و به هیچ کس اجازه نمیداد که از مخالفین ایشان بدگویی کند. حتی گاهی با تعریف از مخالفین خود، آنها را به شگفتی میانداخت. وی در محیط خانه منشاء خیر و برکت بود. همسر ایشان در این باره میگوید:
«در امور زندگی به من اختیار تام داده بودند. هرکاری که انجام میدادیم. هیچ ایرادی نمیگرفتند، چون میدانستند که راه ما
راه خودشان و هدف ما یکی است. با بچهها خیلی مهربان بودند. در اوقات فراغت در حیاط با بچهها قدم میزدند و آن گونه که بچهها و نوهها دلشان میخواست، با آنها رفتار مینمودند. ایشان در کارهای خانه هم علاوه بر کارهای شخصی خود به ما کمک میکردند. به کرات میگفتند: من اجازه امر کردن به خودم نمیدهم. ایشان بسیار کم خوراک، دائم الوضو و اهل تهجد و ذکر و دعا بودند.»
فرزند شهید نیز در مورد نقش ارزنده پدر در منزل چنین اظهار میدارد:
«… در ایام مریضی مرحوم والده، از بچهها نگهداری میکردند. فراموش نمیکنم که حتی از نظافت کردن بچهها ابایی نداشتند. حتی خودشان خانه را جارو میکردند. ایشان مانند جدشان رسول خدا بودند؛ اذا کان فی بیته کان فی محنه اهله یعنی آن هنگام که در خانه بود، غمخوار اهل خانه بود.»
دریای فضیلت و کرامت
فضائل اخلاقی آن شهید سعید زبانزد خاص و عام بود. حضرت آیتالله نجابت از همسنگران قدیمی وی میفرماید: «ملاقاتی با آیتالله دستغیب نداشتم، مگر آنکه ایشان در آن صحبت از خدا و معارف اهل بیت داشته باشند.» عالم ربانی و فقیه عالیقدر مرحوم حاج آقا شیخ محمد کاظم شیرازی به هنگام اعطای اجتهاد به ایشان، در مورد وی مینویسد: «او از هر اخلاق ناشایستی پاک و به هر اخلاق شایستهای آراسته است.»
حضرت امام نیز با بیاناتی روشن، اخلاق و خلقیات شهید محراب را به تصویر میکشند و او را «مربی محرومان»، «هدایت کننده مردم»، «معلمی بزرگ»، «عالمی عامل» و بالاتر از همه «متعهد به اسلام» و «شخصیتی ارزشمند» مینامند.
شهید دستغیب به درجات والایی از معنویات دست یافته بود که در سیر وحدانیت ربالعالمین، کمتر کسی به این مراحل میرسد و پی به این عوالم میبرد. از وی که در تمام عمر دارای نفسی مطمئن بود،کرامات زیادی نقل شده است. گاهی خبر از هنگام مرگ فردی میداد، گاه کودک محتضری را به اذن خدا زنده نگاه میداشت و گاه با عملی که حاکی از اشراف وی نسبت به واقعه ناگفتهای بود، موجب شگفتی میگردید. روزی شخصی دست دو فرزندش را گرفته و از شهرستان بوشهر جهت زیارت آقا رفته و در بیان علت این ملاقات چنین اظهار داشته بود: «چند روزی است یکی از فرزندانم سخت مریض شده است و پزشکان گفتهاند باید در شیراز بچهات را معالجه کنی. من هم از لحاظ مالی تنگدست بودم. به حضرت ولی عصر (عج) متوسل شدم و پس از گریه و زاری فراوان در حال خواب و بیداری به من گفتند ناراحت نباش. به شیراز برو. نماینده ما آقای دستغیب در آنجاست. حاجت تو را برآورده میکند. بعد آن شخص خدمت آقا رسید و ایشان بدون هیچ مقدمهای فرموده بود: «ناراحت نباش که خودم وجه بیمارستان فرزندت را فراهم میکنم.»
داستانی شگفتتر از داستانهای شگفت
اما شگفتتر از همه کراماتی که در کتاب «داستانهای شگفت» در مورد اولیاء خدا نقل شده، حکایت زیر است که توسط یکی از دوستان نزدیک ایشان، آقای سودبخش مشاهده گردیده است:
«… شهید بزرگوار حضرت آیتالله دستغیب بسیار مقید بودند نماز را اول وقت بخوانند. حتی در مسافرتها و سالیان درازی که خدمت آن بزرگوار بودم، به ندرت به یاد دارم که سر وقت نماز نخوانده باشند. در یکی از مسافرتهای عمره که خدمت ایشان بودیم، بلیط هواپیما یکسره برای جده فراهم نشد. بلیط هواپیما از تهران به بیروت و از بیروت به جده تهیه شد. در فرودگاه بیروت به طور ترانزیت چند ساعتی ما را نگاه داشتند. نزدیکیهای مغرب بود که هواپیما برای پرواز به جده آماده شد. حضرت آیتالله شهید دستغیب خیلی سعی میکردند اگر میسر باشد هواپیما تأخیر کند تا بشود نماز را سر وقت خواند، ولی میسر نشد و وارد هواپیما شدیم. در داخل هواپیما زیاد معطل شدیم. ایشان خیلی ناراحت بودند که نماز نخواندهاند. چند مرتبه خواستند پیاده شوند، گفتند مسافرین همه سوارند، الان حرکت میکنیم. بالاخره تأخیر هواپیما به قدری شد که حساب کردیم وقتی به جده میرسیم ممکن است وقت نماز گذشته باشد و نماز قضا گردد. حضرت آیتالله دستغیب با حالت پریشان و ناراحت گفتند: پیاده شویم هر چند هواپیما برود و ما جا بمانیم، اما در هواپیما بسته بود. ایشان با حالت توجه مخصوص و سکوت چند دقیقهای سراپا ایستاده بودند که هواپیما برای حرکت روشن شد. به مجرد روشن شدن هواپیما شعلههای آتش از موتور آن نمایان گردید. با عجله هواپیما را خاموش و در آن را باز کردند و از مسافرین خواستند که هر چه زودتر پیاده شوند. آیتالله دستغیب با خوشحالی زائدالوصفی با دوستان پیاده شدند و مرتب میفرمودند: «نماز، نماز» کارکنان هواپیما میگفتند حداقل 4 ساعت تأخیر داریم تا هواپیما آماده حرکت شود. به مجرد رسیدن به سالن فرودگاه ایشان به نماز ایستادند. نماز مغرب و عشاء را با توجه و شکرگزاری خاصی انجام دادند. سلام نماز را که دادند، مامورین گفتند: آقا سوار شوید که نقص هواپیما برطرف شده و میخواهیم حرکت کنیم!»
ارائه طریق و استمرار رسالت پیامبران
از دیگر خصوصیات ارزنده این شهید والامقام، برگزاری مراسم هفتگی دعای کمیل و هدایت و ارشاد مردم بود که در آن هنگام کمنظیر بود. بیان شیوا و نفوذ کلام ایشان گمراهان بسیاری را به راه آورد و موجب توبه گنهگاران زیادی شد. در حقیقت، در دوران طاغوت به رغم فشار و تباهی عالمگیر دستگاه حاکم، مجالس دعای کمیل ایشان اثری شبیه تأثیر صحیفه سجادیه و مبارزه منفی ائمه اطهار (ع) داشت.
پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی نیز با آنکه نمایندگی مردم فارس و امامت جمعه شهر شیراز را بر عهده داشت، بیشتر به ارشاد مردم همت میگمارد تا انجام امور دولتی. ایشان به دولت اسلامی ارج مینهاد و در امور مربوط به اداره استان و یا شهر دخالتی نمیکرد. معتقد بود که اگر دخالتهایی صورت گیرد. هرج و مرج بوجود خواهد آمد. میفرمود مسئولین دولتی باید وظایف قانونی خود را انجام دهند و ما هم ارشاد و هدایت و اصلاح و تربیت اخلاقی مردم را بعهده داشته باشیم که رسالت پیامبران است و موجب میشود کار دولت را به صلاح و فلاح برساند وگرنه دوگانگی در اداره امور موجب بیگانگی مردم از حکومت و اسلام خواهد شد و تشتت و تفرقه و جدایی و طرح مسائلی که به سود انقلاب نخواهد بود، در پی خواهد داشت.
شهید بزرگوار آیتالله دستغیب، در میان مردم و با آنها زندگی میکرد و این امر را سعادتی انکار ناپذیر میدانست. یکی از محافظین ایشان میگوید: «روزهای جمعه حدود ساعت 5 /11 ظهر برای رفتن به نماز جمعه آماده میشدیم و هر چه اصرار میکردیم که اجازه بدهند ماشین برای رفتن آماده کنیم، قبول نمیکردند و میگفتند که میخواهم در این کوچهها در میان مردم باشم تا اگر کسی سؤالی و یا گرفتاری داشته باشد و خجالت بکشد به منزل بیاید، به کارش رسیدگی کنم». با آنکه بارها از وی خواسته شده بود که منزل خویش را از درون کوچههای پر پیچ و خم و قدیمی شهر تغییر داده و به جایی رحل اقامت افکند که حفاظت و حراست از ایشان امکانپذیر باشد، نپذیرفت. او میفرمودکه در بین مردم بودهام و تا آخرین نفس هم باید در بین اینان و با ایشان باشم و در سختی و شادیشان شریک و سهیم. بنابراین در همان خانه ساده و بیآلایش سکونت نمود و در همان کوچههای پر پیچ و خم هم به شهادت رسید. ماشین ضد گلوله و مسائلی از این قبیل که نگاه حسرتآمیز مردم را بخود میکشید و آه و درد و رنج را از نهادها بر میآورد، در زندگی وی راه نداشت. او معتقد بود که تشریفات، جداییآفرین است و همه مصائب از جدایی است. در خانه ایشان به روی همه باز بود و به جوانان از هر طبقه و گروه عشق میورزید و آنها را تکیهگاه واقعی و حقیقی حکومت و انقلاب میدانست. درباره ایشان میفرمود: «علیک بالاحداث فانهم اسرع الی کل خیر» جوانان را دریابید، چرا که آنها بر پاکی و خیر مشتاقترند.
در صحنه سیاست و مبارزه علیه تهاجم فرهنگی
مبارزات سیاسی این شهید بزرگوار از هنگامی شروع شد که اساس دین را با روی کار آمدن رضاخان در خطر دید و در منابر و سخنرانیها مردم را از توطئه آگاه مینمود؛ به ویژه با کشف حجاب که از نخستین برنامههای ضداسلامی و زمینهساز نشر منکرات و مفاسد در سطح جامعه و در نهایت نفوذ و سلطه هرچه بیشتر اجانب و بیگانگان برهمه شئون میهن اسلامی بود، به شدت مخالفت میکرد. هنگامی که رضاخان بنای مخالفت با روحانیون را گذاشت، باز هم او در صف اول مبارزه قرار داشت. تفنگ به دستهای رضاشاه مانع از منبر رفتن و سخنرانی وی میشدند و به قول خود شهید، کار این مزاحمتها و اخلالگریها به جایی رسید که او ناگزیر روی زمین مینشست و مردم را موعظه میکرد و در جواب اعتراض مأمورین هم پاسخ میداد که: «مرا از منبر رفتن منع کردهاند، نه از سخن گفتن بر روی زمین.»
در اواخر سال 1341 که با طرح لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی، زمزمه مخالفت از قم به رهبری امام امت برخاست و نخستین اعلامیه رهبر عظیمالشأن انقلاب اسلامی از قم به دست شهید دستغیب رسید، صریحاً اعلام نمود: «کلاً و دربست در اختیار اسلام هستم.» و از آن به بعد لحظهای آرام نگرفت و حرکت خود را دقیقاً با کم و کیف حرکت امام تنظیم و از هرگونه تندروی و کندروی به شدت پرهیز کرد. از آنجا که همکاری دیگر علما نیز ضروری بود، ایشان به خانه فرد فرد علمای آن روز رفت و با هر زبان و برنامهای که بود، جز دو سه نفر، بقیه را راضی به شرکت در مجلس هفتگی عمومی در شبهای جمعه در مرکز مبارزات (مسجد جامع شیراز) کرد و با سخنرانیهای افشاگرانه و آتشین خود مردم را روشن و آماده مبارزه با طاغوت نمود. نوار سخنرانیهای ایشان در سطح کشور پخش میشد و برخی از سخنرانیها به قدری مؤثر و نافع بودند که به دستور حضرت امام تکثیر و در سطح وسیعی توزیع میشدند.
در اسناد ساواک آمده است که ایشان پس از تصویب طرح شش مادهای اظهار داشته است: «امروز میخواهم بگویم اسلام در خطر است. بیحرمتی به شما میکنند. انتخابات زنان چه معنا دارد؟ ارمغانهایی که اروپائیان برای ما آوردهاند غیر از بیعفتی و بیعصمتی چیز دیگری نیست. خانمی که همیشه جلوی میز توالت است، چطور میتواند در انتخابات شرکت کند؟ مگر مرد در ایران کم است یا قحط است که بخواهند زنها را به مجلس شورای ملی ببرند؟ میگویند «ارتجاع سیاه»، «مفتخورها». حلقومت گندیده باد! علما جانشین پیغمبرند. مردم نگذارید به علما توهین کنند. آنها عمامهها را سوزاندند تا آثار پیغمبر را از بین ببرند. شما امروز دست هر روحانی و سیدی را که دیدید، ببوسید. والله بوسیدن دست سید از بوسیدن ضریح شاهچراغ بهتر است. دست سید را بوسیدن، تجلیل از علما و تجلیل از دین است. خرد باد دهان کسی که بگوید روحانی مفتخور است و خرد باد قلم کسی که بنویسد روحانی آمادهخور است… علمای اسلام چشم مردم هستند. تا میآئیم در باره شاه و دولت صحبت کنیم، ما را جلب میکنند. میگویند فلان کس که پای منبرنشسته بود، جاسوس اطلاعات و سازمانهای زهرماری بود. این جاسوسان پستترین افراد اجتماع هستند. خداوند قسم خورده روز قیامت آنها را حلقآویز کند».
شهید دستغیب پیوسته بر دامنه مبارزاتش میافزود تا آنجا که به شهادت اسناد ساواک، در تاریخ 1 /1 / 42 اعلام میدارد که تاکنون دو بار از آیتالله حکیم اجازه جهاد خواستهام، اما جوابی نرسیده است. همچنین در تاریخ 8/ 1/ 42 مأمورین اطلاعاتی گزارش میدهند که ایشان بر منبر افراد را تشویق و تحریک به جهاد و کفنپوشی مینماید و بالاخره در مورخه 10 /1 /42 سرلشگر پاکروان حکم تبعید ایشان را صادر میکند.
از آنجا که سیاست حمایت از بی فرهنگیهای بیگانگان، کشور را به سوی نابودی میکشانید، ایشان عمدتاً با تکیه بر فرهنگ اسلامی به مبارزه علیه تهاجم فرهنگی اجنبی میپرداخت. اسناد ساواک در این زمینه چنین گزارش میدهد:
«… مدرسه منصوریه و مدرسه قوام و غیره، حکومت یا اوقاف در آن را بسته و نمیگذارد طلبه ادامه درس بدهد. من دل پرخونی از دست این فرهنگ و فرهنگیان دارم. شما را به خدا بگویید چرا زنی که دین ندارد و یا بهتر بگویم بهایی است، معلم دینی یا تاریخ بشود؟ این فرهنگ نیست. خانه فساد است. رئیس دانشگاه که یهودی باشد و زنش بهایی، آیا اولاد شما دیندار میشوند؟ میخواهند مملکت را به دست یهودیان بسپارند. چرا با تهدید و ارعاب حقایق را نگوئیم؟ ما زنده باشیم و بگذاریم اسرائیل و جاسوسانش بر فرهنگ کشور اسلامی حکومت کنند؟ نه، این عملی نیست. ما میجنگیم. آنها با مراجع تقلید جنگ دارند. ما در جنگ هستیم با مخالفین اسلام. ما طرف هستیم با هیئت حاکمه فاسد که دارد کمک میکند به بهاییهایی که دشمن دین و استقلال مملکت میباشند. اینها جاسوسان را در بلاد مسلمان و کتابهای آنها را در بین مسلمین پراکنده نمودهاند. تمام پستهای حساس مملکت را به دست آنها دادهاند. شما، هم میگوئید مسلمانید و هم کمک به آنها میکنید که دو هزار نفر آنها بروند لندن و علیه مسلمانان و علما جلسه بگیرند. همه دلشان از دست شما هیئت حاکمه فاسد خون است».
پس از دستگیری حضرت امام در 15 خرداد 1342، شب هنگام مأمورین شاه و رنجرهای مخصوص گارد، از تهران به شیراز آمدند و به خانه ایشان حمله کردند. ساعت حدود 3 بعد از نیمه شب بود و مردم که احتمال چنین یورش وحشیانهای را میدادند، از سر شب در منزل و کوچه و مسجد مجاور مانده بودند و در برابر یورش مأمورین مقاومت میکردند. عدهای نیز ایشان را به منزل همسایه بردند. مأمورین با شکستن شیشهها و در و پنجره، به ضرب و شتم مردم بی دفاع حتی زنها و کودکان پرداختند و عده زیادی را مجروح کردند. خانمها را به سختی کتک زدند، به طوری که جای ضرباتشان حتی پس از گذشت 15 سال هنوز بر بدن علویه خانم، همسر شهید باقی بود.
پس از گذشتن دو روز و تعطیل عمومی شیراز و کشتار عدهای، از آن جمله همشیره زاده ایشان، شهید خلیل دستغیب و بازداشت حدود 500 نفر از وابستگان و ارادتمندان معظمله توسط فرمانداری نظامی، ایشان برای مقامات دولتی پیغام فرستادند که اگر به خاطر دست یافتن به من مردم را این طور اذیت میکنید، من حاضرم به دو شرط خود را معرفی نمایم. اول اینکه همه کسانی که زندانی شدهاند، آزاد شوند و دوم اینکه حاضر به تهران رفتن و محاکمه شدن نیستم. پاسخ دادند هر دو شرط را میپذیریم، ولی چون شخص شاه مکرر دستور داده و بازخواست نموده، چارهای از تهران رفتن نیست، اما به خاطر راحتی، شما را با هواپیما میفرستیم. سپس استاندار وقت به اتفاق رئیس ساواک خدمت ایشان رفتند و نامبرده را با یک فروند هواپیمای اختصاصی به تهران اعزام و مستقیماً روانه زندان عشرت آباد کردند.
در سال 1343 نیز یک بار دیگر مزدوران رژیم مانند دفعه قبل نیمه شب به منزل ایشان ریختند و باز مستقیماً ایشان را به تهران و زندان قزل قلعه منتقل کردند که پس از آزادی مدت 3 روز میهمان حضرت امام خمینی بود.
این شخصیت بزرگوار در حرکت دادن به مبارزات مردم مسلمان فارس علیه رژیم مزدور شاه نقش بسیار مهم و مؤثری داشت. افشاگریهای بی پروای او در مورد جشن هنر فسادانگیز شیراز، حرکتهای اسلامی مردم فارس را عمق بیشتری بخشید و سخنرانیها و حضورش در تظاهرات و راهپیماییها و مبارزات امت مسلمان منطقه، پشتوانه محکمی برای مردم ستمدیده بود. یکی از این اقدامات ابراز مخالفت شدید با برنامه جشن هنر شیراز در سال 1356 بود. برنامه سالیانه جشن هنر توسط دربار در شهر شیراز تشکیل میشد
و با صرف بودجهای هنگفت گروهی از خارجیان نیز در آن شرکت میکردند و انواع فحشاء را مرتکب میشدند. آنان در ماه مبارک رمضان نمایشنامهای را با عنوان «خوک ـ بچه ـ آتش» درست کردند که ضمن آن رسماً عمل جنسی را در ملاء عام انجام میدادند و برنامه مزبور قرار بود ده روز یا دو هفته ادامه داشته باشد.
فردای نخستین روز اجرا، شهید دستغیب پس از نماز عصر، چنان از این برنامه انتقاد نمود که مأمورین در بیرون شبستان ضبط صوتها را توقیف کردند و نوارها را گرفتند. عصر همان روز از طرف مقامات دولتی برای ایشان پیغام فرستاده شد که شما کوتاه بیایید، ما خودمان جلوگیری میکنیم، مبادا در شهر آشوب شود. اما برنامه برای دومین روز نیز تکرار گردید، لذا فردای آن روز ایشان مجدداً با تهدید صریح و اتمام حجت، سخنرانی مبسوطی بدین مضمون ایراد نمود:
«اگر یک بار دیگر این ماجرا تکرار شود، وظیفه مردم است که خودشان بریزند و بساطشان را به هم بزنند. هرچه هم پیش آمد، به عهده دولت است و سببش را مأمورین فراهم کردهاند. از هم اکنون من مجرم را معرفی میکنم. خود مقامات حکومتی مجرمند که مردم را این گونه تحریک میکنند و باعث آشوب و ناامنی میشوند» گزارشات ساواک هم در مورد بیانات ایشان بسیار جالب و خواندنی است:
«یک چیزی شنیدم، جشن خوک! عجب اسمی هم دارد! آنهائی که به اینجا میروند، نر و ماده با هم، از خوک هم پستترند… زن و مرد هم مانند خوکها میرقصند… آنهایی که میروند برای تماشای آن، میمون و خوک هستند… خدا لعنت کند کسانی را که در این جشن شرکت میکنند… موسس آنها هم خوک است. لعنت باد بر آنها. تا کی این مملکت و این جوانها را میخواهید گمراه کنید و به دست استعمار بدهید و منحرف کنید… خدا لعنت کند افتتاح کننده جشن هنر (7) را.»
پس از این بیانات آتشین، شورای امنیت استان به سرعت تشکیل شد و برنامه جشن هنر شیراز فوراً تعطیل گردید. در سال 1357 نیز ساواک با اذعان به وقاحت برنامه، اقدام به درج گزارشی به شرح زیر در بولتن ویژه کرد:
«جشن هنر شیراز نمایشنامهای تحت عنوان «خوک ـ بچه ـ آتش» را به معرض نمایش درآورد که صحنههایی از آن بر خلاف عفت عمومی بود. سید عبدالحسین دستغیب که از روحانیون افراطی طرفدار خمینی است، روز 11/ 4/ 37 در مجلسی که با شرکت قریب 6 هزار نفر در مسجد جامع شهر شیراز برگزار شد، طی سخنانی که جنبه تحریکآمیز و خلاف مصالح مملکتی داشت، از برنامههای جشن هنر شیراز انتقاد و اظهار نمود: «برای سومین بار اخطار میکنم که امسال نباید جشن هنر یا بی هنر در شیراز برگزار گردد. آنها میخواهند با برگزاری این جشن مردم را از راه دین منحرف سازند.»
ایشان در واقعه دی ماه 1356 نیز در برابر مقاله توهینآمیزی که نسبت به حضرت امام در روزنامه اطلاعات به چاپ رسیده بود، به شدت به موضعگیری پرداخت. در گزارش مورخه 24/ 10 /56 مأمورین ساواک اظهارات ایشان را بدین شرح درج گردیده است: «خمینی مرجع تقلید چند میلیون شیعه میباشد و چون روزنامه اطلاعات به وی تهمتهایی زده طبق قانون عاملین این امر بایستی تحت تعقیب قرار گرفته و از یک تا سه سال زندانی شوند.»
در همان سال ایشان مدتی در منزل خود در محاصره ساواک بسر برده و هنگام اوجگیری مبارزات و پس از کشتار 5 رمضان در مسجد نو شیراز توسط رژیم سفاک، به مدت 2 هفته مسجد جامع، دژ استوار مبارزات تعطیل شد. با شروع حکومت نظامی و پس از حادثه خونین 17 شهریور 1357، مأمورین شبانه به منزل ایشان رفته و او را در حال بیماری و تب بازداشت، ابتدا به کمیته شهربانی و پس از آن به زندان اعزام کردند. اما، پس از چند ماه زندانی و تبعید، وی در میان استقبال با شکوه مردم به شیراز بازگشت.
شهید والا مقام محراب در دوران تبعید امام در نجف اشرف، چندین نوبت به ملاقات ایشان شتافت. اخبار ایران و مبارزات جاری را به عرض ایشان رساند و با کسب رهنمودهای ارزشمند امام به ایران مراجعت نمود. وجود شهید دستغیب همیشه منشاء خیر و برکت بود. آقای هاشمی رفسنجانی در این مورد میگوید: «در غیاب امام که دسترسی گاهی به امام مشکل بود، بعضی مسائل را در داخل با آقایان مشورت میکردیم. یکی از شخصیتهایی که همیشه مورد مشورت بود و نظراتش هم همیشه برای ما مفید بود، شهید دستغیب بودند.»
حضرت آیتالله دستغیب جهت روشن کردن افکار مردم به شهرهای مختلف از جمله فسا، مرودشت، کوار، داراب، فیروزآباد، اصطهبانات، نیریز، سوستان، اقلید، آباده و … مسافرت مینمود و موجب تحولات عظیم در اجتماعات مردمی میگردید.
یکی از زیباترین حرکتهای باعظمت ایشان در سال 1357 که موجب رعب و وحشت رژیم سرسپرده گردید، بدین شرح در گزارش 10/10/ 57 ساواک منعکس گردیده است: «برابر اطلاع واصله: مورخه 26/ 9/ 57 آیتالله دستغیب در بیمارستان نمازی شیراز اظهار نمود که از تاریخ فوق حکومت نظامی اسلامی است و ظرف 48 ساعت حکومت نظامی اسلامی، هیچ کس جهت دادخواست و یا رسیدگی به کارهای خود به ادارات مراجعه نکند. به خود من مراجعه کنید تا مشکلتان را حل کنم.»
با اوجگیری انقلاب اسلامی و نزدیک شدن لحظه پیروزی نهایی، در 22 بهمن 57 ایشان با رئیس شهربانی تماس گرفت و به او فرمودکه خود را تسلیم کند و به فکر جان خود و مردم باشد و چون سقوط نزدیک است خود و دیگران را به کشتن ندهد. البته یگانهای ارتش و مخصوصاً ژاندارمری یکی پس از دیگری تسلیم شدند. با اینکه هنوز پیروزی انقلاب اعلام نشده بود؛ اما منزل آن شهید بزرگوار از سران نظامی و درجهداران و افسران مرتباً پر و خالی میشد.
التفات به ارتش و سپاه پاسداران و سرکشی به سربازخانهها و صحبت به افراد، همچنین شرکت در مراسم صبحگاهی شهربانی و همگامی با قوای انتظامی و نظامی در اوایل پیروزی انقلاب موجب گردید که ارتش در منطقه فارس به زودی انسجام خود را بازیابد.
شهید آیتالله دستغیب پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، نمایندگی مردم فارس در مجلس خبرگان را عهدهدار گردید و در پی درخواست اهالی شیراز با امضاء طوماری به طول 80 متر، از سوی حضرت امام به امامت جمعه شیراز منصوب شد.
من اطاع الخمینی فقد اطاعالله
شهید بزرگوار، حضرت آیتالله دستغیب چنان عظمت وجودی حضرت امام و اتصال ایشان به مبداء وحی را دریافته بود که اطاعت از ایشان را همان اطاعت از خداوند سبحان
میدانست و سرپیچی از فرمان امام را نافرمانی خدای تعالی. او عارفانه میگفت: «من اطاع الخمینی فقد اطاعالله» و بنا بر همین اعتقاد از همان آغاز نهضت اسلامی تا پایان عمر همواره پشت سر ایشان حرکت میکرد و از نظر خاص و عام سختترین مدافع ولایت فقیه بود.
در ماجرای وقایع خرداد 1342، آن قدر به مقاومت ادامه داد تا بالاخره هنگامی که از طرف دستگاه مأمورین رده بالا و افسران عالیرتبه به شیراز آمدند و خواستند با ایشان ملاقات کنند، حاضر نشد و فرمود هر چه آقایان قم بگویند، حرف ما هم همان است. رئیس ساواک وقت سرلشگر پاکروان مستقیماً به شیراز آمد، اما شهید دستغیب او را نپذیرفت. پاکروان پیغام فرستاد که: «غرض شما از این هیاهو و سر و صدا چیست؟ بیایید بنشینید، تفاهم کنید.» ایشان فرمود: «بروید با قم و امام امت تفاهم کنید. ما پیرو ایشان هستیم. هر چه بفرمایند ما هم اطاعت میکنیم».
شهید دستغیب معتقد بود: «مسئله امام، مسئله شخص سادهای نیست که انسان فکر کند حالا ایشان یک مرجعی هست که حرفی میزند و ما هم باید انجام دهیم. مسئله خیلی بالاتر از اینهاست. در بسیاری از مسائلی که ما خدمت امام میرفتیم، اصلاً مسائلی که امام میگفت احساسمان این بودکه شاید از خودش نیست که این حر فها را میگوید و چیزهایی بودکه فوق تصور بوده. در بسیاری از جزئیات که امام را در جریان نگذاشته بودیم حرفی که میزد تطبیق داشت با طرح نظامی که طرح کرده بودیم.»
ایشان همان قدر که نسبت به مقام امامت و رهبری تولی داشت، از هر عنصری که در جهت خلاف امام بود، به شدت تبری میورزید. چنانکه خود میفرمود: «هنگامی که در مجلس خبرگان قانون اساسی دیدم بنیصدر در مورد ولایت فقیه که اساس نظام الهی جمهوری اسلامی است، آن هتاکیها را نمود، بر خود واجب دانستم به دفاع از ولایت فقیه برخیزم و مطالبی را از تربیون مجلس بیان نمایم.» نمونه دیگری از تبری وی، تنفر شدید از گروهگرایی و گروهکها بود که همواره در سخنانش آنها را نصیحت میفرمود و به تبعیت از حق فرا میخواند.
همسر شهید در مورد علاقه و ارادت ایشان به حضرت امام میگوید: «هرگاه حاج آقا با امام امت دیدار داشتند، در بازگشت بیش از حد خوشحال و شاداب بودند. همیشه خودشان را موظف میدانستند که اخبار رادیو و تلویزیون و بخصوص صحبتهای امام امت را گوش کنند و یادداشت نمایند. ایشان در سخنرانیهای خود صحبتهای امام را محور قرار میدادند».
هنگامی که به محضر امام شرفیاب میگردید، همچون عبدی در مقابل مولایش و عاشقی در برابر معشوق به زمین مینشست و در یکی از ملاقاتها با امام فرموده بود: «در محضر امام مرا یارای سخن گفتن نیست. لذا بایستی مطالب لازم را خلاصه و فشرده کنم.» هم او بود که خطاب به یکی از نمایندگان مردم شیراز در مجلس اظهار داشت: «پسرجان! باید باورت بیایدکه حضرت امام نایب امام زمان (عج) است. تصور کن با امام زمان چگونه باید رفتار کرد؟ احترام به امام، احترام به امام زمان (عج) است. احترام به امام زمان، احترام به خداوند متعال است. میخواهی عزت پیداکنی، عزت در تبعیت از امام است.»
در اواخر عمر احوال ایشان طوری شده بودکه وقتی صحبتی از امام به میان میآمد، چندین بار پشت سر هم میگفت امام، امام، امام، چه امامی! و سپس آه میکشید، مثل اینکه آن چیزی را که از امام یافته بود، نمیتوانست بیان کند. هیچگاه اسم امام را تنها نمیبرد و اظهار میداشت که پیروی از ایشان باعث افتخار من است. او این اطاعت را قولاً و عملاً نشان میداد و هرگز دیده نشد که در برابر امام و فرامینش و یا دولتی که مورد تأیید حضرت امام باشد، به اجتهاد و رأی و استنباط خویش استناد جوید. به تعبیر رهبر کبیر انقلاب او متعهد به اسلام و جمهوری اسلامی بود و تا روزهای آخر عمرش چه در خطبهها، چه در سخنرانیها و چه در مصاحبهها و چه در مقالاتی که مینوشت وظیفه خود را و اجتماع را و گویندگان را در تقویت ولایت فقیه میدانست و میگفت اگر میخواهید به رژیم طاغوتی برنگردید، باید ولایت فقیه را تقویت کنید. حکومت الله به پرچمداری ولایت فقیه است.حضرت امام ایشان را از مفاخر اسلام میدانست.
پی نوشت:
1. حاج شیخ کاظم شیرازی در حدود سال 1290 قمری در شیراز متولد گردید. در دوران تحصیل از محضر استادانی چون حاج شیخ حسنعلی تهرانی و آیتالله میرزا محمد تقی شیرازی کسب فیض نمود. ایشان در سال 1367 قمری وفات یافت.
ر.ک: حسن مرسلوند، زندگینامه رجال و مشاهیر ایران. ج 4، ص 153.
2. حضرت آیتالله حاج سید ابوالحسن اصفهانی (1277- 1365 هـق) در یکی از مضافات اصفهان متولد گشت. در سال 1307 به عراق عزیمت نمود و نزد آخوند ملا محمد کاظم خراسانی و میرزا محمد تقی شیرازی به تکمیل تحصیلات پرداخت. پس از فوت مرحوم شریعت، ریاست مطلقه امامیه به او منتهی و شهرتش به شرق و غرب عالم رسید و مرجع کل گشت. از فضائل او همین بس که توقیعی شریف از حضرت صاحبالامر (ارواحنا لهالفداء) برایش صادر گردید که در آن وعده نصرت و یاری به کلمه «نحن تنصرک» فرموده بودند. وی دارای رساله عملیهای به نام «صراط النجاه» است و در انقلاب 1320 هـق عراق جزو رهبران جامعه شیعه بوده و یکبار نیز از عراق تبعید گردیده است.
ر.ک: کوثر، ج 1، ص 308 / شیخ عباس قمی، مشاهیر دانشمندان اسلام، ج 4، ص 375
3. حاج سید میرزا آقا اصطهباناتی از مراجع تقلید نجف بشمار میرفت که پس از فوت مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی بسیاری از مردم فارس از ایشان تقلید میکردند. وی به محقق، موفق، متکلم، فقیه و جامع معقول و منقول شهرت داشت و از جمله شاگردانش مرحوم آیتاللهالعظمی نجفی مرعشی بوده است. میرزا آقا اصطهباناتی در یکی از حجرات صحن مطهر حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) مدفون است.
4. عارف نامی حضرت آیتالله سید علی قاضی طباطبائی فرزند مرحوم سید حسین، از استادان بزرگوار عرفان و معارف الهی و صاحب مکاشفات و کرامات بسیار در 13 ذیالحجه 1285 هـق چشم به جهان گشود. روش عرفانی مرحوم قاضی همان رویه استاد بزرگش مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی بود که برای وصول به معرفت نفس، نفی خواطر را دستور میداد. بدین طریق که سالک برای نفی خواطر و اندوختههای ذهنی، باید مقدار نیم ساعت یا بیشتر در هر شبانهروز معین و در آن وقت توجه به نفس خود نماید در اثر این توجه رفته رفته خواطر از او نفی شده و به تدریج معرفت نفس حاصل خواهد گردید و شیوه آن دو راه است: 1) تلاوت قرآن مجید و التفات به معانی آن 2) توسل به حضرت ابی عبدالله (ع) برای رفع حجاب و برداشته شدن موانع نسبت به سالکین راه. حضرت آیتالله قاضی در 6 ربیعالاول 1366 در نجف اشرف دار فانی را وداع گفت.
ر.ک: محمد شریف رازی، گنجینه دانشمندان، صص 910-906.
5. آقا ضیاءالدین عراقی از علمای بزرگ نجف و از شاگردان آخوند ملامحمد کاظم خراسانی بودکه به حسن بیان شهرت داشت. وی یکی از مراجع تقلید بشمار میرفت. در سال 1320 هجری شمسی دار فانی را وداع گفت.
ر.ک: مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران. ج 6، ص 125
6. مجذوب واصل و عارف کامل، حضرت آیتآلله شیخ حسنعلی نجابت، شاگرد برجسته آیات عظام سید علی آقا قاضی طباطبائی و حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی، در سال 1296 هـش در شیراز دیده به جهان گشود. پس از اتمام مقدمات در شیراز، به نجف عزیمت و از محضر درس استادانی چون آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی، سید عبدالهادی شیرازی و سید ابوالقاسم خویی بهرهمند و در سن 28 سالگی به درجه اجتهاد نائل گردید. ایشان از همان ابتدای ورود به نجف اشرف، به توصیه آیتالله قاضی بنای رفاقت محکمی با شهید آیتالله دستغیب گذاشت و پس از بازگشت از نجف به همراه ایشان علیه نظام طاغوتی دست به مبارزه زد. وی معتقد بود که عشق به حضرت امام خمینی، عشق به امام زمان (عج) و عشق به خداست. در زمان جنگ تحمیلی، فرزند ایشان به خیل شهدا پیوست و خود نیزکه جذیات حق نه تنها تجرد از ماده بلکه تجرد از صورت را نیز برایش ملکه گردانیده بود، در بهمن ماه 1368 به لقاءالله پیوست. از ایشان آثار ارزنده بسیاری چون کلمه طیبه، توحید، ولایت شریعه مطلقه فقیه، شرح زیارت شعبانیه و … برجای مانده است.
7. جشن هنر شیراز توسط فرح پهلوی افتتاح شده بود.
شهید دستغیب در قامت یک پدر
«شهید آیتالله دستغیب در قامت یک پدر» در گفت و شنود شاهد یاران با آیتالله سید محمد هاشم دستغیب(1)
گفت و شنود شاهد یاران با آیتالله سید محمد هاشم دستغیب
سالیان سال همراهی و همدلی با شهید در عرصههای خطیر مبارزه و اشراف بر افکار و آرای ایشان، خاطرات و تحلیلهای آیتالله سید محمد هاشم دستغیب را از دقت، صحت و ارزش فراوانی برخوردار ساخته است. ایشان با وجود ضیق وقت، با نهایت لطف ما را پذیرفتند و با اتکا به حافظهای شگفت، از روزهای مبارزه، چالشها و تلاشها و نهایتاً شهادت جانسوز پدر سخن گفتند. گفتگوی حاضر شرح جامعی از انقلاب در فارس و تاثیر شهید دستغیب در این فرآیند است که برای پژوهندگان تاریخ معاصر بسیار مفید تواند بود.
با تشکر از حضرتشان که ما را در تدوین گفتگوئی جامع یاری کردند.
– از دوران کودکی از والد گرامیتان چه خاطراتی را در ذهن دارید؟
خاطراتی که از ایشان دارم بی شمارند و ایشان چون زندگیش مبتنی بر احکام اسلامی بود، در تمام ابعاد مراقب بود و واقعاً نظر لطفی به زن و بچه داشت. من بچه بودم، ولی هنوز این خاطره در ذهنم هست. سابقاً چوب لباسیهائی بود که به دیوار میزدند و برآمدگیای داشت که مثل سر شیر بود. مرحوم ابوی مرا که کودک دو سه سالهای بودم، بلند میکرد و آن را به من نشان میداد و با من بازی میکرد. چهار پنج ساله که بودم، اصرار داشت که مرا همراه خود به مسجد ببرد. ظهر که میشد اصرار داشت که اقامه بگویم و نمازم را همراهش بخوانم و اگر یک روز نبودم، سئوال میکرد که چه شده؟ چرا نیامدی؟
به هر حال تربیت همراه با محبت، بی آنکه با تندی همراه باشد، در دستورات اسلامی هست و بسیار هم اهمیت دارد و این برنامهای بود که ایشان نسبت به بچههای خود داشت، مخصوصاً نسبت به دخترها و به آنها بیش از بچههای پسر مهربانی میکرد. در زمینه تربیت اسلامی هیچ کوتاهی نداشت. در زمینه درس و مشقمان هم ملاحظاتی داشت و با این امر بیگانه نبود.
روشهای تنبیه و تنبه ایشان چگونه بود؟
در ابتدا خود را کاملاً ناآگاه جلوه میداد و سعی میکرد جوری وانمود کند که من نفهمیدهام موضوع چیست. تغافل میکرد که طرف، جری نشود. این خیلی اهمیت دارد که ابهت فرد از بین نرود. ابتدا همه چیز را با مهربانی تذکر میداد. من هم همیشه سعی میکردم هنگام راه رفتن یک قدم از ایشان عقبتر باشم. سابقه نداشت که ایشان بچهای را کتک زده باشد. به یاد ندارم که کار به اینجا کشیده باشد که بچهای را تنبیه بدنی کرده باشند، فوقش موقعی که میخواست تنبیه کند، میگفت: «خیلی جاهل شدی!» این نهایت تنبیه ایشان بود و بچهها هم یاد گرفته بودند و گاهی تقلید میکردند. نسبت به مادر ما واقعاً ملاطفت خاصی داشت. مادر ما در حوادث زندان و تبعید پدر ما خیلی صدمه دید و پدرمان سعی میکرد حتیالامکان جبران کند.
آیا آیتالله دستغیب در نهضت ملی شدن نفت هم فعالیت داشتند یا این فعالیتها بعد از سال 42 آغاز شد؟
در جریان ملی شدن صنعت نفت ایشان کاملاً برکنار بود، یعنی به تمام معنا منزوی بود و این مقارن بود با شور و حرارت خاصی که ایشان در سیر و سلوک داشت. در چنین وضعیتهائی انسان حتی حوصله شنیدن این مسائل را هم ندارد، چه رسد به فعالیت در آنها. بنده متولد 1320 هستم و در دوران مصدق 12 سال داشتم و خوب به خاطر دارم که ایشان کاملاً کنار بود، نه مثبت، نه منفی؛ اما بعد از سال 41، 42 و پیام امام از قم برای ایشان، کاملاً وارد میدان شد و خیلیها تعجب هم میکردند. جریان نهضت نفت را باید با تمهیداتی به اسلام وصل کنیم و بعد هم که اختلاف دکتر مصدق و مرحوم کاشانی پیش آمد و آن وقایعی که میدانید و به هر حال جریانات ملیگرائی و جبهه ملی که اسلامی نبود، ولی در سال 42 وقتی امام در راس نهضت قرار گرفتند، تکلیف کاملاً معلوم بود.
آیا حضرت امام آشنائی قبلی با شهید داشتند که برایشان پیغام فرستادند؟
در حد همان صحبتها و به عنوان یکی از علمای بلاد که اهل سیر و سلوک و معرفت بودند و ملاقاتی هم صورت نگرفته بود. شهید هم میدانست که امام، در اخلاق و عرفان، شاگرد مرحوم شاهآبادی هستند.
آیا حضور ذهن دارید که پیام امام را چه کسی آورد؟
بله، مرحوم آشیخ حسن خلیلی، از خاندان محترم خلیلی و مادرش از نمازیهاست و حاج محمد نمازی، عموی مادر ایشان است که آب شیراز و بیمارستان، موقوفه اوست. آقای خلیلی شوهر دختر عمه بنده است و در حقیقت داماد دور ما حساب میشود. ایشان در قم با امام مربوط بود و چون بر زبان انگلیسی مسلط بود، لذا نشریات خارجی را محرمانه برای امام ترجمه میکرد و خدمت ایشان میبرد و گزارش میداد. مرحوم امام ایشان را نزد مرحوم ابوی فرستادند و از ابوی استمداد کردند که در این ماجرا باید یک حرکت دستهجمعی انجام شود و در برابر لوایح 6 گانهای که شاه مطرح کرده، باید عکسالعمل شدید نشان داده شود. من در آن سال 23 سال داشتم و ماوقع را به خوبی به یاد میآورم. فراموش نمیکنم که مرحوم پدرم فرمود که به آقا سلام برسانید و بگوئید که من دربست در اختیار شما هستم، هرجوری که صلاح میدانید راهنمایی کنید، من هم در محدوده توان خودم هیچگونه مضایقهای نخواهم داشت.
امام پیام داده بودند که شما میتوانید با هماهنگی و همفکری علمای شهر، برنامه جامعی در این زمینه بریزید و اقداماتی بکنید. مرحوم آیتالله شیخ
حسنعلی نجابت، بزرگواری که رحمت خداوند بر ایشان باد و قدر و ارزش ایشان مخفی مانده است، بسیار مورد علاقه مرحوم آیتالله شهید دستغیب بود و ملاقاتهائی داشتند و صحبت و مشورت میکردند. آن مرحوم کاملا مهیج و محرک مرحوم ابوی بود.
نحوه ارتباط شهید با سایر علما به چه شکل بود؟
عرض کردم که ابوی سالها منزامام پیام داده بودند که شما میتوانید با هماهنگی و همفکری علمای شهر، برنامه جامعی در این زمینه بریزید و اقداماتی بکنید. مرحوم آیتالله شیخ حسنعلی نجابت، بزرگواری که رحمت خداوند بر ایشان باد و قدر و ارزش ایشان مخفی مانده است، بسیار مورد علاقه مرحوم آیتالله شهید دستغیب بود و ملاقاتهائی داشتند و صحبت و مشورت میکردند. آن مرحوم کاملا مهیج و محرک مرحوم ابوی بود.
نحوه ارتباط شهید با سایر علما به چه شکل بود؟ند و جمعی باشد و همین طور هم شد.
به دنبال آن تصمیم گرفته شد که ابتدا مجلسی هفتگی به عنوان دعا گرفته شود. اتفاقا ایام تابستان مصادف شده بود با نیامدن باران و جلسه را به عنوان جلسه دعای باران اعلام کردند. شب جمعه اول در شبستان مسجد اجتماع عظیمی فراهم شد و پس از دعای کمیلی که خود ابوی تلاوت کردند، دعای باران هم خوانده شد و اتفاقاً همان هفته باران مفصلی هم آمد! و اعلام کردندکه هفته دیگر هم جلسه همین جاست.
در هفته اول، ابوی که شامه سیاسی تیزی داشت، خیلی سربسته فقط اشارهای به مسئله مقاومت و مبارزه با دستگاه کرد، ولی به هیچ وجه صراحت به خرج نداد تا آن مجلس تعطیل نشود. هفته دوم ایشان اعلام کرد که زمزمههایی شنیده میشود و نغمههای شومی برخاسته است و مردم به کنایه فهمیدند که مقصود ایشان چیست.
برنامهها ادامه پیدا کرد، ولی دستگاه هم ساکت ننشست. مخصوصا خوب یادم هست که از رئیس ساواک سابق استان فارس، سرهنگ هاشمی که به خراسان رفته بود، کمک خواستند. او هم به شیراز آمد و به کمک سرهنگ پرویزی و معاون او سرهنگ سیاوش، در میان مردم شایعات فراوانی را پخش کردند، مخصوصا پس از ماجرای فرودین 1342 و حمله به مدرسه فیضیه، ناگهان شایع کردند که شعبان جعفری، یعنی همان شعبان بیمخ با دار و دستهاش به شیراز آمدهاند و بناست که مجلس آن شب را به هم بریزند و مردم را تار و مار کنند و به این ترتیب مردم را میترساندند تا در مجلس شرکت نکنند. یا به تکتک علما نامه مینوشتند و روزی نبود که چند نامه تهدیدآمیز نرسد. بنده سعی میکردم تا آنجا که امکان دارد این نامهها به دست پدرم نرسد، چون میدانستم که اینها تحریکات ساواک است و این نامهها از مراکز شومی پراکنده میشود.
به هرحال سخنرانیهای مجالس شبهای جمعه به وسیله رفقا و با زحمات فراوان ضبط میشد. مخصوصا در این زمینه آقای حاج محمد رضا ابوالاحراری، فعالیت فوقالعادهای داشت و ایشان را به همین دلیل دو بار به ساواک بردند و زندانی کردند و مخصوصا ضبط صوتشان را که خیلی جالب بود، توقیف کردند، معالوصف، دوستان از جاهای مخفی در مسجد، به هر شکل که بود سخنرانیها را ضبط میکردند و بعضی اوقات همان شب یا نهایتاً فردا، با وسائلی میفرستادند قم. مخصوصا امام تاکید داشتند که به دست خود ایشان برسد و از اول تا آخر هم گوش میکردند. دو مجلس را خصوصا یادم است که فرمودند تکثیر و به تمام نقاط کشور فرستاده شود. یکی از آنها درباره امر به معروف و نهی از منکر بود که گفته بودند یک قسم امر به معروف و نهی از منکر هست که باید اجرا شود، حتی اگر بیم جان در میان باشد و آن زمانی است که اصل دین در خطر باشد. مرحوم با بیانی بسیار رسا این معنا را تبیین کرده بود که الان شرایط این گونه است و دفاع از فرد هم مطرح نیست، بلکه دفاع از دین خداست و جان و مال و آبرو هم در برابر آن ارزش ندارد.
این نوار شهید دستغیب و برنامههاشان این بود که دعا به مراجع و مخصوصا اسم امام را با تجلیل بیشتر در آخر کار میآورد، مثلا اگر از دیگر از آقایان به عنوان آیتالله نام میبرد و در آخرکار میفرمود حضرت آیتالله العظمی امام خمینی و مردم هم تهییج میشدند و صلوات میفرستادند. به دنبالش هم میفرمود: «اطالالله عمره و اهلک عدوه». نوارهای ایشان گاه تا کردستان و حتی مناطقی که شیعهنشین هم نبودند، رفته بود از بس که مطالب جالب و رسا و با بیان شیوا و صریح مطلب بیان میشد. در تحریکاتی که بود، از خود بستگان ما، جوری به واسطه میخواستند مرحوم ابوی را از این کار باز بدارند.
فراموش نمیکنم یکی از ارحام، از مخدرات محترم، در منزل، منتظر آقا بود. وقتی وارد شدیم، ایشان با لحن پرخاشگرانهای که البته از روی محبت بود، گفت: «شما چرا خودتان را به زحمت میاندازید؟» تعبیری که ایشان کرد، این بود که: «چرا پا روی دم سگ میگذارید که برگردد و شما را بگزد؟ آخر شما این مردم را نمیشناسید. اینها بیوفا هستند.» پدرم رو کرد به ایشان و بعد به بنده اشاره کرد و فرمود: «اگر این هم، همراه من نباشد، من کار خودم را خواهم کرد و حرف خودم را خواهم زد، همین.» این اندازه، وظیفه را تشخیص داده بود که امروز وظیفه ما مقاومت است و لذا حتی اگر خودش تنها هم باشد، از انجام وظیفه سر باز نخواهد زد.
در سال 42 ما زودتر از مرحوم امام از زندان بیرون آمده بودیم. امام از زندان بیرون آمده بودند، ولی در منطقهای از شمال تهران در خانهای محصور بودند و کم و بیش بعضی از افراد با ایشان ملاقات میکردند. مرحوم ابوی برای امام پیام فرستاد که من میخواهم به شیراز برگردم و دنباله برنامه را بگیرم، هرچند که حکومت نظامی و این قبیل مسائل باشد. شما چه صلاح میدانید و چه میفرمایید؟ امام در پاسخ فرموده بودند که من الان محصور هستم. هر طور که خودتان صلاح میدانید، به وظیفهتان عمل کنید.
بعد از اینکه به شیراز آمدیم، وضع طوری بود که امکان فعالیتها به هیچ وجه میسر نبود مقصودم سماجت و شجاعت و واقعا پایداری آن مرحوم شهید بزرگوار بود که تا این حد وقتی که وظیفه دینی خودش را تشخیص داد، مردانه ایستاد.
نحوه برخورد علمائی که با این شیوهها موافق نبودند، چگونه بود؟
همان طور که اشاره کردم، مرحوم ابوی با نهایت التماس به آقایان میفرمود: «شما بیائید شرکت کنید، من صحبت میکنم اگر قرار است کسی را بکشند، مرا میکشند، بناست بگیرند و زندان کنند، مرا زندان میکنند، ولی شما اقلا با قدم خودتان، همکاری و همراهی کنید.» معالاسف، بسیاری بودند که شرکت نمیکردند، علاوه بر شرکت نکردن، مخالفت و اذیت هم میکردند و پارازیت هم میانداختند. واقعا ابوی از دست خیلیها و به قول امام از دست متحجرین، ضربات شدیدی خورد که تا آخر عمر فراموش شدنی نبود، معالوصف به راه خود ادامه داد. مرحوم ابوی از این مجالس که بیرون میآمد، معمولا خیلی خسته و ناراحت بود. عدهای پیشنهادات ایشان را قبول نمیکردند. عدهای میگفتند ما شرکت میکنیم به شرط آنکه تندروی نشود. منظورشان از تندروی چه بود؟ اگر گوشه و کنایهای هم زده میشد، از نظر آنها، تندروی بود، اما آن بزرگوار با وجود خون دلی که میخورد، آن جلسات را ادامه داد تا محرم سال 42 رسید و بهانهای برای تعطیلی مجالس پیش آمد، مخصوصا مرحوم آیتالله محلاتی اصرار داشت که برنامه تعطیل شود، لکن مرحوم آقای نجابت و مرحوم پدرم و بعضی دیگر مثل آقای شیخ محمود شریعت، سید محمد جعفر طاهری اصرار داشتند مجلس ادامه پیدا کند. بالاخره رای آقایان غلبه پیدا کرد و در شب جمعه در ماه محرم در صحن مسجد جامع مجلس بسیار معتبری برگزار شد و هیئتهای سینهزنی هم شرکت کردند. مرحوم ابوی آن شب مطالب را صریح و پوستکنده بیان کرد.
مسجد جامع دیگر جا نداشت و آن شب اعلام شد که مراسم شب عاشورا در مسجد نو خواهد بود. در آن شب در مسجد نو، جای سوزن انداختن نبود و جمعیت در فلکه مقابل شاهچراغ و دالان مسجد موج میزد. در آن مجلس شهید دستغیب سنگ تمام گذاشت و مطالب را کاملا صریح گفت و شاه را تکفیر کرد و گفت برنامههایش خلاف احکام اسلام است و باید تابع مراجع باشد و غلط میکند که اطاعت نکند و ملت او را عزل میکند.
در روز دوازدهم عاشورا رادیو اعلام کرد که امام را بازداشت کردهاند. خوب یادم هست در منزل مرحوم سید محمد باقر آیتاللهی، مشهور به حاج عالم بودیم و علما مشورت میکردند که در این شرایط چه باید بکنند. بعد به اتفاق ابوی به مسجد جامع آمدیم. شب سیزدهم محرم و روز 15 خرداد بود. جمعیت موج میزد و مرحوم ابوی سخنرانی بسیار مهیجی ایراد و فردا را تعطیل عمومی اعلام کردند. قرار شد چون مردم از قبل خبر نداشتند، نانواییها و قصابیها باز باشند که مردم در زحمت نیفتند.
احتمال قوی میرفت که ابوی را آن شب بازداشت کنند، لذا عده زیادی به اتفاق ایشان به طرف منزل به راه افتادند. ایشان در مسجد گنج که کنار منزل مسکونی ما بود، توقف کردند. در آنجا هم مراسم عزاداری مختصری به عنوان تکمیل مجلس انجام شد. پس از تشریف فرمایی شهید و همراهان، آقای شیخ عبدالنبی انصاری که آن وقت از طلاب جوان و بسیار فعال و گرم بود، منبر رفت و اعلام کرد که: آی مردم! آیتالله خمینی را گرفتهاند، شما هرکاری لازم است، بکنید.» آن قدر تهییج شده بود که فرمان جهاد را داد!
سپس مرحوم ابوی و بنده به منزل آمدیم و ایشان در حیاط استراحت کردند، ولی جمعیت متفرق نشد. حاج محمد سودبخش، از یاران قدیمی و وفادار شهید بزرگوار که واقعا وقتش و انرژیاش را در این مسجد در خدمت انقلاب و در خدمت شهید گذراند، خیلی تهییج شده بود و رفت و پشت بلندگو فریاد زد: «ما منزل آیتالله دستغیب را رها نمیکنیم، امشب تا صبح میمانیم و اگر خواستند ایشان را بازداشت کنند، مقاومت میکنیم».
این نکته را عرض کنم زمانی که سر و صدا بلند شد که شعبان بیمخ و دار و دستهاش میخواهند به شیراز بیایند و مجلس را به هم بزنند، رفقای جوان ما، مخصوصا رفقای خصو صی مرحوم آیتالله نجابت، چوبهای بزرگ و ضخیمی را تهیه کرده بودند که اگر این اراذل و اوباش آمدند، مقاومت بکنند. آنها این چوبها ر ا از شب به منزل آیتالله دستغیب منتقل کرده بودند و تا حدی ایستادگی هم کردند، ولی در مقابل حمله رنجرها با آن مسلسلهای دستی و افراد ورزیده و کارآزموده، این بندگان خدا نمیتوانستند کار بیشتری بکنند.
به هرحال آن شب ابوی در صحن خانه و بنده هم کمی آن طرفتر استراحت میکردیم. مردم در اتاقهای بالا و همچنین در مسجد گنج جمع شده بودند. آنها حتی گرسنگی را نیز فراموش کرده بودند، معالوصف رفقا زحمت کشیدند و نان و خرمایی تهیه کردند، به افراد میدادند. اصلا خیلیها به فکر خوراک هم نبودند و فقط در فکر این بودند که مبادا شهید دستغیب را بگیرند.
تقریبا حدود 3 بعد از نصف شب بود که یکمرتبه از صدای تکبیر کسانی که در پشت بام و اتاقهای بالا بودند، از خواب پریدم و دویدم که ببینم چه خبر است؟ گفتند رنجرها حمله کردهاند. در کوچه پشت منزل زد و خورد و درگیری بود. عدهای اصرار داشتند که مرحوم
پدرم را از خانه بیرون ببرند که فکر بسیار جالبی بود، چون با مقاومتی که دم در شد، رنجرها معطل شدند. بعضیها میگفتند رنجرها مست بودهاند. البته اینها را طوری بار آورده بودند که آماده حمله و درندگی بودند و اگر دستشان به مرحوم ابوی میرسید، با همان لگد اول شاید ایشان را تلف کرده بودند.
بنده به سرعت دم در آمدم و پرسیدم چه باید کرد؟ رفقا گفتند اول در را قفل میکنیم که اینها معطل بشوند. بنده
برگشتم و کلید را از پدرم گرفتم و در را قفل کردم و برگشتم. ایشان داشتند لباس میپوشیدند و دیگران با اصرار، ایشان را از روی پشت بام به خانه همسایه که دو تا خانه آن طر ف تر و صاحبش از ارادتمندان شهید بود، یعنی خانواده سبحانی که واقعا فداکاری و از خودگذشتگی کردند، بردند. آنها با وجود خطری که تهدیدشان میکرد، تا دو سه روز از آقا پذیرائی کردند. مامورین تمام خانههای اطراف را با دقت تمام گشتند و از آنجائی که لطف خدا و نظر اولیای خدا بود، به آن خانه اصلا مراجعه نکردند.
به هرحال بنده وقتی برگشتم، داشتند آقا را میبردند. آقا به من اصرار کردند که تو هم بیا. بنده موقعیت را که در نظر گرفتم، دیدم اینها دارند با لگد در را میشکنند. دیدم با رفتن من شاید جای رفتن آقا را هم بفهمند، لذا ماندم.
رنجرها به ستون دو و با حالت قدم دو، وارد منزل شدند، انگار میخواهند یک دژ را فتح کنند! آناَ گفتند دستها بالا! من هم دستم را بالا بردم و یکی از اینها معطل نکرد و لگدی به کمرم زد که تا حالا هم اثرش باقی است. معالجاتی شد، ولی روی کلیهها اثر گذاشت. الان هم جوری است که بدون تکیهگاه نمیتوانم بنشینم و کمرم درد میگیرد. وقتی افتادم، یکی دیگرشان لگدی به صورتم زد. هیکلهای قوی و قدهای بلندی داشتند و بسیار همتقریبا حدود 3 بعد از نصف شب بود که یکمرتبه از صدای تکبیر کسانی که در پشت بام و اتاقهای بالا بودند، از خواب پریدم و دویدم که ببینم چه خبر است؟ گفتند رنجرها حمله کردهاند. در کوچه پشت منزل زد و خورد و درگیری بود. عدهای اصرار داشتند که مرحوم پدرم را از خانه بیرون ببرند که فکر بسیار جالبی بود، چون با مقاومتی که دم در شد، رنجرها معطل شدند. بعضیها میگفتند رنجرها مست بودهاند. البته اینها را طوری بار آورده بودند که آماده حمله و درندگی بودند و اگر دستشان به مرحوم ابوی میرسید، با همان لگد اول شاید ایشان را تلف کرده بودند.
بنده به سرعت دم در آمدم و پرسیدم چه باید کرد؟ رفقا گفتند اول در را قفل میکنیم که اینها معطل بشوند. بنده برگشتم و کلید را از پدرم گرفتم و در را قفل کردم و برگشتم. ایشان داشتند لباس میپوشیدند و دیگران با اصرار، ایشان را از روی پشت بام به خانه همسایه که دو تا خانه آن طر ف تر و صاحبش از ارادتمندان شهید بود، یعنی خانواده سبحانی که واقعا فداکاری و از خودگذشتگی کردند، بردند. آنها با وجود خطری که تهدیدشان میکرد، تا دو سه روز از آقا پذیرائی کردند. مامورین تمام خانههای اطراف را با دقت تمام گشتند و از آنجائی که لطف خدا و نظر اولیای خدا بود، به آن خانه اصلا مراجعه نکردند.
به هرحال بنده وقتی برگشتم، داشتند آقا را میبردند. آقا به من اصرار کردند که تو هم بیا. بنده موقعیت را که در نظر گرفتم، دیدم اینها دارند با لگد در را میشکنند. دیدم با رفتن من شاید جای رفتن آقا را هم بفهمند، لذا ماندم. لوات آنها بلند شد. من همان وقت از ذهنم گذشت که: «قرآن کنند حرز و به طه کشند تیر». اینها را طوری با تبلیغات پوچ بار آورده بودند که هیچ کدام صبح نماز نخواندند و نگذاشتند که ما هم نماز بخوانیم، اما با پیدا شدن گنبد حضرت عبدالعظیم صلوات فرستادند. این معنا کاملا واضح بود که در تمام شئون اجتماع ما، این برنامه پیاده میشد که به مظاهر بپردازند، ولی حقیقت اسلام را از بین ببرند و بکوبند. به هر حال از آنجا اتوبوس آماده بود و ما را بردند به زندان عشرتآباد، مرحوم شهید دستغیب در شیراز بود.
از ملاقات شهید با امام در سال 43 خاطراتی را نقل کنید.
بعدها دیگران برایم نقل کردند که وقتی ما سه تن را بازداشت کردند و بردند، منزل را وارسی کرده و سپس زنها و حتی بچهها را در فشار قرار داده بودند. مخصوصا مادر من را جوری زده بودند که آثار قنداق تفنگ تا سالهای سال روی بازوهای ایشان باقی بود. همچنین عمه ما را هم همان شب برده و با فشار و تهدید از ایشان خواسته بودند بگوید که آقا کجاست؟ ایشان را به سختی زده بودند.
یادم هست سال بعد، یعنی در سال 43 که پدرم در تبعید و زندان بودند. امام پیغام فرستاده بودند پس از آزادی، قم که تشریف میآورید، نزد من بیایید. من در خدمت ابوی بودم. وقتی ایشان جریان سال گذشته را برای امام تعریف کردند و فرمودند که هنوز آثار ضربات این رنجرها بر روی بدن اعضای خانوادهام، از مادرم، خواهرم، همسرم و بچهها باقی است و سر پسرم را شکستند، امام قدری گریستند، سپس برای حاضرین در خانه صحبت کردند. موقعی بود که از طرف مجلس فرمایشی آن زمان، میخواستند به شاه لقب دادگستر بدهند. امام فرمودند: «میخواهند به این مردک لقب دادگستر بدهند. این از دادگستری است که بریزند خانه سید اولاد پیغمبر (ص) و این جنایات را انجام بدهند؟ چیزی که مرا بسیار متاثر کرده است این است که به مخدرات حرم جسارت کردهاند. من از این ناراحتم که آثار ضربات این نانجیبها، بعد از گذشت یک سال هنوز بر بدن مخدرات است». حاضرین مجلس صدای گریهشان بلند شد. تاثیری را که ناراحتی امام بر اعضای مجلس گذاشت و خیلیها را به گریه انداخت، هرگز فراموش نمیکنم.
نگاهی به سیره عملی شهید دستغیب
لمعاتی ازمنش عالم عامل…
– «دست جنایتکار آمریکا، شخصیتی ارزشمند را که یک مربی بزرگ و عالمی عامل و گناهش فقط تعهد به اسلام بود، از دست ملت ایران و اهالی محترم فارس گرفت و حوزه های علمیه و اهالی ایران را به سوگ نشاند» (امام خمینی).
سخن از رادمردی آزاده و عالمی وارسته و ربانی است. وقتی که این عالم بزرگ به دست منافقین کوردل آمریکایی به درجه رفیع شهادت نائل آمد این حدیث شریف نبوی مصداق پیدا کرد: «اذا مات العالم ثلم فی الاسلام ثلمه لا یسدها شیء» یعنی اینکه هر گاه عالمی دار فانی را وداع گوید، بر اسلام شکافی ایجاد شود که آن را هیچ چیز ترمیم نکند.
و امروز بعد از سالیان متمادی از شهادت این شهید بزرگوار، صدق قول رسولالله آشکار میشود و احساس نیاز به امثال این شهید بزرگوار و فقدان شهید آیتالله دستغیب کاملا محسوس است. رحمت و رضوان خدا به آن عالم ربانی و عارف صمدانی که در اثر مجالست با قرآن و کلمات ائمه اطهار و بزرگان اهل معرفتی همچون حضرت آیتالله شیخ محمد جواد انصاری همدانی و حضرت آیتالله حاج شیخ حسنعلی نجابت شیرازی، چنان شیفته معبود و معشوق خود شده بود که به مصداق روایت حضرت امیر (ع) که در خطبه همام فرمودند: «عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم»، در چشم مبارکش هر چیزی غیر از خدا کوچک مینمود و اگر چیزی در نفس شریفش گرامی و عزیز بود، فقط خدا بود و بس، چنانچه خودش در جایی فرمود: «قربان آن کسی که تنها آرزویش خدا باشد».
آن قدر مشغول خدمت به جان و روح خدایی خود بود که غافل از خود میشد، به طوری فرزند محترمشان در مورد ایشان گفت:
«خوراکش کمتر از یک چهارم نان خشکیده جوین بود که آن را آب میزد و با مقداری پیاز و نمک و گاهی مختصری پنیر و روغن زیتون را با نان جو میآمیخت و مختصری به اندازه خوراک یک بچه دو سه ساله یا کمتر میخورد. به خصوص از خوردن گوشت پرهیز میکرد ـ ریاضتهای شرعی مداوم ـ مجاهدات و ترک شهوات او را ضعیف و رنجور بار آورده بود، معدهاش او را میآزرد، به قسمی که دیگر نمیتوانست آن طور که مایل بود روزه بگیرد و ترک غذای حیوانی به خصوص گوشت بنماید». (1) عجیب نیست اگر حضرت حجت (عج) مردم را به ایشان ارجاع دهند. در اینجا لازم است به حکایتی که یکی از دوستان شهید آیتالله دستغیب بیان کرده، بپردازم:
«روزی بیرون حجره در اتاق مدرسه علمیه حکیم که به دست توانا و همت والای آن بزرگمرد تجدید بنا گردید، نشسته بودم که سیدی بسیار موثر و مؤدب در حالی که دست دو بچه هفت هشت ساله را در دستهایش گرفته بود، وارد شد و سلام کرد. پاسخ سلامش را دادم. بعد از احوالپرسی معلوم شد از بوشهر آمده است. با همان لباس قدیمی روستایی و ملکی به پا گفت: «آمدهام که خدمت حضرت آیتالله دستغیب برسم.» گفتم: «با ایشان چه کار دارید؟» کمی مکث کرد و جوابی نداد. پس از چند دقیقه، به او قول دادم که همراهش به منزل آقا میآیم. با اصرار زیاد بنده که چه کار با ایشان دارید، شروع به سخن کرد و گفت: «چند روزی است که یکی از فرزندانم سخت مریض شده و وضع زندگی من هم آن قدر وسعت نداشت که بتوانم مداوایش کنم. به هر زحمتی بود او را به درمانگاه بوشهر بردم. به من گفته شد باید هرچه زودتر بچهام را برای جراحی به شیراز ببرم. به روستایم برگشتم و در فکر فرو رفتم که با این تنگدستی و فشار، از کجا هزینه سفر و درمان را تهیه کنم. شب هنگام به حضرت ولی عصر (عج) متوسل شدم. پس از گریه زیاد و ناله و التماس، امام زمان (عج) فرمودند: «(2) فلانی! هیچ ناراحتی به خود راه نده. به شیراز برو. آنجا نماینده ما آقای دستغیب (با آن نشانهها و علاماتی که میداد) حاجت تو را برآورده میکند».
بعد از شنیدن سخنان مرد روستایی به اتفاق هم به خانه آقا رفتیم و پس از اجازه به محضرشان مشرف شدیم. تا وارد اتاق شدیم، حضرت آقا بلند شدند و با سید روستایی احوالپرسی کردند و فرمودند: «بچهات را میآوردی؟ هیچ ناراحت نباش که خودم وجه بیمارستان و عمل جراحی فرزندت را فراهم میکنم». من از اینکه آقا بی مقدمه این طور با سید سخن گفت، یکه خوردم و مات و مبهوت شدم. (3)
یک دهان خواهم به پهنای فلک
تا بگویم وصف آن رشک ملک
باز گوشهای از ویژگیهای شهید را از زبان یکی از یاران قدیمی و صمیمی آن رادمرد بنگرید:
«هنگام دعا سیلاب اشک بر چهره او و عشق جاری بود، اما در مواقع عادی لبخند زیبایش چون گل برگ بهاری مصاحب خود ر ا آرامش میداد. مراد بود، اما با مرید خود دوست و رفیق. آن قدر صفا داشت که بعضی اوقات دوستان و ارادتمندانش فراموش میکردند که او مراد آنان است و میپنداشتند که او رفیق چندین ساله و همسفرجهانگردشان است». (4) آن شهید بزرگوار عمر شریف و با برکت خود را در راه اعتلای دین و انس با قرآن و روایات ائمه طاهرین و درس و بحث و مذاکره کردن گذراند و در یک
کلام این گوهر ارزشمند و موهبت الهی را با خدای خویش معامله نمود و از عمر خود بهره کامل برد. هیچگاه عمر عزیزش به بطالت و علم لاینفع نگذشت. ایشان میفرمود:
«به نظرم نمیآید که هرگز اوقات فراغتی داشتهام. همیشه یا مطالعه یا درس دادن یا نوشتن بودهام. اوقات فراغتی نبود. الان هم مشغول هستم بحمدالله در نوشتن، درس دادن و مطالعه. خداوند انشاءالله همهمان را موفق بدارد به انجام وظیفه به اینکه اوقاتمان به بطالت نگذرد و از عمرمان بهره ببریم.»
هر نفس ز انفاس عمرت گوهری است
آن نفس سوی خدایت رهبری است
زمانی که در مورد روحانیت از ایشان سئوال میشود، جواب میدهند: «وظیفه روحانیت همان وظیفه پیغمبران است. روحانیت خلفای انبیاء و ائمه اطهار (ع) هستند؛ جانشینان آنها هستند. هم آنچه که آنان انجام دادند اینان باید همان را انجام بدهند. وظیفه انبیاء عبارت است از: تحکیم عقاید مسلمین، راهنمایی مسلمین، آگاه ساختن بشر تا خدای خودش را بشناسد، معاد را بشناسد و جامعهاش را متوجه کند به اینکه انسان غیر از حیوان است و بعد از مرگ حیات ابدی دارد. او باید اینجا خودش را تزکیه کند. اولین وظیفه روحانیت آموزش است. تعلیم و آگاه ساختن جامعه به معارف و آنچه باید بفهمد و بشناسد. شناخت خدا، شناخت خود، شناخت راه سعادت. دومین وظیفه روحانی پرورش است، یعنی باید جامعه را تهذیب کند؛ مردمان را از رذائل اخلاقی باز دارد، از حرص و حسد و خودخواهی و خودپرستی، شهوت پرستی، دنبال مال و ثروت رفتن، دنبال مقام رفتن، همه چیزهایی که وسیله میشود که آدمی اسیر دشمن میشود، اسیر شیطان داخلی و خارجی میشود، الان هر قومی که اسیر شیاطین بزرگی چون آمریکاست، در اثر همین است که اینها مهذب نشدهاند. باید روحانیون هر کشوری ملتشان، دولتشان را پرورش دهند که اسیر شهوات نباشند، اسیر مقام و مال و خوشگذرانی نباشند.»آن شهید بزرگوار این مطالب را بسیار دلچسب و شیرین بیان میفرمود و به مقتضای: «سخن که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند» کلمات آن شهید بزرگوار در قلوب مستعد اهل ایمان و تقوا و ولایت جای میگرفت و این نشانه گفتار هر عالم عامل صاحب یقین و ربانی است. کلمات او از روح و جان صاحب یقینش سرچشمه میگرفت و اهل یقین بودن او امتیازی بزرگ برای او به حساب میآمد، کما اینکه جلیس با صفا و فهیم با معرفت او، حضرت آیتالله نجابت شیرازی بر این نکته تاکید فراوانی دارد و میفرماید:
«از عنفوان جوانی تبعیت از نیکان شهر را سرلوحه زندگی خود قرار داده بودند… در اثر این تبعیت و قوی شدن روح تقوا، دو چیز در ایشان فوقالعاده شد؛ یکی یقین به خداوند تبارک و تعالی که در این مسئله بر معاصرین خود پیشی گرفت. هر قدر درجه برای یقین قائل شویم، خدا ایشان را موفق به آن درجه کرده بود. این یقین همواره رو به افزایش بود، لهذا در هر مجلسی که بنده با ایشان ملاقات داشتم، بحث خدا و معرفت ائمه طاهرین (ع) بود. شاید بتوانم ادعا بکنم مجلسی با ایشان نداشتم الا آنکه راجع به یقین و خدا و معارف اهلبیت (ع) در آن سخن به میان آید».
نکته قابل توجهی که در مورد آن شهید بزرگوار جلب نظر میکند، اهل عمل بودن آن بزرگوار است. وقتی کسی روش و زندگی و سلوکش را میدید، جلوهای از نور ائمه طاهرین (ع) را در او مییافت و آیات و روایاتی که انسان در مورد اهل ایمان میدید و میشنید، در وجود شریف آن رادمرد الهی متبلور و متجلی بود. اگر حرف از زهد میزد، زاهدترین مردم زمان خودش بود. با وجودی که به عنوان امام جمعه و نماینده مرحوم حضرت آیتالله خمینی (ره) در استان مهمی مانند فارس و شهر شیراز شناخته میشد و قادر بود از همه امکانات مادی بهره وافی ببرد، به رغم اصراری که از جانب بعضی از مسئولین و دوستان شهید ـ بعضاً به دلایل امنیتی ـ برای تعویض منزل ایشان میشد، ایشان به هیچ عنوان حاضر به این امر نشد و تا واپسین روزهای عمر شریفش را در همان خانه محقر واقع در منطقه پائین شهر شیراز سپری کرد. همگامی با فقرا و مردمی بودن از یک طرف و زهد و بی اعتنایی به زخارف دنیوی از طرف دیگر را قربه الله به اثبات رسانید و تا روز آخر عمر شریفش که در راه اطاعت و نماز و عبادت پروردگارش به شهادت رسید، از کوچه همان خانه به طرف میعادگاه عشقبازی با پروردگارش یعنی نماز جمعه رفت و در تقرب به سوی پروردگارش، بهترین وسایل قرب حضرت ربالعزه را که همان احلی من العسل شهادت باشد، نوشید.
شهید محراب حضرت آیتالله دستغیب در هر عرصه و میدانی که وارد شد، به خاطر معنویت عظیم و عنایات خاصه پروردگار خوش درخشید. در صحنه مبارزه از کسی که پرچم حق به دست او بود، یعنی از رهبر فقید انقلاب، حضرت امام خمینی دفاع تام و تمام و با اعتقاد به منویات ایشان، عمل کرد.
ناگفته نماندکه حضرت آیتالله نجابت در همیاری با شهید آیتالله دستغیب در مبارزات قبل از انقلاب و اقدامات پس از پیروزی، نقش بسیار ارزندهای داشتند و مشاوری امین و پشتیبانی محکم برای ایشان بودند.
پی نوشت:
1. با روش شهید آیتالله دستغیب: 12.
2. تردید است که امام زمان (عج) در خواب به ایشان فرموده است، و یا در بیداری.
3. یادواراه شهید آیتالله دستغیب از قول آقای شیخ عیسی علامی.
4. گفتار حاج ابراهیم یقطین بساطی
جلوههایی از سلوک اجتماعی شهید دستغیب
«جلوههایی ازسلوک اجتماعی شهید دستغیب» در گفت و شنود شاهد یاران با حجتالاسلام و المسلمین محمد مشکین فام
گفت و شنود شاهد یاران با حجتالاسلام و المسلمین محمد مشکین فام
بین عرفان ومبارزه، جمع کرده بودند…
زندگی و مرگ مردان خدا آکنده از آنات معنوی و شادابی است که حضور دائمی در محضر خداوند به آن لطف و جلای خاصی میبخشد. این احوالات برای کسانی که دلبسته زخارف جهان هستند درک ناشدنی است و لذا به جای تلاش برای تعالی روح به استهزای این مردان مرد میپردازند. در این گفتگوی خواندنی در باره این جنبه از شخصیت شهید دستغیب از زبان یکی از یاران صمیمی ایشان نکات جالبی را میخوانیم.
به نظر شما نقطه آغازین ورود شهید دستغیب به عرصه مبارزات که تا واپسین لحظات عمر ایشان ادامه داشت و ایشان را تبدیل به رهبر مبارزات در استان فارس کرد، کی و کجا بود؟
درباره شهید دستغیب از ابعاد مختلف میتوان صحبت کرد، اما دو بعد در زندگی ایشان بسیار برجسته هستند. یکی بعد عرفانی و سیر و سلوک و عبودیت و خداپرستی و دیگری بعد مبارزات سیاسی است. این نکته را هم ذکر کنم که این دو با یکدیگر تنافی ندارند. اگر کسی وارد عرصه سیر و سلوک شد، البته اگر اهل کامل باشد، زمانی که وظیفه ایجاب میکند، باید وارد عرصه مبارزات شود. حضرت امام بهترین الگو هستند. بُعد معنوی محفوظ، اما وظیفه بر همه چیز غالب است. حضرت امام فرمودند: «اگر کسی به این بزرگواران کاری نداشت، در عالم معنوی و سیر و سلوک خودشان بسیار راحت بودند، منتهی وظیفه حکم میکند که انسان وارد این عرصه شود.» و لذا خودشان هم با آن علم و فقاهت و زهدی که داشتند، زمانی که احساس وظیفه کردند، وارد میدان شدند و کار را شروع کردند. حضرت امام در دوران مرحوم آیتالله بروجردی، این وظیفه را بر دوش خود احساس نکردند و تا زمان رحلت آیتالله حکیم هم همین طور.
زمانی که امام نهضت را آغاز کردند، شهید دستغیب هم احساس وظیفه کردند که وارد این عرصه شوند. نفس امام، نفس الهی بود. ایشان مرد الهی است. لذا آن نفس الهی که شروع شد، در شیراز ابتدا مرحوم آیتالله نجابت، اول مرد توحید و عرفان و استاد عرفان شهید دستغیب، متوجه شدند که مجموعه شرایط قیام در امام وجود دارد و لذا ایشان با پیروی از امام و با همکاری شهید دستغیب، این حرکت را در فارس شروع کردند.
در 48 سال پیش، سوای تبلیغاتی چون «شاه سایه خداست» و «سلطنت موهبتی است الهی که…» که در قانون اساسی مشروطه آمده، در اثر ناآگاهی مردم، شاه یک جور جنبه تقدس هم برای خودش پیدا کرده بود و بحث سیاسی در مساجد مساوی با عدم عدالت بود. به قول امام اگر میخواستند بگویند یک روحانی، عادل نیست، میگفتند سیاسی است. مردم آن دوره را با حالا مقایسه نکنید. طرز فکرها این گونه بود و فقط در سایه زحمات امثال شهید دستغیب بود که مردم فارس توانستند به تدریج افکار امام را درک و نسبت به واقعیتهای سیاسی و جور و ستم دستگاه، آگاهی پیدا کنند.
استان فارس در اثر همین مجاهدتها در همه مقاطع مبارزات خوب درخشید. در قیام 15 خرداد فقط در چند شهر تظاهرات شد و شهید دادیم که یکی شیراز بود. شعار ما این بود: «شبهای جمعه مسجد جمعه». شهید دستغیب زمانی وارد میدان شد که غیر از مخالفتهای آشکار رژیم، روحانیون درباری و طرفدار رژیم هم کارشکنیهای عجیب میکردند. این طور نبود که روحانیون، معتقد به شهید دستغیب باشند. البته من مصلحت نمیبینم خیلی از مسائل را باز کنم. خداوند ستار است. برنامههائی که شهید دستغیب با مشورت آقای نجابت میریختند و اجرا میکردند، موجب پیشبرد نهضت بود. قبل از 15 خرداد تقریبا همه رژیم را قبول داشتند و حقیقتا کمتر کسی درک و شناخت شهید دستغیب را داشت. هنوز هم 15 خرداد پیش نیامده بود که رژیم مفتضح شود. نهضت فارس عمدتا به دوش شهید دستغیب بود و خون دلها خورد، زندانها رفت و تبعیدها شد.
جوانها امروز متوجه بعضی از نکات نیستند و بسیاری از مسائل تاریخی باورشان نمیشود، یکی هم این نکته که ساواک در ذهن همه جا انداخته بود که از هر سه نفر، دست کم یک نفر ساواکی است و لذا همه باور کرده بودند که ساواک از کوچکترین مخالفت با رژیم هم مطلع خواهد شد و دیگر کسی جرئت نداشت مبارزه کند، اما شهید دستغیب انصافا این فضا را شکست.
مبارزات شهید دستغیب پس از نهضت سال 42 امام به چه شکلی بود؟
به شکل سخنرانیهای تند و گسترده. ذرهای ترس و واهمه در جان این مرد وجود نداشت. لبه تیز حمله شهید دستغیب هم خود شاه بود، نه ادارات و استانداریها. حضرت امام هم این طور بودند. همه میخواستند حملات را به سمت نخستوزیر و دیگران سوق بدهند، ولی امام صراحتاً همه چیز را متوجه شخص شاه میکردند. شهید دستغیب در بحثهای امر به معروف و نهی از منکر، همواره علیه اشکالات اجتماعی صحبت میکرد. آن روزها حتی در ذهن مقدسین هم چیزی به اسم حکومت اسلامی مطرح نبود. خود حضرت امام هم تا سال 42 در این مورد صحبتی نفرمودند، اما در این سال پس از آنکه به زندان رفتند، این مطلب را عنوان فرمودند، به خصوص در نجف و از سال 48. یکی از ویژگیهای شهید دستغیب این بود که مردم قلباً ایشان را بسیار دوست میداشتند، لذا در ماههای رمضان و محرم صحن مسجد به آن بزرگی همیشه پر بود.
رمز این محبوبیت چیست؟
هم در روایات داریم و هم قرآن میفرماید که هر کس برای خدا باشد، خدا برای اوست. محبوبیت شهید دستغیب به واسطه سلوک ایشان بود. شهید دستغیب دائما رفتار و گفتار خود را میکاوید که خلاف دستور خدا نباشد و از خودبینی و خودپرستی به دور باشد. شهید دستغیب فنای در الله و پیوسته در جستجوی رضای او بود. قرآن میفرماید که خداوند تبارک و تعالی متولی صالحین است. متولی نام شهید دستغیب نیز خداوند تبارک و تعالی است. ایشان همه چیز را برای خدا میخواست و لذا خداوند نامش را در قلوب زنده نگاه خواهد داشت. جریانهای معنوی کاری به اسباب ظاهری ندارند. او حساب خود را با خدایش صاف کرد و لذا همه با او صاف بودند. محبوبیت قلبی مردم نسبت به شهید دستغیب عجیب بود. هنوز هم هست.
خاندان شهید دستغیب سابقه 700 ساله دارند. در محبوبیت این خاندان همین قدر بس که هر جا، مجلس، شورا و جاهای دیگر کاندیدا شوند، رای میآورند. مردم هنوز به شهید دستغیب علاقه دارند و هر کس قوم و خویش دور ایشان هم هست، همین که ثبتنام میکند، رای میآورد. مسئلهای که ما در زندگی همه اولیا و حتی ائمه معصومین میبینیم، بحث اتهامات است. شاید علت اصلی آن هم این است که افراد، افق فکری و فهم آن را ندارند و به جای اینکه بر اساس دستورات اسلام، فعل مومنین را حمل بر صلاح کنند، چون خودشان تنگ و تاریک و ترش هستند، شروع میکنند به متهم کردن. این وضعیت قبلا هم بوده، حالا هم هست. شهید دستغیب هم از این دایره بیرون نبود و ایشان را متهم به صوفی و درویش بودن میکردند.
خاطرم هست که در 21 رمضان، جمعیت در مسجد جامع موج میزد و ایشان بر منبر فرمود: «من درویش و صوفی نیستم. خدا لعنت کند صوفیه و دراویشی را که در مقابل معصوم میایستادند.» بعد از خرداد 42 شایعه انداختند که سید عبدالحسین دستغیب از انگلیسیها پول گرفته! در بهمن 56 و 57 ساواک تعبیر «سید حرامخور» را بر سر زبانها انداخته بود. اتهامات همیشه الی ماشاءالله متوجه بزرگان دین بوده و هست و ایشان را هم به صوفی و درویش بودن متهم میکردند، در حالی که خودش صراحتا بر منبر گفت که نیستم. مسئله از میدان به در کردن بزرگان و مبارزان بود.
شهید دستغیب مبارزات را شروع کرد، این اتهامات هم که متوجه او بود و مردم هم که غالبا هیچی حالیشان نبود. حالا ایشان چقدر باید خون دل خورده باشد که بعد از یکی دو سال مبارزه بتواند مردم را بیدار کند، آن طور که در 16 خرداد 42 ریختند در خیابانها و 4، 5 شهید هم دادد. نفس رحمانی این بزرگوار بود، وگرنه چرا جز در قم و تهران، در جای دیگری قیام نشد؟
شهید دستغیب دائما در احوال خود مراقبه میکرد و نوک سوزنی هوای نفس و منیت در ایشان نبود. شهید جباری، محافظ ایشان نقل میکرد بسیاری از اوقات حتی نان هم در خانه نبود. بارها به ایشان گفتیم شما مراجعه کننده زیاد دارید. اجازه بدهید از اداره قند و شکر چند کارتن قند بخریم، ولی ایشان اجازه نمیداد و میگفت همانطور که مردم با کوپن جنس میخرند، ما هم به اندازه کوپن خودمان میخریم و فرقی با آنها نداریم. حتی استفاده طبیعی و ساده از مقام خودش را هم اجازه نمیداد.
مرحوم آقای نجابت بعد از شهادت ایشان فرمودند: «یک روز شهید دستغیب پیغام داد بیائید که با شما کار دارم.» شب ساعت 11 بود که رفتم. ایشان گفتند: «میخواهم با شما مشورت کنم. قصد دارم از امامت جمعه و مجلس خبرگان استعفا بدهم.» سئوال کردم: «چرا؟» فرمودند: «به اخلاص نزدیکتر است.» چیزهائی که برای دیگران آرزوست. شهید دستغیب میخواست کنار بگذارد و بدش میآمد و آن را مانع میدید. مرحوم نجابت گفته بودند: «بله، اگر انسان بیفتد و بمیرد، به اخلاص خیلی نزدیکتر است، اما این دست ما نیست. این هم وظیفه است و باید انجام داد.» و نگذاشته بودند.
ما کجائیم در این بحر تفکر، این بزرگواران کجا هستند؟ آنها میخواستند هیچ چیز نداشته باشند و هیچ چیز از آنها نماند و مسائل اعتباری پشیزی برایشان ارزش نداشت، بلکه مزاحم ایشان بود و ما گرفتار چه مسائلی هستیم. قسم خوردن مکروه است، ولی من والله قسم میخورم که میل حقیقی شهید دستغیب این بود که کاش امام جمعه نبود و دنبال سیر و سلوک و عبودیت خودش بود. من مطمئنم که امام هم چنین تفکری داشتند. شاهد من هم اینکه در سال 58 مرحوم آیتالله آشیخ عباس قوچانی، وصی مرحوم آیتالله قاضی به ایران آمدند. ایشان در نجف با امام بسیار مأنوس بودند. امام در مکتب معرفت، حکیم بودند. ایشان هم همین طور بودند. ایشان آمدند دیدن آیتالله نجابت. بعد به تهران به دیدار حضرت امام رفتند. آیتالله نجابت میفرمودند: «آشیخ عباس فرمودند همین که وارد محضر حضرت امام شدم، ایشان فرمودند: خوش به حالتان! شما راحتید، ولی ما گرفتار شدهایم.»، یعنی امام مسئله مبارزه با امریکا و این مشغلهها را برای خود گرفتاری میدانستند. افق روح و جان و قلب و سودای این بزرگواران متعلق به جای دیگری است. خصیصه بارز شهید دستغیب این بود که مسئلهای به نام «شخص»، «خود» و «من» ابدا در ایشان وجود نداشت.
و از تعبد عجیب ایشان نیز نکتهای را نقل کنم. شهید محمد حسین نجابت در جبهه بود و برای پدرش نامه نوشت که آبادان خیلی گرم است. مقداری آبلیمو و شکر بفرستید که برای رزمندهها شربت آبلیمو درست کنیم. آیتالله نجابت 2000 شیشه آبلیمو تهیه کردند. به دو تن شکر نیاز داشتیم. بنده مامور شدم شکر را تهیه کنم. رفتم پهلوی شهید دستغیب و گفتم به دو تن شکر نیاز داریم، مجانی هم نمیخواهیم و پول میدهیم. شکر در بازار سیاه کیلوئی 32 ریال بود و اداره قند و شکر میداد کیلوئی 22 ریال. به ایشان گفتم نامهای بدهید. میخواهم بروم شکر بگیرم برای جبهه. پول هم میدهیم. موقعی بود که امام فرموده بودند که اگر از من هم توصیه نامهای آوردند، آن را دیوار بکوبید. شهید دستغیب گفتند یک متنی بنویس و نوشتم که برای جبهه این مقدار شکر نیاز داریم. شهید دستغیب زیر نامه نوشتند: باسمهتعالی جناب آقای مشکین فام مورد تائید است، ولی ننوشتند شکر بدهید یا ندهید. وقتی نامه را بردم اداره قند و شکر، خواندند و گفتند نیم ساعتی کار دارد و پشت سر من زنگ زدند به شهید دستغیب که حاج آقا! حالا شکر بدهیم یا ندهیم؟ تعبد ایشان در این حد بود. خدا رحمتشان کند.
یک موقع آیتالله سید محمد علی دستغیب نامهای را دادند به من و گفتند این را بدهید به آقای نجابت. آیتالله دستغیب محضر مرحوم آیتالله قاضی، مرحوم آیتالله انصاری و مرحوم آیتالله خوانساری، یعنی سه تن از اولیای خدا را درک کرده بودند، اما مرحوم آیتالله نجابت بی تردید استاد عرفان ایشان بودند. جواب نامه را شهید دستغیب در پاکتی گذاشته بودند که روی آن اسم خودشان بود. آن را خط زده و نوشته بودند آیتالله نجابت. من گفتم زشت نیست؟ چون آقای نجابت استاد ایشان بود. آیتالله سید محمد علی دستغیب گفتند: «اتفاقا من به آقا گفتم ایشان گفتند پاکت یک ریال است چرا بیهوده اسراف کنیم؟ آقای نجابت هم مرا خوب میشناسند و میدانم که اصلا بدشان نمیآید.» ببینید چقدر باریک بین بودند که حتی یک ریال را اسراف نمیکردند.
در فروردین سال 42 وقتی که در قم آن فاجعه روی داد، شهید دستغیب در شیراز چه واکنشی نشان دادند؟
سخنرانیهای مفصل و مکرر کردند. آن موقع دستگاه تکثیر نبود و ما کاربن میگذاشتیم و دستی مینوشتیم. اعلامیه از قم آمد که امسال مسلمین عید ندارند. این را شهید دستغیب به ما دادند و ما حدود 90 تا کپی و پخش کردیم. البته مردم هنوز در اوج بیداری نبودند. فرق خرداد 42 با بهمن 57 در همین است. در خرداد 42 نهضت فراگیر نبود و مردم هنوز آگاه نبودند. چیزی به نام حکومت اسلامی در ذهن هیچ کس نبود. 15 خرداد مردم فقط میگفتند که مرجعشان را گرفتهاند و آنها باید قیام کنند. حتی بحث شکست رژیم و انقلاب هم نبود. هیچ از این خبرها نبود. سر جانشان میگفت که باید قیام کنند. حضرت امام که از خرداد 42 این همه تعریف کردند و گفتند خرداد 42 را بشناسید و من برای همیشه 15 خرداد را عزای عمومی اعلام میکنم،
به خاطر آن جنبه الهی بود که در جان مردم بود.
به تبعیدهای شهید دستغیب هم اشاره بفرمائید.
در خرداد 42 رنجرها به خانه شهید دستغیب آمدند، ولی نتوانستند ایشان را بگیرند. بعد از دو سه روز ایشان خودش را معرفی کرد و ایشان را بردند به تهران. 15 خرداد تمام شد و روزنامه اطلاعات هم در تیراژهای ده هزار و صدهزار چاپ شد. رژیم 15 خرداد را میگفت شورش کور. همه جا آرام شد، ولی شهید دستغیب آرام نمیگرفت و به هر مناسبتی اعتراضات خود را بیان میکرد. همین سبب شد که دوباره دستگیر شوند. سه بار ایشان را شبانه از منزلشان بردند. بار سوم در سال 56 در زندان بودند و با زحمات و مصائب زیادی بالاخره آزاد شدند.
بار آخر روزی که قرار بود ایشان آزاد شود، آزمون استاندار فارس به یکی از روحانیون زنگ زد و گفت: «فلانی! به آقای دستغیب بگو برای من آخوندبازی در نیاور. من خودم آخوندزاده هستم. به شرطی آزاد میشوی که بالای منبر نروی.» شهید دستغیب گفت: «خیلی خب!» ایشان آن شب آزاد شد و فردا شب رفت بالای منبر! وقتی ایشان احساس وظیفه میکرد، دیگر چیزی مانعش نمیشد. حتی خبر آمده بود که قرار است یکی از ارتشیها ایشان را با تیر بزند. ایشان بالای منبر صحبتهایش را که تمام کرد، گفت: «آقایان ! من هیچ واهمهای ندارم. ممکن است تیری هم در برود و بخورد به سینه من. هیچ مشکلی نیست.» ایشان آرام و قرار نمیگرفت و رژیم هم دائما ایشان را تبعید میکرد.
مدرسهسازی شهید دستغیب بسیار بارز است. در این باره هم به نکاتی اشاره کنید.
ایشان مجتهد تام بود و اجازه اجتهاد از مراجع بزرگ داشت و بنابراین بدیهی است که باید در این زمینه فعال میبود. روحانی یک وظیفه اصلی دارد و آن هم اینکه باید فقه آلمحمد (ص) را رها نکند. این مطلبی است که علمای شیعه در طول 14 قرن برایش خون دل خوردند و جان دادند، اما آن را حفظ کردند، لذا این وظیفه روحانیت است و درس و فقه را نمی توان رها کرد. این حکومت اسلامی و احکام آن از کجا آمده؟ از همان کتب فقهی که علمای ما خون دل خوردند و سر دار رفتند و آنها را نوشتند، لذا وظیفه روحانی فقط فقه و مکتب اسلام است، بنابراین با اینکه مشکلات فراوانی بر سر راه بود، ولی ایشان با دست خالی و با توکلی حیرتانگیز این مدارس را ساخت. مدرسه حکیم مخروبه بود و ایشان واقعاً با دست خالی آن را ساخت. مدارس دیگر را هم همینطور. شاگردان ایشان و آیتالله نجابت در همه جا شاخص و بارز هستند. کاروان حج 300 تا روحانی دارد، 250 تا مال مدارس این دو بزرگوار است. روحانی نمره اول حج سال گذشته از فارس و از همین مدرسهها بود. این امتحان را سازمان حج و زیارت میگیرد و ربطی به جائی ندارد که بگوئیم پارتیبازی شده. امتحاناتی که طلاب ما در قم میدهند، صدی نود قبولی میدهیم، جاهای دیگر صدی ده، یعنی طلاب مدارس این بزرگواران این جور سطح علمیشان بالاست. من خودم مدتی مسئول دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم بودم. هنوز سراغ ندارم یکی از روحانیون خودمان برای تدریس بیاید و اسم حقالزحمه بیاورد. معنویتی که در این بزرگواران بود، در شاگردانشان هم هست.
قبل از انقلاب در این مدارس رسالههای عملیه امام خمینی هم توزیع میشد؟
بی تردید، یعنی نوارهای سخنرانیهای امام از طریق دوستان به دست ما میرسید. اولین اعلامیه تند حضرت امام این بود که: «تقیه حرام است و اظهار حقایق، واجب. ولو بلغ ما بلغ» طلاب همین مدارس بودند که این اعلامیه را بردند و در همه جای شهر زدند. رساله امام در آن سالها جلد نداشت و به اسم ایشان نبود. اعلامیهها و نوارهای امام (ره) از طریق این مدارس به دست همه میرسید. متقابلا نوارهای سخنرانی شهید دستغیب را هم به قم میفرستادیم. شب 16 خرداد جلوی منزل شهید دستغیب چه کسانی زخمی شدند و رنجرها آنها را با سر نیزه زدند؟ حاج علی آقا حسینی. او کیست؟ شاگرد مرحوم آیتالله نجابت.
نظریه ولایت فقیه در حوزه موافقین و مخالفینی داشت. آیا شهید دستغیب تعبداً این نظریه را قبول کرده بودند یا از لحاظ علمی هم به آن رسیده بودند؟
فهمشان این بود. بحث ولایت فقیه از قدیم مورد اختلاف بوده. اینکه فقیه تا چه اندازه اختیارات دارد؟ آیا فقط در امور حسبیه اختیارات دارد؟ آیتالله دستغیب در مسائل سیاسی بی تردید تابع آیتالله نجابت بودند، لذا شبهای جمعه که میخواستند صحبت کنند، صبح روز قبلش حتما با آیتالله نجابت مشورت میکردند و جلسه داشتند. آیتالله نجابت در سال 57 کتابی نوشتند با عنوان «ولایت مطلقه فقیه» و با ادله اجتهادی آن را اثبات کردند. این کتاب را آیتالله نجابت در تقابل با آرای آیتالله شریعتمداری نوشتند و چون او فقیه و مرجع بود، لذا باید مطلب قوی و محکمی مینوشتند. تازه در سال 64 بود که قضیه مطلق بودن ولایت فقیه مطرح شد و ائمه جمعه پشت قضیه را گرفتند.
شهید دستغیب در این گونه مسائل قطعا تابع آیتالله نجابت بود و لذا مسئله ولایت فقیه، فهم ایشان بود و بیش از اینها هم بود. بنابراین نظریه «ولایت مطلقه فقیه» در سال 64 برای همه مطرح شد، ولی 7 سال پیشتر مرحوم آقای نجابت مطلب محکمی نوشتند و کتابش هم چاپ شد و شهید دستغیب هم گفتند «خیلی خوب است، فقط سنگین است، علمیتش خیلی بالاست».
شهید دستغیب نظرش این بود که امام سیر عرفانیاش کامل است و خدای تبارک و تعالی ایشان را برای هدایت خلق موظف کرده است. برخورد ایشان نسبت به حضرت امام خیلی عجیب بود. ایشان با وجود اینکه خودش مجتهد و رکن نهضت فارس بود، در قبال حضرت امام به اندازه نوک سوزنی برای خود شأنی قائل نبود.
امام در 12 بهمن 57 به ایران آمدند و ما 14 بهمن در تهران بودیم و صبح رفتیم مدرسه رفاه و امام را زیارت کردیم. شهید محمد حسین نجابت نقل میکرد که عصر روحانیون آمده و در اتاقی نشسته و منتظر امام بودند. شهید دستغیب خسته شد و آمد به اتاق دیگری و شروع کرد به راه رفتن. اتفاقا امام وارد شدند. شهید دستغیب خم شد که دست امام
را ببوسد. لذا جملهای که از شهید دستغیب هست که: «من اطاع الخمینی فقد اطاعالله» از سر جانش بیرون ریخته است، یعنی یک جمله الهی است.
ظاهرا ایشان معتقد بودند که وقتی مرجعیت با یک فقیه است، مراجع دیگر نباید دخالت کنند و بحث امام حسن (ع) و امام حسین (ع) را مطرح کرده بودند. درباره این بحث حضور ذهن دارید؟
این کاری به شهید دستغیب ندارد. جامعه رهبر میخواهد. جامعه را نمیشود رها کرد و یک کسی باید این بار را بردارد. وقتی کسی این وظیفه را به عهده گرفت، این وظیفه از بقیه ساقط است، لذا وقتی امام مثلا فرمودند که شرکت در انتخابات تکلیف است، حالا اگر مجتهدی آمد و گفت به نظر من تکلیف نیست، او دیگر از عدالت ساقط است. حق ندارد در این مورد صحبتی کند، چون جامعه را یک نفر دارد اداره میکند و تعیین تکلیف هم کرده، لذا این بحث راجع به شهید دستغیب نیست، بلکه یک بحث کلی است.
آیا در سال، 56 پس از شهادت حاج آقا مصطفی مراسمی برگزار شد؟
خبر شهادت ایشان سری آمد، ولی در بسیاری از نقاط ایران سخنرانیهائی انجام شد و مجالسی را گرفتند تا چهلم که در قم جریان کشتار آن سه نفر پیش آمد.
درباره مخالفت شهید دستغیب با جشن هنر شیراز هم مطالبی را بیان کنید.
ایشان از 6 ماه قبل از برگزاری جشن هنر شروع کرد به مخالفت کردن با جشن هنر، آن هم نه یک بار که چندین بار و رژیم مصمم شد ایشان را بگیرد. خدا دانشجویان را خیر بدهد، شبانه رفتند در سرای مشیر را آتش زدند. این اعتراضات و سخنرانیهای شهید دستغیب باعث شد که رژیم عقب بنشیند.
از مبارزات ایشان در سال 57 چه خاطراتی دارید؟
هنوز شاه بود که ایشان بالای منبر میگفت: «به چه مناسبت اگر شاه دستور داد ما باید اجرا کنیم ؟ ما دستور میدهیم شاه اجرا کند.» رهبری، هماهنگی و همه کارها با ایشان بود. ارتشیها با ایشان ارتباط داشتند و سربازان را تشویق میکردند که به پادگانها بر نگردند.
ایشان چگونه به امامت جمعه منصوب شدند؟
حضرت امام از سال 42 از ایشان شناخت داشتند. در سال 48 هم که شهید دستغیب به نجف رفته و دو سه ماهی در درس امام شرکت داشتند و شناخت امام از ایشان عمیقتر شده بود. در شیراز کسی شناخته شدهتر از ایشان نبود.
شما پس از سالها که از شهادت ایشان میگذرد، چه تفسیری از کلیت شخصیت ایشان دارید؟
شاخصه کل حیات مرحوم آیتالله شهید دستغیب در مسئله عبودیت و مبارزه با نفس ایشان است. کم افرادی را داریم که دنبال این موضوع باشند. حضرت امام در پیامی فرمودند: «این احتیاج به ریاضت دارد.» و بعد فرمودند: «بگذارم و بگذرم». باباطاهر میفرماید: «به هر الفی الف مردی برآید.» به هر هزار سالی یک مرد پدید میآید. اساس و محور شخصیت و مقام شهید دستغیب در مسئله عبودیت اوست، یعنی تعبد عام به تمام مسائل شرعی و واجبات و ترک همه مکروهات و انجام مستحبات و اینکه در تمام 24 ساعت نفس خود را میکاوید و مهار میکرد. منش حضرت امام هم همین گونه بود. فرق ایشان با سایر مراجع در چه بود؟ در این بود که حضرت امام وقتی به حوزه آمدند که درس بخوانند، از اول حواسشان به خودشان بود که نفسانیت و انانیت، ایشان را نگیرد. نفس باید مهار باشد، لذا در زندگی حضرت امام از همان اول جوانی، نمونه زیاد میبینیم.
شهید دستغیب هم همواره برای او و به یاد او بودند و این لازمهاش مجاهده عظیم و خون خوردن و صبر زیاد است و معلوم است که وقتی فردی در تمام عمر در مقام عبودیت و بندگی پایدار باشد، مقام بلندی مییابد. اساس حیات جاودان شهید دستغیب این است که خود را در راه خدا فانی کرد و لذا خداوند تبارک و تعالی به ایشان حیات ابدی داد. مسائل دیگر دنیا همه جنبی هستند. من یادم هست که هنگام ساخت مسجد جامع، خود ایشان در آنجا عملگی میکرد. شال سبزش را به کمر میبست و بیل میزد. آنجا مخروبهای بیش نبود و ایشان بدون اینکه به یک نفر رو بزند و یا به پولداری مراجعه کند، مسجد را ساخت.
زمان شاه، ماه رمضان بود و استاندار به مسجد جامع آمد. یک نفر به ایشان گفت آقای استاندار تشریف آوردهاند. داریم از زمان شاه حرف میزنیم نه از حالا. ایشان خیلی خونسرد بالای منبر گفت: «حالا یک کاغذی دست من دادهاند که آقای استاندار آمدهاند. آقای استاندار باید هم بیاید مسجد. در مسجد باید شهردار و سپور کنار هم بنشینند.» از کسی ابائی نداشت. یک نفر محراب مسجد جامع را ساخت. بعد به بنا گفت بنویس که سازنده کیست. شهید دستغیب نگذاشت. گفت: «اگر برای خدا کردهای که خدا میداند. چرا میخواهی اسمت باشد؟» چون خودش این جور بود. ایشان وقت و عمر و جانش را در راه خدا فنا کرد و لذا جاودانه شد.
از نماز جمعههای ایشان خاطراتی را نقل کنید.
در کل ایران دو نماز جمعه خیلی اهمیت پیدا کرد. یکی نماز جمعه شهید دستغیب در بعد معنوی و نماز جمعه آقای رفسنجانی در بعد سیاسی. کم میشد که خطبههای نماز جمعه ایشان خالی از نام امام باشد. شهید با همه صلح کل بود، ولو با مخالفانش. ایشان با مرحوم آقای مدنی و مرحوم آقای صدوقی رابطه صمیمی داشت.
ایشان در مقطعی در دوران ریاست جمهوری در اول از بنیصدر حمایت کردند، در حالی که قبلا در مجلس خبرگان رفتارهایشان عدم رضایت از بنیصدر را نشان میداد. بعد هم در خطبههای نماز جمعه انتقادهای متعددی را نسبت به بنیصدر داشتند. جمع این موارد چگونه ممکن بود؟
ما موظفیم به ظاهر حکم کنیم. یک نفر آمده و برای ریاست جمهوری کاندیدا شده و در آن مقطع هم باطن خود را بروز نداده است. در یک جمعبندی ظاهری، شهید دستغیب فرمودند به او رای بدهید. در مجلس خبرگان قانون اساسی، شهید دستغیب روی مسئله ولایت فقیه خیلی پافشاری میکرد و با برخی از علمای آن مجلس هم اختلاف نظر داشت. یکی از علما گفته بودند حالا راجع به حضرت امام قبول، بعد از ایشان چه میشود؟ که ایشان به نقل از قرآن گفته بود اگر این آیه را بردیم، مثل آن را جایگزین میکنیم.
البته بعد که بنیصدر افکار خود را بروز داد، شهید دستغیب از منتقدین جدی او شد و حتی یک بار با هماهنگی شهید صدوقی و شهید مدنی، سه نفری به تهران و نزد امام رفتند و گفتند که بودن بنیصدر به صلاح نیست و دلایل خود را اقامه کردند و امام فرمودند الان وقتش نیست. این طبیعی است که بر اساس اعمالی که از فرد سر میزند، مواضع انسان هم فرق میکند.
و سخن آخر؟
ایشان بعد از تهجد و سحرخیزی و اذان صبح، زیاد پیادهروی میکرد. در اسلام مستحب است که شارب کوتاه باشد و یادم هست که ایشان شارب خود را به رغم طعنه برخی، بسیار کوتاه نگاه میداشت. مؤمن وقتی به فهمی میرسد، قضاوت اطرافیان نمیتواند در رای او تغییر ایجاد کند. مؤمن به خاطر مردم، فهم خود را تغییر نمیدهد و دیگران نمیتوانند او را گول بزنند. غرضم از این حرف، فهم علمی است، نه خشک مغزی و استبداد. ایشان بر اساس روایات به این نتیجه رسیده بود که شارب باید کوتاه باشد. اگر میخواست دنبال فکر مردم عادی برود، همه چیز خراب میشد و به هم میریخت. مؤمن روی فهمش میایستد و ثبات رای دارد. عند ذکر الصالحین تنزل الرحمه. ذکر صالحین، رحمت را نازل میگرداند.
خداوند به شما توفیق بدهد.
معلم اخلاق و مهذب نفوس
تاریخ معاصر ایران ماندگاری و شکوه خود را مدیون چهرههائی است که حیات پربار خویش را صرف تربیت و هدایت مردم و جهتدهی حرکتهای مردمی کردند و تحولات عظیمی را موجب شدند و سرانجام با شهادت خویش، بر پیمان با خدای خود مهر تصدیق زدند. به ویژه آنکه اینان عمدتاً کسانی هستند که به علت دوری از نام و شهرت، برای نسلهای سوم و چهارم ناشناخته مانده و زندگی پر ثمر آنها آن گونه که باید مورد واکاوی و شناخت قرار نگرفته است.
آیتالله شهید دستغیب از جمله این شخصیتهاست که به رغم عمری مجاهدت خالصانه و تاثیرگذاری عمیق بر تاریخ انقلاب و برخورداری از جایگاه عظیمی که امام راحل بدیشان دادند، یعنی «معلم اخلاق و مهذب نفوس» بودن، آن گونه که باید شناخته نشده و مورد تکریمی شایسته مقام خود قرار نگرفته است.
سابقه مبارزات آن شهید بزرگوار به هنگامی باز میگردد که با روی کار آمدن رضاخان، اساس دین به مخاطره افتاد و ایشان با سخنرانیهای روشنگرانه خود به هدایت مردم پرداخت، لیکن مبارزات آشکار و جدی ایشان از زمانی آغاز شد که در اواخر سال 41، امام نخستین اعلامیه خود را علیه رژیم ستمشاهی صادر کردند. هنگامی که این اعلامیه به دست شهید دستغیب رسید، عزم خود را برای همراهی با امام، جزم کرد و از آن لحظه تا هنگام شهادت، دمی از پای ننشست و آرام نگرفت.
او پیوسته از تندروی پرهیز میکرد بر خط تعادل حرکت را پیش میبرد، از همین روی همواره با کمترین هزینههای انسانی، بیشترین نتایج را به دست میآورد. تنها ملاک و میزان او برای مبارزه، حرکت در مسیر و خط امام بود و همواره بر این نکته تاکید داشت که: «اگر میخواهید بدانید مواضع افراد در قبال امام زمان (عج) چه خواهد بود، به مواضع آنها در برابر امام خمینی دقت کنید.» جمله معروف: «من اطاع الخمینی فقد اطاع الله» را بسیاری از شهید به یاد دارند. وی با آنکه از مقامات علمی و عرفانی بالائی برخوردار بود، در محضر امام همچون مریدی در برابر مراد خویش، با فروتنی تمام مینشست و هرگز جز منویات امام، به مسئلهای نمیپرداخت.
شهید دستغیب مدافع سرسخت ولایت فقیه بود و در مجلس خبرگان قانون اساسی با تمام توان خویش برای تثبیت و تصویب این اصل کوشید و در برابر هتاکیهای بنیصدر نسبت به این اصل به شدت اعتراض کرد. او در عین حال که پیروان ولایت فقیه را گرامی میداشت، با هر کسی در هر مقامی که در جهت مخالف امام حرکت میکرد، به مبارزه بیامان میپرداخت و در این راه هیچ مصلحتی جز رضای خدا را در نظر نمیگرفت.
در جریان جنگ تحمیلی و بسیج نیروهای مخلص برای جبههها و تامین امکانات برای رزمندگان، تلاشی پیگیر و مستمر داشت و همواره بر خلوص نیروهائی که در عنفوان جوانی راه صد ساله را یک شبه طی میکردند و به فیض عظیم شهادت نائل میشدند، غبطه میخورد.
شهید دستغیب به شدت از گروهکها و گروهگرائی تبری میجست و همواره طرفداران آنها را به بازگشت به آغوش اسلام و انقلاب تشویق میکرد، لیکن خفاشان شب از نور گریزانند و گمکردگان وادی حیرت را به سرزمین هدایت راهی نیست و سرانجام هم همانها بودند که محبت پدرانه او را نسبت به خلق خدا و دلسوزی عمیقش را برای هدایت جوانان تاب نیاوردند و با نشان دادن چهره کریه و خوفناک خود، او و همراهان صدیقش را به شهادت رساندند تا به خیال خام خود، غبار بر چهره خورشید بپاشند، غافل از آنکه خون شهدای انقلاب، همچون سیلی عظیم، بنیان آنان را از جا خواهد کند و روز به روز بر شکوه این مردان مرد و مجاهدین راه حق افزوده خواهد شد و برای شبکوران جز خذلان و تباهی ارمغانی نخواهد داشت.
منبع: تسنیم