سرویس: تولیدی » مصاحبه تفصیلی 23:28 - سه شنبه 12 آذر 1392

اعظم قدرتی

با بال شکسته پرکشیدن هنر است

اعظم قدرتی شاهتوری معلول 33 ساله علی رغم معلولیت و اراده مثال زدنی خود از برخی ناملایمات و بی توجهی ها گلایه مند است.

Vater Markhjghjhk
به گزارش اصفهان شرق

گاهی میشود که در راه زندگیمان به موانعی برخورد میکنیم که گذشتن از آن همت مردانه و فکر ژرف گونه میخواهد. میبایست در برابر آن کمر همت ببندیم تا از آن مانع به درستی عبور کنیم و یا خود را راضی کرده و پشت نرده های بلند بی کسی بمانیم.

دراین گذر زندگی، افرادی هم هستند که نه تنها موانع را پشت سر گذاشتند بلکه با تنی معلول و ذهنی بزرگ به اهدافی بلند دست یافتند.

همت مردانه ی امروز ما را دختری در روستاهای شرق اصفهان برخود نهاد.

دراه دیدن او مسیر 70 کلیومتری شهر اصفهان به اسلام آباد را طی کردیم و تنها عاملی که پای ما را محکم تر میکرد دیدن دختری پر تلاش اهل روستا بود. در مسیر عبور به حیاط منزلشان ویلچر اعظم نظرمان را جلب کرد دختر پرتلاش شاهتوری با عصای چهار پایه ی خود،  در ایوان منزل در انتظار آمدن ما بود، خانه ای ساده و بی آلایش آنها و سیمای پدری زحمت کش که مرد زمینهای کشاورزی پرآبی گذشته بود مصاحبه ی ما را رنگی دیگر داد.

 

Vater Markhjghgvhgfhg

 

اعظم قدرتی متولد 1359 و دارای مدرک دیپلم بود، به سختی راه ایوان تا خانه را طی میکرد و دستان استوارش دسته ی عصا را فشار میداد.

درابتدای گفتگو او را به توانمند میشناختم و این سبب شد که از ناتوانی اش سوالی نپرسم، نگاهش صحبت های زیادی برای گفتن داشت و نمیخواستم زمان را از دست بدهم از درس خواندنش پرسیدم و اینکه با این وضعیت چه گونه توانسته است پله های ترقی را طی کند و خود را نه به واسطه ی معلولیت بلکه توسط هنر و پشت کارش مطرح کرده است.

اعظم گفت: سال 73 از نهضت سواد آموزی شروع کردم علاقه زیادی به خواندن داشتم و این علاقه منوط به درس نبود قرآن به من آرامش میداد، دوم نهضت سواد آموزی را با معدل72/19 به پایان رساندم و در ادامه در سال 1383در مرکز یادگیری محلی به صورت طرح جامع ادامه درسم را پشت سر گذاشتم. به طوری که سه سال راهنمایی را در یک سال با موفقیت طی کردم.

 

Vater Markhjghjhk

 

او در ادامه در کنارش کارهای هنری زیادی را انجام داده بود هنرهایی که هر کدام ارزشی بسیار را در خود پنهان کرده بود، ارزش دستهای اعظم قدرتی که به سختی توان کار داشت ولی آثار دستی بزرگی از توانمندی را خلق کرده بود.

وقتی از اعظم در مورد فروش آثارش پرسیدم،  گفته هایش در این مورد کمی ناراحت کننده بود، وی در این رابطه بیان کرد: من در کارهنر، نخود هر آشی بودم و یاد گیری بسیاری در این زمینه داشتم ولی نتیجه ای برای من نداشت و تنها حاصل این زحمت بسیار من هزینه های سنگینی بود که به واسطه ی مبالغ ثبت نام و وسایل مورد نیاز آن بر دوش خانواده ماند.

 

Vater Markhjghkjgk

 

دختر توانمند خانواده قدرتی گفت: در سال 90 الی 91 یک در خواست وام اشتغال زایی دادم و چند ماهی هم در این رابطه راه اصفهان و هرند را با هزینه های بالایی طی کردم تا مرحله آخر رسیدم و آن چیزی که به قلبم فشار آورد این بود که در مرحله ی آخر به من جواب داده شد به تو وام تعلق نمی گیرد، آن روز تا راه خانه گریه کردم نه تنها وام عاید من نشد چیزی که ماند اشک های بسیار من بود که با ناتوانی ام چندین بار این راه را طی کرده ام و نتیجه ای جز جواب رد نداشت.

 

Vater Markhjghhggj

 

خانواده اش به او می گفتند زیاد در این مورد صحبت نکن ولی اعظم قدرتی از دردهای دلش میگفت: 33 سال عمر کردم نه مانند دیگران تفریح رفتم و نه شادی داشتم از زندگی چیزی نفهمیدم تنها قصه و درد و حرص بود، اما اعظم توانمند شاهتوری ما نان از بازوان پر تلاش خودش میخورد،  او از موانع عبور کرده بود و از کارش در مغازه لوازم التحریری میشد فهمید، جرقه مغازه ی لوازم التحریری در یک ثانیه در تاریخ 1/2/1388 در ذهنم زده شد هدف من نان خوردن از تلاش و کوشش بود و برکت این را در زندگیم دیده ام،  به سختی و با قرض گرفتن از آشنایان این مغازه را زدم اما اگر توجهی در این رابطه به طرف ما صورت نگرفت اینجا هم غیر از قرض چیز دیگری عاید من نمی شود.

او از طریقه ی رفتن به مغازه اش گفت: به سختی بسیار ویلچر شارژی خریدم 300000 تومان  پول ویلچرم را بهزیستی تقبل کرد و 2500000 دیگر آن را به سختی تهیه کردم تا آسان تر به محل کارم بروم.

او و هنرهایش روحیه ی شاد دختر معلول توانمند ما را نشان میداد ولی این روزها این شادی کم تر در چهره ی اعظم مشاهده میشد، از خدا تن سالم می خواست و گفت: برخی از زمان ها به سبب دردهایی که در دل خودم می ریزم به ذهنم خطور میکند که اگر برخی از امراض به سبب گناهان می آید، دختر سه ساله چه گناهی داشته است که به واسطه ی تشنج دچار معلولیت شد به طوری که نمی تواند قدم از قدم بردارد و خودکار را به سختی در دست می گیرد.

بهترین خاطره

رفتن به نماز جمعه با دوستان پایگاه بسیج به شهر هرند و رفتن به کربلا در سال 1387 بهترین خاطره ی دوران زندگی من بود. اما حسرت اینکه آن روز خواب بودم و الان که آرزوی رفتن دوباره را دارم به سبب خشکسالی و هزینه ی بالای داروهایم قادر به رفتن به کربلا و یادآوری آن روزها نیستم.

خاطره تلخ

اعظم قدرتی اسلام آبادی قلبی آکنده از امید داشت و همین موجب شد تا خاطره ی بدی در ذهن پاکش نباشد ولی درد معلولیت و هزینه ی بالای پزشکی دردهای زیادی را در قلب بزرگش پنهان می کرد.

او برای کسب روزی حلال تلاش می کرد و این را از خانواده خود آموخته بود.

سخن آخر
توجه بیشتر مسئولین به معلولین روستا افرادی که جز خدا هیچ کس دیگری را ندارند و تلاشی به سبب خود کفا بودن از دیگران،  تنها خواسته ی او از مسئولین بود، خواسته ای که شاید روحیه شاد دختر توانمند گفتگوی ما را به او بازگرداند.

او فداکار بود و در پایان هم موفقیت در کار را برای برادرش می خواست.

اعظم در پایان به برادر خود اشاره کرد و گفت: درد را خداوند می دهد و به سبب برخی امراض نظیر تشنج روا نیست که برادرم در جامعه بیکار باشد و از همه چیز بی نصیب شود.

گوش دادن به سخنان دختر توانمند اسلام آبادی جای خستگی نداشت، زیرا گفته ای کس دل براید، لاجرم بر دل می نشیند.

Vater Markhjghjhgjgh Vater Markhjghkhjk

هنر دست اعظم قدرتی

 

همچنین بخوانید:

یک نظر در مورد “با بال شکسته پرکشیدن هنر است”

  1. ناشناس گفت:

    همت این دختر قابل تحسین است و اراده ی ما در برابر آنها واقعا ضعیف می باشد.
    کاری کنیم که خدا از دستمان راضی باشد و دختری شاد از برطرف شدن غم هایش

دیدگاهتان را بنویسید

توجه: از انتشار نظرات توهین آمیز معذوریم.