سرویس: دین و اندیشه » حدیث روز 11:10 - جمعه 23 آبان 1393

زنان حماسه‌ساز عاشورا/10

” هند ” زنی که همسرش را به دلیل ظلم به خاندان امام حسین(ع) ترک کرد

بنابر روایاتی “هند” وقتى که سر بریده امام حسین(ع) را دید گفت: این سر بریده کیست، یزید گفت سر بریده حسین بن على (ع) است هند بسیار گریه کرد و گفت سوگند به خدا من دیگر همسر تو نیستم و تو همسر من نخواهى بود تو در جواب بازخواست فاطمه (س) چه خواهى گفت، یزید گفت تو چه رابطه با فاطمه (س) دارى؟ هند جواب داد من به وسیله پدر و شوهر و فرزندان فاطمه (س) هدایت و شفا یافتم؛ هند در حالى که گریه مى کرد از کاخ خارج شد.

به گزارش اصفهان شرق به نقل از طنین یاس، مطابق تاریخ، “هند” همسر یزید در یک خانواده یهودى در مدینه سکونت داشت، در ایام کودکى بر اثر بیمارى فلج شد و هر چقدر برای درمانش تلاش کردند بهبود نیافت و سرانجام  آنها به حضرت علی(ع) متوسل شدند و حضرت به امام حسین (ع ) فرمودند در آب ظرفى کند امام حسین (ع) ظرفى را پر از آب نمود و دست مبارک خود را در آن نهاد سپس هند را کنار آن آب آوردند او از آب آن ظرف به بدنش مالید و پاشید و به طور کامل سلامتى خود را باز یافت از آن پس افتخار کنیزی در خانه امام حسین(ع) را پیدا کرد.

معاویه هند را براى یزید خواستگارى کرد، هند که علاقه عمیق قلبى به امام حسین (ع) پیدا کرده بود ناگزیر به همسری یزید در آمد و از مدینه به سوى شام رفت، سال ها از این ماجرا گذشت و هند خبری از امام حسین (ع) و اهل بیت ایشان نداشت تا هنگامى که ماجراى جان سوز کربلا  پیش آمد و امام حسین (ع) به شهادت رسید و بستگانش را به صورت اسیر از کربلا به سوى کوفه و سپس به سوى شام حرکت دادند.

به شام خبر رسید که اسیران خارجى را مى خواهند وارد دمشق کنند، “هند” که از همه جا بى خبر بود و نمى دانست این اسیران از بستگان امام حسین (ع) و از آل على (ع) هستند، لباس هاى گران بها پوشید و با کنیزان خود با شکوه خاص از خانه بیرون آمد تا ورود اسیران را تماشا کند و در جشن مردم و یزید شرکت نماید.

هنگامی که هند به اسیران رسید دید آنها را سوار بر شترهاى بى جهاز کرده اند و حرکت مى دهند، حضرت زینب(س) ناگاه بانویی را روى صندلى دید که مشغول تماشاى اسیران است او را شناخت و آهسته به خواهرش ام کلثوم (س) گفت: آیا این زن را مى شناسى، ام کلثوم گفت نه نمى شناسم .

حضرت زینب (س) فرمودند: خواهر جان این زن همان کنیز ما “هند” دختر عبد الله است، ام کلثوم سکوت کرد و سرش را پایین انداخت، هند به پیش آمد و روى صندلى ایستاد و به زینب (ع) رو کرد و گفت: خواهرم چرا سرت را بلند نمى کنى؟هند پرسید شما از کدام شهر هستید؟ حضرت در جواب هند فرمودند: «من اى البلاد انتم زینب »از شهر مدینه هستیم، هند وقتى نام مدینه را شنید از صندلى پایین آمد و گفت بهترین سلام بر ساکنان مدینه باد.

حضرت زینب(س) فرمود: چرا از صندلى پایین آمدى؟ هند گفت به احترام ساکنان مدینه تواضع کردم سپس هند که هنوز حضرت را نشناخته بود، گفت مى خواهم در مورد خانه اى از اهل مدینه از تو سئوال کنم، زینب (س) فرمودند: هر چه خواهى سئوال کن، هند گفت مى خواهم از خانه و خاندان على (ع) بپرسم و در حالى که گریه مى کرد افزود من مدتى کنیز آن ها بودم؛ حضرت فرمود: مى خواهى از کدام یک از بستگان على (ع) بپرسى ؟ هند گفت: مى خواهم احوال حسین (ع)، برادران و فرزندان او و از بقیه فرزندان على (ع) را بپرسم و از احوال خانم زینب (س) و خواهرش ام کلثوم و سایر بانوان منسوب به حضرت زهرا (س) بپرسم.

حضرت زینب(س) با شنیدن سخنان هند با گریه ای جانسوز به هند فرمودند: ای هند اگر از خانه على (ع) مى پرسى ما خانه او را در مدینه ترک کرده ایم و منتظریم خبر شهادت بستگان على (ع) را به آن خانه ببریم، «و اما ان سوال شما: عن الحسین فهذا راءسه بین یدى یزید»؛ و اما اگر از حسین (ع) مى پرسى این سر بریده او است که در برابر یزید است و اگر عباس(ع) و سایر فرزندان على(ع) مى پرسى ما آن ها را با بدن هاى پاره پاره و سر جدا مانند گوسفندان قربانى در صحراى کربلا به جا گذاشتیم و اگر از زین العابدین (ع) مى پرسى او از شدت بیمارى و دردهاى (زیاد) قادر به حرکت نیست .

سپس حضرت زینب(س) فرمودند: «فان سئلت عن زینب فانا زینب بنت على و هذه ام کلثوم و هؤ لاء بقیه مخدرات فاطمه الزهرا (س)»؛ و اگر از زینب مى پرسى من زینب دختر على(ع) هستم و این ام کلثوم است و آن بانوان بقیه بانوان منسوب به حضرت زهراى اطهر(س) مى باشند.

وقتى که هند سخن زنیب(س) را شنید فریاد شیون سر داد در حالى که با نعره جانسوز مى گفت «وا اماماه وا سیداه وا حسیناه لیتنى کنت قبل هذا الیوم عمیاه و لا انظر بنات فاطمه الزهرا على هذه الحاله»؛ آه فغان اى امام من اى آقاى من حسین من کاش قبل از این روز کور بودم و دختران فاطمه زهرا (س) را با این حال نمى دیدم .

هند از شدت ناراحتی سنگى از زمین برداشت و بر سرش کوبید طوری که خون از سرش به صورتش جارى گردید و بى هوش شد پس از آن که به هوش آمد حضرت زینب(س) به بالین او آمد و فرمود: اى هند برخیز و به خانه ات برو که من مى ترسم شوهرت یزید به تو آسیب برساند.

هند گفت سوگند به خدا نمى روم تا براى آقا و مولایم اباعبدالله الحسین (ع) ماتم بگیرم و گریه کنم و تو و سایر بانوان هاشمى را به خانه ام بیاورم سپس هند برخاست و سرش را برهنه کرد و لباسش را پاره نمود و با پاى برهنه نزد یزید که در جمعى عمومى بود آمد و فریاد زد: اى یزید آیا تو فرمان داده اى که سر مقدس حسین (ع) را در کنار دروازه شام روى نیزه قرار دهند و آویزان کنند؟

یزید که بر سرش تاج رنگارنگ سلطنت بود و بر سریر سلطنتى تکیه داده بود تا همسرش را در آن حال دید برخاست و او را پوشانید و گفت آرى، هند در جواب یزید گفت: براى پسر دختر پیامبر(ص) فریاد بزن، گریه کن، خدا لعنت کند ابن زیاد را که درباره او عجله کرد و او را کشت، خدا او را بکشد.

وقتى هند دید یزید او را پوشانید صدا زد یزید واى بر تو درباره من غیرت کردى و مرا پوشاندى پس چرا این غیرت را درباره دختران زهراى اطهر نکردى، پوشش آن ها را دریدى چهره هایشان را آشکار ساختى و آنان را در خرابه جا دادى؟!

بنابر روایاتی ” هند ” وقتى که سر بریده امام حسین(ع) را دید گفت: این سر بریده کیست، یزید گفت سر بریده حسین بن على (ع) است هند بسیار گریه کرد و گفت سوگند به خدا من دیگر همسر تو نیستم و تو همسر من نخواهى بود تو در جواب بازخواست فاطمه (س) چه خواهى گفت، یزید گفت تو چه رابطه با فاطمه (س) دارى؟ هند جواب داد من به وسیله پدر و شوهر و فرزندان فاطمه (س) هدایت و شفا یافتم؛ هند در حالى که گریه مى کرد از کاخ خارج شد.

همچنین بخوانید:

دیدگاهتان را بنویسید

توجه: از انتشار نظرات توهین آمیز معذوریم.