اصفهان شرق

شهدای زنده تجلی دفاع و حماسه

کدخبر: 2221
1392/07/03 در ساعت 23:59

DSC02684

به گزارش خبر نگار اصفهان شرق از جرقويه عليا :

 درهفته دفاع مقدس به اين فكر بوديم از كساني كه در دوران جنگ سهم زيادي داشتند قدرداني كنم ،همكلاسي دوران مدرسه ام ذهنم را مشغول کرد، کسی که در مسیر 8 ساله ی دفاع از من پیشی گرفت و سهمی از سفره ی ایثار نصیبش شد.

او غلامرضا صادقي دوست و همراه قدیمی بود، که حال شهید زنده ی گفتگوی امروز من شد.

بعد از سلام و احوال پرسي كوتاهي ازخاطرات مدرسه و كلاس با هم گپي زديم و از او خواستم كه به سوالات من پاسخ دهد.

او خود را چنين معرفي كرد :

غلامرضا صادقي فرزند عباس متولد سال 1349 هجري شمسي ساكن دستجردوك و كارمند آموزش و پرورش جرقويه عليا هستم داراي 23 سال سابقه كاري و در سال 1374 ازدواج كردم و داراي سه فرزند دختر به نام هاي فاطمه ، زينب و زهرا هستم و الان به علت مشكل جسمي حالت اشتغال به كار دارم.

چه زمانی راه سعدت را شناخته و به جبهه رفتید؟

من در كلاس سوم راهنمايي شهيد منصوري حسن آباد درس مي خواندم كه با دستور امام خميني (ره) شوق رفتن به جبهه در من زياد و زيادتر شد و در همين سن يعني 16 سالگي به پادگان آموزشي ميمه رفتم و در سال 1366 به منطقه عملياتي فاو اعزام شدم .

از نحوه ی جانبازیش گفت؟

تيري به سرم برخورد كرد و از ناحيه سر مجروح شدم و ديگر بي هوش شده بودم و چيزي نفهميدم .تركش به سمت راست سرم اصابت كرده و اعضاي سمت چپ من ( دست ، چشم ، پا ) بي حس مي باشد .

بعد ازسه روز كه به هوش آمدم و درآن موقع نيز هوشياري كامل نداشتم كه حتي ادرس محل سكونت خودم را نمي دانستم وفقط كلمه ركن الدوله را يادم بود و يكي ازاشنايان كه در ركن الدوله زندگي مي كرد  من را شنا سايي كرد .

همرزم از همرزمش گفت:

خاطره اي ازغلامرضا صادقي از زبان همرزمش حسينعلي شفيعي جانباز 70 درصد جويا شديم كه به شرح زير است :

يكي از  خاطرات بنده مربوط به نحوه ي جانباز شدن برادر ارزشمند و جانباز 70 درصد غلامرضا صادقي است كه به استحضار مي رسانم :

در يكي از سحرگاهان تابستان سال 1366 مشغول نگهباني و حراست از خط مقدم فاو عراق بودم و فكر كنم پاس بخش نيروهاي خط بودم كه متوجه شدم گلوله مستقيم به طرف خاكريز ما شليك شد ومشاهده کردم فردي از بالاي خاكريز به پايين پرتاب شد خودم را بلافاصله به او رساندم ديدم كه تير به سر برادر صادقي اصابت كرده و خون شديدي جاري شده است و من فرم نظامي خودم را به زحمت پاره كردم و به دور سرش بستم تا جلوي خون ريزي را بگيرم ولي اين برادر به شدت زخمي و بيهوش شد و من به عنوان همشهري و همرزمش مشخصات و ادرس محل سکونتش را به اورژانس خط مقدم دادم و فكر كردم كه ايشان شهيد شده است بعد از مدتي كه به اصفهان امدم احساس ميكردم مراسم ترحيم او را گرفته باشند ولي از انجا كه تا امر خدا نباشد هيچ چيزي مقدر نمي شود اطلاع پيدا كردم كه ايشان جزعی جانبازان شده و درصد بالايي از توانايي جسمي خود را از دست داده وليكن هنوز پس از 25 سال از ان ماجرا صبورانه به زندگي ادامه داده و از مدافعان حريم ولايت و رهرو راه شهيدان مي با شد.

 از اينكه جانباز 70 در صد انقلاب هستيد چه احساسي داريد ؟

من افتخار مي كنم كه در را ه انقلاب و اسلام و دفاع از وطنم و لبيك به فرامين رهبرم قسمتي از بدنم را از دست داده ام و من ارزوي شهادت داشتم ولي مصلحت نبوده است و همرزمان شهيدم از من پيشي گرفتند .

چه توصيه اي به جوانان و نوجوانان داريد ؟  جوانان و نوجوانان روحيه بسيجي را حفظ كنند و از فرامين رهبر معظم انقلاب پيروي كنند و بدانند كه اين انقلاب با ريختن خون هم سالان شما به ثمر رسيده است پس بايد از ان به خوبي پاسداري كنيد.

 

از خدا مي خواهم سلامتي و طول عمربه مقام معظم رهبري و خدمتگذاران به نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران عنایت کند.