سرویس: اخبار شهرستان » جرقویه سفلی 11:40 - یکشنبه 10 فروردین 1399

گفتگو با جانباز محمد میر حاج محمد آبادی:

جانبازی که رهبر انقلاب او را فولاد پسر خواندند

محمد میر حاج محمد آبادی جانباز 75 درصد کویر جرقویه سفلی درس شجاعت را از عباس گرفت و با عشق به او نام فرزندش را اباالفضل گذاشت.

به گزارش اصفهان شرق: تقویم شمسی این بار 12 خرداد 93 را خاطره انگیز کرد و آن زمانی بود که قمری از طایفه ی بنی هاشم متولد شد. مردی که ارادت خود را به سالار شهیدان تا نهایت اخلاص نشان داد و الگویی در طلائیه و کربلای ایران ما شد. با دیدن روز جانباز در تقویم به یاد مردی از دیار کویر افتادم، او را در یادواره ی شهدای جرقویه سفلی دیده بودم کسی که با چشم دل می دید و با پای جان قدم به یادواره گذاشت.

نام و نشانی از او نداشتم و گمانه زنی ها نتوانست تدارک گفتگوی ما با آن عزیز را فراهم آورد و از فکر مصاحبه با او منصرف شدم.

چند روز قبل یکی از رزمندگان دوران جنگ از ما خواست تا این بار قرار گفتگو را با جانبازی از شهر محمد آباد بگذاریم.

او از رشادت ها و سادگی مردی گفت که وسعت کویر شرق اصفهان از مردی و ایستادگی او کم می آورد و زنده ماندنش به سبب زخم عشق از عنایات خدا بود. برای دیدارش صبح زود حرکت کردیم و حوالی ساعت نه و 30 دقیقه به شهر محمد آباد رسیدیم. کوچه ی شهید میر حاج آخرین نقطه ی انتظار ما جهت دیدار بود و حتی دختر جوان نسل چهارمی هم او را می شناخت. با راهنمایی ایروانی از بستگان جانباز به داخل خانه رفتیم و در آن لحظه بود که نگاهمان به جانباز یادواره ی شهدای جرقویه افتاد.

875Vater-Mark8

بله او محمد میر حاج محمد آبادی همان مرد رشادت و دلاوری، رزمنده عشق و د لدادگی، حقیقت بین جبهه ی نور و الگوی جوانان جرقویه سفلی بود.

کسی که عشق را با تمام وجود لمس کرد تا نماد استقامت شهر محمد آباد شود.

نمی خواستم مزاحمت زیادی را در حضور جانباز داشته باشیم و به این خاطر به سرعت از وی خواستم تا خود را برای ما معرفی کند.
وی که تجربه ی گفتگو با بنیاد شهید جرقویه و عدم پخش آن را داشت ابتدا از ما پرسید که مصاحبه را به چه جهت از وی می گیریم و بعد از پاسخ ما این چنین اظهار داشت:

متولد سال 1344 در شهر محمد آباد هستم در بسیج رفت و آمد های زیادی داشتم ولی اعزام من از ارتش اصفهان بود که آغاز 16 ماه خدمت بنده در پیرانشهر، سر دشت و مهاباد شد. جبهه ی کردستان دفاع در برابر 2 دشمن خارجی و منافقان داخلی بود، منافقانی که در لباس دوست از کنار رزمندگان عبور و با وارد کردن ضربه ی چاقو، عزیزان خمینی را قطع نخاع می کردند.

Vater-Mark3

محمد جبهه را سراسر خاطره خواند و عنوان داشت: برای من یک زمان یاد و خاطره از جبهه نیست تا بازگو کنم بلکه لحظه لحظه های ورود به سرزمین دفاع از 17 سالگی تا خروج اجباری به واسطه ی جانبازی برای من خاطره ی عشق و رشادت است.

جانباز 75 درصد محمد آبادی در ادامه از نحوه ی جانبازی تا آسایشگاه جانبازان گفت: سال 64 در منطقه کردستان بودیم که در حین عبور از منطقه ماشین روی مین رفت و در آن لحظه، شهادت راننده را با چشم خود دیدم. از ماشین به آن طرف در حرکت بودم که خمپاره ای به من اصابت و آخرین دید چشمانم لحظه شهادت همرزم شد. حدود 2 ماه در بیمارستان خانواده ارتش بیهوش و با بدنی آسیب دیده و بی خبری خانواده از نوع مجروحیت بودم . پای راست را از ناحیه ی بالای زانو از دست دادم و از دو چشم، سر و دست دچار مجروحیت شدید شدم . 2 ماه بی خبری خانواده از من ادامه داشت تا فردی از حسن آباد جرقویه در بیمارستان نام من را شنیده بود و مجروحیت اینجانب را به اطلاع پدرم رساند. پدرم که عشق علی اکبر حسین را داشت راضی به رضای خدا بود و برای دیدار من به تهران آمد و با پیگیری های بسیار و مشقت فراوان من را در آسایشگاه بقیه الله و به عنوان بیمار عفونی یافت. تا آن زمان و بعد از گذشت 2 ماه از مجروحیت اقدام خاصی از سوی بیمارستان برای من انجام ندادند ولی با پیگیری مقام معظم رهبری که آن زمان در سمت ریاست جمهوری بودند اعزام های من به خارج جهت مداوا انجام شد.

Vater-Mark57658
هنوز لحظه ی حضور مقام معظم رهبری در آسایشگاه و عکس دسته جمعی با آن عزیز یادم می آید.

امام خامنه ای در 17 بهمن 64 جهت دلجویی جانبازان به آسایشگاه آمد و آنجا بود که وقتی شرح حال جانبازی محمد میرحاج را از زبان پدرش می شنوند به پدر جانباز می گویند: به جانباز نگو پسرم بلکه بگو فولاد پسر و بعد از آن دیدار بود که سیر صعودی مراحل درمانی آغاز و با پیگیری های ایشان جهت اعزام 3 مرتبه به انگلیس و یک مرتبه به آالمان جهت جراحی سر و چشم اعزام شد.

جانباز میرحاج 10 سال در تهران بود و در آن 10 سال استقرار در آسایشگاه از پیگیری های ارتش گفت.

از وی پرسیدم که آیا هنوز پیگیری های دوران آسایشگاه ادامه دارد، ولی او که دلش نمی خواست اعتراضی بکند با لبخند گفت: از وقتی در این مدت 18 ساله از آسایشگاه تهران به محمد آباد آمدم فقط یک تلفن از ارتش برای احوال پرسی بنده زده شد ولی برای خدا به جبهه رفتم و توقعی غیر از پیگیری و صداقت مسئولین ندارم .

از دلخوری های زندگی برایم باز گو کرد:از عدم عمل به قول و وعد ه های مسئولین به شدت ناراحت می شوم و دوست دارم نمایندگان و مسئولین بعد از رفتن به جایگاه خدمت به مردم مانند قبل از خدمت، نگاهی به ما داشته باشند و مشکلات مردم را مرتفع کنند.

Vater-Mark1
در ادامه گفتگو حضور همسر و دو فرزند جانباز فضای زیبای حاکم بر گفتگو را دو چندان کرد.

جانباز در 19 فروردین 1375 ازدواج کرد و همسرش از علاقه ی وافرش به ابا الفضل و خدمت به جانبازان گفت و زندگی در کنار جانباز را عامل گره گشایی در کارهایش عنوان کرد . امیر حسین پسر محمد که مادر او را با نام اباالفضل صدا می کرد از افتخار به پدرش گفت. و این واژه ی تبسم زیبایی را بر لبان محمد نشاند.  زهرا دختر عزیز جانباز در آغوش پدر از دوست داشتن عمیق پدر گفت و چه زیبا بود این لحظه که با هیچ دوربینی نمی توان به تصویر کشید.

محمد میر حاج از عشق به رهبر برای ما صحبت هایی داشت و آرزوی دیدار دوباره ی حضرت را از خدا می خواست، علاقه ای که فقط در کلام خلاصه نمی شد.

جانباز 75 درصد محمد آباد به دلیل وضیعت جانبازی برایش کمی سخت بود که زمان گفتگو طولانی شود و به همین خاطر جواب سوالات دیگر را از چشمانی به رنگ دفاع و بصیرت و رضایت بالا ی جانباز از زندگی گرفتیم.

آنچه که از این گفتگو برایم سراسر نکته بود، تاسف جانباز از بدی حجاب و رواج آن در بین جوانان و خواست وی از پیگیری مشکلات منطقه توسط مسئولین بود.

Vater-Mark7 Vater-Mark2

 

همچنین بخوانید:

دیدگاهتان را بنویسید

توجه: از انتشار نظرات توهین آمیز معذوریم.