سرویس: غیر تولیدی 12:33 - یکشنبه 04 خرداد 1399

رسم زنان برزیلی در صاحب فرزند شدن بدون ازدواج!

از مستخدم زن هتل پرسیدم: شما ازدواج کردی؟ گفت: نه! گفتم: آهان پس با پدر و مادرت زندگی می‌کنی؟ گفت: نه با فرزندانم! گفتم: شما وقتی ازدواج نکردی، چگونه داری فرزند هستی؟! گفت: اَکی برزیل! یعنی اینجا برزیله!

به گزارش اصفهان شرق؛ “برزیل” کشوری پهناور و بزرگترین کشور  آمریکای جنوبی با 210 میلیون جمعیت است که رودخانه آمازون به عنوان بلندترین و پرآب‌ترین رودخانه جهان از قلب این کشور استوایی می گذرد.

مردم این کشور به زبان پرتغالی صحبت می‌کنند و این کشور به مدد بارشهای خارق العاده استوایی، از پوشش جنگلی استوایی چند میلیون هکتاری برخوردار است و یکی از قطبهای تولید گوشت قرمز و پروتئین در جهان محسوب می شود.

کشورمان ایران، سالیان سال است که بخش عمده گوشت قرمز وارداتی خود را از این کشور تامین می کند؛ برای نظارت بر ذبح شرعی، ناظران ذبح شرعی پس از طی دوره های خاص آموزشی به این کشور اعزام می شوند و با استقرار در کشتارگاه های طرف قرارداد با ایران در این کشور بر فرایند انجام ذبح شرعی نظارت می کنند.

نشستن پای خاطرات این ناظران، دنیایی از جذابیت و شگفتی را در مقابل دیدگان افرادی که ذهنیتی از کشور برزیل ندارند، ترسیم می کند.

حجت‌الاسلام علی ارجمند عین‌الدین؛ مسئول حوزه نمایندگی ولی فقیه در جهاد کشاورزی استان البرز نیز از جمله ناظران ذبح شرعی کشورمان در برزیل بوده که تجربه حضور 6 ماهه در این کشور را دارد و خاطراتی که با قلمی روان به بیان اتفاقات و مشاهدات خود از حضور در برزیل پرداخته است.

تا به امروز 4 بخش از این سلسله خاطرات منتشر شده است:

در ادامه، بخش پنجم از این مجموعه خاطرات تقدیم شده است:

شرکت مینروا و جی‌بی‌اس از جمله بزرگترین شرکتهای تولید و صادرات گوشت در برزیل هستند و هر کدام از آنها چندین شعبه کشتارگاهی مدرن در برزیل و خارج ا‌ز آن‌ دارند؛ شعبه‌ای که ما در آن مشغول بودیم “وارزآ گرنده” بود که در مجاورت آن، شرکت مارفریگ قرار داشت و این شرکت هم فراورده‌های گوشتی تولید می‌کرد؛  این شرکت خرده‌گوشت‌ها و ضایعات شرکت مینروا را خریده و به فراورده‌های فست‌فودی تبدیل می‌کرد، آن شرکت یک ناظر بهداشتی خانمی داشت که دامپزشک بود و در بخش دزوسا حضور مستمری داشت؛ چند باری هم یک دامپزشک حدود 60 ساله به دفتر کار ما آمد که مسئولیت او را نفهمیدم اما فرد مودب و خوش رفتاری بود، او نسبت به ایجاد ارتباط دوستانه با ما علاقه نشان می‌داد!

کم‌کم باب گفتگو باز شد، فهمیدم او یک “ماسون” است! پیش‌تر گفته بودم که در برزیل، ماسون‌ها فعالیت آزادانه‌ای دارند؛ از رتبه او پرسیدم گفت: دارای رتبه 31 ماسونی است و تا دو یا سه سال آینده به رتبه 33 که رتبه استاد اعظمی است، دست پیدا خواهد کرد.

در گذشته از زمان قاجاریه تا پیدایش انقلاب اسلامی، ماسونها در ایران نیز آزادانه فعالیت می‌کردند، در زمان رضاشاه، محمدعلی فروغی که نقش محوری در گرایش پهلوی به باستان‌گرایی داشت به رتبه استاد اعظمی رسیده بود، بعد از انقلاب نیز فراماسونری در ایران ریشه‌کن نشد بلکه به فعالیتهای مخفیانه روی آورد.

از آقای ماسون پرسیدم در شهر کویابا چند نفر هم رتبه شما هستند؟ گفت: سه نفر، پرسیدم برزیل چند ماسون دارد؟ گفت: 8 هزار ماسون!

از این که او به این راحتی از تشکیلاتشان اطلاعات می‌داد، متعجب شدم چون جایی خوانده بودم اعضایی که اسرار تشکیلات ماسونی را افشا کنند، زبانشان بریده می‌شود؛ از سر کنجکاوی علاقمند به دیدار از معبد کویابا بودم اما ممکن بود کنجکاوی بیش از حد من باعث دردسر شود!

پیش از سفر به برزیل، مدیر کل حراست وقت وزارت جهاد کشاورزی من را به دفتر خود دعوت کرده و نسبت فعالیتهای ضدتراریخته‌ام اخطار داد اما من از مواضع خود کوتاه نیامدم؛ بحث بالا گرفت، او با لحن تهدید آمیزی گفت: برو برزیل برگرد من با شما کار دارم؛ همیشه با خود فکر می‌کردم احتمالا زیر ذره‌بین مافیای تراریخته هستم به‌ویژه اینکه برزیل مهد محصولات تراریخته است البته خوشبختانه وقتی از سفر برگشتم او برکنار شده بود!

روزی یکی از کارگران جوان رستوران هتل از من پرسید شما می‌دانی ماسون چیست؟ می‌دانستم او مدتی بود جذب لژ ماسونها شده بود، از او خوشم نمی آمد چون با همه احتیاطی که می‌کردیم، یک شب گوشت گاو حرام به خورد من داده بود!

پیش از این گفتم که ما هفته‌ای یکبار، گوشت مصرفی خود را از شرکت به هتل برده و در یخچال رستوران قرار می‌دادیم و وقتی شام سفارش می‌دادیم، آشپز رستوران از آن گوشت حلال برایمان غذا می‌پخت؛ یک شب به رستوران رفتم و به آن کارگر یک بشقاب ماکارانی ( ماکاهونی) و گوشت سفارش دادم و چند بار تاکید کردم گوشت (کارنی) حلال می‌خوام، او هم  با خنده تکرار کرد: حلال! حلال! فکر کردم احمق‌خان، حرفم را فهمید! پس از مدتی انتظار، غذا را آورد؛ وقتی شروع به خوردن کردم، حس بدی به من دست داد تا جایی که بی‌دلیل دو سه بار بلند شدم و نشستم؛ بعداً متوجه شدم گوشت حلال تمام شده بود و او گوشت حرام به خورد من داده است!

فرصت ویزای سه ماهه من و دکتر رو به پایان بود، دکتر می‌خواست در پایان سفر چند روزی را برای دیدن مناظر و آبشارهای فوز به آنجا برود و من هم می‌خواستم سه ماه اقامت خود را تمدید کنم بنابراین نزدیک ظهر به همراه راننده شرکت و یک خانم کارمند که چند سالی در آمریکا اقامت داشت و زبان انگلیسی را خوب می دانست به اداره پلیس گذرنامه رفتیم.

در راه به یک ساندویچی بزرگ رسیدند، بدون این که از ماشین پیاده شوند، سر از پنجره ماشین بیرون آورده و مقابل یک میکروفن سفارش می‌دادند و مثل صفهای عوارض اتوبان، پشت سرهم حرکت می‌کردند تا به آنطرف حیات فروشگاه می‌رسیدند، سفارش آنها آماده می‌شد، غذا را گرفته و در حال حرکت در ماشین می‌خورند؛ گاهی دلمان لک می‌زد برای یک ساندویچ حلال اما متاسفانه پیدا نمی‌شد.

تمدید ویزا خیلی طول نکشید؛ دو نفر کار تمدید را انجام می‌دادند، فرمی را دادند پر کرده و تحویل دادیم؛ پرسید اسم مادر؟ گفتم: چیکار به اسم مادرم دارید؟ گفت: اینجا اصل مادر است! جای تاسف دارد کشوری که بیشترین تعداد کاتولیکها را دارد، آمار فرزندان نامشروع آن به حدی رسیده که شناخت فرزندان از طریق مادر انجام می‌گیرد!

به هتل برگشتم؛ همیشه پیش از اینکه از شرکت به هتل برگردیم اتاقمان کاملاً تمیز و تجهیز می‌شد؛ معمولاً اتاق من توسط خانمی حدود 30 ساله سبزه مایل به سیاه رو، تمیز می‌شد که اسمش دبورا بود؛ روزهای تعطیل که جایی نمی‌رفتیم او در می‌زد و وارد اتاق شده و درب را کاملاً باز گذاشته و به کار خود مشغول می‌شد! فرد کم‌حرف و پرکاری بود، گاهی با هم صحبت می‌کردیم.

یکبار پرسیدم: شما ازدواج کردی؟

گفت: نه!

گفتم: آهان پس با پدر و مادرت زندگی می‌کنی؟

گفت: نه با فرزندانم!

گفتم: شما وقتی ازدواج نکردی، چگونه داری فرزند هستی؟!

گفت: اَکی برزیل! یعنی اینجا برزیله!

پرسیدم: چند تا بچه داری؟ گفت: دو تا!

پرسیدم: از یک مرد؟

گفت: نه هر کدام از یک مرد!!

به هفته “بِلک فرایدی” رسیدیم؛ هفته‌ای بِلک فرایدی یا جمعه سیاه دربرزیل یک روز نیست بلکه یک هفته است؛ در این هفته، عوارض و مالیات بر مصرف از روی کالاهای مصرفی برداشته می‌شود و قیمت‌ها حدود 30 یا 40 درصدی آف میخورد البته باز هم نسبت به قیمتهای ایران همه چیز گران بود.

ما تعدادی تی‌شرت و لباس به عنوان سوغاتی و هدایایی هم برای کارکنان هتل خریدیم، در آنجا انعام دادن به کارگران فرهنگ رایجی نیست؛ خیلی خوشحال شدند‌؛ قبل از بلک فرایدی، یک تبلت سامسونگ خریدم، قیمتش آن موقع به پول ما 900 هزار تومان شد، قیمت‌ها مقطوع بود، از فروشنده پرسیدم ما که شهروند برزیل نیستیم چرا باید مالیات بدهیم؟ گفت: پاسپورت همراهت داری؟ گفتم: بله! پاسپورت را گرفت و ثبت در سامانه کرد و 150 هزار تومان از قیمت تبلت کم کرد؛ این مبلغ در واقع مالیات یک تبلت بود، حالا در قیاس با آن، حساب کنید مردم آنجا چقدر مالیات پرداخت می‌کنند!

برزیل کشور بسیار پهناوری هست با خرده فرهنگ‌های متنوع و رنگارنگ، به رنگ زرد و آبی بسیار علاقه‌مندند اما در آن چهار فرهنگ اصلی دیده می‌شود؛ فرهنگ سرخپوستان بومی، فرهنگ سیاه‌پوستان که در دوره استعمار کهنه به عنوان برده از آفریقا به آنجا برده شده‌اند، فرهنگ اروپایی‌هایی که این کشور را اشغال کرده بودند و آسیایی‌هایی که به مرور زمان به این کشور مهاجرت کرده‌اند.

به مرور این فرهنگ‌ها در هم آمیخته شده و پایه فرهنگ برزیل را بنیان گذاشته است اما هنوز فرهنگ غذایی این چهار ملیّت کم و بیش حفظ شده است، به نظرم مردم برزیل در ارتباط اجتماعی بسیار خون‌گرم هستند اما چندان سخاوتمند نیستند؛ برخی از ایرانیان که از طریق سایت کوچ سرفینگ    (CouchSurfing) به این کشور مسافرت کرده‌اند چون پیشاپیش با خانواده‌های برزیلی هماهنگ کرده و سپس به خانه آنها رفته و میهمان شده‌اند، ممکن است نظر متفاوتی با من داشته باشند.

معتقدم وقت کسی به کشوری مسافرت کرد و در مورد مردم آن کشور اظهارنظر کرد باید از او پرسید چه مدت آنجا بودی؟ چقدر پول خرج کردی؟ چه میزان زبانشان را می‌دانستی؟ و با چه قشری سروکار داشتی؟ حتماً در ایران دیده‌اید برخی توریست‌ها با تور گردشگری به ایران  می‌آیند، به جاهای دیدنی شهرهای تهران، اصفهان، شیراز و…. برده می‌شوند، قطعاً دید این توریست‌ها نسبت به ایران کاملاً گزینشی خواهد بود.

در مورد ایرانی‌هایی هم که به کشورهای دیگر می‌روند، همین مشکل وجود دارد؛ مثل آن ایرانی که در عربستان با یک عرب دعوایش شده بود و می‌گفت: خدا خیرش بدهد! من هر چه به او فحش دادم او برای من قرآن خواند!

اگر می خواهید ادبیات بخش محروم مردم برزیل را بفهمید کافی است فیلم “شهر خدا” را به صورت زیرنویس ببینید! ممکن است کسی بگوید ادبیات این فیلم برای بخش حلبی‌آباد برزیل است اما حرف من این است که ببینید اگر این ادبیات در فرهنگ عامه برزیل جایی نداشت، اجازه اکران عمومی پیدا نمی‌کرد و تا این حد مورد ستایش تماشاگران قرار نمی‌گرفت.

ما روزهای تعطیل، تمام آبشارهای زیبا و پرآب اطراف کویابا را رفته بودیم و این در حالی بود که برخی از کارگران شرکت که متولد کویابا بودند به دلیل فقر هرگز نتوانسته بودند به دیدن آنها بروند!

یک بار نزدیک سالروز ولادت نبی اعظم بود با مشورت دکتر به هودریگو پیشنهاد دادیم که به مناسبت ولادت پیامبر اسلام، به هر کدام از کارگران کشتارگاه یک شکلات کاکائوی تپل هدیه بدهیم؛ ابتدا بهانه آورد که ممکن است پوست شکلات‌ها را در داخل گوشت‌ها بریزند و دردسر شود! پیشنهاد دادیم که این هدیه در زمان پایان کار و هنگام خروج از شرکت تقدیم کارگران بشود، باز مخالفت کرد و گفت ممکن است آنها بدعادت شوند!

از پدرام پرسیدم مگر اینجا کسی انفاق نمی‌کند؟ گفت: چرا! من یک بار دیدم که یکی از کلیساها در تابستان به مردم آب معدنی  می‌داد!

به تعطیلات کریسمس رسیدم؛ شهر پر شده بود از تزئینات پرزرق و برق و بابانوئل! شرکت تصمیم گرفته بود لطفی در حق ما بکند؛ وقتی برای صرف آخرین ناهار کاری سال به دفتر هودریگو رفتیم، گفت: شما مهمان ما هستید تصمیم داریم برای تعطیلات شما را به یک منطقه توریستی بفرستیم، منطقه توریستی مدنظر آنها، یک مجتمع تفریحی و اقامتی کنار سد کویابا بود.

با ماشین شرکت به آن مجتمع توریستی رفتیم؛ مجتمعی چندطبقه و زیبا ویژه ثروتمندان بود، پاسپورت‌ها را به رسپشن دادیم به همه مسافران به همراه کارت اتاق، دستبندهای رنگی برّاقی می‌دادند که ظاهرا داخل آن فرستنده بود، فقط با آن می‌شد به رستوران رفت و اگر هم برای کسی اتفاق می‌افتاد، به راحتی پیدایش می‌کردند.

آن مجتمع بسیار سرسبز بود و امکانات خوبی داشت از استخرهای روباز با مساحتهای  مختلف، زمین چمن و جت اسکی و تیراندازی با کمان تا میزهای بیلیارد!

من و دکتر، بیلیارد و تیراندازی با کمان را ترجیح می‌دادیم، شب کریسمس انواع غذاها و دسرها و میوه‌ها را به صورت سلف‌سرویس چیده بودند، روی صندلی رستوران نشستیم یک کارگر هتل در یک دست دستمال و یک دست شراب به سراغمان آمد! به او گفتیم ما مسلمان هستیم و هرگز شراب نمی خوریم، عذرخواهی کرد و رفت.

رفتم در بشقاب، مقداری ماهی، برنج و سالاد آوردم؛ یک نوع دلستر داشتند به نام “گوارانا” که از نوعی میوه گرفته می‌شد، این دلستر را خیلی می‌پسندیدیم در  میان انواع میوه‌ها، پسته هم بود که البته کیفیت خوبی نداشت، قیمت پسته در آنجا حدود 10 برابر قیمت آن در ایران بود؛ جای شما خالی، یک مشت مغز پسته را روی بستنی ریختیم و خوردیم.

شاید از هر صد نفر از ساکنان شهر 600 هزار نفری کویابا، یک نفر هم توان رفتن به آن مجتمع توریستی را نداشت اما به هر حال، ما دو سه روزی حس ثروتمند بودن را تجربه کردیم.

امروزه، شراب و شهوت در برزیل یک مکانیسم پنهان برای مشغول کردن مردم و انحراف فکر آنها از مفاسد اقتصادی دولتمردان و ثروتمندان داخلی و شرکتهای چند ملیتی است.

با وجود این، بیشتر راهپیمایی‌ها علیه ناعدالتی صورت می‌گیرد؛ ناعدالتی‌های رسمی، قانونی و غیرقانونی، یکبار در کویابا راهپیمایی اعتراضی برگزار شده بود، دوستان ایرانی به داخل جمعیت رفته و با صدای بلند شعار می‌دادند “مرگ بر آمریکا” “مرگ بر اسرائیل!”

جالب اینکه از خودشان فیلم هم گرفته بودند؛ اگر این تصاویر منتشر می‌شد احتمالاً دردسرساز می‌شد البته برزیل، خیلی یهودی ندارد اما کشور آرژانتین بعد از فلسطین و آمریکا، سومین کشور یهودی به حساب می‌آید؛ به‌ویژه منطقه خیلی بزرگ و زرخیزی به نام پاتاگونیا که به اسرائیل آینده مشهور شده و پس از پیش‌بینی مقام معظم رهبری درباره از بین رفتن اسرائیل ظرف 25 سال آینده، کار خرید زمین‌های حاصل خیر و مهاجرت به آن منطقه از سوی یهودیان به شدت سرعت گرفته است.

ادامه دارد …

انتهای پیام/

همچنین بخوانید:

دیدگاهتان را بنویسید

توجه: از انتشار نظرات توهین آمیز معذوریم.