سرویس: جهادومقاومت 18:03 - پنجشنبه 26 مرداد 1396

به بهانه گذشت 27 سال از ورود آزادمردان به خاک وطن؛

جدال بین عقل و احساس و تقابل بین ترس و عاقبت‌اندیشی/ وقتی زندان‌بانان عراقی خیالاتی می‌شوند

اگرچه عده‌ای با درک چنین شرایطی از همراهی گردان به بهانه‌های مختلف شانه خالی می‌کنند ولی محمد سهیلی در نهایت در جدال بین عقل و احساس خود و در تقابل بین ترس و عاقبت اندیشی، با اطمینان تصمیم به حضور در این عملیات بی‌بازگشت می‌گیرد.

به گزارش اصفهان شرق، واژه اسارت این روزها بیشتر رنگ و بوی کربلا گرفته و با صلابت چشمانی گره خورده که در تاریکی به سان ستاره درخشیده است، بهانه گذشت 27 سال از ورود آزادمردانی به وسعت تاریخ انقلاب اسلامی 26 مرداد را روزی خاطره‌انگیز ساخته است، اگرچه اسارت با تحمل شکنجه و صبر بر رنج‌های چهاردیواری‌های باریک و تنگ تداعی می‌شود اما در همین سیاهی‌ها، روزنه‌هایی عمیق از نور هم بوده که هنوز نهفته است، اسرار اسرا در شب‌های تاریک تاریخ اسارت همچنان سر به مهر باقی مانده و می‌طلبد تا قلم‌های شنوایی آن‌ها را بر جریده عالم ثبت کنند.

فرصت خلوت و تنهایی اسارت، استقامت در برابر مرارت‌های ناجوانمردانه دشمن، ثابت قدم ماندن در راه امام این انقلاب در کنار هم‌زیستی با رزمندگانی از جنس ایثار و شجاعت، مردان آزاده‌ای را رقم زده که عزت این سرزمین کمتر از شهدا به آن‌ها مدیون نیست، در تمام مدت اسارت فارغ از فراغ یاران و دوری از خویشان، زندگی در جریان بوده و اسرا علی رغم همه محدودیت‌ها و محرومیت‌ها از فرصت‌های هم‌زیستی در کنار هم نهایت استفاده را برده‌اند.

*اسارتی که موجب حفظ قرآن شد

آزاده سرافراز محمد سهیلی از جمله کسانی است که در طول 8 سال اسارت حافظ کل قرآن می‌شود و زبان انگلیسی را فرا می‌گیرد، ایام اسارت چنان مسیر زندگی او را هدایت کرده که به اذعان خودش اگر اسیر نشده بود اکنون استاد زبان انگلیسی در دانشگاه نبود.

او از 15 سالگی وارد جبهه می‌شود ولی در شناسنامه‌اش دست نبرده بلکه از شلوغی جمعیت موقع ثبت نام استفاده کرده است، نخستین حضور جدی‌اش در جبهه در عملیات رمضان شکل می‌گیرد و در نهایت در عملیات محرم به اسارت نیروهای بعثی در می‌آید، عملیاتی که با وجود همه پیش‌بینی‌ها و پشتیبانی‌ها به سبب طغیان رودخانه «دوویرج» با موفقیت چندانی مواجه نمی‌شود.

لحظه لحظه عملیات در خاطر محمد سهیلی با جزئیات ثبت شده است، گذر از میدان مین در موقع عملیات و پنهان شدن پشت کمر یک رزمنده دیگر که روی مین می‌رود کتف و سینه او را مجروح می‌کند و در مرحله اول عملیات او را به عقب باز می‌گرداند اما حضور دوباره او در جبهه و در ادامه همین عملیات از زبان خودش شنیدنی است «بعد از خوردن ترکش به دزفول منتقل شدم، در بیمارستان یکی از هم‌رزمانم به اسم رسول نصر اصفهانی هم دچار جراحت شده بود، همان جا از من پرسید می‌خواهی برگردی اصفهان؟ گفتم حتماً ما را به عقب برمی‌گردانند، گفت از کجا معلوم که تا بازگشت دوباره ما جنگ تمام نشده باشد؛ با این حرف مسؤولان بیمارستان را راضی کردیم تا ما را ترخیص کنند، در نهایت با یک اتوبوس و با همان لباس بیمارستان! دوباره به خط مقدم برگشتیم و گردان «موسی‌ابن‌جعفر» را که بسیاری از نیروهای خود را به سبب شهادت یا مظلومیت از دست داده بود، دوباره پیدا کردیم.»

*جدال بین عقل و احساس و تقابل بین ترس و عاقبت‌اندیشی

مرحله دوم عملیات محرم با هدف فتح تپه‌هایی که در چنگال بعثی‌ها بوده، به یک عملیات ایذایی نیاز داشته است، عملیاتی که نیروهای داوطلب با علم به اینکه حضور در آن بازگشتی نخواهد داشت، شرکت می‌کنند و تنها هدف، سرگرم کردن و گمراه کردن دشمن از هدف اصلی است؛ اگرچه عده‌ای با درک چنین شرایطی از همراهی گردان به بهانه‌های مختلف شانه خالی می‌کنند ولی محمد سهیلی در نهایت در جدال بین عقل و احساس خود و در تقابل بین ترس و عاقبت اندیشی، با اطمینان تصمیم به حضور در این عملیات بی‌بازگشت می‌گیرد.

 

لحظه اسارت او آن زمان که از یک گردان 300 نفره تنها 15 نفر باقی مانده بودند، همچنان بعد از گذشته بیش از 30 سال از خاطرش دور نمی‌شود« لحظات پایانی مأموریت ما باید به طریقی تا صبح طی می‌شد تا دشمن به گمان اینکه پشت تپه در محاصره کامل یک لشکر است فریب بخورد و نیروهای ما بتوانند از جلو حمله کرده و تپه را فتح کنند، تمام نیروها در کانالی کمین کرده بودیم و بعثی‌ها را که به ما نزدیک شده بودند تا پایان یافتن مهمات خود هدف قرار می‌دادیم؛ چند تیر پایانی را برای نزدیک شدن دشمن به کانال نگه داشته بودیم، صدای هل‌هله‌شان مسافت بین ما و آن‌ها را تعیین می‌کرد، در آن موقع اصلا به فکر اسارت نبودیم فقط می‌خواستیم تا آخرین نفس مقاومت کنیم به همین سبب از اطراف کانال پراکنده شدیم، به رسول نصر اصفهانی که پیشنهاد حضور دوباره در عملیات را به من داده بود جلوی چشم خودم در حالی که دستانش را به نشانه تسلیم بالا برده بود تیر خلاص زدند، من هم در جایی دورتر از کانال پناه گرفته بودم و مدام در حال شهادتین خواندن بودم که یکی از نیروهای بعثی اسلحه را مقابلم گرفت و خواست شلیک کند اما ثانیه‌ای نگذشت که منصرف شد و به من گفت بلند شو و بیا…»

*آزاده‌ای که پاسخ هیچ سؤالی را در بازجویی‌ها نداد

سهیلی در آن لحظه هم هنوز اسارتش را باور نکرده و با سیلی آن نیروی بعثی کمی به خود می‌آید، 5 نفر از آن گردان 300 نفره که 15 نفرشان در کانال مقاومت کردند اسیر می‌شوند و محمد سهیلی پس از 8 ماه حضور در جبهه، 20 آبان سال 61 در نهایت استقامت به بند کشیده می‌شود.

 وی نخستین بازجویی‌هایش را در «الاماره» سپری می‌کند و تصمیم می‌گیرد در ابتدا پاسخ هیچ سؤالی را در بازجویی‌ها ندهد و وانمود کند چیزی از عربی متوجه نمی‌شود، مأمور بعثی در واکنش به این تصمیم اسلحه را جلویش می‌گیرد و او هم سینه را سپر کرده و می‌گوید از شهادت باکی ندارد.

*مگر اصفهان چقدر جمعیت دارد که هرچه اسیر می‌گیریم اهل اصفهان است؟

در بازجویی بعدی سعی می‌کند جواب‌ها را به غلط پاسخ دهد، به شیرینی تعریف می‌کند که وقتی یکی از نیروهای بعثی از اصالتش سؤال می‌کند و جواب می‌شنود که اهل اصفهان است با تعجب می‌گوید منظورت کشور اصفهان است؟ سهیلی که گمان کرده نیروی بعثی تفاوت شهر و کشور را نمی‌داند، می‌گوید اصفهان یک شهر است ولی آن بعثی با اطمینان از حرف خود می‌گوید ما با 2 کشور می‌جنگیم یکی ایران و یکی اصفهان، مگر اصفهان چه قدر جمعیت دارد که هرچه اسیر می‌گیریم اهل اصفهان هستند.

با حضور در اردوگاه موصل، در کنار اسرای عملیات رمضان قرار می‌گیرد و روزهای اسارتش را این گونه شرح می‌دهد «در اردوگاه به بهانه‌های مختلف مثل نماز جماعت و عزاداری و… اسرا را کتک می‌زدند، یک هفته بعد از ورود ما به اردوگاه درگیری سختی بین اسرا و نیروهای بعثی اتفاق افتاد به طوری که یک هفته به ما غذا نداند و بعد از آن مدت هم اسرا خودشان شورش کردند و قفل‌ها را شکستند، بعثی‌ها هم که برای چنین موقعیتی مهیا بودند اسرا را با گرز و شلاق کتک زدند که حتی چند نفر هم به شهادت رسیدند، در نهایت نیروهای ارتش و بسیج را از یکدیگر جدا کردند و برای نوجوانان هم یک آسایشگاه اطفال ایجاد کردند تا ارتباط‌گیری با دیگر اسرا به حداقل برسد.»

 

*وقتی زندان‌بانان عراقی خیالاتی می‌شوند

بعد از پذیرش ایام اسارت و گذراندن بهترین ایام جوانی در بند است که محمد سهیلی تصمیم می‌گیرد زبان انگلیسی را فرا گیرد، خواندن روزنامه‌های انگلیسی زبان و رمان‌های خارجی چون بینوایان آموزش زبان دوم را برای او بسیار همواره کرده بود، در ابتدا کاغذ و قلمی در کار نبوده است و فقط به واسطه کتاب‌های صلیب سرخ اسرا با یکدیگر به صورت شفاهی تمرین می‌کرده‌اند اما با خلاقیت و وسایل دم دستی، چیزهایی برای نوشتن مهیا می‌کنند، خودش تعریف می‌کند: «یک مقوا را از کارتون‌های گوشتی که در آشپزخانه می‌آمد، مخفیانه بر می‌داشتیم و با بخشی از پارچه‌های لباس خود کیسه‌ای درست می‌کردیم و در یک پلاستیک قرار می‌دادیم، روی آن را با یک روغن چرب می‌کردیم و کمی صابون هم روی آن می‌کشیدیم، پلاستیکی هم روی آن قرار داده می‌شد که به سان تخته وایت برد عمل می‌کرد و حتی با انگشت هم می‌توانستیم روی آن بنویسیم؛ روزی که عراقی‌ها با این وسیله مواجه شدند چنان تعجب کرده بودند که می‌ترسیدند با کمترین چیزها راه‌های فراری را درست کنیم و یا به آن‌ها آسیب برسانیم.»

گرم کردن آب به واسطه المنت‌های اردوگاه توسط اسرا، حسابی عراقی‌ها را در مصرف پنهانی برق پرخرج کرده بود، حتی زندان‌بانان عراقی تا آنجا ترسیده بودند که هنگام تعمیر یکی از پنکه‌های سقفی اردوگاه خیال می‌کنند اسرا قصد ساخت هلکوپتر داشته‌اند!

*اینجا بیشتر دلم می‌گیرد/می‌توانست همه چیز خیلی بهتر از این‌ها باشد

محمد سهیلی با قاطعیت اذعان می‌کند که از 8 سال اسارتش در زندان‌های رژیم بعث عراق پشیمان نیست، دستاورد اسارتش را حفظ نظام می‌داند و می‌گوید«خاطرم نیست که ایام اسارت با وجود همه سختی‌ها و آزارها و اذیت‌ها آرزو شهادت کرده باشم» با مکثی کوتاه و البته بغضی فروخورده و چشمانی که از اشک حسرت لبریز شده ادامه می‌دهد«شاید این روزها بیشتر این آرزو را داشته باشم، اینجا بیشتر دلم می‌گیرد، می‌توانست همه چیز خیلی بهتر از این‌ها باشد، 10 روز یک بار به گلستان شهدا می‌روم، بحث بی‌مهری‌ها نیست بلکه انقلاب می‌توانست خیلی بهتر از اکنون باشد.»

سهیلی، آن‌ها که در دفاع از حرم اهل بیت(ع) در سوریه می‌جنگند را بسیار مظلوم‌تر از رزمندگان دفاع مقدس توصیف می‌کند و بر این باور است که بینش و بصیرتی عمیق‌تر سبب شده تا فرسنگ‌ها آن طرف‌تر از مرزهای خود به دفاع از اسلام و ایران برخیزند.

هنوز هم با هم بندی‌های خود در اردوگاه موصل یک هر ساله به صورت خودجوش گردهم آیی شکل می‌دهند تا دیدارها تازه شود و روحیه‌ها که در روزمرگی‌های زندگی شهری به یکنواختی گرویده، دوباره از استقامت و ایثار لبریز شود.

انتهای پیام/فارس

همچنین بخوانید:

دیدگاهتان را بنویسید

توجه: از انتشار نظرات توهین آمیز معذوریم.