سرویس: اجتماعی 20:15 - جمعه 26 خرداد 1396

واقعیت هایی که «جم تی‌وی» مخفی می کند!

نگاهی به جنایات «سلطان مراد» و تحریف های تاریخی سریال ترکی «ماه پیکر»

این فیلم بر اساس سرنوشت آخرین پادشاه عثمانی به نام سلطان مراد چهارم و مادرش کوسم سلطان ساخته شده که بعد از تجربه موفق در ساخت سریال «حریم سلطان» به اکران درآمد.
یک مورد در هردو این سریال ها مشترک است و آن تحریف تاریخ به نفع عثمانی است!

به گزارش اصفهان شرق_ فرشاد فروزش/ این روزها از شبکه های مختلف جم سریال پرهزینه و خوش ساخت با تیم حرفه ای فیلمبرداری و تدوین با استفاده از بهترین بازیگران ترک و به دهها زبان به نام «ماه پیکر» در حال پخش است.

این فیلم بر اساس زندگی و سرنوشت آخرین پادشاه مقتدر عثمانی به نام سلطان مراد چهارم و مادرش کوسم سلطان ساخته شده که بعد از تجربه موفق در ساخت فیلم «حریم سلطان» زندگی شاه سلطان سلیمان به اکران درآمد. اما یک مورد در هردو این سریال ها مشترک است و آن تحریف تاریخ به نفع عثمانی است!

متاسفانه هیات حرفه ای دوبلاژ بخاطر جلوگیری از حمله لفظی کاربران ایرانی هر کجا روابط و جنگ بین ایران و عثمانی برقرار بوده به جای کلمه «ایران» یا «سرزمین پارسها» کلمه «ازبک» جایگزین کرده است در صورتی که هیچ ارتباط مرزی بین عثمانی و ازبکان وجود ندارد.

البته در دوبلاژ دیگر زبانها همان پارسها گفته می شود و این تحریف فقط در دوبلاژ فارسی است پس مردم ایران باید آگاه باشند که هر کجا از عبارت ازبکان استفاده می شود منظور ممالک محروسه ی پارس (ایران) است.

و اما بر اساس کتاب فرمانروایان شاخ زرین نوشته ی «نوئل باربر» ترجمه «دکتر عبدالرضا هوشنگ مهدوی» حقیقت تاریخ سلطان مراد چهارم و والده اش کوسم سلطان و عاقبت آنها را بیان خواهم کرد.

در ابتدا باید پدیده قفس را شرح بدهیم؛ قفسِ باب عالی مانند قفس های معمولی دورش میله نداشت بلکه دارای درهای آهنین و قفل و بست های محکم بود و از یک ساختمان دو طبقه خاکستری رنگ تشکیل می شد که در پشت دیواره های بلندی در قلب حرمسرا قرار داشت. با این همه یک چیز وحشتناک در آن وجود داشت که طبقه همکف فاقد پنجره رو به باغ بود و از پنجره‌های طبقه بالا فقط منظره دریا دیده می شد!

در طول دو قرن پس از این تاریخ، شاهزادگان و ولیعهدها را گاهی از سن دو سالگی در میان این چهار دیواری جا می دادند تا روزی که احیاناً بر تخت جلوس کنند و یا اینکه زندگی توأم با بدبختی آنان با انداختن ریسمان به گردن شان خاتمه یابد. یکی از ولیعهدها در حدود ۵۰ سال بدون اینکه حتا یک بار اجازه داشته باشد قدم بیرون بگذارد در این قفس به سر برد و وقتی او را به عنوان سلطان به تخت نشاندند قوه ناطقه اش را از دست داده بود.

مونس این شاهزادگان غلامان کرد و لال بودند که نمی‌توانستند اخبار دنیای خارج را به آنها برسانند و حرمسرای کوچکی مرکب از چند کنیز تنها موجودات زنده ای بودند که می توانستند هم صحبت شان باشند.

کنیزان به محض ورود به قفس در سرنوشت شوم اربابانشان شریک می شدند و هرگز حق نداشتند قفس را ترک بگویند و هرگاه در اثر بی‌توجهی حامله می شدند بلافاصله آنها را بیرون می‌آوردند و در آب های بوسفور غرق می کردند.

یکی از محققان مشهور به نام Penrose درباره حرمسرای عثمانی می نویسد: قفس بیش از هر کاخی در اروپا صحنه بازی های وحشیانه و قساوت و خونریزی بود؛ ضعف نفس، شرارت و حماقت بسیاری از سلاطین و انحطاط تدریجی و زوال امپراتوری عثمانی در ابعاد بزرگ تری از قفس ناشی می شد. در دوران سلطنت احمد مصطفی که بعدها جانشین شد بیش از 10 سال از عمرش را در قفس گذرانید و به همین سبب اولین نمونه ی تأثیرات شوم این رفتار غیر انسانی بر یک فرد به شمار می رفت و از این تاریخ به بعد هر یک از سلاطین عثمانی دیوانه تر، خسیس تر، فاسدتر و احمق تر از اسلاف خود بودند.

هنگامی که مصطفی بر تخت نشست به کلی عقلش را از دست داده و دیوانه بود و دو تن از غلام بچه های مورد علاقه اش را که هنوز کودک به شمار می رفتند به سِمَت حاکم قاهره و دمشق منصوب کرد. وی یکی از وزرایش را برکنار کرد تا مقامش را به یک مرد دهاتی که هنگام شکار به او آب داده بود بدهد.

در نتیجه این اعمال بی رویه و جنون آمیز پس از سه ماه وی را مودبانه از سلطنت خلع کردند و او را مجدد به قفس فرستادند. برادرزاده اش عثمان دوم که در سال ۱۶۱۸ جانشین شد از او هم دیوانه تر بود.

تفریح مورد علاقه عثمان دوم تیراندازی با کمان بود و فقط وقتی خوشحال می شد که موجودات زنده را مورد هدف قرار دهد، به این جهت اسرای جنگی را برای هدفگیری سلطان جدید می‌آوردند و وقتی شمار این نگون بختان به پایان می‌رسید اصرار ورزید که از غلام بچه های درباری استفاده کنند. پس از چهار سال سلطنت توأم با این کارهای ناشایست «ینی چری ها» تصمیم گرفتند او را برکنار سازند. عثمان جوان که هنوز ریش در نیاورده بود سعی کرد فرار کند اما همین که ینی چری ها از نقشه اش خبردار شدند بی سلاح به حیاط اول باب عالی هجوم برده و قطعات هیزم را که برای استفاده در بخاری ها در انبار بود برداشته، باب سعادت را شکستند و وارد صحن مقدس حیاط سوم که مخصوص سلطان بود شدند و در آنجا مطلع شدند که عثمان در حرمسرا در اتاقی که قفل و بست محکمی دارد مخفی شده است.

ینی چری ها این در را هم شکستند و او را به زندان هفت برج که معادل زندان باستیل فرانسه به شمار می رفت و در حومه پایتخت قرار داشت بردند. عثمان مرد تنومندی بود و با قدرتی که معمولاً أشخاص دیوانه پیدا می‌کنند از جانش دفاع کرد و شش تن از مهاجمان را به قتل رساند تا اینکه سرانجام با ضربه ی شمشیری کشته شد.

زوال امپراطوری عثمانی و زمام امور در دستان کوسم سلطان!

بعد از قتل عثمان چه کسی باید جانشین می شد؟ عجیب بود که تصمیم گرفتند مصطفای بدبخت و دیوانه را یک بار دیگر از قفس در آورده و بر تخت بنشانند اما این کار گفتن اش آسان تر از عمل کردن بود! در حالی که تعدادی از ینی چری ها دنبال عثمان می دویدند عده ای دیگر در جستجوی مصطفی بودند اما او از باز کردن در قفس خودداری می کرد. بنابراین چند نفر از دیوار بالا رفتند و سقف عمارت را سوراخ کردند و از آنجا مشاهده کردند که مصطفی در کنار دو کنیزک بر روی تخت نشسته و مانند دیوانگان می خندد.

یکی از سربازان با طناب پایین رفت ولی مصطفی باز هم مانع باز کردن در شد، در نتیجه توطئه کنندگان ناچار دست و پای مصطفی را با طناب بستند و از سوراخ سقف به خارج بردند. آنها می خواستند او را بر اسبی بنشانند و به جمعیتی که در حیاط اول جمع شده بودند نشان بدهند اما مصطفی بسیار ضعیف شده بود و بر روی اسب قرار نمی گرفت زیرا در آشوب هایی که در قصر رخ داده بود غلامان فراموش کرده بودند به او غذا بدهند. پس او را به تالار تخت بردند و به زور او را بر روی آن نشاندند و به مردم نشان دادند. دومین دوره سلطنت مصطفا نیز مانند دوره اول آن توأم با درماندگی و شکست بود و فقط یک سال و چهار ماه به طول انجامید و پس از آن او را به آرامی خفه کردند و از شرش راحت شدند.

اکنون دیگر امپراتوری عثمانی به سرعت رو به زوال می رفت در این موقع سلطانی بر روی صحنه آمد که بکلی با پیشینیان فرق داشت. وقتی مراد چهارم در سال ۱۶۲۳ یا ۱۰۳۲ هجری قمری سلطان اعلام شد فقط ۱۰ سال داشت؛ این بدان معنی بود که دست‌کم قفس نتوانسته بود روحیه اش را مختل کند. مادر دوراندیش مراد به نام کوسم سلطان زمام امور را در دست گرفت و وزیران اعظم را با تدبیر و درایت انتخاب کرد، همچنین عمل شگفت انگیزی هم به عنوان مادری که شیفته پسرش بود انجام داد و آن تشویق شاهزاده جوان به همجنس گرایی بود به این امید که او را از توطئه ها و عواقب خطرناک دخالت زنان سوگلی حرم در امور دولتی نجات دهد!

این تدبیر تا مدتی کارگر شد ولی همین که مراد به سن رشد رسید در سال ۱۶۳۲ یا ۱۰۴۱ هجری قمری شخصا زمام امور را در دست گرفت و این بخش از زندگی خود را به فراموشی سپرد.

خصوصیات اخلاقی و فیزیکی سلطان مراد

سلطان مراد از هر حیث مرد بزرگی بود که هیکل بزرگ و تنومندی داشت و نمونه سنگدلی به شمار می‌رفت. وی آخرین سلطان شجاعی بود که در قسطنطنیه فرمانروایی کرد. چشمان سیاه و نافذش در میان صورتی که نیمی از آن را ریش حنایی رنگی پوشانده بود جلوه خاصی داشت. همیشه لباده اطلس آبی می پوشید و در سراسر امپراطوری هیچکس نمی توانست در اسب سواری با او رقابت کند.

در آن دوران که تیراندازی با کمان یک ورزش ملی بود و کمانداران مانند کشتی گیران و بازیکنان فوتبال امروزی قهرمانان ملی به شمار می رفتند و هر یک هواداران زیادی داشتند، سلطان مراد قادر بود با بهترین آنها مسابقه بدهد و در میدان اسب دوانی قسطنطنیه تیری را از یک سوی میدان به ستونی در سوی دیگر که ۳۰۰ متر فاصله داشت پرتاب کند.

در پرتاب نیزه و شمشیربازی و تیراندازی با تفنگ نیز سرآمد همه بود. در کشتی گیری بی همتا و همیشه آماده بود و با بهترین قهرمانان کشور زورآزمایی می کرد. مشهور بود هیچ کس در دنیا نمی تواند مشت بسته ی او را باز کند.

مراد از نخستین روزهای حکومت اش با بحران ینی چریها روبرو شد که در طول سالها این نظم و انضباط قبلی خود را سست کرده بودند و سوگندی را که برای همسر اختیار نکردن خورده بودند زیر پا گذاشتند و پسرانشان را وارد این نیرو کردند و به مشاغل و مقام مهم منصوب کردند. وضع تفاوت عمده ای با زمان سلطان سلیمان خان داشت که نیروهای ینی چری فقط از جوانان پیشکشی و بردگان مسیحی که در جنگ ها اسیر می شدند و هویت آنها معلوم نبود تشکیل می‌شد.

کشتارهای سلطان مراد!

نظر به اینکه طی سال‌های اخیر یک سلطان فاسد جانشین سلطان فاسد دیگری شده بود، ینی چری ها در عنوان کردن تقاضای شان گستاخ تر شده و اکنون کارشان به جایی رسیده بود که با وارونه کردن قابلمه های شان که یک رسم دیرین بود از سلطان می خواستند که وزیر اعظم و شانزده تن از سران کشور را به قتل برساند! مراد ناچار شد به این تقاضا تن در دهد ولی عمیقاً خود را تحقیر شده احساس می‌کرد و بی درنگ تصمیم به انتقام گرفت لذا به آرامی عده ای از سربازان وفادار را پیرامونش جمع کرد و در موقعی که ینی چریها به هیچ وجه انتظار نداشتند سرانشان را دستگیر و خفه کرد و بیش از ۶۰۰ نفر از افراد را در سربازخانه های شان به چوبه دار سپرد.

مراد به زودی راه ساده ای برای حل مشکلات کشور یافت و آن این بود که با کوچکترین سوءظن دستور می‌داد سر هر کس را ببرند! در سال ۱۶۳۷ یا ۱۰۴۶ ه ق به نام عدالت ۲۵ هزار نفر از رعایای اش را اعدام کرد و تعداد زیادی را هم با دست خودش سر برید. شعار او این بود انتقام ممکن است از شدت و حدّتش کاسته شود ولی هرگز فراموش نمی شود.

او مفتی اعظم را به خاطر اینکه از وضعیت جاده ها اظهار نارضایتی کرده بود اعدام کرد؛ رهبر نوازندگانش را به علت اینکه یک آهنگ ایرانی نواخته بود گردن زد، تریاک کشیدن را به کلی ممنوع و استعمال دخانیات در ملأعام را ممنوع کرد. مانند هارون الرشید علاقه داشت شب ها با لباس مبدل از کاخش خارج شود و به قهوه‌خانه‌ها سر بزند و هرگاه کسی را در حال قلیان و چپق کشیدن می دید بی درنگ خودش را معرفی و متخلف را درجا اعدام می کرد. وقتی یکی از باغبانان قصر و همسرش را در حال قلیان کشیدن دید دستور داد پاهایشان را قطع کنند و در حالی که خون از پاهای بریده این دو نگونبخت جاری بود آنان را در معرض تماشای عموم قرار داد.

طبیعی است که پس از چندی اختیار سنگدلی و وحشیگری مراد از دستش خارج شد و مردم را به اتهامات واهی مورد شکنجه و آزار قرار می داد. وقتی یک نفر ونیزی به نام زانتی یک اتاق اضافی روی پشت بام خانه اش بنا کرد مراد به بهانه اینکه او می‌خواهد از دور زنان حرم را دید بزند دستور داد وی را با لباس زیر به دار آویختند.

یک بار هم که یک مترجم فرانسوی قرار ملاقات پنهانی با یک زن جوان ترک گذاشت دستور داد مرد بدبخت را به میخ کشیدند.

وی ساعت‌ها در کوشک مرتفعی که در گوشه منتها الیه غربی سرای بزرگ قرار داشت می نشست و با تفنگ بر روی عابرین بی گناهی که از کنار دیوار کاخ می‌گذشتند شلیک می‌کرد و دست کم روزی ۱۰ نفر را به این ترتیب می کشت! یک بار دستور داد گروهی از زنان حرم را که در زمین چمن نشسته و با هم صحبت می کردند به جرم اینکه سر و صدا راه انداخته اند در دریا غرق کنند.

یک روز هم که مشاهده کرد قایقی حامل گروهی از زنان زیاد به باب عالی نزدیک شده است دستور داد آن را به توپ ببندند.

وقتی سوار اسب می شد و به گردش می رفت هر فرد نگون بختی را که از او سبقت می گرفت یا راهش را سد می کرد بی‌درنگ به دست جلاد می‌سپرد.

بسیار اتفاق می افتاد که این سلطان ستمگر با تیر و کمان قلب مسافر بدبخت را سوراخ می‌کرد. مراد هرجا می رفت قره علی رئیس جلادانش که تعدادی میخ و مته و تخماق برای خرد کردن دست و پا و قوطی های محتوی انواع گردهای کور کننده به کمربندش آویخته بود به دنبالش بود.

در مواقع دیگر که حس درنده خوئی کمتری داشت علاقه مند به آزار رساندن به زنان حرم می شد. به روایت سر جورج کورتاپ که در آن زمان از قسطنطنیه بازدید کرده است: سلطان استخری داشت که بدنه ی آن از سنگ سماق ساخته شده و در وسط آن یک جزیره پر درخت قرار داشت.

در اطراف استخر حصاری برآورده به آن قالی های متعدد آویخته بودند تا هیچ کس نتواند درون آن را ببیند و جرئت نزدیک شدن داشته باشد.

او کنیزان حرم را وادار می کرد برهنه شوند و درون استخر بروند و سپس با تفنگ ساچمه ای که نمی کشت آنان را هدف قرار می داد و گاهی هم آب استخر را آنقدر بالا می آورد که از سر کنیزان بیشتر می شد و در آن غوطه می خوردند و برای نجات خود تلاش می کردند و تعدادی هم که شنا بلد نبودند غرق می شدند.

وقتی که سلطان به اندازه کافی تفریح می کرد و رضایتش جلب می شد دستور می داد خواجگان اب آستخر را خالی کنند و هرکدام از زنان که زنده مانده نجات دهند.

*دکتری تاریخ و مدرس دانشگاه

(ادامه دارد…)

انتهای پیام/ ندای اصفهان

همچنین بخوانید:

2 نظر در مورد “نگاهی به جنایات «سلطان مراد» و تحریف های تاریخی سریال ترکی «ماه پیکر»”

  1. امین گفت:

    یک اشتباه در متنتان هست.
    نوشتید مراد چهارم آخرین پادشاه عثمانی بوده است. در حالیکه مراد در قرن هجدهم میلادی می زیست. حال آنکه امپراطوری عثمانی در سال 1922 متلاشی شد (یعنی صد سال هم نیست از بین رفته اند)

    • مهدی گفت:

      سلام دوست عزیز
      درسته سر متن گفته آخرین سلطان عثمانی ، اما توی متن گفته آخرین سلطان مقتدر عثمانی

دیدگاهتان را بنویسید

توجه: از انتشار نظرات توهین آمیز معذوریم.