سرویس: اجتماعی 15:35 - پنجشنبه 21 اردیبهشت 1396

هیس! نه به ترحم؛

همدلی یعنی، قوت گرفتن منطق از احساس/ بیایید همدل باشیم

همدلی یعنی گاهی خدا با همه عظمتش بخواهد در کوچه پس کوچه های زندگی با دست های تو دست دیگر بندگانش را بگیرد و همدردی یعنی انتشار بوی بنفشه بر ته کفشی که لگدمال شده است‌‌‌.

اصفهان شرق_شقایق تمیزی فر/ گاهی حضور هر آدمی باید وزنی در این دنیا داشته باشد یا بهتر است اینطور بگویم آدم خوب است که آدم بماند و آدم تر از دنیا برود.

اکنون سال نو و بهاری نو فرصتیست، که به « آنچه گذشت» های زندگی هایمان نگاهی بیندازیم و به پشت سرمان و به راهی که آمده ایم و قرار است ازاین به بعد برویم.

اینکه گاهی بلد باشیم یک بار در اوج به پشت سرمان نگاه کنیم و یک بار در ابتدای راه… و در این راه ارزش هر ثانیه را بفهمیم چراکه یک جاهایی در زندگی لازم است که ترمز دستی هایمان را بکشیم و بایستیم! و زندگی کنیم.

«همدردی» از نظر لغوی هم ریشه کلمه sympathyتلاشی است برای درک و فهم دنیای ذهنی طرف مقابل به بیان دیگر نوعی همراهی با حالات خوشایند یا ناخوشایند دیگران است.

در همدردی شنونده سعی میکند با احساسات و عواطف گوینده هم نوایی داشته باشد به این معنی که با شاد شدن او خوشحال میشود و با متاسف شدن او ناراحت خواهد شد. همدردی بر شریک شدن در حالت فرد دلالت میکند یعنی بااو بمانیم و برای حس یا باور او یاور باشیم. همدردی هیچگاه درمان بخش نیست چون باعث تاسف خوردن و دلسوزی همراه با ترحم می شود که به مراجع هیچ کمکی نخواهد کرد.

«همدلی» از نظر لغوی هم ریشه کلمه empathy تلاشی است در جهت درک دیگران و یکی از مهارت های هوش اجتماعی و پل ارتباطی ما با دیگران است. در همدلی نقش منطق قوی تر از احساس است و شنونده با همدلی میتواند به خوبی به حرف های گوینده گوش دهد تا بتواند برای حل مسئله به او کمک کند همچنین یکی از اساسی ترین مفاهیم درمان در روانشناسی است که بدون آن درمان با مشکل روبه رو می شود..!

در الفبای ذهن من، همدلی پایه و اساس همدردی است چرا که همدردی یعنی: خواستن و همدلی یعنی: برخاستن؛ خواستن به تنهایی کاری را از پیش نخواهد برد چرا که خواستن باید با برخاستن همراه باشد…!

همدلی یعنی گاهی خدا با همه عظمتش بخواهد در کوچه پس کوچه های زندگی با دست های تو دست دیگر بندگانش را بگیرد و همدردی یعنی انتشار بوی بنفشه بر ته کفشی که لگدمال شده است‌‌‌.

در باب تمثیل هم نقل کرده اند که وقتی ابراهیم را به آتش انداختند یکی از مرغان هوا به صحرای آتشی که ابراهیم را در آن انداخته بودند آمد؛ این مرغ چون آتش سوزان را مشاهده کرد میرفت و دهانش را پر از آب میکرد و به شعله های آتش می ریخت برای اینکه آتش را به نفع ابراهیم سرد کند. به او گفتند: ای حیوان! این آب دهان تو چه ارزشی دارد آن هم در مقابل این همه آتش؟! گفت: من فقط به این وسیله میخواهم ایمان، علاقه و وابستگی خودم را به ابراهیم ابراز کنم.

به قول یک ضرب المثل انگلیسی یک بار هم که شده پایت را در کفش من کن! یعنی خود را جای دیگری بگذارید و با خود بگویید: اگر من افکار یا عقاید و یا مشکلات اورا داشتم زندگی و دنیای من چه فرقی میکرد و چطور بود؟!

در پاسخ به سوالتان دو راه پیش رویتان خواهد بود اول اینکه خودتان را جای کسی بگذارید، از مسیری که او گذشته عبورکنید و با نهایت ترس ها و تردیدها،دردها یا خنده هایش زندگی کنید اینجاست که جرقه ای در وجودتان خواهد خورد، برمی خیزید و با نهایت اقتدار به او میگویید: نگران نباش باهم درستش میکنیم!  اینجاست که شما چیزی را احساس میکنید نه اینکه برای کسی احساسی( دلسوزی یا ترحم) داشته باشید.

شاید هم راه دوم را انتخاب کنید یعنی کمر خم کنید، کنارش بنشینید سرتان را تا منتها الیه پایین بیاورید و با احساسی مملو از یاس و ناراحتی به او بگویید: واقعا متاسفم…خبر خیلی بدی بود!

کدام را انتخاب میکنید؟! راه اول یا دوم؟!

راه اول همان همدلی است همان:« احساس با کسی» که بسیار ثمربخش و مفید خواهد بود و بسیاری از گره هارا باز خواهد کرد. و راه دوم همان همدردی است همان: «احساس برای کسی» که شاید هیچوقت کارساز نباشد شاید هم باشد…راستش را بخواهید خودم هم نتیجه اش را نمیدانم!

اما یک چیز را خوب میدانم که گاهی همدردی برایتان اینگونه تعبیر میشود که دل آدمی را گرم کنید به یک دلخوشی کوچک و موقت، به یک احوال پرسی ساده به یک تکان سر که یعنی: تو را میفهمم، به یک گوش دادن خالی آن هم بدون داوری.‌.! به یک همراه کردن ممتد و آرام یا شاید هم اکتفا به یک پرسش که: روزگارت چگونه است؟!

و اگر راه اول را برگزیده باشید پای همدلی به ماجرا باز خواهد شد! پای همدلی که در میان باشد اینبار هم دل آدمی گرم میشود به صرف یک چای… یا یک عصرانه با طعم نان و پنیر و سبزی!

به یک هدیه بی مناسبت از طرف یک دوست…به یک شاخه گل رز قرمز… به یک فهمیده شدن درست..!

باری! دل آدم ها به راحتی شاد میشود  اما ما آدم ها بلد نیستیم…افراط و تفریط در کارهایمان بیداد میکند،با بی رحمی زیاد دلخوشی های کوچک و ساده یمان را از هم دریغ میکنیم.

خیلی از ما آدم ها اینگونه ایم…!

سرتان را درد نمی اورم، وقتی که تلفن زنگ میزند یعنی شما هنوز از یاد نرفته اید حتی اگر به اشتباه شماره تان را گرفته باشند، واقعیتش این است که در این دنیا خیلی از آدم ها هستند که شماره شان حتی به اشتباه هم گرفته نمی شود! اما یادتان باشد اگر آدمی پیدا شد که با اشکتان اشک ریخت و با شادیتان شاد شد و دستتان را فشرد و جمله معروفمان را که میگفت: نگران نباش، باهم درستش میکنیم» را به زبان اورد آن را دوست بدارید چرا که آن لحظه  او بود که شما را دید وقتی که برای هرکس دیگری ناپیدا بودید…!

انتهای پیام/

همچنین بخوانید:

دیدگاهتان را بنویسید

توجه: از انتشار نظرات توهین آمیز معذوریم.