سرویس: تولیدی 14:36 - دوشنبه 29 شهریور 1395

غدیر بهانه ای برای نوشتن حق؛

پایداری مکتب علوی در سایه جاذبه و دافعه امیرالمومنین(ع)

حضرت علی(ع) از مردانی است که هم جاذبه دارد و هم دافعه، و جاذبه و دافعه او سخت نیرومند است. شاید در تمام قرون و اعصار جاذبه و دافعه ای به نیرومندی جاذبه و دافعه حضرت علی(ع) پیدا نکنیم.

به گزارش اصفهان شرق/ فاطمه شجاعی، قانون «جذب و دفع » یک قانون عمومی است که بر سر تا سر نظام آفرینش حکومت می کند. از نظر جوامع علمی امروز بشر مسلم است که هیچ ذره ای از ذرات جهان هستی از دایره حکومت جاذبه عمومی خارج نبوده و همه محکوم آنند. از بزرگترین اجسام و اجرام عالم تا کوچکترین ذرات آن دارای این نیروی مرموز به نام نیروی جاذبه هستند و هم به نحوی تحت تاثیر آن می باشند.

جاذبه و دافعه در جهان انسان

در اینجا غرض از جذب و دفع، جذب و دفع های جنسی نیست (اگرچه آن نیز خود نوع خاصی از جذب و دفع است اما با بحث ما ارتباط ندارد و خود موضوعی مستقل است) بلكه مراد آن جذب و دفع هایی است كه در میان افراد انسان در صحنه ی حیات اجتماعی وجود دارد. در جامعه ی انسانی نیز برخی همكاریهاست كه بر اساس اشتراك منافع است. البته اینها نیز از بحث ما خارج است.

قسمت عمده ای از دوستیها و رفاقتها، و یا دشمنیها و كینه توزی ها، همه مظاهری از جذب و دفع انسانی است. این جذب و دفع ها بر اساس سنخیت و مشابهت و یا ضدیت و منافرت پی ریزی شده است و در حقیقت علت اساسی جذب و دفع را باید در سنخیت و تضاد جستجو كرد، همچنانكه از نظر بحثهای فلسفی مسلّم است كه: «اَلسِّنْخِیَّةُ عِلَّةُ الْاِنْضِمام» .

گاهی دو نفر انسان یكدیگر را جذب می كنند و دلشان می خواهد با یكدیگر دوست و رفیق باشند. این رمزی دارد و رمزش جز سنخیت نیست. این دو نفر تا در بینشان مشابهتی نباشد همدیگر را جذب نمی كنند و متمایل به دوستی با یكدیگر نخواهند شد، و به طور كلی نزدیكی هر دو موجود بر یك نحو مشابهت و سنخیتی است در بین آنها.

imam-ali

در مثنوی، دفتر دوم، داستان شیرینی را آورده است:

بر خلاف آنچه در جریان الكتریسیته گفته می شود كه دو قطب همنام یكدیگر را دفع می كنند و دو قطب نا همنام یكدیگر را جذب می كنند.

به عقیده بعضی ریشه اصلی این جذب و دفع‌ها نیاز و رفع نیاز است. انسان موجودی نیازمند است و ذاتاً محتاج آفریده شده، با فعالیت‌های پی‏‌گیر خویش می‏کوشد تا خلاءهای خود را پر کند و حوائجش را برآورد و این نیز امکان‌پذیر نیست به جز اینکه به دسته‏ای بپیوندد و از جمعیتی رشته پیوند را بگسلد تا بدین‌وسیله از دسته‏ای بهره گیرد و از زیان دسته دیگر خود را برهاند و روی این حساب، مصالح حیاتی و ساختمان فطری، انسان را جاذب و دافع پرورده است تا با آنچه در آن خیری احساس می‏کند بجوشد و آنچه را با اهداف خویش منافر می‏بیند از خود دور کند و در مقابل آنچه‏ غیر از این‌هاست که نه منشأ بهره‏ای هستند و نه زیان‌بارند بی‏احساس باشد
اختلاف انسان‌ها در جذب و دفع

افراد از لحاظ جاذبه و دافعه نسبت به افراد دیگر انسان، یکسان نیستند بلکه به طبقات مختلفی تقسیم می‏‌شوند:
1. افرادی که نه جاذبه دارند و نه دافعه، نه کسی آن‌ها را دوست و نه‏ کسی دشمن دارد، نه عشق و علاقه و ارادت را برمی‏‌انگیزند و نه عداوت و حسادت و کینه و نفرت کسی را. بی‏تفاوت در بین مردم راه می‏روند مثل این‏ است که یک سنگ در میان مردم راه برود.

این یک موجود ساقط و بی‏اثر است. آدمی که هیچ‌گونه نقطه مثبتی در او  وجود ندارد (مقصود از مثبت تنها جهت فضیلت نیست، بلکه شقاوت‌ها نیز  در اینجا مقصود است) نه از نظر فضیلت و نه از نظر رذیلت، حیوانی است، غذایی می‏خورد و خوابی می‏رود و در میان مردم‏ می‏گردد همچون گوسفندی که نه دوست کسی است و نه دشمن کسی و اگر هم به‏ او رسیدگی کنند و آب و علفش دهند، برای این است که در موقع از گوشتش‏ استفاده کنند.اینها یک دسته هستند:

موجودیت بی ارزش وانسانهای پوچ و تهی ، زیرا انسان نیاز دارد که دوست بدارد و او را دوست بدارند و هم میتوانیم بگوییم ، نیاز دارد که دشمن بدارد و او را دشمن بدارن

1)مردمی که جاذبه دارند اما دافعه ندارند، با همه می‏‌جوشند و گرم‏ می‏گیرند و همه مردم از همه طبقات را مرید خود می‏کنند، در زندگی همه کس آن‌ها را دوست دارد و کسی منکر آنان نیست، وقتی هم که بمیرند مسلمان با زمزمشان می‏شوید و هندو بدن آن‌ها را می‏سوزاند. غالباً خیال می‏کنند که حسن خلق و لطف معاشرت و به اصطلاح امروز «اجتماعی بودن» همین است که انسان همه را با خود دوست کند. اما این‏  برای انسان هدفدار و مسلکی که فکر و ایده‏ای را در اجتماع تعقیب می‏کند و درباره منفعت خودش نمی‏اندیشد میسر نیست. چنین انسانی خواه‌ناخواه یک‌رو و قاطع و صریح است، مگر آنکه منافق و دورو باشد. زیرا همه مردم‏  یک جور فکر نمی‌کنند و یک‌جور احساس ندارند و پسندهای همه یک‌نواخت‏ نیست. در بین مردم دادگر هست، ستمگر هم هست، خوب هست، بد هم‏ هست. اجتماع منصف دارد، متعدی دارد، عادل دارد، فاسق دارد و آن‌ها همه نمی‏توانند یک نفر آدم را که هدفی را به طور جدی تعقیب می‏کند دوست داشته باشند.

و آن‌ها همه نمی‏توانند یک نفر آدم را که هدفی را به طور جدی تعقیب می‏کند دوست داشته باشند. تنها  کسی موفق می‏شود دوستی طبقات مختلف و صاحبان ایده‏های مختلف را جلب کند  که متظاهر و دروغگو باشد و با هر کسی مطابق میلش بگوید و بنمایاند.

اما اگر انسان یکرو باشد و مسلکی، قهرا یک عده ای با او دوست می شوند و یک عده ای نیز دشمن، عده ای که با او در یک راهند به سوی او کشیده می شوند و گروهی که در راهی مخالف آن راه می روند او را طرد می کنند و با او می ستیزند.

بعضی از مسیحیان که خود را و کیش خود را مبشر محبت معرفی می کنند، ادعای آنها این است که انسان کامل فقط محبت دارد و بس، پس فقط جاذبه دارد و بس، و شاید برخی هندوها نیز اینچنین ادعایی را داشته باشند.

در فلسفه هندی و مسیحی از جمله مطالبی که بسیار به چشم می خورد محبت است. آنها می گویند باید به همه چیز علاقه ورزید و ابراز محبت کرد و وقتی که ما همه را دوست داشتیم چه مانعی دارد که همه نیز ما را دوست بدارند، بدها هم ما را دوست بدارند چون از ما محبت دیده اند.

اما این آقایان باید بدانند تنها اهل محبت بودن کافی نیست، اهل مسلک هم باید بود.

اسلام نیز قانون محبت است. قرآن، پیغمبر اکرم را «رحمة للعالمین » معرفی می کند:

نفرستادیم تو را مگر که مهر و رحمتی باشی برای جهانیان.

یعنی نسبت به خطرناکترین دشمنانت نیز رحمت باشی و به آنان محبت کنی

اما محبتی که قرآن دستور می دهد آن نیست که با هر کسی مطابق میل و خوشایند او عمل کنیم، با او طوری رفتار کنیم که او خوشش بیاید و لزوما به سوی ما کشیده شود. محبت این نیست که هر کسی را در تمایلاتش آزاد بگذاریم و یا تمایلات او را امضا کنیم. این محبت یست بلکه نفاق و دو رویی است. محبت آن است که با حقیقت توام باشد.

re355

در تاریخ مصلحین بزرگ، بسیار می بینیم که برای اصلاح شؤون اجتماع

مردم می کوشیدند و رنجها را به خود هموار می ساختند اما در عوض جز کینه و آزار از مردم جوابی نمی دیدند. پس اینچنین نیست که در همه جا محبت، جاذبه باشد بلکه گاهی محبت به صورت دافعه ای بزرگ جلوه می کند که جمعیتهایی را علیه انسان متشکل می سازد.

عبد الرحمن بن ملجم مرادی از سخت ترین دشمنان علی(ع) بود. علی(ع) خوب می دانست که این مرد برای او دشمنی بسیار خطرناک است. دیگران هم گاهی می گفتند که آدم خطرناکی است، کلکش را بکن. اما علی(ع) می گفت: قصاص قبل از جنایت بکنم؟ ! اگر او قاتل من است، من قاتل خودم را نمی توانم بکشم. او قاتل من است نه من قاتل او. و درباره او بود که علی گفت: «ارید حیاته و یرید قتلی » (5)من می خواهم او زنده بماند و سعادت او را دوست دارم اما او می خواهد مرا بکشد.

و ثالثا محبت، تنها داروی علاج بشریت نیست. در مذاقها و مزاجهایی خشونت نیز ضرورت دارد و مبارزه و دفع و طرد لازم است. اسلام، هم دین جذب و محبت است و هم دین دفع و نقمت

مردمی که دافعه دارند اما جاذبه ندارند، دشمن سازند اما دوست ساز نیستند. اینها نیز افراد ناقصی هستند، و این دلیل بر این است که فاقد خصایل مثبت انسانی می باشند زیرا اگر از خصایل انسانی بهره مند بودند گروهی و لو عده قلیلی طرفدار و علاقه مند داشتند، زیرا در میان مردم همواره آدم خوب وجود دارد هر چند عددشان کم باشد. اگر همه مردم باطل و ستم پیشه بودند این دشمنیها دلیل حقیقت و عدالت بود اما هیچ وقت همه مردم بد نیستند، همچنانکه در هیچ زمانی همه مردم خوب نیستند. قهرا کسی که همه دشمن او هستند، خرابی از ناحیه خود اوست و الا چگونه ممکن است در روح انسان خوبیها وجود داشته باشد و هیچ دوستی نداشته باشد.

مردمی که هم جاذبه دارند و هم دافعه. انسانهای با مسلک که در راه عقیده و مسلک خود فعالیت می کنند، گروههایی را به سوی خود می کشند، در دلهایی به عنوان محبوب و مراد جای می گیرند و گروههای را هم از خود دفع می کنند و می رانند، هم دوست سازند و هم دشمن ساز.

اینها نیز چند گونه اند، زیرا گاهی جاذبه و دافعه هر دو قوی است و گاهی هر دو ضعیف و گاهی با تفاوت. افراد با شخصیت آنهایی هستند که جاذبه و دافعه شان هر دو قوی باشد، و این بستگی دارد به اینکه پایگاههای مثبت و پایگاههای منفی در روح آنها چه اندازه نیرومند باشد.

البته قوت نیز مراتب دارد تا می رسد به جایی که دوستان مجذوب، جان را فدا می کنند و در راه او از خود می گذرند و دشمنان هم آنقدر سر سخت می شوند که جان خود را در این راه از کف می دهند، و تا آنجا قوت می گیرند که حتی بعد از مرگ قرنها جذب و دفعشان در روحها کارگر واقع می شود و سطح وسیعی را اشغال می کند. و این جذب و دفع های سه بعدی از مختصات اولیاست، همچنانکه دعوتهای سه بعدی مخصوص سلسله پیامبران است

از طرفی باید دید چه عناصری را جذب و چه عناصری را دفع می کنند. مثلا گاهی عنصر دانا را جذب و عنصر نادان را دفع [می کنند] و گاهی بر عکس است. گاهی عناصر شریف و نجیب را جذب و عناصر پلید و خبیث را دفع [می کنند] و گاهی بر عکس است. لهذا دوستان و دشمنان، مجذوبین و مطرودین هر کسی دلیل قاطعی بر ماهیت اوست.

صرف جاذبه و دافعه داشتن و حتی قوی بودن جاذبه و دافعه برای اینکه شخصیت شخص قابل ستایش باشد کافی نیست، بلکه دلیل اصل شخصیت است، و شخصیت هیچ کس دلیل خوبی او نیست.

تمام رهبران و لیدرهای جهان (حتی جنایتکاران حرفه ای از قبیل چنگیز و حجاج و معاویه) افرادی بوده اند که هم جاذبه داشته اند تا کسی قدرت رهبری نداشته باشد نمی تواند مردمی را دور خویش جمع کند.

بنا بر این هر شخصیتی هم سنخ خود را جذب می کند و غیر هم سنخ را از خود دور می سازد. شخصیت عدالت و شرف، عناصر خیرخواه و عدالتجو را به سوی خویش جذب می کند و هوا پرست ها و پول پرست ها و منافقها را از خویش طرد می کند. شخصیت جنایت، جانیان را به دور خویش جمع می کند و نیکان را از خود دفع می کند.

و تفاوت دیگر در مقدار نیروی جذب است.

ali3

حضرت علی(ع) شخصیتی دارای جاذبه و دافعه

حضرت علی(ع) از مردانی است که هم جاذبه دارد و هم دافعه، و جاذبه و دافعه او سخت نیرومند است. شاید در تمام قرون و اعصار جاذبه و دافعه ای به نیرومندی جاذبه و دافعه حضرت علی(ع) پیدا نکنیم. دوستانی دارد عجیب، تاریخی، فداکار، با گذشت، از عشق او همچون شعله هایی از خرمنی آتش، سوزان و پر فروغ اند، جان دادن در راه او را آرمان و افتخار می شمارند و در دوستی او همه چیز را فراموش کرده اند. از شهادت حضرت علی(ع) سالیان بلکه قرونی گذشت اما این جاذبه همچنان پرتو می افکند و چشمها را به سوی خویش خیره می سازد.

در دوران زندگیشان عناصر شریف و نجیب، خداپرستانی فداکار و بی طمع، مردمی با گذشت و مهربان، عادل و خدمتگزار خلق گرد محور وجودش چرخیدند که هر کدام تاریخچه ای آموزنده دارند و پس از شهادتشان در دوران خلافت معاویه و امویان جمعیتهای زیادی به جرم دوستی او در سخت ترین شکنجه ها قرار گرفتند اما قدمی را در دوستی و عشق علی(ع) کوتاه نیامدند و تا پای جان ایستادند.

مقدمه کتاب جاذبه و دافعه امام علی(ع)/ نوشته شهید مرتضی مطهری

انتهای پیام/ ش

دیدگاهتان را بنویسید

توجه: از انتشار نظرات توهین آمیز معذوریم.