سرویس: اجتماعی 14:05 - پنجشنبه 24 تیر 1395

همسر شهيد كميل (مصطفي) صفري‌تبار:

شهداي صابرين خيلي زود فراموش شدند

او مي‌گويد شهداي يگان ويژه صابرين قبل از اينكه معرفي بشوند از اذهان پاك شدند. آنچه در پي مي‌آيد روايتي است خواندني از زندگي تا شهادت كميل (مصطفي) صفري‌تبار به روايت همسرش مريم يوسفي.

به گزارش اصفهان شرق، همكلامي‌مان با مريم يوسفي همسر شهيد كميل صفري‌تبار از گله‌هايش آغاز شد. او از زندگي‌اش برايمان گفت. از مسيري كه پس از ازدواج با كميل صفري‌تبار پيش رويش قرارگرفت و از شيريني‌هاي زندگي كوتاه و چند ماهه‌اش. . .  مريم يوسفي اما از مسئولان فرهنگي كشور و از مسئولان يگان صابرين براي بي‌توجهي به خانواده شهداي اين يگان گلايه‌هاي بسياري داشت و شرط گفت و گويش با ما را هم طرح اين گلايه‌ها عنوان كرد.

روزنامه جوان در ادامه می نویسد: همسر شهید مي‌گويد شهداي يگان ويژه صابرين قبل از اينكه معرفي بشوند از اذهان پاك شدند. آنچه در پي مي‌آيد روايتي است خواندني از زندگي تا شهادت كميل (مصطفي) صفري‌تبار به روايت همسرش مريم يوسفي.

كمي از خودتان و شهيد بگوييد. زمان شهادت همسرتان چند سال داشتيد؟

من متولد اول شهريور ماه سال 1372 در استان مازندران، شهرستان فريدونكنار و روستاي بيشه‌سر هستم. همسر شهيدم ستوان يكم پاسدار مصطفي(كميل) صفري‌تبار متولد 1367 از يگان ويژه صابرين بود كه 13 شهريور سال 90 در آذربايجان غربي منطقه سردشت ارتفاعات جاسوسان در عملياتي براي بيرون راندن گروهك تروريستي پژاك به همراه 11 همرزمش به شهادت رسيد. سال 90 كه ايشان به شهادت رسيد. من 18 سال داشتم و در بين همسران شهيد يگان صابرين سن من از همه كمتر بود.

زندگي با يك رزمنده كه شهادت در تقديرش بود چه تحولي در زندگي‌تان ايجاد كرد؟

زماني كه من مجرد بودم وضع حجاب و ظاهرم كامل نبود! ولي دوست داشتم زماني كه خواستم ازدواج كنم با كسي ازدواج كنم كه كمكم كند تا بتوانم حجابم را خيلي كامل‌تر كنم. من با ازدواج با كميل تغيير كردم. زماني كه عقد كرديم همان شب چادر سرم گرفتم و تغيير در زندگي‌ام را با كمك كميل انجام دادم. شدم همانطوري كه او مي‌خواست و البته خودم هم دوست داشتم كه تغيير كنم. بعد از آن احساس خوبي داشتم. انگار كه سبك شده‌ام. خيلي با كميل خوشبخت بودم خيلي.

گفتيد كه از نظر حجاب خيلي كامل نبوديد، پس چطور حاضر به ازدواج با يك پاسدار شديد؟

عرض كردم كه من هم دوست داشتم بعد از ازدواج در روش زندگي‌ام تغيير ايجاد كنم. منتها خيلي جالب بود كه همسرم هم دوست داشت با كسي ازدواج كند كه خودش روي حجاب و اعتقادات او كار كند. بنابراين از طريق يكي از دوستان خانوادگي‌ام كه با خانواده كميل هم آشنايي داشت به هم معرفي شديم. كميل هم با خانواده‌اش در مورد من صحبت كرده بود. اما آنها ابتدا مخالفت كرده و مي‌ترسيدند كه شايد من دوباره به وضعيت سابقم برگردم، ولي همسرم به خانواده‌اش گفته بود در مرحله اول كه نمي‌خواهيم عقد كنيم! برويم دختر خانم و خانواده‌اش را ببينيم كه چطور هستند. اين خانم شرايطي را كه من مي‌خواهم دارد. بعد از تحقيقات به خواستگاري آمدند و ماجراي خواستگاري چهار بار اتفاق افتاد.
شهداي صابرين خيلي زود فراموش شدند

نگران انتخابتان نبوديد؟ اينكه شك كنيد آيا بتوانيد با ايشان همراه شويد و همسنگر خوبي برايش باشيد؟

راستش دو دل بودم كه مي‌توانم تا آخرش بروم؟ مي‌توانم سختي كارش را بپذيرم؟ آيا حجابم تا آخر پابرجا است؟ وقتي قرار شد با هم صحبت كنيم، آقا كميل يك ليست بلند بالا از جيبشان در آورد و توي دلش داشت مي‌خنديد! گفتم ببخشيد اين چيه؟ گفت: در خواستگاري اول دختر تمام شرط و شروطش را مي‌گويد اما ابتدا بگذاريد من شرط‌هايم را بگويم! كميل ابتدا از دوري از خانواده و زندگي در تهران گفت. از مأموريت‌هاي گاه و بيگاهش و اينكه ممكن است از مأموريت‌هايي كه مي‌روم سالم برنگردد.  گفتم يعني چي!؟ گفت: ببينيد من آرزوهاي خيلي زيادي در زندگي دارم كه بزرگ‌ترين و بهترين آن شهادت است، شما مشكلي نداريد!؟ در دلم گفتم چه مي‌گويد! شهيد و شهادت براي حدوداً 30 سال پيش بود. الان ديگر شهيد و شهادت چيست؟ دوباره پرسيد مشكلي نداريد!؟ گفتم نه! گفت واقعاً!؟ گفتم بله، من مشكلي ندارم.

پس مي‌دانستيد با كسي ازدواج مي‌كنيد كه آرزوي شهادت دارد؟

بله سر سفره عقد وقتي خطبه عقد خوانده مي‌شد، كميل دست به دعا داشت و زير لب زمزمه مي‌كرد. بعد عقد كه مهمان‌ها آمدند براي تبريك گفتن، كميل به يكي از فاميل‌هايمان گفت: دعا مي‌كردم كه شهيد بشوم ان شاءالله. آن روز كميل خيلي خوشحال بود. من هم همين طور. انگار تمامي محبت‌هاي دنيا به دل من و همسرم نشسته بود.

چه ويژگي‌هاي اخلاقي‌اي در وجود همسرتان شما را به اعتقاداتش نزديك كرد؟

همسرم بسيار مهربان و دلسوز بود. هميشه وقتي مي‌خواست فيلم يا عكس شهدا را ببيند، من را مي‌نشاند كنارش و با هم نگاه مي‌كرديم. به قول خودش مي‌خواست من را آماده كند. هميشه از شهادت حرف مي‌زد. وقتي گريه مي‌كردم بغض مي‌كرد و اشك در چشم‌هايش جمع مي‌شد. مي‌گفت آن قدر بهت علاقه دارم كه مطمئنم زياد پيشت نمي‌مانم. همسرم خيلي بامحبت بود مثل يك مادري كه از بچه‌اش مراقبت مي‌كند از من مراقبت مي‌كرد.  به خاطر همين هروقت دلم مي‌شكند و گريه مي‌كنم عطرش را احساس مي‌كنم و شب خوابش را مي‌بينم. وقتي گله مي‌كنم كه چرا نيستي مي‌گويد، من درتمام شرايط كنارت هستم و تنهايت نمي‌گذارم. كميلم شهيد شد اما بيشتر از هرموقعي كنارم است.
كميل دائماً در رابطه با مصيبت‌هاي اهل بيت برايم حرف مي‌زد. بسيار درباره حضرت زهرا(س) صحبت مي‌كرد و ارادت عجيبي به ايشان داشت. هر وقت در مورد حضرت زهرا حرف مي‌زد نمي‌توانست جلوي گريه‌اش را بگيرد.

چه چيزي در همسرتان بود كه بيشتر از همه شما را مجذوب كرد؟

شايد همه ما واجبات ديني و محرمات آن را بشناسيم، اما دقت در جزئيات دين و اهتمام به خداخواهي يكي از خصلت‌هاي شهيد صفري‌تبار بود. بسيار مقيد به امر به معروف و نهي ازمنكر بود. از خصلت‌هاي شهيد قرب ايشان به شهدا به ويژه شهداي گمنام بود. عاشق كارش بود و هيچ وقت از كارش در سپاه خسته نمي‌شد. نمازهاي مصطفي هميشه اول وقت بود. حتي اگر در بدترين موقعيت بود سريع خودش را به نماز اول وقت مي‌رساند و مرا هم هميشه به نماز اول وقت، خواندن قرآن و زيارت عاشورا تشويق مي‌كرد.

چه مدت با هم زندگي كرديد؟

من و كميل بهمن ماه سال 1389 با هم ازدواج كرديم. من آن زمان 17 سال داشتم. ما هفت ماه با هم ازدواج كرديم ولي به اندازه هفت سال خاطره داريم. شايد زوج‌هايي كه چندين سال با هم زندگي كرده‌اند انقدر از هم ندانند.  كميل به من مي‌گفت دلم خيلي برايت مي‌سوزد من بايد چه كار كنم كه از شرمندگي‌ات دربيايم. دوران عقد بايد پيش هم باشيم ولي من همه‌اش ازت دورم. مدام به من مي‌گفت عزيزم روزي من شهيد مي‌شوم و تو مشكلات زيادي در پيش داري ولي توكلت به خدا باشد و من هم هميشه پشتت هستم.

فكر مي‌كرديد روزي همسر شهيد بشويد؟

هيچ وقت فكرش را نمي‌كردم كه يك روزي همسر شهيد بشوم. من 18 سال داشتم كه همسر شهيد شدم.  مسير زندگي‌ام با كميل عوض شده بود. همراهي با ايشان از همه لحاظ من را تغيير داده بود. عقيده‌ام شده بود عقيده كميل. همه چيزم شده بود كميل. من با كميل به خدا نزديك‌تر شدم.  هيچوقت فكرش را نمي‌كردم كه يك روزي به شهادت برسد. شهادت حقش بود ولي من با اينكه كميلم مدام از شهادت با من حرف مي‌زد و فيلم‌هاي شهدا را  برايم مي‌گذاشت بازهم آمادگي‌اش را نداشتم. بسيار به هم وابسته بوديم. يك بار گفت عزيزم من را به خودت بيشتر وابسته كن تا زماني كه مي‌خواهم شهيد بشوم و از تو و عشقمان دل ببرم، ثواب بيشتري كنيم و اينطور هم شد.

خبر شهادتشان را چطور شنيديد؟

من و كميل شب تولدم از هم جدا شديم و او براي مأموريت رفت. روز قبل از شهادتش من دلشوره عجيبي داشتم. فكر مي‌كردم مي‌خواهد اتفاق بدي بيفتد، حال عجيبي داشتم. . . از خانه پدر همسرم با من تماس گرفتند و گفتند مريم ميايي خانه‌مان؟ گفتم كميل آمده؟ گفتند نه قرار است كه بيايد. . . وقتي وارد حياط شدم. . . يازهرا. . . چه قيامتي بود. . . همانجا پاهايم شل شد و به زور خودم را انداختم روي پله. ميلرزيدم و گريه مي‌كردم.  همه بستگان مي‌دانستند، كميل شهيد شده ولي جرئت گفتنش را به من نداشتند، به من گفته بودند كه مجروح شده است. رفتم در حياط ديدم يكي پدرم را بغل كرده و شديداً گريه مي‌كنند. گفتم چرا داريد گريه مي‌كنيد؟؟؟مگر كميل كتفش تير نخورده؟؟؟ گفتند براي همين داريم گريه مي‌كنيم…  يكي از اعضاي خانواده به همسر همكار كميل زنگ زد بعد رو به من كرد و گفت ديگر دعا نكن، كميل شهيد شد. . . به آرزويش رسيد. ديگر نفهميدم چه شد. كمرم شكست.

از نحوه شهادتشان خبر داريد؟

در سحرگاه 13 شهريور سال 90 در كردستان منطقه سردشت در ارتفاعات جاسوسان بچه‌هاي يگان صابرين با گروهك منافق پژاك درگير مي‌شوند. همرزم و دوست كميل، شهيد محرابي پناه تيرمي‌خورد. وقتي كميل براي كمك و عقب كشيدن دوستش مي‌رود، خمپاره‌اي در كنار اين دو اصابت مي‌كند و هردوي آنها آسماني مي‌شوند. بيشتر اوقات كه خواب كميل را مي‌بينم شهيد محمد محرابي هم همراه كميل است. اين دو شهيد با هم عقد اخوت بسته بودند كه در صورت شهادت يكي از آنها ديگري شفاعت كند كه هر دو شهيد شدند و شفيع هم.  گروهك پژاك نمي‌گذاشت بچه‌ها جنازه‌ها را برگردانند و با انداختن خمپاره از عقب بردن جنازه‌ها جلوگيري مي‌كردند. در نهايت پيكرها تبادل شدند. البته گروهك پژاك تسليم شد و با خفت از خاك ايران بيرون رفت و كشته و تلفات زيادي داد.

در پايان اگر صحبت خاصي داريد بفرماييد.

كلام آخر من بسيار تلخ است و اصل همكلامي من با شما در همين سطور خلاصه مي‌شود و آنهم به گله از مسئولان بازمي‌گردد. متأسفانه قبل از اينكه شهداي يگان ويژه صابرين شناخته بشوند، فراموش شده و از يادها رفته‌اند.

براي شهداي يگان ويژه صابرين تبليغ نمي‌شود. مسئولان چرا اين شهدا را به بهانه مسائل امنيتي رسانه‌اي نمي‌كنند؟ چرا حرف مقام معظم رهبري را پشت گوش مي‌اندازند؟!

مسئولان ما در مورد اين شهدا خيلي كم‌كاري كردند. چه مسئولاني كه در يگان ويژه صابرين خدمت مي‌كنند و چه مسئولان فرهنگي كشور خون به دل ما كردند. چرا بين شهدا فرق مي‌گذاريد؟ تمامي شهداي ما عزيز هستند. تمامي شهداي ما راه، هدف و نيتشان يكي بوده، مقصدشان يكي بوده. پس چرا اين همه فرق؟

حدود پنج سال از شهادت همسرانمان مي‌گذرد و هيچ ديداري با حضرت آقا نداشتيم و هميشه ما خانواده‌هاي شهداي يگان ويژه صابرين با حسرت به خانواده‌هاي شهداي ديگر كه به ملاقات حضرت آقا مي‌روند نگاه مي‌كنيم. از زمان شهادت همسرم تا به اين الان هيچ مسئولي از هيچ ارگاني به منزلمان سر نزدند و حالي از من نپرسيدند. در پايان ضمن تشكر از روزنامه «جوان» به خاطر توجهش و زنده نگه داشتن ياد شهدا بايد بگويم شهداي يگان صابرين غريبانه جنگيدند وغريبانه شهيد شدند و غريبانه هم تشييع شدند، اما اين انصاف نيست كه حتي همشهري‌هاي خود شهدا هم نمي‌دانند در سال 1390 ما در مرز‌هايمان در مبارزه با پژاك شهيد داده‌ايم.

شعري براي همسرشهيدم
كميل جان
فصلي گذشت و قصه ما برملا نبود
زخمي عميق برقلب ما روا نبود
يادش بخير ‌اي همسفر نيمه راه من
قلبم شكست اما شكستنش را صدا نبود
من ماندم و چشم انتظاري‌ام تا ابد
ايام با تو بودن اين همه پرماجرا نبود
من ماندم و داغ جدايي و پرواز سرخ تو
با كه بگويم غمم يكي دوتا نبود
ديگر بس است خداحافظ‌ اي تمام آرزوي من
رفتي ولي اين همه درد سهم ما نبود
ديگر بس است خداحافظ‌ اي يار نيمه‌راه من
قصه ما كه سخت‌تر از كرب و بلا نبود

مشرق
دیدگاهتان را بنویسید

توجه: از انتشار نظرات توهین آمیز معذوریم.