اصفهان شرق

اگر جهاد بر زن حلال شود من از پسرم مشتاق‌ترم كه زودتر به پدرش برسم

کدخبر: 107016
1395/04/19 در ساعت 07:30

به گزارش اصفهان شرق، چندي پيش دلنوشته‌اي از سوي حسين وطني فرزند شهيد وحيدرضا وطني خطاب به سردار سليماني منتشر شد كه توجه بسياري را به خود جلب كرد. فرزند شهيد وطني در اين دلنوشته گلايه كرده بود كه چرا شهادت پدرش بايد مانعي براي اعزام او به دفاع از حرم اهل بيت باشد.

اگر جهاد بر زن حلال شود من از پسرم مشتاق‌ترم كه زودتر به پدرش برسم
دلنوشته‌اي كه به خوبي نشان مي‌داد غيرت و شجاعت پدران ديروز در خون فرزندانشان جاري و ساري است. در گفت‌و‌گويي كه روزنامه جوان با حسين وطني انجام داده از انگيزه‌ها و اصرارش براي پوشيدن رخت رزمندگي دفاع از حرم جويا شده و خديجه‌سادات قاسمي، مادر حسين و همسر شهيد وحيدرضاوطني نيز از زندگي مشترك خود با يك شهيدگفته که در ادامه می خوانید
 همسر شهيد

خانم قاسمي كمي از خودتان و همسر شهيدتان و همين‌طور اتفاقي بگوييد كه باعث زندگي مشترك‌تان شد.
من خديجه قاسمي هستم متولد 1355 و اهل مشهد مقدس و همسرم وحيدرضا وطني متولد 1350 بود. در مدت يكماه همرزمي وحيد با برادرم ارتباط بسيار صميمي بين آنها برقرار ‌شد كه برادرم سيدمرتضي قاسمي همان سال 67 در ماووت عراق به شهادت رسيد. چندسال بعد از شهادت برادرم شهيد وطني وقتي متوجه شد همرزم شهيدش خواهري به سن ازدواج دارد مرا از خانواده‌ام خواستگاري كرد. خردادماه سال 72 با هم ازدواج كرديم. وحيد ذوق هنري بسياري داشت. يك هفته وقت گذاشت تا اتاق عقدمان را خودش تزئين كند. طي مراسم بسيار دقت مي‌كرد مبادا گناهي اتفاق بيفتد. به دليل تقارن مراسممان با ايام عيدغدير مداح دعوت كرده بود و غير از آن صداي حرام ديگري بلند نشد.

كدام يك از خصوصيات اخلاقي ايشان مثل يادگاري ماندگار شده است؟

شاخص اخلاق ايشان كمك كردن به ديگران و دستگيري از نيازمندان بود. بسيار مهربان، صبور، شوخ‌طبع و با ديگران صميمي بود و سريع ارتباط برقرار مي‌كرد. روي ولايت و مسائل اعتقادي نيز حساس بود. به صلوات خاصه حضرت زهرا(س) نيز بسيار اعتقاد داشت. به ديگران هم توصيه اين صلوات را مي‌كرد.

شهيد وطني به خاطر روحيه معنوي اما توأم با مهرباني و شوخ‌طبعي روي اخلاق بچه‌ها بسيار تأثيرگذار بود. وقتي آنها نوزاد بودند هميشه سفارش مي‌كرد بچه‌ها را با وضو شير بدهم. هميشه آنها را همراه خودش به جلسات مذهبي و هيئت‌ها مي‌برد. در معاشرت آنها با دوستانشان بسيار دقيق بود اما طوري كنترل مي‌كرد كه آنها متوجه نشوند و به غرورشان بر نخورد.

شهيد وطني بعد از جنگ به شهادت رسيده‌اند. شهادت ايشان كجا و چطور اتفاق افتاد؟
همسرم سال 69 وارد سپاه شد و به عضويت گردان صابرين درآمد كه آموزش‌هاي مختلفي را مي‌ديدند. بعد از اين آموزش‌ها هر سال يكي، دو ماه به مأموريت مي‌رفت. تا اينكه سال 87 در مأموريت به شمالغرب و سيستان و بلوچستان در درگيري با نيروهاي عبدالمالك ريگي از ناحيه گردن زخمي شد و چند روز بعد به شهادت رسيد.

چطور با خبر شهادتشان روبه‌رو شديد؟

دو روز قبل از شهادت به من زنگ زد كه موبايلم خاموش است و نمي‌توانم با شما تماس داشته باشم. چند روزي كه گذشت خيلي نگران شدم. به پسرم حسين سفارش كردم از همكاران پدرش سراغي بگيرد، اما آنها هم بي‌اطلاع بودند. روزي از نگراني بعد از نماز صبح خوابم برد. در خواب ديدم صحنه درگيري و وحيد كلتش در دستش است و صداي صوت قرآن پيچيده و سوره توحيد خوانده مي‌شود كه ناگهان صدا قطع شد. بعد وحيد با چهره زيبايي آمد و گفت خدا فرموده به شما بگويم كه به عهدم وفا كردم! از خواب پريدم. انگار برايم واضح شد كه براي وحيد اتفاقي افتاده است. با فرمانده‌اش تماس گرفتم گفتند نگران نباشيد به وحيد مي‌گويم با شما تماس بگيرد. باز دلم آرام نگرفت تا اينكه خواهرم با همسرش آمدند منزل و گفتند كه وحيد مجروح شده و در بيمارستان زاهدان بستري است. اصرار كردم هر طور شده بروم و وحيد را ببينم. شرايط هماهنگ شد و به محض رسيدن به ملاقات رفتم اما فقط پنج دقيقه او را ديدم. وحيد در كما بود و لحظه‌اي نگاهش كردم و آمدم بيرون. كارم گريه بود و دعا. به منزل يكي از اقوام رفتم و قرار بود ساعت 5 صبح به تهران برگردم. صبح روز برگشت با فرمانده‌اش تماس گرفتم و اصرار كردم يكبار ديگر وحيد را ببينم. آنها به خاطر شرايط ناامن آنجا اجازه ندادند و گفتند كه ايشان ملاقات ممنوع است و خيلي صلاح نيست به ديدنش بروي. پرواز به تأخير افتاده و به ساعت 10موكول شده بود. گويا وحيد شهيد شده بود و نمي‌خواستند به من بگويند. وقتي سوار هواپيما شدم پاهايم قدرت نداشت و نمي‌توانستم سوار هواپيما شوم. احساس مي‌كردم جنازه وحيد كنارم است و اين را درك مي‌كردم. حدسم درست بود. من و پيكر وحيد همزمان از زاهدان برگشتيم! وقتي برگشتم ديدم همه سياه‌پوش منتظرم هستند. همسرم روز پنج‌شنبه 22/12/87 تشييع و در گلزار شهداي بهشت رضا در مشهد مقدس به خاك سپرده شد.  شهيد طبع شعر داشت و اشعار زيادي را سروده بود. بنا به خواسته‌اش بر سنگ مزارش اين شعر حكاكي شده است: عاشقان واقعي را عشق راضي مي‌كند / فرد عاشق سوي عشقش پيشتازي مي‌كند / فكر مي‌كردم كه دارم عشق بازي مي‌كنم/ ‌ليك غافل زان كه با من عشق بازي مي‌كند

با توجه به مأموريت‌هاي مكرر شهيد، وداع آخرتان تفاوتي با ديگر مأموريت‌هاي ايشان داشت؟

بله، روزي تماس گرفت و گفت بايد سريع براي رفتن به مأموريت آماده شود. بعد از ساعتي مجدد تماس گرفت و خبر داد مأموريت به ساعت 5 صبح موكول شده است. صبح وقت رفتن بچه‌ها را بوسيد. حسين از خواب بيدار شد و گفت پدر از شما يادگاري مي‌خواهم. همسرم انگشتر عقدمان را به او داد و سفارش من و برادرش را به او كرد. من هم بسيار بيقرار بودم. براي آرامش من قرآن را باز كرد و آيه‌اي كه آمد به معناي بركات آسمان و زمين بود! اين چند ساعت تأخير خواست خدا بود كه بهتر وداع كنيم.

گويا پسرتان هم قصد جهاد دارد و بسيار مصر است. بعد از شهادت همسرتان اين تصميم حسين آقا شما را نگران نمي‌كند؟
نه، به خودم مي‌بالم كه در برابر خدا و شهيدم روسفيدم كه اينچنين فرزندي دارم. باور كنيد اگر جهاد بر زن حلال شود من از حسين مشتاق‌ترم كه زودتر به پدرش برسم. خون غيرت وحيد در رگ‌هاي پسرم جاريست.  البته حس مادرانه شايد كمي اذيتم كند. ولي من آن را منت خدا مي‌دانم كه همسرم را با شهادت برد و پسرم را هم با شهادت ببرد. چراكه شهادت از دست دادن نيست به دست آوردن است. من بعد از شهادت وحيد تازه او را به دست آوردم! حسين را به خدا مي‌سپارم و براي طول عمرش دعا مي‌كنم تا سرداري همچون قاسم سليماني شود و با خدمت راه شهدا را ادامه دهد و در آخر زيباترين مرگ يعني شهادت را براي او مي‌خواهم.

به نظر شما علت اصرار حسين براي رفتن به سوريه چيست؟
حتم دارم خواسته خود شهيد است، چراكه شهيد به حضرت رقيه(س) بسيار عنايت داشت. در مدتي كه با هم زندگي كرديم، قسمت شده بود كربلا، مكه و سوريه مشرف شويم. زيارت حرم حضرت رقيه(س) همراه با خدام حرم امام رضا(ع) نصيب‌مان شد. خدام جارو به دست وارد حرم شدند و شهيد وطني هم همراه آنها جارو مي‌كشيد و با سوز خاصي مداحي مي‌كرد. بعد از آن هر وقت از او سؤال مي‌كردم اگر خدا زيارت را روزي‌مان كرد كجا دوست داري برويم. مي‌گفت حرم حضرت رقيه(س). شايد علاقه و ارادت شهيد به حضرت رقيه(س) باعث بي‌تابي دل حسين شده است، چراكه حتم دارم اگر خود او بود در مقابل جسارت‌هاي امروز تكفيري‌ها به حرمين شريف ساكت نمي‌ماند. حسين خون پدر را در رگ دارد. چطور بي‌تاب رفتن نباشد!

پسر شهيد

چه انگيزه‌اي باعث نوشتن آن دلنوشته‌ شد؟
قبلاً وقتي در هيئت‌ها مي‌گفتند ياد همسنگرها بخير خيلي متوجه نمي‌شدم. اما وقتي در قضيه دفاع از حرم اهل بيت خيلي از رفقايم به هر طريقي تلاش كردند و رفتند يا وقتي هر روز يك تابوت شهيد مدافع حرم را مي‌آوردند تحملش برايم سخت بود. نه اينكه فقط براي شهادت بروم، چون مي‌دانم با توانايي‌هايي كه دارم آنجا تأثيرگذار هستم. به هرحال اين دلايل باعث شد تصميم به رفتن بگيرم. منتها وقتي با خبر شدم به خاطر فرزند شهيد بودن اجازه اعزام نمي‌دهند تصميم گرفتم آن دلنوشته ‌را به سردار سليماني بنويسم. يقيناً سرداري چون قاسم سليماني ادله‌اي قوي و منطقي دارند و اميدوارم نامه به دست سردار برسد تا آخرين جواب نهايي را از ايشان بگيرم.

اگر جواب سردار باز منفي باشد چه تصميمي داريد؟
دلخور مي‌شوم اما جهادي ديگر را شروع مي‌كنم. امروز بايد بصيرت داشت و عمل به سخنان ولي‌فقيه عين بصيرت است. بايد كلمه به كلمه سخنراني‌هايشان را تحليل و عمل كرد.
با توجه به شهادت پدرتان، به نظر شما رفتن و اعزام شما براي ‌مادرتان سخت نيست؟
در ديدار رهبري با خانواده‌هاي محترم مدافعان حديثي از پيامبر در بالاي حسينيه زده شد كه «خداوند فرموده من جانشين او (شهيد) در خانواده‌اش هستم.» با اين حديث ديگر حرفي نمي‌ماند. از طرفي وجهه صبر و مقاومت را بعد از پدر در مادرم ديده‌ام كه اگر همه ما برويم او مي‌تواند روي پاي خودش بايستد. با افتخار بگويم مادرم مشوق رفتن من است!

اگر از شما بپرسند تصميم شما از سر احساس است يا فكرهايتان را كرده‌ايد چه پاسخي داريد؟

اولاً جنگ سوريه و عراق براي همه تكليف ديني و شرعي نيست چون نه حكم جهاد عمومي صادر شده و نه آنجا كمبود نيرو است. پس اگر وظايفي خارج از ميادين جنگ بر دوش كسي هست در حال حاضر اولويت دارد.  ثانياً به نظرم رفتن به سوريه و عراق صرفاً به نيت شهادت اصلاً كار شرعي و درستي نيست. چون با اين نيت فقط محتمل زير سؤال رفتن اعتبار مجموعه اعزام‌كننده و همچنين هزينه‌هاي مالي مي‌شويم كه جز حق‌الناس و ضربه زدن به بيت‌المال نتيجه‌اي ندارد. چراكه براي آموزش و اعزام نيرو هزينه مي‌شود اما بعد نيرو به جاي كار غرق در احساس مي‌شود.
اصرار امروز من از روي احساس نيست بلكه در خودم توانمندي حضور در آنجا را مي‌بينم.  وقتي در سيره شهداي مدافع حرم و ديگر شهدا دقيق مي‌شويم درمي‌يابيم شهادت چيزي نيست كه به راحتي به دست‌ آيد. بايد براي به دست آوردنش تلاش كرد. بايد از اعماق وجود خواست. بايد خاص شد. بايد دل را خدايي كرد. بايد دروغ، تهمت و. . . را از خود دور كرد، بايد پشت به همه تعلقات در دنيا كرد، بايد ضجه زد و خون گريه كرد، آنقدر التماس كرد كه دهان خشك شود و سينه و جگر آتش بگيرد تا گناهانمان بخشيده شود، بايد دل را از همه چيز غير خدا پاك كرد، بايد تحمل درد را داشت، بايد ترس از بريده شدن سر و قطع عضو و. . نداشت و در آخر بايد حسيني شد.

شهادت عاشقي است. عشق به خدا نه احد ديگري. شهادت فقط در ميدان‌هاي جنگ نيست چه بسا افرادي كه در ميادين جنگ كشته شدند و دلشان خدايي نبود و چه بسا افرادي كه بر اثر تصادف و كهولت سن به رحمت خدا رفتند ولي به خاطر اعمال و رفتارشان اجر و مزد شهيد را گرفتند.

سخن آخر
ما مكتبي داريم به نام شهادت و در سايه ولايتيم. دشمن بداند كه اگر با همه قوا به ميدان بيايد حريف مكتب ما نيست. خواب آنها را بر هم مي‌زنيم و ما پيروز ميدانيم.

مشرق